چیستایثربی کانال رسمی
6.59K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
بروز آشفتگی در هیچ خانه ایی ناگهانی نیست ؛ بین شکاف چوبها ، تای ملافه ها ، درز دریچه ها و چین پرده ها غبار نرمی می نشیند به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزاء پراگندگی را از کمینگاه آزاد کند .



#غزاله_علیزاده
#نویسنده_معاصر

#خودکشی
در 47 سالگی.1375
با دار زدن خود از درختی در اطراف رامسر.حوالی جواهر ده


#چیستایثربی

@chista_yasrebi


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
تنهایی ام را برمی دارم ؛
و میروم
تو لایق آن نبودی که عمرم را بخاطرت
در تشت بیندازم ؛بشویم ؛
اتو کنم و دوباره بپوشم!
آرزوهایم به تنم آب رفته است...
تو لایق کوچک شدن آرزوهای من نبودی!

#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_پنجم
#چیستایثربی

محسن درک نمی کرد ؛... هر چقدر بیشتر زمین میخوردم ، مصمم تر بلند میشدم ، و او ؛ بیشتر ؛ با تعجب نگاهم می کرد !

چرخ زد و برگشت !... من هم با او چرخیدم.

گفت : چرخو از کجا یاد گرفتی ؟
من هنوز بهت یاد ندادم !

گفتم : مثل نفس کشیدنه !
خودش اومد !
تو چرخیدی ؛ منم حرکت تو رو تقلید کردم !

گفت : ممکن نیست !
دروغ نگو مانا ؛ کی بهت یاد داده ؟

گفتم : حرف زدن رو چی ؟
کسی به تو یاد داده بود ؟

اومدی یه حرفای نصفه نیمه زدی ؛ رفتی !
یه چیزایی که فکر هر کسی رو درگیر میکنه !

یا نگو ؛ یا اونقدر مرد باش که تا آخرش وایسا و بگو منظورت چی بوده ؟!

کسی به تو گفته بود ؛ بیای ذهن منو درگیر کنی ؟...

که مثلا نمیخوای آویزون زندگی من شی ؟...
ولی دوستم داری !...


پس لازمه بدونی !...
ببین! من نه زندگی خاصی دارم که کسی آویزونش شه !... نه عاشق کسی هستم ؛ نه میخوام باشم ! یا کسی عاشقم شه !

میدونی چیه ؟
میخوام معلم اسکیت شم !... اصلا کار دومم شه...!

شایدم تو مسابقات اسکیت شرکت کردم ؛...
ایران ؛ جهان !... چرا که نه ؟! کی میدونه؟
...شاید هم ، برنده ی مدال طلام شدم....

اولین بانوی اسکیت باز قهرمان ایران!

هر چیزی رو با تمام وجود بخوای ؛ میشه....

طوری نگاهم میکرد که انگار میخواست چیزی بگوید ؛ اما جلوی خودش را میگرفت...

آستینم را از دستش رها کردم ، به پای بچه ها نگاه کردم ؛...
همه کم سن ؛ اما راحت و بیخیال ؛ به سرعت ؛ حرکت می کردند...

سعی کردم مدل آنها قدم بردارم ؛ و ناگهان دیدم واقعا دارم اسکیت می کنم !
بدون اینکه دستم به نرده ها باشد ؛ یا تعادلم را از دست بدهم !

سه مربی دیگر برایم کف زدند ،...
محسن جزوشان نبود !

مثل فرمانده ی مغولی شکست خورده در جنگ ؛ وسط زمین ، تنها ایستاده بود !

باد ؛ موهایش را روی چشمانش ریخت ؛ موهایش را از چشمانش کنار نزد ؛...
با تعجب ؛ محو من بود !

وقتی به خانه رسیدم ؛ عسل گفت :
مامانم از عصری داره بهت زنگ میزنه !

گفتم : گوشیم ؛ تو کیفم بود ؛ نشنیدم !...
چیشده ؟
گفت : نمیدونم... پایینه !

حامد در را بازکرد ؛ مثل همیشه مهربان و سر به زیر.... انگار دلش نمی خواست چیزی بگوید که ناراحت شوم !

وارد شدم ؛ مریم داشت شام می پخت.
بوی عطر دلمه ؛ خانه را پرکرده بود !

تا مرا دید ، گفت :
خدا رو شکر ! کجا بودی ؟!... کارت داشتم ؛...

ببین عزیزم ، یه چیزی می خوام ازت بپرسم راستشو بگو !

تو از حامد خوشت میاد ؟
نه به چشم یه قهرمان ؛ به چشم ...مثلا یه شوهر؟!
صدای قلبم را میشنیدم ؛

حامد ؛ بیرون گوش می کرد.

گفتم : آخه این چه سوالیه مریم جان ؟ یه دفعه؟
الان فقط یه ماهه که ما ، همو می شناسیم.

نه ؛... معلومه که نه !

مریم گفت : دل آدم ؛ گاهی ؛ یه دقیقه هم براش کافیه ! چه برسه به یه ماه....

گفتم : من ایشونو ، مثل یه برادر بزرگتر دوست دارم ؛ چیزی که کمبودشو دارم ؛... چطور؟

گفت : میتونی به خاطرش ؛ یه کار سخت انجام بدی ؟!

گفتم : تا چی باشه ؟

گفت : من بهش نامحرمم ؛ این شاگرد لبنیاتی هم ، که این روزا کمک می کرد ؛ برگشته شهرش.

ترسیدم !...
ترسیدم چیزی از من بخواهد که
نمی توانستم ! یا نمی خواستم انجام دهم....

رنگش پریده بود ؛...
گفت : امشب مهمون داریم ، باید بیای پایین ؛ پیش شوهر من !
تنهایی باهاش حرف بزن ! خواهش
می کنم....

تو دختر عاقلی هستی ؛ بگو برگشت من دیگه ممکن نیست ؛ طلاق ضروریه !

مساله ی لحظه هاست. لحظه ها و دقیقه ها...من و حامد وقت زیادی نداریم ؛ که توی دادگاهها تلف کنیم ؛ به طلاق رضایت بده و تمام!...

جز عسل ؛ چیزی ازش نمی خوام !
همه ی حقوقمو ، بهش میبخشم ....


گفتم : مریم جان ؛ شوهر شما که منو نمیشناسه ؛ درست نیست ! نمیگه این آدم کیه ؛ وسط دعوای ما ؟

گفت : خوبم میشناستت ! تازه به حامد گفته....
آخه تصادفی فهمیده تو هم همسایه ی مایی!


گفته ؛ بهترین شاگردشی !
استاد متون کلاسیک !

گفتم : یعنی چی؟ دکتر توکلی ؟!....
مگه ممکنه ؟...

دکتر توکلی مهربون ؛ شوهر شماست؟!....




#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_پنجم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
تنهایی ام را برمی دارم ؛
و میروم
تو لایق آن نبودی که عمرم را بخاطرت
در تشت بیندازم ؛بشویم ؛
اتو کنم و دوباره بپوشم!
آرزوهایم به تنم آب رفته است...
تو لایق کوچک شدن آرزوهای من نبودی!

#چیستایثربی
@chista_yasrebi

امشب
#گروه_نمایش
دستت را به من بده
لطف کردند و نمایش را به من تقدیم کردند...
خسته نباشید بلندی برای گروه اجرایی!

عکس : من و آریان رضایی_کارگردان و بازیگر نمایش

#تماشاخانه_مشایخی
@chista_yasrebi

درحال امضای یادگاری بر پوستر_بنر نمایش
"دستت را به من بده "

#تماشاخانه_مشایخی
#میهمان_ویژه

کاری از: آریان رضایی
21 بهمن 95
ممنون که دوستان اجرای امشب را ؛ به من تقدیم کردند....
دوستان گلم
#خواب_گل_سرخ
از امشب در کانال دیگر ارایه نمیشود.
دلایل خودم را دارم


قصه فقط به افراد پیج اینسناگرام تعلق دارد.و برای فالورهای عزیزم در اینستاگرام ؛ ادامه خواهد داشت

آدرس اینستاگرام رسمی من
Yasrebi_chista
@chista_yasrebi

هرگز باور نکن آنچه را که میبینی یا میشنوی
#خواب_گل_سرخ
از قسمت26
فقط در
#اینستاگرام
پیج_رسمی
#چیستایثربی
دیگر تاپایان قصه در
#کانال_نخواهد_آمد.نه_قصه.نه_شعر_ها و نه #نقد_فیلمها
Yasrebi_chista اینستاگرام رسمی
@chista_yasrebi

تلگرام رسمی از امشب به مسایل #روانشناسی؛ #ادبی و #تحلیل مسایل روز جامعه ؛ از دیدگاه هنری و ادبی ؛ اختصاص خواهد یافت...

با احترام
#چیستایثربی
اینجا مطالب کپی نخواهید خواند

#روانشناسی_سلامت
چگونه زندگی بهتری داشته باشیم

#فقط_در_کانال_اصلی_تلگرام
#چیستایثربی

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
احتمال اجرای جدید از چیستایثربی

#اتاق_17
#نویسنده و
#کارگردان:چیستایثربی
@chista_yasrebi
باسید گرامی و شهین همیشه مهربان
#بعد_از_اجرا
#شب
#تاترشهر
@chista_yasrebi

مثل یک مهمانخانه ی میان راه ؛
آغوشت پراز مهربانی و تنقلات و گرمیها....
امافقط برای چند روز اول؛ خوبی....
قبل از اینکه ؛ مهمان جدید برسد ؛
من عشق موقتی نمیخواهم !

اتاق17
#چیستایثربی
#استرس

بیماری‌ها و اختلالاتی که
#استرس ایجاد می‌کند یا آن را تشدید می‌نماید، بسیارند مانند: دهانی مثل زخم دهان، تورم گلو، سرماخوردگی، آنفلوآنزا و... گوارشی مثل تهوع، اسهال، کم شدن اشتها، سوزش معده، ورم معده، زخم معده، اختلال روده، یبوست و... عضلانی و مفاصل مثل درد عضلات پشت و شانه، کتف و کمر، مفاصل، سردرد، ضایعات مفصلی، روماتیسم و... قلبی، عروقی مثل درد ناحیه قلب، بالا رفتن ضربان، فشار خون بالا و سختی رگها، سکته قلبی... ریوی مثل آسم، سرفه و... پوستی مثل خارش و اگزما، ریزش مو، طاسی، کچلی موضعی، اختلالات پوستی و... یکی از علل عمده طاسی موها، داشتن استرس است.


#استرس
#بیماریها ی ناشی از استرس
داشتم فکر میکردم این که شد همه ی بیماریها !.....


#چیستایثربی

@chista_yasrebi


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دوستان عزیزم
قسمت26 و 27
#خواب_گل_سرخ
اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام من منتشر شد.


دوستان کانال تا ساعتی دیگر میتوانتد قصه را از کانال قصه دنبال کنند ؛ فقط به خاطر تقاضاهای بیشمار دوستانی که درگیر قصه هستند ؛ به آن علاقه دارند ؛ اما اینستاگرام ندارند!....

فقط به خاطر احترام به علاقه مندی ؛ و شوق آنها به قصه و ادبیات......

وگرنه به هیچ وجه نمیخواستم ؛ دیگر قصه ای در کانال بگذارم....اما :

رهگذرها گناهی ندارند.....

بااحترام
#چیستایثربی
@chista_2
#کانال_قصه_های
#چیستا_یثربی




آدرس اینستاگرام رسمی من :

yasrebi_chista
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_ششم
#چیستایثربی

اینکه چقدر طول میکشد که شام غریبان ما تمام شود ؛ اصلا مهم نیست... اتفاق بعد از آن ؛ مهم است !

اینکه مرا با استادم ؛ آقای توکلی در یک اتاق تنها بگذارند و خودشان ؛ ناپدید شوند و به طبقه ی ما بروند.

برای اولین بار در عمرم ؛ دلم خواست کسی بود که مرا می دزدید و با خودش می برد ؛...
از آن موقعیت هایی بود که اصلا دوست نداشتم !

استاد گفت : جانم دخترم ؟ من در خدمتم.

گفتم : بله ؟
گفت : گفتن میخوای با من حرف بزنی !...
اصلا برای همین دعوتم کردن !... وگرنه مریم ! عمرا منو شام دعوت کنه !

اونم وقتی از من فراریه ؛ و نمیخواد نشونیشو داشته باشم !

گرچه من میدونستم اینجاست ؛...
وکیلم دیده بودش ؛ فقط منتظر روز دادگاه بودیم که خود اینم جرمه !

اون در واقع با پسرعموش فرار کرده !
در صورتیکه قانونا ؛ یه زن شوهر داره و مال منه !

گفتم : دکتر ! مریم چون به پسرعموش ؛ محرم نبود ؛ با من زندگی میکنه ؛ هر بار هم میاد پیش پسر عموش ؛ حجاب داره.

اونا از بچگی ؛ همو می خواستن...

دکتر گفت : پس تو رو فرستادن وسط؟
زور خودشون نرسیده ؛ یه دختر بچه رو فرستادن وسط؟

گفتم : من فقط چند سال ؛ از مریم کوچیکترم ؛ گاهی زور دله که باید برسه ؛
از قانون ؛ کاری ساخته نیست !...

یا باید دل کند و رفت یا دل داد و موند ؛ تا آخرش !

گفت : یعنی چی تا آخرش ؟

گفتم : خودتونم میدونید؛ .... اونا از هم جدا نمیشن.

حامد وقت زیادی نداره ؛ چه برای زنده موندن ؛ چه عاشقی !

زندگی این نیست که فقط نفس بکشی ؛ اگه حامد ؛ کاملا لمس بشه ؛ دیگه ازدواج با مریم رو قبول نمیکنه ؛...

فکر میکنه ؛ آینده ی اون دختر رو تباه میکنه.

دکتر توکلی گفت : خب تباه میکنه دیگه !

من از مریم ؛ بچه دارم ؛ کنار من خوشبخت بود ؛ موقع ازدواجش مخالفتی نکرد !

مادرم ؛ تو یه مهمونی دیدش ؛ منم دیدمش. به نظرم زن آروم ؛ ساده و باشعوری بود...

از وقتی حامد ؛ از خارج برگشت ؛ از این رو به اون رو شد !

من نمیذارم کسی ؛ زندگیمو به هم بزنه !

گفتم : خب شاید شما رفتاری کردین ؛ که اون زندگی ؛ ویران شد!

مثلا از کسی خوشتون اومده ؛ یا زنی رو صیغه کردین؟!

گفت : پس به تو اینو گفتن ؟
گفتم : نکردین ؟!

گفت : اولا ؛ تو فامیل ما نیستی و نمیفهمم چرا دخالت میکنی !...
دوما نکردم ...
سوما صیغه کنم ؛ حق منه ! دین من ؛ این اجازه رو به من داده...

بعضی مردا تنوع طلب ؛ زاده شدن ؛...
گاهی اگه شرعی ؛ با کسی باشن ؛ چه اشکالی داره ؟

احترام و حقوق مریم ؛ به عنوان زن رسمی من ؛ که سر جاشه !

گفتم پس اینکارو کردین !
گفت : به تو چه ؟
تو فقط شاگرد منی ؛ نه بیشتر !

با تحکم گفتم : طلاقش بدید !
برنمیگرده... حتی اگه رگ دستشو بزنه ؛ که بمیره ؛ میزنه ؛ ولی برنمیگرده !

دکتر گفت : چه غلطا ! مملکت ، قانون داره !

گفتم : دلی که بشکنه ؛ قانون حالیش نیست !

گفت : این وسط ؛ چی به تو میرسه که نخود آش اینا شدی ؟!

فکر کردم هنوز با سوگ برادرت کنار نیومدی !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_ششم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_هفتم
#چیستایثربی

دکتر توکلی صدایش را بلند کرد ؛ و گفت :
اصلا من صیغه کرده باشم ؛ آقا اشتباه کردم ؛ تموم شد ؛ رفت...

گفتم : و مریم ؛ چطور دیگه به چنین مردی ؛ دل ببنده ؟

گفت : به یه گیاه عنین دل میبنده !
به من که مرد حسابی ام ؛ بچه ازم داره ؛ غلط میکنه دل نبنده !

میدونی حکم این زن ؛ سنگساره ؟!

دیگر نفهمیدم چه شد.

فقط اصطلاح "گیاه عنین" در گوشم می پیچید ! و چه طنین زشت و ناجوانمردانه ای داشت.

توهین به حامد ؛ با این کلمات چندش آور ؛ برایم غیر قابل تحمل بود !

دیگر یادم نیست چگونه از این سوی میز ؛ به آنسو پریدم ؛ و تفی در صورتش انداختم !

لگدهای او را هم ؛ روی کمر و ریه هایم یادم نیست...

فقط درد ، یادم مانده...درد ؛ درد.....

پشت هم میزد ؛... حتی نفسم در نمیامد که داد بزنم و کمک بخواهم !...

تا اینکه تمام شد !

یک نفر محکم ؛ او را روی زمین خواباند ؛ و تا میخورد کتکش زد ؛

و مدام می گفت :

زورت به زنا رسیده جونور؟ منو بزن ببینم !...
یالله منو بزن ؛ اگه مردی !...


از لای چشمان نیم بسته ام ؛ سایه ی قد بلندش را می دیدم.

توکلی روی زمین افتاده بود ، میگفت :
تو دیگه کی هستی لعنتی ؟... اصلا به تو چه ؟!

میدم پدر همه تونو درآرن !
تا حالا کوتاه اومدم ؛ دیگه نمیام !...

لگدی به کمرش خورد ؛ و فریادش بلند شد.

داد زد : سگ پدر ! خودنویسمو شکستی ! طلا بود !

صدا گفت : خوب کردم ؛ خودتم میشکنم !
نامزد صیغه خونده ی منو ؛ به حد مرگ زدی ؟!

واسه چی رو نامحرم ؛ دست بلند کردی مردک ؟
اونم زن من !...غلط کردی ! جات تو دیوونه خونه ست !

فکر کردی شهر هرته ؛ که با کتک زدن زنا ؛ کارتو جلو میبری؟!

مریم ؛ از همه ش ؛ فیلم برداشته روانی !
حرفاتون ؛...کتک زدن نامزد من !

توکلی از درد لگد سایه ؛ به خودش می پیچید.

سایه ؛ به سمت من برگشت...

محسن بود !
نشست ؛ با دستمالش ؛ خون کنار لب مرا پاک کرد...

انگار نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده ؛...
آهسته ؛ زیر لب گفت : کارش تمومه !

تنفس مصنوعی بهت نمیدم !
میدونم خوشت نمیاد نامزد جون !

اورژانس تو راهه ؛ یه راست پزشک قانونی !
ضرب و شتم زن غریبه ؛ جرمش کم نیست !

ببخش زودتر نیامدم ؛ داشتم خون میخوردم...


مریم ، فیلمو لازم داشت ؛ حامد دستمو محکم گرفته بود؛ خواهش میکرد یه کم تحمل کنم ؛ ...

حالا تموم شد قهرمان !
میتونی نفس بکشی ؟!

گفتم : مرسی ! .... نفس کشیده بودم !

نمیدانم قطره اشک لعنتی چه بود که از گوشه ی چشمم روان شد ؛...

با دستمال ؛ برش داشت و گفت :
این دستمال مروارید رو نگه می دارم ؛...

از درد گریه میکنی ؟!
بعید میدونم !... تو و درد و گریه ؟

گفتم : برای زنا گریه میکنم ؛...
زنای بی کسی مثل مریم !

گفت : مریم خدا رو داره ؛ وگرنه
همه ی ما رو ؛ زیر یه سقف جمع نمی کرد اینجا..

صدای بوق اورژانس آمد.
زن همسایه ی پایینی ؛ راه را نشانشان داد ...

دو مرد ؛ با تجهیزات وارد شدند ؛
گفتند :
مضروب کجاست ؟

توکلی گفت : منم ! من...
محسن پوزخند زد !
زیر لب گفت :بدبخت ترسو !

مامور اورژانس گفت : به ما گفتن ؛ یه زنه !
به او نگاهی انداختند ؛معاینه ی سطحی کردند و گفتند :
شما که چیزیت نیست آقا ! بلند شو! ...و به سمت من آمدند...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_هفتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ