@chista_yasrebiاز صفحه دیگران
ممنون خوشا گمنامان عزیز....حتی دورهم که باشی ؛ کتاب را میخری...کتاب برای خریدن است.این یعنی حمایت از ادبیات ملی و وطنی
#هتل_عروس
مشتمل بر
دو
#نمایشنامه
#چیستایثربی
#قطره
ممنون خوشا گمنامان عزیز....حتی دورهم که باشی ؛ کتاب را میخری...کتاب برای خریدن است.این یعنی حمایت از ادبیات ملی و وطنی
#هتل_عروس
مشتمل بر
دو
#نمایشنامه
#چیستایثربی
#قطره
@chista_yasrebi
از صفحه ی دیگران
از صفحه ی سندس یگانه
مدیر صحنه ی مهربان و وظیفه شناسم
#شب
#آخرین_شب
#قشقایی
از صفحه ی دیگران
از صفحه ی سندس یگانه
مدیر صحنه ی مهربان و وظیفه شناسم
#شب
#آخرین_شب
#قشقایی
@Chista_Yasrebi
- مشدی حسن هم چنان در حال نشخوار گفت: "من مشدی حسن نیستم. من گاوم... من گاو مشدی حسن هستم."
- کدخدا گفت: "این حرفو نزن مشدی حسن، تو خودِ مشدی حسن هستی"
- مشدی حسن پا به زمین کوفت و گفت:" نه، من نیستم، من گاو مشدی حسنم، مشدی حسن نشسته اون بالا و مواظب منه."
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نویسنده
#نمایشنامه_نویس
مونولوگ معروف فیلم
#گاو
اثر
#داریوش_مهرجویی
#فیلمنامه
#دکتر_غلامحسین_ساعدی
اوج #از_خود_بیگانگی_انسان از خود و جامعه ای که روحش را ارضاء نمیکند ؛
و همذات پنداری با گاوی که عاشقش بود....و حالا مرده....
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
- مشدی حسن هم چنان در حال نشخوار گفت: "من مشدی حسن نیستم. من گاوم... من گاو مشدی حسن هستم."
- کدخدا گفت: "این حرفو نزن مشدی حسن، تو خودِ مشدی حسن هستی"
- مشدی حسن پا به زمین کوفت و گفت:" نه، من نیستم، من گاو مشدی حسنم، مشدی حسن نشسته اون بالا و مواظب منه."
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نویسنده
#نمایشنامه_نویس
مونولوگ معروف فیلم
#گاو
اثر
#داریوش_مهرجویی
#فیلمنامه
#دکتر_غلامحسین_ساعدی
اوج #از_خود_بیگانگی_انسان از خود و جامعه ای که روحش را ارضاء نمیکند ؛
و همذات پنداری با گاوی که عاشقش بود....و حالا مرده....
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi
با علی غیاثی و سندس یگانه ی عزیز ؛ پشت صحنه.سلفی قبل اجرا
#نمایش_شب
#دیماه95
#تاترشهر
#قشقایی
سندس یگانه : مدیر صحنه
علی غیاثی: عکس
#چیستایثربی
با علی غیاثی و سندس یگانه ی عزیز ؛ پشت صحنه.سلفی قبل اجرا
#نمایش_شب
#دیماه95
#تاترشهر
#قشقایی
سندس یگانه : مدیر صحنه
علی غیاثی: عکس
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
حامد رویش را برگرداند که من معذب نباشم ؛ اشک در چشمهایم جمع شده بود.
معلوم بود من هم مثل هر آدم دیگری غصه هایی داشتم ؛ اما نمیخواستم آنجا بگویم ؛ جلوی حامد!...
و اصلا چرا باید میگفتم؟ او نمیتوانست به من کمک کند ؛ گفتم : هرکی دردای خودشو داره...درد خودتونو اضافه نکنین آقا حامد !
خواستم بلند شوم ؛ پایم به لبه ویلچرش گیر کرد؛ نزدیک بود روی ویلچرش بیفتم ؛ اما زود خودم را کنترل کردم ؛
محسن که احساس میکردم شش دنگ حواسش پیش ماست ؛ گفت: میدونی استعداد فوق العاده ای در زمین خوردن داری ؟!
گفتم : و دربلند شدن ! راحت بلند میشم! به طرف در رفتم ؛
به حامد گفتم : نگران مینام ! نه زنگ میزنه ؛ نه گوشی جواب میده ؛ آدم نمیدونه این بچه کجاست! محسن گفت: جای بدی نیست ؛ نگران نباش!
گفتم:مگه تو میدونی کجاست؟حالا جز عسل و آقای صاحبخانه که هنوز بازی میکردند ؛ همه درگیر همدیگر شده بودیم ؛ مریم رفته بود چای بیاورد.
محسن گفت: میدونم ولی یه رازه!
گفتم : تو با دخترخاله ی من راز داری؟! یعنی چی؟
گفت: با اون نه...با یکی دیگه!
نمیتونم بگم ؛ فقط نگران نباشین....همین! با عصبانیت داد زدم : نگران نباشیم؟! دختره امانته دست من! بگو کجاست ببینم ؟
حامد میخواست آرامم کند ؛ اما آن لحظه میتوانستم محسن را بکشم ؛ داشتم از اضطراب میمردم و او آرام بود ؛ انگار نه انگار که من نگران مینا بودم...
.
محسن گفت:با دوستشه.....دوستشم شاگرد من بوده ! فرید...از اون بچه مایه داراست ؛ اما فراری از خونه.... درسشو ول کرده...افتاده تو کار مواد! گفتم : اونوقت این موادی ؛ با مینای ما دوسته؟!
محسن لبخند یک دزد دریایی را زد ؛ گفتم : عاشق همن ؟گفت: رفیقن!
باید حرفش را باور میکردم؟ یعنی مینا معتاد شده بود؟یا وارد کار قاچاق؟ گفتم : منو ببر اونجا !
گفت: نمیشه ؛ آدم رفیقاشو لو نمیده! اونجا پاتوق همه ی بچه های ماست! نمیخوان لو برن!
داد زدم : من مسول این دخترم ؛ میفهمی؟ فامیل منه ! منو ببر اونجا ! چطوری میگی جاش امنه؟ وقتی توی گروه معتاداست؟!
محسن گفت: میگم امنه ؛ چون خودش پاکه ؛مینا هنوز نمیکشه! گفتم: قلبم درد گرفت از این زندگی!
حامد با سر به محسن اشاره کرد که مرا ببرد؛ دم درگفت : نباید با مینا خشن باشی!
گفتم: میدونم ؛ ولی باید جلوش وایسم ؛ حامد آهسته گفت:شما رازت رو به من نگفتی ! ولی من رازمو بت میگم مانا خانم.....
میدونی همیشه مریم رو دوست داشتم؛ از بچه گیش ؛ تنها عشق و امید زندگیم بوده ؛ نمیخوام یه عمر به پام بسوزه !
اون لایق یه زندگی عاشقانه ست! میخوام عاشق شه...
گفتم : اونکه عاشق شماست!
گفت: نه! به من عادت داره ؛ مثل یه داداش واقعی ! من عشقو میفهمم؛ مریم بهم وابسته ست؛ اما عشق؟.... نه! براش سخته بتونه عاشق مردی شه که یه عمر براش برادری کرده!
میخوام تا دیر نشده به کسی که خوشبختش میکنه ؛ برسه!
من پرستار و دلسوز نمیخوام !
شادی اونو میخوام !
کمکم میکنی؟
گفتم: آره ؛ اما بلد نیستم ؛
گفت: خوبم بلدی!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هر گونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر نام نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
حامد رویش را برگرداند که من معذب نباشم ؛ اشک در چشمهایم جمع شده بود.
معلوم بود من هم مثل هر آدم دیگری غصه هایی داشتم ؛ اما نمیخواستم آنجا بگویم ؛ جلوی حامد!...
و اصلا چرا باید میگفتم؟ او نمیتوانست به من کمک کند ؛ گفتم : هرکی دردای خودشو داره...درد خودتونو اضافه نکنین آقا حامد !
خواستم بلند شوم ؛ پایم به لبه ویلچرش گیر کرد؛ نزدیک بود روی ویلچرش بیفتم ؛ اما زود خودم را کنترل کردم ؛
محسن که احساس میکردم شش دنگ حواسش پیش ماست ؛ گفت: میدونی استعداد فوق العاده ای در زمین خوردن داری ؟!
گفتم : و دربلند شدن ! راحت بلند میشم! به طرف در رفتم ؛
به حامد گفتم : نگران مینام ! نه زنگ میزنه ؛ نه گوشی جواب میده ؛ آدم نمیدونه این بچه کجاست! محسن گفت: جای بدی نیست ؛ نگران نباش!
گفتم:مگه تو میدونی کجاست؟حالا جز عسل و آقای صاحبخانه که هنوز بازی میکردند ؛ همه درگیر همدیگر شده بودیم ؛ مریم رفته بود چای بیاورد.
محسن گفت: میدونم ولی یه رازه!
گفتم : تو با دخترخاله ی من راز داری؟! یعنی چی؟
گفت: با اون نه...با یکی دیگه!
نمیتونم بگم ؛ فقط نگران نباشین....همین! با عصبانیت داد زدم : نگران نباشیم؟! دختره امانته دست من! بگو کجاست ببینم ؟
حامد میخواست آرامم کند ؛ اما آن لحظه میتوانستم محسن را بکشم ؛ داشتم از اضطراب میمردم و او آرام بود ؛ انگار نه انگار که من نگران مینا بودم...
.
محسن گفت:با دوستشه.....دوستشم شاگرد من بوده ! فرید...از اون بچه مایه داراست ؛ اما فراری از خونه.... درسشو ول کرده...افتاده تو کار مواد! گفتم : اونوقت این موادی ؛ با مینای ما دوسته؟!
محسن لبخند یک دزد دریایی را زد ؛ گفتم : عاشق همن ؟گفت: رفیقن!
باید حرفش را باور میکردم؟ یعنی مینا معتاد شده بود؟یا وارد کار قاچاق؟ گفتم : منو ببر اونجا !
گفت: نمیشه ؛ آدم رفیقاشو لو نمیده! اونجا پاتوق همه ی بچه های ماست! نمیخوان لو برن!
داد زدم : من مسول این دخترم ؛ میفهمی؟ فامیل منه ! منو ببر اونجا ! چطوری میگی جاش امنه؟ وقتی توی گروه معتاداست؟!
محسن گفت: میگم امنه ؛ چون خودش پاکه ؛مینا هنوز نمیکشه! گفتم: قلبم درد گرفت از این زندگی!
حامد با سر به محسن اشاره کرد که مرا ببرد؛ دم درگفت : نباید با مینا خشن باشی!
گفتم: میدونم ؛ ولی باید جلوش وایسم ؛ حامد آهسته گفت:شما رازت رو به من نگفتی ! ولی من رازمو بت میگم مانا خانم.....
میدونی همیشه مریم رو دوست داشتم؛ از بچه گیش ؛ تنها عشق و امید زندگیم بوده ؛ نمیخوام یه عمر به پام بسوزه !
اون لایق یه زندگی عاشقانه ست! میخوام عاشق شه...
گفتم : اونکه عاشق شماست!
گفت: نه! به من عادت داره ؛ مثل یه داداش واقعی ! من عشقو میفهمم؛ مریم بهم وابسته ست؛ اما عشق؟.... نه! براش سخته بتونه عاشق مردی شه که یه عمر براش برادری کرده!
میخوام تا دیر نشده به کسی که خوشبختش میکنه ؛ برسه!
من پرستار و دلسوز نمیخوام !
شادی اونو میخوام !
کمکم میکنی؟
گفتم: آره ؛ اما بلد نیستم ؛
گفت: خوبم بلدی!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_نوزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هر گونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر نام نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
ناگفته پیداست #چیستایثربی یکی از شاهکارهای نوشتن اش در این است که خلق کادنس می کند کادنس های آگاهانه ای در زمان های مختلف مثلن بینی مابین چند نسل ...بی شک او در آراژمانی ناب نسل های تاریخ یک سرزمین را خلاقانه با هم آشتی می دهد او خیاط فضاهای از یاد رفته ی تاریخ است فضاهای نادیده انگاشته شده ی یک نسل زیر انگشتان سلیمانی او خاصیت می گیرند نقش های نگین و مخملی از دوک های ذهن اش متبادر می شوند ارکستر صدای زندگی چرخ خیاطی شعر فروغ فرخ زاد پنداری به رهبری عزیمت دستان اوست که تضادهای ناب را در سیطره ی ادبیات زمانه به چالش می کشد 'گر انگشت سلیمانی یثربی نبود چه خاصیت می داد نقش نگینی'خدا زان خرقه های رنج نسل ها بیزار می شود انسان معاصر ،اگر در آستین چیستا یثربی نویسنده ی خلف هم روزگارم به جای خدا ،بت بود و صد بت بود ...چیستی چیستا ما را به رنج های مان می شناساند ترجمان رنج می کند مرهمانه به شوق هایی که از خاطرمان گریخته ست او رام کننده ی شوق های سرکش گریخته از خاطر ماست .خواهرخوانده ی آلام جامعه ست روانشناس جوانی نسل هایی ست که در عنفوان خویش میل به سالخوردگی می کنند و چیستا معبر و بی شک مانع ای در برابر این میل سرخورده....
او جراح واژگان اندوه مرده ریگ یک نسل نفرین شده ست و هوای تازه ای برای رمان نمایشنامه و ....است تا خوشبختی از آن خاک ادبیات این سرزمین شود و شادی از کف پای نوشتن اش قیصروار قوس بلند طاق نصرت را بر می دارد که شهرزاد معاصری ست که خلق رهایی می کند
و جنون........
به یمن بود و در بودن هاش/
#مهدی_جعفری_فارسانی
بخشی از یک
#نقد
بر آثار
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
او جراح واژگان اندوه مرده ریگ یک نسل نفرین شده ست و هوای تازه ای برای رمان نمایشنامه و ....است تا خوشبختی از آن خاک ادبیات این سرزمین شود و شادی از کف پای نوشتن اش قیصروار قوس بلند طاق نصرت را بر می دارد که شهرزاد معاصری ست که خلق رهایی می کند
و جنون........
به یمن بود و در بودن هاش/
#مهدی_جعفری_فارسانی
بخشی از یک
#نقد
بر آثار
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ