چیستایثربی کانال رسمی
6.57K subscribers
6.04K photos
1.28K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آشنایی_با_اصطلاحات_ادبی

داستان
#شخصیت_محور چیست ؟
گا هی اصطلاح
#فیلم_شخصیت_محور ؛ یا داستان شخصیت محور رامیشنویم....

داستان شخصیت محور چیست؟ مجموعه‌ای از اتفاقات و اقدامات
#شخصیت‌ها ست که داستان را به جلو هدایت می‌کند. آیا شکل دیگری هم ؛ در داستان وجود دارد ؟ بله !
نقطه‌ی مقابل این شکل را می‌توانیم آثار #داستان_محور بنامیم. مجموعه‌ای از #رفتارها و
#موقعیتها و #کنشها ‌که سرنوشت شخصیتها را مشخص می‌کنند. درواقع، بسیاری از داستان‌ها ترکیبی از این دو شکل نوشتن است.

حالا اگر گفتید
#خواب_گل_سرخ کدام یکیست؟

#چیستایثربی

@chista_yasrebi


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi زیبایی پشت جنون

از اسم و طرح جلد این کتاب خوشم آمد. به فارسی ؛ هنوز ترجمه نشده است ....پشت هر جنونی ؛ شاید نوعی زیبایی نهفته باشد که ما نمیفهمیم...مثل یک عصیان زیبا
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi

آنچه که امروزه با نام
#تئاتر_شهر تهران زبان زد خاص وعام است و به عنوان تنها مرکز تئاتر حرفه ای کشور مشهور شده است و اهل فرهنگ و هنر برای این ساختمان قدیمی و ویژه ارزش و جایگاه بخصوصی و ویژه ای قایل هستند ساختمانی است مدور و استوانه ای زیبا در محلی که در امتداد یکی از قدیمی ترین خیابان های شهر تهران و در تقاطع دو خیابان انقلاب و ولی عصر( عج) در ضلع غربی پارک دانشجو در چهار راه ولیعصر بنا شده است . مکانی که بهترین و زیباترین آثار نمایشی حرفه ای تئاتر ایران توسط کارگردانان و هنرپیشه های معروف این سرزمین اسطوره ای در تالارهای نمایشی آن به صحنه رفته است . گفته می شود که تئاتر شهر تهران شباهت ظاهری بسیاری با ساختمان تالار
#تئاتر_بکمن در محل " انستیتو تکنولوژی " کالیفرنیای کشور آمریکا دارد به طوری که شباهت ها درمعماری وساخت آن این دو مرکز را دو قلوی معماری تئاتری نامیده اند . اما درگذشته نه چندان دور در محل آنچه که امروزه با نام تئاتر شهر تهران معروف شده است محلی به نام
#کافه_شهرداری قرار داشت که یکی از مهم ترین تفرجگاه های مردم پایتخت در روزگار خود بود و تا سال های سال نام آن بر سر زبان های پایتخت نشینان جاری بود . گفته شده است که در این محل عصر پنج شنبه و جمعه ها بازی سازان و نمایشگران ، سیرک بازان و معرکه گیران جمع می شدند تا از هنرنمایی آنها تهرانی ها اوقات فراغت خود را پرکنند و برای لحظاتی از دغدغه های روزانه به دور باشند . کافه شهرداری در اواخر دهه 1330 و اوایل دهه 40 یکی از مهمترین پاتوق های روشنفکرانی چون " فروغ فرخزاد " و "جلال آل احمد "،" دکتر سعید نفیسی " و ده ها متفکری بود که بعدها عرصه های مختلفی از فرهنگ و هنر این کشور را رقم زدند . گفته شده است که در اوایل دهه ۴۰ خورشیدی گروهی نمایشی به فکر افتادند تا برای تهران یک سالن آمفی تئاتر دست و پا کنند و بعدها همین تفکر احداث سالن نمایشی برای پایتخت نشینان گسترش یافت تا اینکه بالاخره کلنگ احداث مجموعه تئاتر شهر تهران در سال ۱۳۴۶، در محل کافه شهرداری به زمین زده شد . طراحی این ساختمان به عهده شخصی به نام
امیرعلی_سردار_افخمی یکی از نام آورترین معماران ایرانی در دهه 50 است . مجموعه تاتر شهر عبارتند از : "تالار اصلی"،" ‏تالار چهارسو" ،" تالار قشقایی "، "تالار سایه" و "کارگاه نمایش" که چهار تالار آن در طبقه همکف و زیرزمین این ساختمان و بنای تاریخی قرار دارد .


#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
کاش این جمله را باتمام وجود باور میکردیم
#خالد_حسینی
#نویسنده


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دوستان عزیز
خوانندگان رمان پاورقی
#خواب_گل_سرخ
قسمتهای 28 و 29 این رمان ؛از دیشب ؛ روی صفحه ی رسمی اینستاگرام من است...
پس از دسترسی به نت قوی ؛
روی
#کانال_اصلی
#کانال_قصه قرار خواهد گرفت.
بااحترام


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_هشتم
#چیستایثربی

بعضی از اتفاق ها ؛ یکی دو روز تحت تاثیرت قرار میدهد ؛ بعضی از اتفاق ها تا چند هفته ؛ چند ماه ؛ یا حتی چند سال ؛ با تو باقی
می ماند...

و بعضی از اتفاق ها ؛ تو را به آدم دیگری بدل می کند ؛ آدمی که نمی شناسی !
آدمی که هرگز نبودی !

اتفاقی که بین من و توکلی افتاد ؛ و ماجراهای آن شب ؛ مرا به آدم دیگری بدل کرد.

دقیقا نمیدانستم این آدم جدید کیست ؟!
این مانای جدید ؛ چرا عاصی ست ؟
چه می خواهد ؟!

اما میدانستم که دیگر به آنچه که دارد، راضی نیست ؛ چیزهای بیشتری می خواهد ؛...

می خواهد مبارزه کند ؛...می خواهد بجنگد ؛...
می خواهد عدالت باشد ؛...می خواهد مساوات باشد ؛...
می خواهد از حقوق آدم ها و همجنسانش ؛ بخصوص آدم های ضعیف تر ؛ دفاع کند.

دیگر نمی خواهد همه چیز را در دلش بریزد ؛...
می خواهد فریاد کند !

حتی اگر گوشی ؛ برای شنیدن وجود نداشته باشد.

خودم را ؛ بعد از جریان آن شب ؛ گم کرده بودم....
اما اطرافیانم را ؛ روز به روز بیشتر می شناختم.

حال حامد وخیم تر شده بود...

درد تا کمر ؛ خیلی آزارش می داد و از کمر به بالا ؛ تقریبا بی حس بود.

دکتر گفته بود : بهتر است تمام روز درازکش باشد...
حامد گفته بود : حاضرم بمیرم ؛ ولی رختخوابی نشوم !
از بستری بودن بیزارم !

مریم گفته بود : من حتی اگر لازم باشد ؛ تمام روزها ؛ کنار رختخوابت
می نشینم و با تو حرف می زنم ؛ تا متوجه نشوی که در رختخوابی !

محسن راست میگفت ، بین آن دو ؛ عشق عمیقی بود...

اینکه حامد ، از من خواسته بود ؛ مریم را با خودم اینطرف و آنطرف ببرم و با زندگی آشنا کنم ، شاید ؛ فقط برای این بود که حواس مریم را ؛ از مرگ تدریجی اش دور کند...

مرگ که فقط ؛ مردن نیست !
مرگ ؛ یعنی احساس نکردن !...

حامد می ترسید ؛ که دیگر ؛ عشق مریم را احساس نکند ؛ به جایی برسد که دیگر ؛
هیچ چیز را احساس نکند !

برعکس ؛ احساسات من قوی تر شده بود ؛...
خیلی قوی !...

مینا را می فهمیدم ؛...تنهایی اش را...
مادری که هم زبانش نبود ؛...

مادری که شاید ؛ دلسوز بود ؛ اما بلد نبود با بچه های این نسل ؛ آن هم دختری نوجوان ؛ چگونه برخورد کند!

خاله ی من ؛ همیشه دیکتاتور مآبی را به دموکراسی ترجیح می داد.

فکر می کرد ؛ با حبس کردن بچه در اتاق و یا کتک زدن او ؛ به نتیجه می رسد !

نتیجه اش این شد که مینا از خانه فراری ؛ و به خانه ی من پناهنده شد !...و اسم خانه شان که میامد ؛ دچار لرزش می شد.

من هم در خانه به او نیاز داشتم...
رفتارش بهتر شده بود و مادرم ؛ او را پذیرفته بود ؛ غذای دستپخت مینا را می خورد ؛...
مال مرا نه !

دیگر خیلی برایم مهم نبود ؛...انگار بهاری در دلم ؛ در حال شکوفه زدن بود که نمی دانستم چیست !

ساعت ها در خیابان های خلوت ؛ تمرین اسکیت می کردم و سعی می کردم به چیزی فکر نکنم!

به رفتن پدر ؛...
به مرگ مشکوک برادر ؛ که هرگز نفهمیدیم خودکشی بوده ؛ یا اعتیاد دارویی !...

فقط با اسکیت میرفتم ؛ تند و تند
چرخ می زدم...انگار در آسمان بودم ؛ وقتی که تنها بودم!

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_هشتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_نهم
#چیستایثربی

مادرم ؛ هنوز با من حرف نمی زد...اما
گاهگاهی ؛ نگاهم می کرد ؛ نگاه هایی متعجب ! نگاههایی متفاوت با همیشه....


انگار تغییری را در من حس کرده بود...
انگار با مانایی جدید آشنا شده بود !

من دقیقا نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است ؛...

فقط می دانستم ، بعداز اینکه توکلی را بردند ؛...
بعد از اینکه در دادگاه ؛ رای به نفع ما صادر شد ؛ و بعد از اینکه ؛ حکم طلاق را صادر کردند ؛ چیزی در من تکان خورد.

سه ماه ؛ باید صبر می کردند...
سه ماه بعد از حکم طلاق ؛ برای ازدواج...

آیا حامد دوام میاورد ؟!

چیزی که در من تکان خورد ؛ قلبم بود ؟
نه !...
حسم بود ؟
نه !...

من فکر کردم ؛ آیا تا به حال عاشق شده ام ؟!

آیا تا به حال ؛ آن گونه که مریم و حامد همدیگر را دوست دارند ؛ کسی را دوست داشته ام ؟

محسن ؛ گاهگاهی به ما سر می زد...
هر بار که سر می زد ؛ وجودش ؛ منبع آرامش بود.

مطمئن نبودم احساسی که به محسن دارم ؛ علاقه است !...

بیشتر حس امنیت بود !
نه این نمی توانست ؛ عشق باشد !...
زیاد او را نمی شناختم.

برای عشق ؛ خیلی به شناخت اعتقاد نداشتم ؛...
بیشتر به تپش دل ؛ اعتقاد داشتم.

اما حس نمی کردم که این تپش دل ؛ برای هر دوی ما اتفاق افتاده باشد !

او را نمی دانستم ،...برای من که هنوز ؛ اتفاق نیفتاده بود !

دائم می خواستم ، با همه چیز و همه کس ؛ بحث کنم !

به محسن گفتم : بیا بریم یه جایی !
محسن گفت : کجا ؟!

گفتم : نمی دونم ؛...بریم پیش یه روزنامه نگار...
بریم پیش یه نویسنده ؛...
بریم پیش کسی که بتونه ماجرا رو بنویسه !

آخه نمیشه که !...
خیلی از زنا شرایط مریم رو دارن ؛ و نمی تونن صداشون رو به جایی برسونن !

گفت : از کجا می خوای پیدا کنی ؟!
چرا خودت نمی نویسی ؟!

گفتم : من نویسنده نیستم !...فقط انگلیسی می خونم....

گفت : مطمئنم هر کاری بخوای ؛
می تونی بکنی. تو میتونی.....

در اسکیت ؛ روز به روز پیشرفت می کردم ؛
حتی یکروز هم ؛ تمرین هایم را از دست نمی دادم.

دیگر تقریبا تمام مربیان مرا ؛
"استاد" صدا می کردند !..

و محسن مانده بود که این همه انگیزه و انرژی از کجا می آید !...

و خودم مانده بودم ؛ که چه چیز را
می خواهم ببرم ؟

چرا می خواهم اول باشم ؟!
چرا می خواهم بهترین مربی اسکیت زنان شوم ؟
چرا می خواهم مدال طلا بگیرم ؟

اما داشتم رشد می کردم ؛ تا اینکه...

اتفاقی که نباید بیفتد ؛ افتاد...

چیزی که از آن ؛ فراری بودم ، احساس می کردم زود است.

یکی ازشب ها ؛ که به خانه آمدم ؛ مریم داشت گریه می کرد ...

پرسیدم : چی شده ؟!

گفت : حال حامد خوب نیست ؛ تقریبا بی حس مطلق !

بهیار ؛ تمام آمپول ها رو تزریق کرده ؛ اما تکون نمی خوره ؛...حرکتی نداره ؛ فقط درد رو حس میکنه...

ای کاش ؛ این یکی رو هم ؛ حس
نمی کرد...

گفتم : و عشق رو !
عشق رو هم حس می کنه....

دعا نکن درد رو حس نکنه !...چون اونوقت ؛ عشق رو هم ؛ حس نمی کنه مریم !

خواستم از خانه شان بیرون بیایم ؛
محسن ؛ آنجا بود... اتاق کناری ؛ بیرون آمد.

گفت : کارت دارم.
گفتم : الان نه...

گفت : قصه ی خواب گل سرخ رو شنیدی؟

می خوام برات تعریف کنم....بچه که بودم ؛ مادربزرگم برام گفته بود ....

ولی من ؛ فقط برای تو میگم ؛...

چون می خوام ازت خواستگاری کنم !
جدی.... و با تمام دلم !


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_نهم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi
دوستان اینستاگرام : این عکس قسمت 28 #خواب_گل_سرخ است.بعد قسمت 29 آمده....مثل اینکه اصلا 28 را نمیبینید!
خب تا 28 خوانده نشود ؛ که من 30 را نمیتوانم بگذارم!
ممنون
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

سکوت ؛ بلندترین صدای گریه ی یک دختر است!

ترجمه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

#معلم_پیانو در صفحه ی دیگران
رمانی درباره ی رابطه ی نسلها ؛ عشق مادری و اعجاز عشق ، حتی بعد از مرگ...

#نوشته:
#چیستایثربی
ناشر:#کوله_پشتی
فروش همه کتابفروشیهای معتبر
66961628
#چالش_چیستا
دردودل کنم؟چند دقیقه!
میخوام اعتراف کنم،من،امشب برای دومین بار تو زندگیم حسادت کردم!اره حسادت اونم به ادمی که نمیشناسمش به#چیستا حسادت کردم
چون با وجود تمام مشکلاتی که شاید داشته باشه حال دلش خوبه😊
۲سال میشه خدارو یادم رفته ...اصلا کاری دارم طرفش نمیرم...شاید لجبازیه دلیلش...
اصلا خدارو یادم رفته...
قبلازیاد میگفتم خدا ...
یه زمانی بود میگفتم پول پول پول!!!مشکلاتم با این لعنتی حل میشه...الان مشکلاتم انقد زیاده که پول هم کاری ازش برنمی اید :)
برام دعا میکنین؟؟؟اولین فردی هستین که ازش میخوام...
امشب #چیستا کاری کرد دلم برای خدا بلرزه (اگر میگم چیستا قصد جسارت ندارم)
امشب از خدا خواستم منو ببخشه..
گفتین به اعتقاد کاری ندارین دیگه؟من بجون خودم ملحد نیستم
ولی فراموش کردم خدارو...شاید چون ازش خواستم و بخاطر قسمت بهم نداد من شروع کردم به ناشکری!
دل شما خیلی بزرگه خیلی
(اعتراف ۲:فکر میکردم یه ادم بد اخلاق و مغرور هستین #قضاوت کردم عذر میخوام خلافش بهم ثابت شد
۲سال لبخند نزدم عکسامو نگاه میکنم میفهمم چقدر شکسته تر شدم
#مثلا افسردگی😂
دعا میکنین برای من؟لطفا
با دل پاکتون
من که جایی پیش خدا ندارم
شما بخوایین ازش
مدیونتم دکتر!اسمتونو گذاشم منجی
نکنین اینکارارو دومین بار مدیون شما شدم
بار اول سر چالش_عشق_چیستا
که زندگیمو بهم برگردوند
زندگی هر کدوم از ما یه داستانه ،نمیگم در حد شما وفادارو پایدارم نه اما یه #پستچی مهم تو زندگیم دارم😉
امیدوارم خدا منو ببخشه
#خدایا_بخاطر_چیستا_وقلب_پاکش_حال_دل_مارو_خوب_کن🙏🙏🙏
شرایط بر وفق مراد نیست چیستا جان :)
امیدوارم برای شما همه چی خوب باشه..
#چالش_جدید_چیستا
#یافتاح
_کینه_رو_از_دلامون_ببر
#سرنوشتمونو_قشنگ_رقم_بزن_برامون
#خانواده هامونو_نگه دار
#کنار_کسی_باشیم_که_دلمون_باهاشه
#یافتاح
#گره_گشایی کن
مخلص شما#صنم