چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi
لطف دوستان....
نام من روی برف دیش ماهواره ی خانه شان♡

#چیستایثربی
#دوستتان_دارم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_هشتم
#چیستایثربی

بعضی از اتفاق ها ؛ یکی دو روز تحت تاثیرت قرار میدهد ؛ بعضی از اتفاق ها تا چند هفته ؛ چند ماه ؛ یا حتی چند سال ؛ با تو باقی
می ماند...

و بعضی از اتفاق ها ؛ تو را به آدم دیگری بدل می کند ؛ آدمی که نمی شناسی !
آدمی که هرگز نبودی !

اتفاقی که بین من و توکلی افتاد ؛ و ماجراهای آن شب ؛ مرا به آدم دیگری بدل کرد.

دقیقا نمیدانستم این آدم جدید کیست ؟!
این مانای جدید ؛ چرا عاصی ست ؟
چه می خواهد ؟!

اما میدانستم که دیگر به آنچه که دارد، راضی نیست ؛ چیزهای بیشتری می خواهد ؛...

می خواهد مبارزه کند ؛...می خواهد بجنگد ؛...
می خواهد عدالت باشد ؛...می خواهد مساوات باشد ؛...
می خواهد از حقوق آدم ها و همجنسانش ؛ بخصوص آدم های ضعیف تر ؛ دفاع کند.

دیگر نمی خواهد همه چیز را در دلش بریزد ؛...
می خواهد فریاد کند !

حتی اگر گوشی ؛ برای شنیدن وجود نداشته باشد.

خودم را ؛ بعد از جریان آن شب ؛ گم کرده بودم....
اما اطرافیانم را ؛ روز به روز بیشتر می شناختم.

حال حامد وخیم تر شده بود...

درد تا کمر ؛ خیلی آزارش می داد و از کمر به بالا ؛ تقریبا بی حس بود.

دکتر گفته بود : بهتر است تمام روز درازکش باشد...
حامد گفته بود : حاضرم بمیرم ؛ ولی رختخوابی نشوم !
از بستری بودن بیزارم !

مریم گفته بود : من حتی اگر لازم باشد ؛ تمام روزها ؛ کنار رختخوابت
می نشینم و با تو حرف می زنم ؛ تا متوجه نشوی که در رختخوابی !

محسن راست میگفت ، بین آن دو ؛ عشق عمیقی بود...

اینکه حامد ، از من خواسته بود ؛ مریم را با خودم اینطرف و آنطرف ببرم و با زندگی آشنا کنم ، شاید ؛ فقط برای این بود که حواس مریم را ؛ از مرگ تدریجی اش دور کند...

مرگ که فقط ؛ مردن نیست !
مرگ ؛ یعنی احساس نکردن !...

حامد می ترسید ؛ که دیگر ؛ عشق مریم را احساس نکند ؛ به جایی برسد که دیگر ؛
هیچ چیز را احساس نکند !

برعکس ؛ احساسات من قوی تر شده بود ؛...
خیلی قوی !...

مینا را می فهمیدم ؛...تنهایی اش را...
مادری که هم زبانش نبود ؛...

مادری که شاید ؛ دلسوز بود ؛ اما بلد نبود با بچه های این نسل ؛ آن هم دختری نوجوان ؛ چگونه برخورد کند!

خاله ی من ؛ همیشه دیکتاتور مآبی را به دموکراسی ترجیح می داد.

فکر می کرد ؛ با حبس کردن بچه در اتاق و یا کتک زدن او ؛ به نتیجه می رسد !

نتیجه اش این شد که مینا از خانه فراری ؛ و به خانه ی من پناهنده شد !...و اسم خانه شان که میامد ؛ دچار لرزش می شد.

من هم در خانه به او نیاز داشتم...
رفتارش بهتر شده بود و مادرم ؛ او را پذیرفته بود ؛ غذای دستپخت مینا را می خورد ؛...
مال مرا نه !

دیگر خیلی برایم مهم نبود ؛...انگار بهاری در دلم ؛ در حال شکوفه زدن بود که نمی دانستم چیست !

ساعت ها در خیابان های خلوت ؛ تمرین اسکیت می کردم و سعی می کردم به چیزی فکر نکنم!

به رفتن پدر ؛...
به مرگ مشکوک برادر ؛ که هرگز نفهمیدیم خودکشی بوده ؛ یا اعتیاد دارویی !...

فقط با اسکیت میرفتم ؛ تند و تند
چرخ می زدم...انگار در آسمان بودم ؛ وقتی که تنها بودم!

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_هشتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_نهم
#چیستایثربی

مادرم ؛ هنوز با من حرف نمی زد...اما
گاهگاهی ؛ نگاهم می کرد ؛ نگاه هایی متعجب ! نگاههایی متفاوت با همیشه....


انگار تغییری را در من حس کرده بود...
انگار با مانایی جدید آشنا شده بود !

من دقیقا نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است ؛...

فقط می دانستم ، بعداز اینکه توکلی را بردند ؛...
بعد از اینکه در دادگاه ؛ رای به نفع ما صادر شد ؛ و بعد از اینکه ؛ حکم طلاق را صادر کردند ؛ چیزی در من تکان خورد.

سه ماه ؛ باید صبر می کردند...
سه ماه بعد از حکم طلاق ؛ برای ازدواج...

آیا حامد دوام میاورد ؟!

چیزی که در من تکان خورد ؛ قلبم بود ؟
نه !...
حسم بود ؟
نه !...

من فکر کردم ؛ آیا تا به حال عاشق شده ام ؟!

آیا تا به حال ؛ آن گونه که مریم و حامد همدیگر را دوست دارند ؛ کسی را دوست داشته ام ؟

محسن ؛ گاهگاهی به ما سر می زد...
هر بار که سر می زد ؛ وجودش ؛ منبع آرامش بود.

مطمئن نبودم احساسی که به محسن دارم ؛ علاقه است !...

بیشتر حس امنیت بود !
نه این نمی توانست ؛ عشق باشد !...
زیاد او را نمی شناختم.

برای عشق ؛ خیلی به شناخت اعتقاد نداشتم ؛...
بیشتر به تپش دل ؛ اعتقاد داشتم.

اما حس نمی کردم که این تپش دل ؛ برای هر دوی ما اتفاق افتاده باشد !

او را نمی دانستم ،...برای من که هنوز ؛ اتفاق نیفتاده بود !

دائم می خواستم ، با همه چیز و همه کس ؛ بحث کنم !

به محسن گفتم : بیا بریم یه جایی !
محسن گفت : کجا ؟!

گفتم : نمی دونم ؛...بریم پیش یه روزنامه نگار...
بریم پیش یه نویسنده ؛...
بریم پیش کسی که بتونه ماجرا رو بنویسه !

آخه نمیشه که !...
خیلی از زنا شرایط مریم رو دارن ؛ و نمی تونن صداشون رو به جایی برسونن !

گفت : از کجا می خوای پیدا کنی ؟!
چرا خودت نمی نویسی ؟!

گفتم : من نویسنده نیستم !...فقط انگلیسی می خونم....

گفت : مطمئنم هر کاری بخوای ؛
می تونی بکنی. تو میتونی.....

در اسکیت ؛ روز به روز پیشرفت می کردم ؛
حتی یکروز هم ؛ تمرین هایم را از دست نمی دادم.

دیگر تقریبا تمام مربیان مرا ؛
"استاد" صدا می کردند !..

و محسن مانده بود که این همه انگیزه و انرژی از کجا می آید !...

و خودم مانده بودم ؛ که چه چیز را
می خواهم ببرم ؟

چرا می خواهم اول باشم ؟!
چرا می خواهم بهترین مربی اسکیت زنان شوم ؟
چرا می خواهم مدال طلا بگیرم ؟

اما داشتم رشد می کردم ؛ تا اینکه...

اتفاقی که نباید بیفتد ؛ افتاد...

چیزی که از آن ؛ فراری بودم ، احساس می کردم زود است.

یکی ازشب ها ؛ که به خانه آمدم ؛ مریم داشت گریه می کرد ...

پرسیدم : چی شده ؟!

گفت : حال حامد خوب نیست ؛ تقریبا بی حس مطلق !

بهیار ؛ تمام آمپول ها رو تزریق کرده ؛ اما تکون نمی خوره ؛...حرکتی نداره ؛ فقط درد رو حس میکنه...

ای کاش ؛ این یکی رو هم ؛ حس
نمی کرد...

گفتم : و عشق رو !
عشق رو هم حس می کنه....

دعا نکن درد رو حس نکنه !...چون اونوقت ؛ عشق رو هم ؛ حس نمی کنه مریم !

خواستم از خانه شان بیرون بیایم ؛
محسن ؛ آنجا بود... اتاق کناری ؛ بیرون آمد.

گفت : کارت دارم.
گفتم : الان نه...

گفت : قصه ی خواب گل سرخ رو شنیدی؟

می خوام برات تعریف کنم....بچه که بودم ؛ مادربزرگم برام گفته بود ....

ولی من ؛ فقط برای تو میگم ؛...

چون می خوام ازت خواستگاری کنم !
جدی.... و با تمام دلم !


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_نهم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
یادآوری دو قسمت گذشته....

برخی کانالها بی دقتی کرده اند ؛ و فقط قسمت 29 را گذاشته اند و قسمت 28 جاافتاده است.....برخی دوستان هم ؛ در پیج ؛ همین اشتباه را انجام داده اند.

قسمت 28 را اول بخوانید و بعد 29


سپاس و درود

#چیستایثربی
@chista_yasrebi


فروزان و سعید کنگرانی در
#دایره_مینا
فیلمی از #داریوش_مهرجویی


#فیلمنامه :
#غلامحسین_ساعدی

نویسنده ؛ نمایشنامه نویس؛ روانپزشک ؛ فعال سیاسی


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شعر من در صفحه ی یکی از هنرجویان شیرازی ام...

#از صفحه ی دیگران

یاد پارسال بخیر
#شیراز
#چیستایثربی
#مهدی_سلطانی
چراعاشق ؛ چرا شیدا شدم من....
#زونا، پیشگیری از زونا، درمان زونا، علائم زونا -
آکاایران : یکی دیگر از بیماریهای ویروسی که بسیار مسری و خطرناک است بیماری زونا می باشد ، به این بیماری هریس زوستر نیز می گویند، زونا به دلیل دوباره فعال شدن باکتری های آبله مرغان می باشد که پس از بهبودی همچنان در بدن فرد مانده و منتظر یک عامل تشدید کننده برای دوباره فعال شدن می باشند


تعداد این تاولها به مدت 3 تا 5 روز افزایش یافته و بعد از چند روز، مایع درون تاولها خارج شده و به صورت زخم های کوچک ظاهر می شود که بعد از گذشت 2 تا 3 هفته این زخم ها به مرور التیام پیدا می کنند. گاهی اوقات، این علائم در ناحیه صورت و گردن دیده می شود که علت این امر هجوم ویروس آبله مرغان به عصب تری ژمینال است. عصب تری ژمینال در سطح خارجی پل مغزی قرار گرفته وشامل 3 شاخه فوقانی، میانی و تحتانی است که به ترتیب در نواحی پیشانی و چشم ها، میانه صورت و قسمت چانه و گردن گسترده شده است . در صورت گرفتار شدن عصب تری ژمینال، سندرم "رامسی هانت" ایجاد می شود که حواس چشایی، شنوایی و بینایی را دچار اختلال می کند و در بعضی از موارد، به علت پیشرفت بیماری و عدم درمان به موقع، فرد بیمار، بینایی خود را از دست می دهد. همان طور که ذکر شد احساس درد کشنده، یکی از علائم این بیماری است که اکثر بیماران به ویژه افراد مسن قادر به تحمل آن نیستند

#چيستايثربى

@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من عروسم ؛
بی لباس عروس...

عروس برف !
عروس تمام درختان زمستان زده ؛
عروس تنهایی ؛
عروس تمام چشمهای منتظری که ؛
قصه هایم را میخوانند ؛

من عروسم ؛
عروس تنهای کلمات
عروس شما !

#چیستایثربی
@chista_yasrebi

کمی میهنمان را بشناسیم
#ایرانگردی از امروز در کانال من!
اگر گفتید اینجا کجاست؟

در پیج جواب دهید ؛ چند دقیقه دیگر پاسخ درست؛ در کانال می آید....
#چیستایثربی