چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi

#خواب_گل_سرخ
فردا
#قسمت_28
خب ازتمام قسمتها ؛ 28 بیشتر نگرانم میکنه...خدا کمکم کنه!
ازعدد 28 هم به دلایلی بیزارم...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

روزهای طولانی انتظار در پارکها...
یک زن تنها و جوان ؛
منتظر یاد گرفتن اسکیت دخترش...

قسمت بیست و هشت
#خواب_گل_سرخ
به افتخار تمام آزار و اذیتها.....

#درود بر آزاردهندگان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi


تو ؛ آبی
آسمان ؛ آبی
اتاقم ؛ آبی
و تنم ، چقدر ؛
پر از آبی های مرموز اندوهگین و دلگیر .....

#چیستایثربی
@chista_yasrebi

#خواب_گل_سرخ
فردا
#قسمت_28
خب ازتمام قسمتها ؛ 28 بیشتر نگرانم میکنه...خدا کمکم کنه!
ازعدد 28 هم به دلایلی بیزارم...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

هدیه ی ولنتاین ؛ یک نماد است.نماد روشنی.به یاد آوردن و به یاد ماندن...همدیگر را فراموش نکنیم! بخصوص کسانی که هیچکس را ندارند به آنها هدیه دهد...زن یا مرد ؛ فرقی نمیکند.

#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_ششم
#چیستایثربی

اینکه چقدر طول میکشد که شام غریبان ما تمام شود ؛ اصلا مهم نیست... اتفاق بعد از آن ؛ مهم است !

اینکه مرا با استادم ؛ آقای توکلی در یک اتاق تنها بگذارند و خودشان ؛ ناپدید شوند و به طبقه ی ما بروند.

برای اولین بار در عمرم ؛ دلم خواست کسی بود که مرا می دزدید و با خودش می برد ؛...
از آن موقعیت هایی بود که اصلا دوست نداشتم !

استاد گفت : جانم دخترم ؟ من در خدمتم.

گفتم : بله ؟
گفت : گفتن میخوای با من حرف بزنی !...
اصلا برای همین دعوتم کردن !... وگرنه مریم ! عمرا منو شام دعوت کنه !

اونم وقتی از من فراریه ؛ و نمیخواد نشونیشو داشته باشم !

گرچه من میدونستم اینجاست ؛...
وکیلم دیده بودش ؛ فقط منتظر روز دادگاه بودیم که خود اینم جرمه !

اون در واقع با پسرعموش فرار کرده !
در صورتیکه قانونا ؛ یه زن شوهر داره و مال منه !

گفتم : دکتر ! مریم چون به پسرعموش ؛ محرم نبود ؛ با من زندگی میکنه ؛ هر بار هم میاد پیش پسر عموش ؛ حجاب داره.

اونا از بچگی ؛ همو می خواستن...

دکتر گفت : پس تو رو فرستادن وسط؟
زور خودشون نرسیده ؛ یه دختر بچه رو فرستادن وسط؟

گفتم : من فقط چند سال ؛ از مریم کوچیکترم ؛ گاهی زور دله که باید برسه ؛
از قانون ؛ کاری ساخته نیست !...

یا باید دل کند و رفت یا دل داد و موند ؛ تا آخرش !

گفت : یعنی چی تا آخرش ؟

گفتم : خودتونم میدونید؛ .... اونا از هم جدا نمیشن.

حامد وقت زیادی نداره ؛ چه برای زنده موندن ؛ چه عاشقی !

زندگی این نیست که فقط نفس بکشی ؛ اگه حامد ؛ کاملا لمس بشه ؛ دیگه ازدواج با مریم رو قبول نمیکنه ؛...

فکر میکنه ؛ آینده ی اون دختر رو تباه میکنه.

دکتر توکلی گفت : خب تباه میکنه دیگه !

من از مریم ؛ بچه دارم ؛ کنار من خوشبخت بود ؛ موقع ازدواجش مخالفتی نکرد !

مادرم ؛ تو یه مهمونی دیدش ؛ منم دیدمش. به نظرم زن آروم ؛ ساده و باشعوری بود...

از وقتی حامد ؛ از خارج برگشت ؛ از این رو به اون رو شد !

من نمیذارم کسی ؛ زندگیمو به هم بزنه !

گفتم : خب شاید شما رفتاری کردین ؛ که اون زندگی ؛ ویران شد!

مثلا از کسی خوشتون اومده ؛ یا زنی رو صیغه کردین؟!

گفت : پس به تو اینو گفتن ؟
گفتم : نکردین ؟!

گفت : اولا ؛ تو فامیل ما نیستی و نمیفهمم چرا دخالت میکنی !...
دوما نکردم ...
سوما صیغه کنم ؛ حق منه ! دین من ؛ این اجازه رو به من داده...

بعضی مردا تنوع طلب ؛ زاده شدن ؛...
گاهی اگه شرعی ؛ با کسی باشن ؛ چه اشکالی داره ؟

احترام و حقوق مریم ؛ به عنوان زن رسمی من ؛ که سر جاشه !

گفتم پس اینکارو کردین !
گفت : به تو چه ؟
تو فقط شاگرد منی ؛ نه بیشتر !

با تحکم گفتم : طلاقش بدید !
برنمیگرده... حتی اگه رگ دستشو بزنه ؛ که بمیره ؛ میزنه ؛ ولی برنمیگرده !

دکتر گفت : چه غلطا ! مملکت ، قانون داره !

گفتم : دلی که بشکنه ؛ قانون حالیش نیست !

گفت : این وسط ؛ چی به تو میرسه که نخود آش اینا شدی ؟!

فکر کردم هنوز با سوگ برادرت کنار نیومدی !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_ششم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_هفتم
#چیستایثربی

دکتر توکلی صدایش را بلند کرد ؛ و گفت :
اصلا من صیغه کرده باشم ؛ آقا اشتباه کردم ؛ تموم شد ؛ رفت...

گفتم : و مریم ؛ چطور دیگه به چنین مردی ؛ دل ببنده ؟

گفت : به یه گیاه عنین دل میبنده !
به من که مرد حسابی ام ؛ بچه ازم داره ؛ غلط میکنه دل نبنده !

میدونی حکم این زن ؛ سنگساره ؟!

دیگر نفهمیدم چه شد.

فقط اصطلاح "گیاه عنین" در گوشم می پیچید ! و چه طنین زشت و ناجوانمردانه ای داشت.

توهین به حامد ؛ با این کلمات چندش آور ؛ برایم غیر قابل تحمل بود !

دیگر یادم نیست چگونه از این سوی میز ؛ به آنسو پریدم ؛ و تفی در صورتش انداختم !

لگدهای او را هم ؛ روی کمر و ریه هایم یادم نیست...

فقط درد ، یادم مانده...درد ؛ درد.....

پشت هم میزد ؛... حتی نفسم در نمیامد که داد بزنم و کمک بخواهم !...

تا اینکه تمام شد !

یک نفر محکم ؛ او را روی زمین خواباند ؛ و تا میخورد کتکش زد ؛

و مدام می گفت :

زورت به زنا رسیده جونور؟ منو بزن ببینم !...
یالله منو بزن ؛ اگه مردی !...


از لای چشمان نیم بسته ام ؛ سایه ی قد بلندش را می دیدم.

توکلی روی زمین افتاده بود ، میگفت :
تو دیگه کی هستی لعنتی ؟... اصلا به تو چه ؟!

میدم پدر همه تونو درآرن !
تا حالا کوتاه اومدم ؛ دیگه نمیام !...

لگدی به کمرش خورد ؛ و فریادش بلند شد.

داد زد : سگ پدر ! خودنویسمو شکستی ! طلا بود !

صدا گفت : خوب کردم ؛ خودتم میشکنم !
نامزد صیغه خونده ی منو ؛ به حد مرگ زدی ؟!

واسه چی رو نامحرم ؛ دست بلند کردی مردک ؟
اونم زن من !...غلط کردی ! جات تو دیوونه خونه ست !

فکر کردی شهر هرته ؛ که با کتک زدن زنا ؛ کارتو جلو میبری؟!

مریم ؛ از همه ش ؛ فیلم برداشته روانی !
حرفاتون ؛...کتک زدن نامزد من !

توکلی از درد لگد سایه ؛ به خودش می پیچید.

سایه ؛ به سمت من برگشت...

محسن بود !
نشست ؛ با دستمالش ؛ خون کنار لب مرا پاک کرد...

انگار نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده ؛...
آهسته ؛ زیر لب گفت : کارش تمومه !

تنفس مصنوعی بهت نمیدم !
میدونم خوشت نمیاد نامزد جون !

اورژانس تو راهه ؛ یه راست پزشک قانونی !
ضرب و شتم زن غریبه ؛ جرمش کم نیست !

ببخش زودتر نیامدم ؛ داشتم خون میخوردم...


مریم ، فیلمو لازم داشت ؛ حامد دستمو محکم گرفته بود؛ خواهش میکرد یه کم تحمل کنم ؛ ...

حالا تموم شد قهرمان !
میتونی نفس بکشی ؟!

گفتم : مرسی ! .... نفس کشیده بودم !

نمیدانم قطره اشک لعنتی چه بود که از گوشه ی چشمم روان شد ؛...

با دستمال ؛ برش داشت و گفت :
این دستمال مروارید رو نگه می دارم ؛...

از درد گریه میکنی ؟!
بعید میدونم !... تو و درد و گریه ؟

گفتم : برای زنا گریه میکنم ؛...
زنای بی کسی مثل مریم !

گفت : مریم خدا رو داره ؛ وگرنه
همه ی ما رو ؛ زیر یه سقف جمع نمی کرد اینجا..

صدای بوق اورژانس آمد.
زن همسایه ی پایینی ؛ راه را نشانشان داد ...

دو مرد ؛ با تجهیزات وارد شدند ؛
گفتند :
مضروب کجاست ؟

توکلی گفت : منم ! من...
محسن پوزخند زد !
زیر لب گفت :بدبخت ترسو !

مامور اورژانس گفت : به ما گفتن ؛ یه زنه !
به او نگاهی انداختند ؛معاینه ی سطحی کردند و گفتند :
شما که چیزیت نیست آقا ! بلند شو! ...و به سمت من آمدند...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_هفتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
یادآوری
@chista_yasrebi

چرا من ؟!...دیگر حوصله ندارم بپرسم ؛ تو بپرس!!!


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_28
اینستاگرام رسمی
#چیستایثربی
تا ساعتی دیگر

ادرس اینستاگرام رسمی
yasrebi_chista اینستاگرام من
@chista_yasrebi

خیلی دوست داشتم همه ی عمر در حال بازی ؛ و فعالیت هنری باشم ؛ ولی فعلا برای باقی ماندن در عرصه ی بازار ؛ باید عطر
#جورجیو_آرمانی تبلیغ کنم !...
#کیت_بلانشت

#چیستایثربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آشنایی_با_اصطلاحات_ادبی

داستان
#شخصیت_محور چیست ؟
گا هی اصطلاح
#فیلم_شخصیت_محور ؛ یا داستان شخصیت محور رامیشنویم....

داستان شخصیت محور چیست؟ مجموعه‌ای از اتفاقات و اقدامات
#شخصیت‌ها ست که داستان را به جلو هدایت می‌کند. آیا شکل دیگری هم ؛ در داستان وجود دارد ؟ بله !
نقطه‌ی مقابل این شکل را می‌توانیم آثار #داستان_محور بنامیم. مجموعه‌ای از #رفتارها و
#موقعیتها و #کنشها ‌که سرنوشت شخصیتها را مشخص می‌کنند. درواقع، بسیاری از داستان‌ها ترکیبی از این دو شکل نوشتن است.

حالا اگر گفتید
#خواب_گل_سرخ کدام یکیست؟

#چیستایثربی

@chista_yasrebi


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi زیبایی پشت جنون

از اسم و طرح جلد این کتاب خوشم آمد. به فارسی ؛ هنوز ترجمه نشده است ....پشت هر جنونی ؛ شاید نوعی زیبایی نهفته باشد که ما نمیفهمیم...مثل یک عصیان زیبا
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi

آنچه که امروزه با نام
#تئاتر_شهر تهران زبان زد خاص وعام است و به عنوان تنها مرکز تئاتر حرفه ای کشور مشهور شده است و اهل فرهنگ و هنر برای این ساختمان قدیمی و ویژه ارزش و جایگاه بخصوصی و ویژه ای قایل هستند ساختمانی است مدور و استوانه ای زیبا در محلی که در امتداد یکی از قدیمی ترین خیابان های شهر تهران و در تقاطع دو خیابان انقلاب و ولی عصر( عج) در ضلع غربی پارک دانشجو در چهار راه ولیعصر بنا شده است . مکانی که بهترین و زیباترین آثار نمایشی حرفه ای تئاتر ایران توسط کارگردانان و هنرپیشه های معروف این سرزمین اسطوره ای در تالارهای نمایشی آن به صحنه رفته است . گفته می شود که تئاتر شهر تهران شباهت ظاهری بسیاری با ساختمان تالار
#تئاتر_بکمن در محل " انستیتو تکنولوژی " کالیفرنیای کشور آمریکا دارد به طوری که شباهت ها درمعماری وساخت آن این دو مرکز را دو قلوی معماری تئاتری نامیده اند . اما درگذشته نه چندان دور در محل آنچه که امروزه با نام تئاتر شهر تهران معروف شده است محلی به نام
#کافه_شهرداری قرار داشت که یکی از مهم ترین تفرجگاه های مردم پایتخت در روزگار خود بود و تا سال های سال نام آن بر سر زبان های پایتخت نشینان جاری بود . گفته شده است که در این محل عصر پنج شنبه و جمعه ها بازی سازان و نمایشگران ، سیرک بازان و معرکه گیران جمع می شدند تا از هنرنمایی آنها تهرانی ها اوقات فراغت خود را پرکنند و برای لحظاتی از دغدغه های روزانه به دور باشند . کافه شهرداری در اواخر دهه 1330 و اوایل دهه 40 یکی از مهمترین پاتوق های روشنفکرانی چون " فروغ فرخزاد " و "جلال آل احمد "،" دکتر سعید نفیسی " و ده ها متفکری بود که بعدها عرصه های مختلفی از فرهنگ و هنر این کشور را رقم زدند . گفته شده است که در اوایل دهه ۴۰ خورشیدی گروهی نمایشی به فکر افتادند تا برای تهران یک سالن آمفی تئاتر دست و پا کنند و بعدها همین تفکر احداث سالن نمایشی برای پایتخت نشینان گسترش یافت تا اینکه بالاخره کلنگ احداث مجموعه تئاتر شهر تهران در سال ۱۳۴۶، در محل کافه شهرداری به زمین زده شد . طراحی این ساختمان به عهده شخصی به نام
امیرعلی_سردار_افخمی یکی از نام آورترین معماران ایرانی در دهه 50 است . مجموعه تاتر شهر عبارتند از : "تالار اصلی"،" ‏تالار چهارسو" ،" تالار قشقایی "، "تالار سایه" و "کارگاه نمایش" که چهار تالار آن در طبقه همکف و زیرزمین این ساختمان و بنای تاریخی قرار دارد .


#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
کاش این جمله را باتمام وجود باور میکردیم
#خالد_حسینی
#نویسنده


#چیستایثربی
@chista_yasrebi