چیستایثربی کانال رسمی
6.47K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
درباب
#قسمت_بیستم


این ها رمان نیستند...دل نوشته اند...
این ها داستان نیستند...درد دل اند...درد دلت دل ما را لرزاند...
به راستی که دیدیم... جاده را... کبودی چشمان مینا را ....
استیصال مانا...غرورش..نگرانیش...
مردانگی محسن..خون روی دستانش...ویرانیش..تنهاییش...
همه و همه را دیدیم....و دیگر تنها نیستید...ما هم در این دردنامه با شما شریکیم...تا آخرش هستیم...محکم مثل کوه...



#خانم_رحمانی

در باب قسمت
#بیستم
#خواب_گل_سرخ
که هم اکنون در پیج رسمی اینستاگرام من منتشر شد


اینستاگرام رسمی
#چیستایثربی به آدرس


Yasrebi_chista
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی

یادم نیست در ماشین محسن ؛ چه آهنگی پخش می شد... یادم نیست محسن ؛ از آینه ی ماشین ؛ اصلا عقب را نگاه کرد یا نه؟!
... یادم نیست کی از شهر خارج شدیم و در کوچه باغهای خاکی بیرون شهر بودیم !...

یادم نیست کی کوچه باغها تمام شدند و به بیابان رسیدیم و حتی یکبار هم ؛ با هم حرف نزدیم ؛ یکبار هم نپرسیدم کجا می رویم؟ چرا از شهر خارج شدیم؟

فقط یادم هست که نزدیک یک خانه ی نیمه ویران نگه داشت و به من گفت :
تو پیاده نشو !


پرسیدم: اینجا کجاست؟!...

گفت: ما به اینجا میگیم کارناوال !
چون مثل کارناوال ؛ همه در حال شادی و جشنن!
گفتم: پس چرا پیاده نشم؟...
گفت: این جشن از یه نوع دیگه ست!
میگم بشین ؛ یعنی بشین!

خوشم نمی آمد محسن به من دستور دهد؛ ولی چاره ای نبود ؛ مینا را میخواستم.
زمان به کندی میگذشت ؛ انگار قرن ها طول کشید تا محسن ؛ گوشه ی آستین مینا را گرفته و به طرف ماشین هل داد!...

مینا زیر چشمش کبود بود ؛ جای کبودی؛ تازه نبود ! معلوم بود که مربوط به چند ساعت پیش است؛ مانتویش بوی بدی میداد؛ بوی دود و موادی که نمیشناختم!

نمی توانستم با مینا حرف بزنم ؛ همانطور که تمام راه ؛ با محسن هم ؛ حرف نزدم...
تمام فکرم ؛ پیش آخرین جمله ی حامد بود...اینکه کاری کنم مریم خوشبختی را بچشد و عاشق شود! چرا من؟!...

چرا همیشه کارهای سخت را به من می سپردند؟

من و مریم ؛ فقط چند سال تفاوت سن داشتیم ؛ چرا من باید تلاش می کردم که او خوشبخت شود؟!

وقتی هرگز راهی برای خوشبخت کردن اطرافیانم و حتی خودم بلد نبودم!

اصلا چرا حامد اینها را به من غریبه گفت؟ انقدر این مسئله برایم سنگین بود ؛ که متوجه وخامت اوضاع مینا نشدم!

دیدم دارد گریه می کند... محسن؛ بسته ی دستمال کاغذی را به طرف عقب ماشین انداخت.

گفتم : کتکش زدی؟... گفت : نخیر؛ دیگران قبل از من ؛ حسابی تحویلش گرفته بودن ! من نجاتش دادم!

نمیخواست بیاد؛ چسبیده بود به اون الدنگ.... فرید! پسره خمار بود ؛
اصلا نمی فهمید دارن چه بلایی سر دوستش میارن!

گفتم: مینا این چه جاهایی که تو میری؟ خب مادرت حق داره میزنتت !... به فکر خودت نیستی؟!

مینا گفت: تو تا حالا عاشق نشدی؟

محسن ؛ از آینه نگاه کرد...
گفتم: چه ربطی داره؟!


گفت: اگه شده بودی ؛ نمیپرسیدی چرا میری؟ آدم عاشق ؛ تا ته جهنم هم میره ؛ فقط اگه عشقش کنارش باشه!

محسن گفت: بسه!... دیگه پاتو نمیذاری کارناوال!...بفهم !... یه چیزی میدونم که میگم!

به خانه که رسیدیم ؛ محسن به سمت آپارتمان حامد رفت... گفتم : حالا باید تشکر کنم؟

گفت: من لازم ندارم!...
در را؛ نیمه باز کردم.
عسل و مادر روی تشک کف زمین ؛ خواب بودند؛ چادر و کفش و دمپایی مریم نبود! کیفش هم همینطور.....
معلوم بود فرد دیگری در خانه نیست !

گفتم : مریم خونه ی ما نیست! کجاست؟...

گفت: مگه فضولشی؟ پسر عموشه ؛ رفته پیش اون لابد!

گفتم : چرا من نگرانم؟!

وارد خانه شدم... حس کردم یکی دو بخیه ی پایم باز شده اند.

تا آمدم پایم را پانسمان کنم ؛ در زدند؛ محسن بود.
گفت: یه دقیقه میای پایین؟
گفتم: خسته ام ! پام درد میکنه...

رنگش پریده بود...
گفت : من تنهایی نمیتونم !...

دستهایش خونی شده بود ! بوی خون...

خاطرات!... نباید گذشته یادم میآمد!
چه شده بود؟!

محسن داد زد : بیا !... خواهش میکنم...

و کف زمین نشست!... ویران!... و تنها!


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هر گونه اشتراک یا برداشت از این داستان؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستا_دو
@chista_yasrebi
چشمانت ؛ شروع جهان...
نگاهم کن
خسته ام ؛
روز نو میخواهم....

#چیستایثربی
@chista_yasrebi

بنیاد زندگی ؛ بر راستی استوار است
#زرتشت_پیامبر


#چیستایثربی
#روی_صحنه
@chista_yasrebi

#مرتضی_پاشایی
مردی برای تمام فصول
هم اینک
پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی


چرا ماندگار شد؟؟؟ دوشنبه ....در همین کانال
تاچند دقیقه دیگر
#داریوش_اقبالی
شکست ناپذیر؛ برای کنسرت جدیدش؛ آماده میشود....

رخت هر جنگو میپوشم....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

ترانه ی #اجازه
شعر:
#ایرج_جنتی_عطایی
خواننده: #داریوش


چه خوب است که رخت هر جنگ را پوشیده باشیم!
#عاشق همین است !.....
@Chista_Yasrebi

چه خوب میشد داوران و جایزه دهندگان ما،روی صحنه؛ منظم و درشان یک جشنواره فرهنگی لباس میپوشیدند...چیزهایی را مثل اینکه باید از کودکی یاد بگیریم!
زیبایی شناسی صحنه در
#جشنواره_ها
پوششها
Forwarded from چیستا_دو
@chista_yasrebi
@chista_2

بله..خیلی وحشتناکه....اما وحشتناکتر اینه که تو کمکم نکنی!....

#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#یکشنبه.قسمت21
@chista_yasrebi

همیشه کارناوال؛ برایم شوم بود!
اسمش را فقط شنیده بودم؛ امااسترس میگرفتم
آدمهایی در لباسهای عجیب و غریب!..آدمهایی که هم خودشان بودند؛ هم نبودند!
پشت این نقابها هر کسی میتوانستند باشند!
@chista_yasrebi

از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

تو با نگاهت ؛
من بادستهایم ؛
چه آتشی...

نه ، بهتر است سکوت کنیم !
#چیستایثربی


#آناکارنینا
#جو_رایت
#کایرا_نایتلی