@chista_yasrebi
بارفیق یار و غار دیرین.
ناهید عزیز
بعد از اجرای شب
روز آخر...30 دیماه
#تاترشهر
#قشقایی
#چیستایثربی
بارفیق یار و غار دیرین.
ناهید عزیز
بعد از اجرای شب
روز آخر...30 دیماه
#تاترشهر
#قشقایی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
با #تارا و
#سارا ی عزیز
شب آخر اجرا_سانس آخر_من بیصدا و بی گریم
همراه مادرگرامی تاراوسارا جان
که دیدنشان ؛ خوشحالمان کرد!
چه خوب است دو دختر داشتن؛
آن هم همسن ؛ آن هم تارا و سارا
با #تارا و
#سارا ی عزیز
شب آخر اجرا_سانس آخر_من بیصدا و بی گریم
همراه مادرگرامی تاراوسارا جان
که دیدنشان ؛ خوشحالمان کرد!
چه خوب است دو دختر داشتن؛
آن هم همسن ؛ آن هم تارا و سارا
Forwarded from چیستا_دو
@chista_2
@chista_yasrebi
دارکوبها به دلم هجوم آورده اند...
اگر میتوانی فقط مترسک باش تا بروند!
میدانم مترسک بودن هم برای تو سخت است
فقط میخواهی بروی...
کاش واقعا مترسکی بودی و نمیرفتی!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دارکوبها به دلم هجوم آورده اند...
اگر میتوانی فقط مترسک باش تا بروند!
میدانم مترسک بودن هم برای تو سخت است
فقط میخواهی بروی...
کاش واقعا مترسکی بودی و نمیرفتی!
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
چرا #رمان و
#داستان میخوانیم و چرا باید بخوانیم
محققانی که درباره تأثیر ادبیات روی ما مطالعه میکنند، دریافتهاند که مثل هر چیزی دیگری تمرین روی یک موضوع توانایی ما را در آن موضوع بهبود میبخشد؛ به این ترتیب، هر چه داستانهای بیشتری بخوانیم، بیشتر میفهمیم،
#اطرافیانمان_چه_فکری_میکنند و
#چطور_اینگونه_فکر_میکنند.
ممکن است در مسیر درک زندگی اطرافیان و توجه به آن، آن تجربیات را وارد شخصیت خود کنیم؛ و درنتیحه، «خود» تازهای داشتهباشیم که شکلی نو یافتهاست. خوانندهها اغلب احساساتی مشابه احساسات شخصیتهای داستانی را تجربه میکنند که باعث میشود #حس_همدلی ما با آنها افزایش یابد؛ با این کار
«ادبیات ممکن است به ما کمک کند، مسیر رشد شخصی خود را طی کنیم؛ از این طریق که از میان خودِ فعلی ما عبور کند و همزمان تعدّدی از خودهای بالقوه آینده را در دسترس ما قرار دهد.» بنابراین هرچه بیشتر بخوانیم، بیشتر خود را در معرض #دیگر_شیوههای_بودن و دیگر هویتهای بالقوه قرار میدهیم.
#فواید_رمان_خوانی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#داستان میخوانیم و چرا باید بخوانیم
محققانی که درباره تأثیر ادبیات روی ما مطالعه میکنند، دریافتهاند که مثل هر چیزی دیگری تمرین روی یک موضوع توانایی ما را در آن موضوع بهبود میبخشد؛ به این ترتیب، هر چه داستانهای بیشتری بخوانیم، بیشتر میفهمیم،
#اطرافیانمان_چه_فکری_میکنند و
#چطور_اینگونه_فکر_میکنند.
ممکن است در مسیر درک زندگی اطرافیان و توجه به آن، آن تجربیات را وارد شخصیت خود کنیم؛ و درنتیحه، «خود» تازهای داشتهباشیم که شکلی نو یافتهاست. خوانندهها اغلب احساساتی مشابه احساسات شخصیتهای داستانی را تجربه میکنند که باعث میشود #حس_همدلی ما با آنها افزایش یابد؛ با این کار
«ادبیات ممکن است به ما کمک کند، مسیر رشد شخصی خود را طی کنیم؛ از این طریق که از میان خودِ فعلی ما عبور کند و همزمان تعدّدی از خودهای بالقوه آینده را در دسترس ما قرار دهد.» بنابراین هرچه بیشتر بخوانیم، بیشتر خود را در معرض #دیگر_شیوههای_بودن و دیگر هویتهای بالقوه قرار میدهیم.
#فواید_رمان_خوانی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yssrebi
این اصلی انکارناپذیر است.از بین این همه دشمن که دارم؛ حتی یکنفر در شبهای اجرای من روی صحنه؛مقابل من نایستاد تا بگوید:ازتو متنفرم! آنها همیشه از خودت فراری اند؛اما پشت سرت؛خم شده اند!
این اصلی انکارناپذیر است.از بین این همه دشمن که دارم؛ حتی یکنفر در شبهای اجرای من روی صحنه؛مقابل من نایستاد تا بگوید:ازتو متنفرم! آنها همیشه از خودت فراری اند؛اما پشت سرت؛خم شده اند!
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi یک بار چون هیچ است.فقط یکبار زندگی کردن ؛ مانند هرگز زندگی نکردن است
#میلان_کوندرا
بار هستی
#چیستایثربی
#میلان_کوندرا
بار هستی
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
Marjan Farsad - Porteghale Man
@Takmusic1
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#مرجان_فرساد
#پرتغال_من
آی زمونه ؛ آی زمونه ؛ این گردونتو ؛ کی داره میگردونه ؟
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#پرتغال_من
آی زمونه ؛ آی زمونه ؛ این گردونتو ؛ کی داره میگردونه ؟
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_دوم
#چیستا_یثربی
خود را به مبل نزدیکتر کردم ؛ تا ببینم چه میخواهد بگوید.
آهسته گفت : من برای این صدات کردم پایین ؛ که تو به بیمارستان زنگ بزنی یا اورژانس ؛ نه من!
حالا هم که دکتر داره میاد، من دیگه میرم ؛ بهتره من اینجا نباشم.
با تعجب گفتم وا !....
به وجود یه مرد احتیاجه، من و دکتر ؛ تنهایی ؛ چطوری آقا حامد رو جابه جا کنیم؟
تازه، آقا حامد تو رو آورد که کمکش باشی!...حالا برای چی میخوای بری؟
محسن ؛ دستش را میان موهای تاب خورده اش کرد و گفت : تو نمیدونی!...من همه چیزو به حامد نگفتم!
واقعیتش، یه عده دنبالمن...
شاید یه نفر، شایدم بیشتر، من اومدم اینجا پناه بگیرم تا نتونن پیدام کنن، چون آدرس اتاقمو دارن.
اما اگه کار بخواد به بیمارستان و پلیس برسه ؛ منم به عنوان شاهد باید بیام وسط ؛ چون من اول ؛ مریمو پیدا کردم!
باید دروغ بگم که مریم تنها بوده و...
اینم به جرمای من اضافه میشه.
گفتم : باور نمیکنم دلیلت این باشه!
تو بخاطر اما و اگر فرار نمیکنی!
گفت : آره! راستش حس میکنم...
ساکت شد.
گفتم : چی حس میکنی؟
گفت : دعواشون هر چی بوده ؛ عادی نبوده!
آدم تو دعوای عادی ؛ رگ دستشو
نمی زنه!
من بدحالترین آدما رو هم دیدم.
آدم طبیعی، خودش نمی تونه تیغ برداره ؛ این بلا را سر خودش بیاره ؛ حالا چه برای ترسوندن طرف مقابل ؛ یا تهدیدش ؛ هرچی که بوده ؛ موضوع خیلی مهم بوده،
خیلی جدی تر از چیزی که من و تو فکر می کنیم!
یا به من ربط داره یا به تو!
و من فکر می کنم به تو ربط داره!
آیفون زنگ زد.
گفتم : دکتر اومد!
گفت : ببین من باید برم ؛ یادت باشه ؛ تو مریمو پیدا کردی ؛ تنها بوده!
و بعد حامد رو که آوردن بالا، با دیدن اون، از حال رفته ؛ همین...
به طرف در رفت.
گفتم : دکتر می بینتت که!
گفت : میرم طبقه ی بالا ؛... پشت درشما ؛... وقتی دکتر اومد تو ؛ منم میرم.
گفتم : ترسو ! منو تنها میذاری؟ با عسل ؛ مینا ؛ مادر مریضم و این دو تا ؟ که معلوم نیست کی حالشون خوب بشه؟
برو! تو هم ؛ مثل بقیه برو !
گفت : نه!... من دوستت دارم...
لحظه ای سکوت شد!
گفتم : چی؟!... گفت : دوستت دارم و نمیخوام آویزون زندگیت باشم!
گفتم: چی میگی تو؟!...دو روز نیست منو میشناسی! خوبی؟!
به در تکیه داد ؛... گفت : برای دلی که بتپه ؛ دو روز مثل دو قرنه...این یه رازه ؛ بین من و تو !
حامد هنوز میتونه بچه دار شه ؛ اما شاید فردا دیگه نتونه ؛ اون میخواد تو رو بگیره ؛... هم محرم شین ؛ کمک دستش باشی ؛
هم شاید یه بچه ؛ برای مریم یادگار بذاره ؛ میدونی که عاشق همن!....هر دو ! هر چی میگه ؛ باور نکن !
اگه مریم شوهر نداشت ؛ شک نکن اونو میگرفت ؛ اما تا مراحل قانونی طلاق انجام شه ؛ تازه اگه شوهره ؛ طلاق بده ؛ برای حامد دیره!
خودم حرفاشو پای تلفن ؛ با دکترش شنیدم...
ببین ! دو روز ؛ دو سال یا دو هزارسال ؛ تو با بقیه که دیدم ؛ فرق داری.....باهمه ی آدما....
من دوستت دارم و میدونم تو هم ؛ حامد رو دوست داری ؛ کی نداره؟!....
جای من اینجا نیست!
نه الان که حامد توی این وضعه...
دکتر در زد.
محسن پشت در رفت ؛ دکتر با پرستارش آمده بود ؛ با کیف و سرم و تجهیزات...
حمام را نشانشان دادم و اتاق حامد را...
برگشتم ؛
محسن نبود ؛... عطری که میزد ؛ اما هنوز بود!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_دوم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#قسمت_بیست_و_دوم
#چیستا_یثربی
خود را به مبل نزدیکتر کردم ؛ تا ببینم چه میخواهد بگوید.
آهسته گفت : من برای این صدات کردم پایین ؛ که تو به بیمارستان زنگ بزنی یا اورژانس ؛ نه من!
حالا هم که دکتر داره میاد، من دیگه میرم ؛ بهتره من اینجا نباشم.
با تعجب گفتم وا !....
به وجود یه مرد احتیاجه، من و دکتر ؛ تنهایی ؛ چطوری آقا حامد رو جابه جا کنیم؟
تازه، آقا حامد تو رو آورد که کمکش باشی!...حالا برای چی میخوای بری؟
محسن ؛ دستش را میان موهای تاب خورده اش کرد و گفت : تو نمیدونی!...من همه چیزو به حامد نگفتم!
واقعیتش، یه عده دنبالمن...
شاید یه نفر، شایدم بیشتر، من اومدم اینجا پناه بگیرم تا نتونن پیدام کنن، چون آدرس اتاقمو دارن.
اما اگه کار بخواد به بیمارستان و پلیس برسه ؛ منم به عنوان شاهد باید بیام وسط ؛ چون من اول ؛ مریمو پیدا کردم!
باید دروغ بگم که مریم تنها بوده و...
اینم به جرمای من اضافه میشه.
گفتم : باور نمیکنم دلیلت این باشه!
تو بخاطر اما و اگر فرار نمیکنی!
گفت : آره! راستش حس میکنم...
ساکت شد.
گفتم : چی حس میکنی؟
گفت : دعواشون هر چی بوده ؛ عادی نبوده!
آدم تو دعوای عادی ؛ رگ دستشو
نمی زنه!
من بدحالترین آدما رو هم دیدم.
آدم طبیعی، خودش نمی تونه تیغ برداره ؛ این بلا را سر خودش بیاره ؛ حالا چه برای ترسوندن طرف مقابل ؛ یا تهدیدش ؛ هرچی که بوده ؛ موضوع خیلی مهم بوده،
خیلی جدی تر از چیزی که من و تو فکر می کنیم!
یا به من ربط داره یا به تو!
و من فکر می کنم به تو ربط داره!
آیفون زنگ زد.
گفتم : دکتر اومد!
گفت : ببین من باید برم ؛ یادت باشه ؛ تو مریمو پیدا کردی ؛ تنها بوده!
و بعد حامد رو که آوردن بالا، با دیدن اون، از حال رفته ؛ همین...
به طرف در رفت.
گفتم : دکتر می بینتت که!
گفت : میرم طبقه ی بالا ؛... پشت درشما ؛... وقتی دکتر اومد تو ؛ منم میرم.
گفتم : ترسو ! منو تنها میذاری؟ با عسل ؛ مینا ؛ مادر مریضم و این دو تا ؟ که معلوم نیست کی حالشون خوب بشه؟
برو! تو هم ؛ مثل بقیه برو !
گفت : نه!... من دوستت دارم...
لحظه ای سکوت شد!
گفتم : چی؟!... گفت : دوستت دارم و نمیخوام آویزون زندگیت باشم!
گفتم: چی میگی تو؟!...دو روز نیست منو میشناسی! خوبی؟!
به در تکیه داد ؛... گفت : برای دلی که بتپه ؛ دو روز مثل دو قرنه...این یه رازه ؛ بین من و تو !
حامد هنوز میتونه بچه دار شه ؛ اما شاید فردا دیگه نتونه ؛ اون میخواد تو رو بگیره ؛... هم محرم شین ؛ کمک دستش باشی ؛
هم شاید یه بچه ؛ برای مریم یادگار بذاره ؛ میدونی که عاشق همن!....هر دو ! هر چی میگه ؛ باور نکن !
اگه مریم شوهر نداشت ؛ شک نکن اونو میگرفت ؛ اما تا مراحل قانونی طلاق انجام شه ؛ تازه اگه شوهره ؛ طلاق بده ؛ برای حامد دیره!
خودم حرفاشو پای تلفن ؛ با دکترش شنیدم...
ببین ! دو روز ؛ دو سال یا دو هزارسال ؛ تو با بقیه که دیدم ؛ فرق داری.....باهمه ی آدما....
من دوستت دارم و میدونم تو هم ؛ حامد رو دوست داری ؛ کی نداره؟!....
جای من اینجا نیست!
نه الان که حامد توی این وضعه...
دکتر در زد.
محسن پشت در رفت ؛ دکتر با پرستارش آمده بود ؛ با کیف و سرم و تجهیزات...
حمام را نشانشان دادم و اتاق حامد را...
برگشتم ؛
محسن نبود ؛... عطری که میزد ؛ اما هنوز بود!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیست_و_دوم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ