چیستایثربی کانال رسمی
6.54K subscribers
6.04K photos
1.28K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebiمصاحبه تاتر فستیوال با چیستایثربی درباره
#شب
@chista_yasrebi

به شب عید فکر میکردم.به لباسهای عیدو ذوق مردم.... و این ماشین تانکر یاهر چی که هست ؛ اومده بقایای لباسها رو ببره!
امید !...چیزی که همه بهش نیاز داریم! امیدواریم اونو نبره...
#چیستا
من ؛ سیاوش و آتش....



یه چیزی خیلی برای ما خنده دار شده....جشنواره ی تاتر فجر با کلی نمایش طنز داره از دیروز برگزار میشه....


فکر میکردم امسال به احترام این ماجرا ؛ یا برگزار نمیشه یا یکروز عقبش میندازن.....اما اشتباه فکر میکردم. باید مسولان خودمو میشناختم. بهشون پیشنهاد دادم در تجلیل از آتش نشانان ؛ نمایش کوتاهی با دو تن از دانشجویان خوبم آماده کرده ا م که حاضریم
#رایگان و بی چشمداشت مالی ؛ حتی در لابی سالن اصلی تاتر شهر اجرا کنیم ؛ نه تنها پولی نمیخواهیم...بلکه حاضریم عواید فروش آن به مالباختگان برسد.


....گفتم کنار خنده های جشنواره ی تاتر فجر ؛ این کار ؛ کمترین کاریه که میتونیم احتراممونو به این دلیران از دست رفته نشون بدیم....

□□■■□□□■■■■■■





داستان به نوعی برگرفته از
#داستان_سیاوش و گذشتن وی از وسط آتش بود.

منتهی مدرن و به روز شده.. .درباره ی قهرمانان جامعه ی مدرن...... و به مسایل امروز جامعه ی خودمان ؛ اشاره میکرد که هر جوان آتش نشانی ؛ میتواند #سیاوشی باشد....

تنها کاری بود که از دستم برای این عزیزان سلحشور بر می آمد...اول جواب ندادند ؛ بعد گفتند مذاکره کنیم....جواب میدهیم...


بعد گفتند : متن را اول بفرستید بخوانیم....مذاکره کنیم....!!!!!


آقایان بمب اتم که نیست ! نمایش است ! مرا هم که میشناسید و قبول دارید.... بارها داورتان بوده ام و اکنون هم داور دو جشنواره ی تاترم.....این همه مراحل اداری.... چرا؟!


فجر تمام میشود و ما ادای دین نکرده ایم!...

جواب دادم : آقایان ! اکنون وقت خواندن متن و ممیزی دیگر نیست!.... جشنواره تمام میشود ! ... من که پولی نمیخواهم و زمانه به شما اثبات کرده که متن ضعیف هم نمینویسم !


شما روز اول جشنواره ؛ یعنی جمعه ؛ چند کار طنز خیابانی و صحنه ای روی صحنه بردید ؛

آنقدر به کارگردان و نویسنده ی روانشناس خود اعتماد ندارید که میداند چگونه دل زخمی مردمانش را در جریان
#تراما یا صدمات روحی ناشی از
#بحران ؛ التیام بخشد؟


فقط
#باز_بینی کنید و اگر راضی نبودید ؛ بگویید
#نه !

باز جواب ندادند....
شاتها را دارم .....
جواب ندادن یعنی :
#نه ! نمیخواهیم !....

چون تو جزء گروه ما نیستی...اگر کسی از گروه خودشان پیشنهاد داده بود ؛ با سر میپدیرفتند ؛ چون من ؛ مثل
#پروین_اعتصامی در نمایشم اهل
#جنجال نیستم ؛ اهل هیچ
#ایسمی نیستم.
#سیاستمدار نیستم.
انسان مدارم....


نام نمایش بود :
#من_سیاوش_و_آتش...

متاسقانه شما را از دیدن آن محروم کردند و خانواده ی قربانیان را از کمی التیام کوچک....چون به قول ارسطو ؛ وقتی فاجعه و مصیبت ؛ خارج از حد تحمل است ؛ مگر با زبان هنر بتوان کمی به مردم ؛ آرامش بخشید...
کاری که
#فردوسی در نقل داستان
#رستم_و_سهراب کرد...

خب آقایان نمیخواهند !....

همان تاترهای منتخب قبلی و گاهی خنده دارشان را میخواهند ؛ غافل از اینکه اتفاق جدیدی افتاده است...در چند قدمی تاتر شهر ؛ دو خیابان آنطرفتر ؛ مصیبتی رخ داده است !...

شمع سیاه روشن کردن ؛ دل سوخته ی مردمان را التیام نمیبخشد...رسالت هنرمند ؛ کار مهم تری را میطلبد...ممکن است بنای بعدی که طعمه ی حریق شود ؛ خود
#تاترشهر باشد! ... باز هم چنین بیصدا و بیتفاوت ؟!!! تنها شمع مشکی؟!!!!

با زبان هنر ؛ حرفها باید زد ....


اگر #شهرداری از ما حمایت کند و مسولیت اجرا رابپذیرد ؛ در فضای باز مثل
#پارک_لاله که مکان فضای باز اجرای تاتر دارد و کنار #آتش نشانیست یا
#بوستان_گفتگو اجرایش میکنیم !

#رایگان!

بلیت ؛ متعلق به خود شهرداری که به خانواده ی قربانیان هدیه کند...


اگر ذره ای برای شهرداری هم #مهم باشد....
وای بر ما که فقط ادعا......

کمی
#مسول باشیم !.....اکنون وقت خنده و شادمانی و زیبایی شناسی صرف در سالنها نیست !




#فجر امسال ؛ متفاوت است ؛ چون اتفاق بدی افتاده است....


آقایان گرام تاتر کشور !


#احترام_بگذاریم....


بااحترام
نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
سلام خانم یثربی مطلب من سیاوش آتش بسیار درک درست شما از شرایط زمانه ست درست مثل کاری ست که سوزان سانتاگ در سارایوو انجام داد و در شرایط بحرانی سارایوو در انتظار گودو بکت رو در بارش یکریز خمپاره به صحنه برد برای التیام درد...درود بر تو
#کلیدر

قطعا این چند جمله مربوط به
#همه_آدمها نیست!

#دولت_آبادی در این چند خط درباره ی قشر خاصی از آدمها صحبت میکند؛ آنها که کلیدر را خوانده اند ؛ میدانند...برای آنها نوشته ام که #نخوانده_اند ! و نمیدانند.... نوشتم تا کنجکاو شوند و بروند بخوانند.درست نیست از آثار بزرگ نویسندگان وطنی مان ؛ بیخبر ؛ از این جهان برویم !....
#چیستایثربی



#محمود_دولت_آبادی
#ادبیات_معاصر_ایران
#رمان_کلیدر

#چیستا_یثربی
#نویسنده
#قصه_گو



به هیچ وجه قصد نداشتم دیگر پاورقی در فضای مجازی بنویسم؛ یا داستان
#خواب_گل_سرخ را ادامه دهم ؛ بیمهری جهان امروز ؛ به بهترین شکل ؛ خودش را در فضای مجازی نشان میدهد... بعد فکر کردم من مادرم ؛ انسانم و نویسنده ام ؛ گاهی هم کار هنر میکنم ؛ کار دیگری بلد نیستم ؛ من نمیتوانم آتش نشان باشم ؛ در بیمارستان کار کنم ؛ امور خیریه راه بیندازم ؛ یا حتی قورمه سبزی خوبی بپزم... تنها چیزی که از کودکی ؛ مرا به مردمم نزدیک میکرد ؛ شاید
#قصه_گفتن بود....
#دخترک_قصه_گو..... راه دیگری ؛ جایگزین آن هنوز نیافته ام که به اندازه ی
#قصه_گویی ؛ آرامم کند و مرا به شما برساند ؛ یا طلسم شب رابشکند...

شاید مثل
#شهرزاد_قصه_گو محکوم به ادامه ی این راهم....با این تفاوت که فرصت من ؛ #هزارویکشب نیست...نمیخواهم فکر کنم چقدر است !...شاید تا ابدیت ؛ باید قصه بگویم....اما فقط برای اهلش....


#خواب_گل_سرخ ؛ از امشب ادامه مییابد.خواهش میکنم قسمتهای قبل را از کانال قصه که همه پشت سر هم آمده است بخوانید که قصه یادتان بیاید...درود بر شما

صفحه ؛ موقع قصه ؛ بسته خواهد شد.این قصه ها فقط برای فالورهای نازنینم است....



آدرس کانال قصه :
@chista_2
@chista_yasrebi
تو پرنده باش و من گل سرخ
خواب دیده ام که جایمان عوض شده است...
من بال در آورده ام ؛ اما نمیدانم
کدام آسمان ؛ پناه من است !
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
از امشب
فعلا
#اینستاگرام
#دین_مارتین
برای همیشه دوستم داشته باش تا رویایم تعبیر شود
@chista_yasrebi
ندانستم....
ندانستن ؛ راهنمایم شد
#چیستایثربی

#تهران
#تجریش
سلام داستان او یک زن شما گرامی را که آدم می خواند غوطه ور می شود به خرده -جهان جنون...آدم دلش می خواهد برگردد برود همین آخر هفته به بهشت زهرا و داستان او یک زن را بعد فاتحه ای برای مادرش بالای مزار او بخواند تا مادر زنده شود بعد بر گردد به هفت سالگی و بعد برود سرش را بگذارد روی بالش به آرامی و مهربان رحم مادر و بعد مرگ را در رحم مادرش جا بگذارد تا در بیست و هفت سالگی درخت شود به خدا راست یا دروغ گفته اند- مادر که می میرد دیگر نمی میرد' و این شعبده و رویا نیست این جادو و حقیقت داستان او یک زن چیستا یثربی ست درود به این نویسنده ی توانمند سرزمین ام.......

#مهدی_جعفری_فارسانی
@chista_yasrebi


خیرات عشق ؛ انتظار است....
#چیستایثربی
در سال 1335 ؛ #نخستین_کارگردان_زن سینمای ایران ؛
#شهلا_ریاحی ؛ فیلم
#مرجان را میسازد که مورد بحث و انتقاد فراوانی قرار میگیرد.مهم ترین انتقادها ؛ از جانب نویسنده ی اثر ؛
#محمد_عاصمی بود که تغییرات اعمال شده را از جانب فیلمنامه نویس در داستانش ؛ به شدت محکوم کرد.

@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
یادم تو را ؛ هرگز فراموش نمیشود...

#چیستایثربی
Forwarded from نجوای سکوت
download full track in 👇
@najvay_sokoot
@roohnavaz_music
ما از تبار بغضیم ...
#تسلیت
🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯
The Host Of Seraphim
#Lisa_Gerrard
@chista_yasrebi
تو پرنده باش و من گل سرخ
خواب دیده ام که جایمان عوض شده است...
من بال در آورده ام ؛ اما نمیدانم
کدام آسمان ؛ پناه من است !
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
از امشب
فعلا
#اینستاگرام
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هجدهم
#چیستایثربی


محسن خنده اش گرفت ؛
گفت : چی؟!
آقا حامد ؛ داره به صاحبخونه تون ؛ والیبال یاد میده؟! ایول قهرمان....خوشم اومد!

مریم گفت : بایدبریم پایین ؛ وقتشه!
گفتم : آقا حامد که هنوز زنگ نزده !
مریم گفت : شاید یادش رفته....

اسم والیبال که میاد ؛ اون همه چیز یادش میره... بریم آقا محسن !

فقط یادت باشه ؛ دایی کوچیکه ی ما هستی و تو شهرستان درس میخونی ؛
آنها رفتند ؛ و قرار شد مریم به من زنگ بزند ؛ یا با پیامک در تلگرام ؛ خبرها را بدهد؛ گفتم : عکس هم تونستی ؛ بفرست!
محسن گفت : بابا مگه سیستم جاسوسیه ؟! دیگه عکس واسه چی میخوای؟!

گفتم : با شما حرف نزدم !


آنها رفتند و من باز تنها شدم ؛ ظرفها راشستم ؛ اما خبری از مریم نشد ؛ کمی صبر کردم ؛ نگاهم به گوشی ؛ خیره بود ؛ صبرم تمام شد!
قابلمه ی غذا را برداشتم ؛ چادر نماز مریم را سرم کردم ؛ و به بهانه ی ورود همسایه ی جدید ؛ به طبقه ی آنها رفتم که مثلا
قورمه سبزی ناهارمان را ؛ مهمانشان کنم !
در زدم ...
صدایی نیامد ؛ فقط صدای حامد را ؛ نا واضح میشنیدم ؛ دوباره در زدم ...

حامد روی ویلچر ؛ در را باز کرد ؛ گفت : شمام اومدی یاد بگیری؟
سلام یادم رفت....

حامد ؛ هر چهار نفرشان را به صف کرده بود ؛ و به هرکدام ؛ یک توپ داده بود ؛ که به دیوار بزنند!

زن همسایه ؛ از پایین داد میزد :
به آتیش نشانی زنگ زدم ؛ الان میاد ببینه چه غلطی میکنین بالا سر ما....؟!

دیوارا داره تکون میخوره ! لوسترمون ؛ الان
میفته! ای خدا....

حامد بی توجه به او گفت :
آفرین بچه ها ! محسن از همه بهتره ! اول شد ؛ مریم دوم ؛ عسل سوم ؛
آقای شاکری هم ؛ چهارم !

حالا یه بار دیگه از اول !... ببینم اینبار ؛ چکار میکنید ! قدرت دستا که گفتم ؛ یادتون باشه...

به من گفت : والیبال دوست دارین؟

قابلمه داشت از دستم میفتاد ؛ آهسته گفتم : چرا این کارو میکنید؟
یعنی انقدر اهل شوخی و بازی هستید؟! باور نمیکنم !
گفت : پس فکر میکنین چرا اینکا رو میکنم ؟

گفتم : یا دارید سرگرمشون میکنین که متوجه چیزی نشن ؛ و سوالی نپرسن ؛ یا میخواین...سکوت کردم .


گفت : یا میخوام چی؟!

گفتم : ببخشید ؛ ولی میخواین خاطرات خوبی براشون بذارید...شما درمان میشید ؛ من به معجزه ایمان دارم آقا حامد... قول میدم !

گفت: دختر باهوشی هستی مانا خانم ؛ من هردو تاشو میخوام ! هم سرشون گرم شه ؛ و هم خاطرات خوبی از هم داشته باشیم...

امروز تا پشت ریه هام ؛ بیحسه ؛ یه کم دیگه بالا بره ؛ تمومه!

گفتم: چی میشه؟! بعضیا سالها ؛ با این وضع زنده میمونن!

فقط گردن به بالا حس دارن ؛
ولی زنده ان!

گفت : مثل خواب گل سرخ ؛ تو زمستون؟ گل زنده ست ؛ ولی خوابه !
من میخوام ؛ عزیزام خوشحال باشن ؛ تا منم بتونم خوابای خوب ببینم ؛ نگرانیم فقط مریم طفلیه....
مکثی کرد ؛ ادامه داد : و شما !...

گفتم : مریم همیشه کنارتون میمونه ؛ تحت هرشرایطی...حضور شما ؛ براش کافیه ؛ اما من چرا؟!

گفت : گل سرخ ؛ گاهی به خواب میره ؛
گاهی ؛ هیچوقت خوابش نمیره....

فقط توی خودش یخ میزنه ؛ زندانی میشه !
حس میکنم شما دومی هستی !
رازی داری که روی قلبتون سنگینی میکنه ؛ از روز اول که دیدمتون ؛ فهمیدم؛ به من اعتماد میکنید؟!....



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هجدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک گذاری این قصه ؛ با ذکر
#نام_نویسنده امکان پذیر است.

کانال رسمی چیستایثربی

@chista_yasrebi

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
یادآوری #قسمت_هجدهم
#خواب_گل_سرخ 🔼

کلیه ی قسمتها پشت هم در کانال قصه های
#چیستایثربی

آدرس کانال قصه ها🔽
@chista_2

امشب
فالورها
#قسمت_نوزدهم
درباره ی شب آخر
#شب
چیزی نگفتم ؛ نه عکسی ؛ نه یادداشتی....

چون شبی بود از عجیب ترین شبها....
پر از شگفتیها ؛ باور نکردنیها....


فاجعه ی
#پلاسکو ؛ مانع شد که تا چند شب بتوانم تمرکز کنم....


بالاخره به داستان شب آخر نمایش #شب میرسیم و عکسهای روی صحنه و
بخصوص
#پشت_صحنه


سانس دوم را بدون گریم رفتم ؛ دیدار دوستان باعث شد وقت را از دست بدهم ؛ بدون جرعه ای آب ؛ بدون گریم....
ناگهان گفتند : تماشاگران سانس دوم در سالن هستند!
و من بی تجدید گریم ؛ خیس از عرق اجرای اول ؛ با گلوی تشنه و زخمی دویدم.....

چهار ساعت بازی ؛ بی وقفه ؛ در میان بهت فاجعه ای که تازه شنیده بودم....

و ......


و البته

#عشق.....
#عشق_شما
#نفس_شما
#نگاه_شما

و خیلی حرفها و عکسها که بماند برای بعد...


بیشک اگر ......



تو نبودی....
اما بودی....



#چیستایثربی
@chista_yasrebi