چیستایثربی کانال رسمی
6.62K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi
گاهی نمیدانی سرنوشت برایت چه پیش رو دارد.به قول هملت مهم
#آماده_بودن است و بس؛کسی نمیداند از لطافت وجود بانویی مهربان؛بعدها چه قصه هایی پدید میاید
امروز_من_مزون تن پوش کورتی .

#تنوع
@chista_yasrebi
عروس اهل نیجریه
آداب خیلی مهم است و یکی از آداب نیجریه این است که عروس با لباس رنگی وترجیحا سرخ یا نارنجی به خانه داماد میرود.
تفاوتها درجهان؛زیباست.به تعریف جوامع از زندگی برمیگردد
#درباره_نوشته_های_چیستایثربی


چیستا یثربی اگر ماهی بود حتمن جای اش در اقیانوس بود. هرگز در دریای بسته شنا نمی کرد چه برسد به رودخانه...آن چه می نویسد برای وزغ ها و ماهیان تزیینی آکواریومی و آبزیان مردابی جالب نیست هر چند به این مقال نیازش نیست او مثل چله نشینی صوفی می داند چه طور با عضلات سطرهای اش کجا و کی سکوت کند تا سکوت اش کر کننده باشد یثربی در داستان خواب گل سرخ البته تا اینجا که خوانده ام سامورایی دلتنگی ست که شمشیرش تنهایی ست و پرچم اش عشقی که از درون خوره وار در یک برهه از تاریخ در نابسامانی انگاره های تظاهر به عاشقی های نسل های گمشده، خویش را خورده ست...هرچند چیستا دلمشغولی های خویش را به زیادنویسی سوق می دهد و سوق داده اما آدم احساس می کند که هنوز نویسش های بسیاری دارد که بر زبان نمی آورد چیزهایی ست که نمی تواند پنداری به کسی بگوید و این دریغ می آورد ...شاید اندیشه هایی ست که از نوشتن اش بیم دارد...یثربی بهتر است نویسش اش هم در ادراک نهنگان نزج بگیرد هم در ادراک ماهیان متوسط این دریای فرضی و هم در ادراک ماهیان در اعماق.....در مصاف این همه و در تواتر این همه اثر به شاهکاری مانا مبدل می شود که بی شک اوی نویسنده اش درک بیشتری از شرایط اجتماعی اش دارد ولی چرایی ننوشتن در این کارزار همه گیر شاید علل و علت های بیشماری داشته باشد اما پنداری فریفته ی مخاطب متوسط و وادار کردن همین قشر او را که تنها شهرزاد خودش/مخاطب متوسط/باشد ولی ماهی فرهیخته ی عزیز حتا به اقیانوس هم عادت نکن!

#مهدی_جعفری_فارسانی
#پژوهشگر_تاتر



@Chista_Yasrebi



https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from تن پوش کورتي
سرکار خانم چيستا یثربی عزیز، کارگردان تئاتر و نویسنده کتاب پستچي، معلم پیانو و... در مزون تن پوش سنتی کورتي.
Forwarded from چیستا_وان
@chista_1

واکنش اسکارلت جوانسون به ترامپ :
بگذار دخترم زندگی کند! از بچه های ماحمایت کن!...جامعه را رو به عقب نبر!
میکروفونها راقطع کردند و او ادامه داد؛
رسالت هنرمند ؛ سکوت نیست!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

دیگه از زمین خوردن نمی ترسیدم.....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت24
#هم_اکنون
عکس تزیینی و خارجیست.
اینستاگرام رسمی
#چیستایثربی
آدرس:
Yasrebi_chista/instagram
مث یک دسته گل اقاقیا
دلم آواز می کنه بیا بیا
تو میری پشت علفها گم میشی
من میمونم و گل اقاقیا
گل ایوون بهاره دل من
یه بیابون لاله زار دل من

#فرهاد_شیبانی
خواننده
#سیمین_غانم


@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@Chista_Yasrebi

میگویند این کودک ؛ قاتل جدید وابسته به گروه داعش است! البته گمانم ؛صرفا عکسی تبلیغاتیست! اما ،تبلیغی هم که باشد؛ با نگاه کردنش ؛ میخواهم یک سیلی محکم توی گوش دنیا بزنم...

#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_چهارم
#چیستایثربی

واقعا می خواستم اسکیت یاد بگیرم ؟!

بله میخواستم !
من باید بهترین اسکیت باز زن ایران شوم ؛ اصلا می خواهم مربی اسکیت زنان شوم !

هرکاری را شروع می کنم ؛ سعی می کنم با موفقیت تمام کنم ؛ و حالا اسکیت ؛ انتخاب خودم بود.

در دانشگاه ؛ جزو بهترین ها بودم ؛ چرا نتوانم اسکیت یاد بگیرم ؟

چرا اگر محسن می تواند روی یک پا بایستد و با پای دیگر ؛ چرخ بزند ؛ من نتوانم ؟

از نظر هوشی ؛ از او کمتر نیستم ؛ از نظر جسمی هم ؛ خودم را می رسانم.

تو مانا...
بهترین مربی اسکیت زنان می شوی !...

و این را به محسن ثابت می کنی که آدم هر کاری را بخواهد ؛ می تواند انجام دهد ؛... به شرط اینکه واقعا بخواهد !

این یک جنگ بود ، رقابت نبود ؛...

من برای اثبات خودم ؛ باید می جنگیدم...

منی که حتی از کفش اسکیت می ترسیدم ! این بار دیگر اگر زمین می خوردم ؛ بلند می شدم و محسن فهمید!
خیلی زود ؛ از همان ورود من به پیست ؛ از نترسیدن من ؛... از شجاعت و سرسختی من !

مربی های دیگر ؛ با تعجب نگاهم می کردند...

می گفتند : دفعه ی اولی هستی ؟
می گفتم : اول و نصفی !
و محسن توضیحی نمی داد ؛...

هیچکدام یادشان نبود که من همان مجروح
جلسه ی اول بودم...

همان دختر ترسیده ای که تیزی کفش اسکیت ، پایش را برید !

به پای بچه های کوچک ؛ که تند و تند چرخ می زدند ، نگاه کردم و سعی می کردم از آنها عقب نیفتم.

محسن گفت : تند نرو !... زمین می خوری...

گفتم : دیگه از زمین خوردن نمیترسم !

فوقش یه کم درد داره ؛ بلند می شم !...
بخوام بترسم که اسکیت یاد نمی گیرم !...

محسن گفت : چه عجله اییه که سرعت گرفتی ؟!
قدم به قدم ؛ من اینجوری یادت نمیدما !

صدایش را نمی شنیدم...
دستم را به نرده گرفته بودم ؛ و تند تند جلو می رفتم.

داد زد : اگه راست میگی ؛ دستت رو از نرده ها ول کن !

هنوز زود بود ؛ می دانستم زمین می خورم ؛...
اما گفتم : یا حالا یا هیچ وقت !...

محسن ترسید و به من ؛ ابراز علاقه ی نصفه نیمه ای کرد ؛ و غیب شد !

حتی منتظر جواب من نماند !

من که مثل او ؛ ترسو نیستم !... پس دستم را از نرده ؛ رها می کنم !

می دانستم زمین می خورم ؛ اما ؛ حالا وقتش بود !...

دستم را از نرده رها کردم ...
حفظ تعادل ؛ واقعا دشوار شد ؛ اما
می دانستم که آمادگی همه چیز را دارم ،...
حتی تمسخر مردم را...

همین کمکم کرد ؛ همین آمادگی همه چیز داشتن....
دو بار بد جور زمین خوردم...

یکی از مربی ها ؛ آستینم را گرفت و کمک کرد که بلند شوم ؛...

گفت : پاهاتو با فاصله بذار ؛ قدم هاتو درشت بردار !

محسن داد زد :

حرف منو گوش نمیده ! اصلا می بینید کنار مربیش باشه ؟!

خودش را به من رساند ؛ آستینم را با خشونت گرفت...اسیر می گرفت !
و گفت : با هم میریم !

شاگرد ؛ باید با مربیش باشه !... درست نیست مربی های دیگه یادش بدن !

و عمدی سرعتش را تند کرد !

فکر کردم : خب پس اینطوریه ؟!
می خواد رو کم کنه ؟!....

پا به پایش رفتم...
چند بار دیگر سر خوردم ؛...زمین خوردم ؛... بلند شدم ؛ کم نیاوردم !

اگر باید بجنگیم ؛ من هستم !... تا آخرش !

ایران از دشمنانش نترسید !...هرگز نترسید!

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_چهارم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi

عروس مرده ی مومیایی شده...
پس از سالها ؛ هنوز پشت ویترین در مکزیکو سیتی
#عروس_مومیایی

نمایش و فیلمنامه ای بر اساس یک خبر
چه راست باشد و چه دروغ؛واقعگرایی جادویی است
نوشته
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

کار ندارم که بیکارند؛کار ندارم که معتادند؛کار ندارم چرا کارشان به اینجا رسید! کار من این است نگران سرمای تهران و حجم عظیم کارتون خوابها باشم! دلم را به چه خوش میکنم؟به قسمت بعدی قصه؟!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_چهارم
#چیستایثربی

واقعا می خواستم اسکیت یاد بگیرم ؟!

بله میخواستم !
من باید بهترین اسکیت باز زن ایران شوم ؛ اصلا می خواهم مربی اسکیت زنان شوم !

هرکاری را شروع می کنم ؛ سعی می کنم با موفقیت تمام کنم ؛ و حالا اسکیت ؛ انتخاب خودم بود.

در دانشگاه ؛ جزو بهترین ها بودم ؛ چرا نتوانم اسکیت یاد بگیرم ؟

چرا اگر محسن می تواند روی یک پا بایستد و با پای دیگر ؛ چرخ بزند ؛ من نتوانم ؟

از نظر هوشی ؛ از او کمتر نیستم ؛ از نظر جسمی هم ؛ خودم را می رسانم.

تو مانا...
بهترین مربی اسکیت زنان می شوی !...

و این را به محسن ثابت می کنی که آدم هر کاری را بخواهد ؛ می تواند انجام دهد ؛... به شرط اینکه واقعا بخواهد !

این یک جنگ بود ، رقابت نبود ؛...

من برای اثبات خودم ؛ باید می جنگیدم...

منی که حتی از کفش اسکیت می ترسیدم ! این بار دیگر اگر زمین می خوردم ؛ بلند می شدم و محسن فهمید!
خیلی زود ؛ از همان ورود من به پیست ؛ از نترسیدن من ؛... از شجاعت و سرسختی من !

مربی های دیگر ؛ با تعجب نگاهم می کردند...

می گفتند : دفعه ی اولی هستی ؟
می گفتم : اول و نصفی !
و محسن توضیحی نمی داد ؛...

هیچکدام یادشان نبود که من همان مجروح
جلسه ی اول بودم...

همان دختر ترسیده ای که تیزی کفش اسکیت ، پایش را برید !

به پای بچه های کوچک ؛ که تند و تند چرخ می زدند ، نگاه کردم و سعی می کردم از آنها عقب نیفتم.

محسن گفت : تند نرو !... زمین می خوری...

گفتم : دیگه از زمین خوردن نمیترسم !

فوقش یه کم درد داره ؛ بلند می شم !...
بخوام بترسم که اسکیت یاد نمی گیرم !...

محسن گفت : چه عجله اییه که سرعت گرفتی ؟!
قدم به قدم ؛ من اینجوری یادت نمیدما !

صدایش را نمی شنیدم...
دستم را به نرده گرفته بودم ؛ و تند تند جلو می رفتم.

داد زد : اگه راست میگی ؛ دستت رو از نرده ها ول کن !

هنوز زود بود ؛ می دانستم زمین می خورم ؛...
اما گفتم : یا حالا یا هیچ وقت !...

محسن ترسید و به من ؛ ابراز علاقه ی نصفه نیمه ای کرد ؛ و غیب شد !

حتی منتظر جواب من نماند !

من که مثل او ؛ ترسو نیستم !... پس دستم را از نرده ؛ رها می کنم !

می دانستم زمین می خورم ؛ اما ؛ حالا وقتش بود !...

دستم را از نرده رها کردم ...
حفظ تعادل ؛ واقعا دشوار شد ؛ اما
می دانستم که آمادگی همه چیز را دارم ،...
حتی تمسخر مردم را...

همین کمکم کرد ؛ همین آمادگی همه چیز داشتن....
دو بار بد جور زمین خوردم...

یکی از مربی ها ؛ آستینم را گرفت و کمک کرد که بلند شوم ؛...

گفت : پاهاتو با فاصله بذار ؛ قدم هاتو درشت بردار !

محسن داد زد :

حرف منو گوش نمیده ! اصلا می بینید کنار مربیش باشه ؟!

خودش را به من رساند ؛ آستینم را با خشونت گرفت...اسیر می گرفت !
و گفت : با هم میریم !

شاگرد ؛ باید با مربیش باشه !... درست نیست مربی های دیگه یادش بدن !

و عمدی سرعتش را تند کرد !

فکر کردم : خب پس اینطوریه ؟!
می خواد رو کم کنه ؟!....

پا به پایش رفتم...
چند بار دیگر سر خوردم ؛...زمین خوردم ؛... بلند شدم ؛ کم نیاوردم !

اگر باید بجنگیم ؛ من هستم !... تا آخرش !

ایران از دشمنانش نترسید !...هرگز نترسید!

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_چهارم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ