چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شانزدهم
#چیستایثربی


آلبومها را کنار گذاشتم و فکر کردم برای حمله ی اول کافیست.
دست عسل را گرفتم ؛ با آقا حامد خداحافظی کردیم و گفتیم : میریم خرید!
با محسن خداحافظی نکردم ؛ انگار وجود ندارد ؛ برای یک لحظه دلم به حالش سوخت ! انگار واقعا وجود نداشت ! وقتی برگشتیم ؛ مریم و مادرم هم برگشته بودند.

خدا را شکر ؛ حال مادرم بهتر بود ؛ ولی میدانستم که جلوی مادر ؛ نباید چیزی درباره ی دکتر و درمانش بپرسم ؛ مریم داشت غذا میپخت.

خودش خرید کرده بود ؛ گفتم : نترسیدی شوهرت اینطرفا کشیک بده؟

گفت اولا روزا ؛ میخوابه ؛ مثل جغد شبا میاد بیرون....
دوما نمیتونم همه ش زندانی باشم ! عسلم باهام نبود که بترسم ؛ عسل که باشه یه کم نگرانم....اما عسلو با خودم نمیبرم ؛ نزدیکم شه ؛ داد میزنم .... برگه ی پزشک قانونی رو به پلیس نشون میدم ؛ میگم این آقا ؛ تا وقت دادگاه ؛ حق نداره طرفم بیاد ؛ چون دست بزن داره!
گفتم: آفرین! گفت: چرا؟! گفتم :

زن مستقل و شجاعی به نظرمیای...

من از مردای لات متنفرم !

گفت:
با لات باید مثل خودش بود ؛ برای همین حامد از این مربیه خواست پیشش بمونه!
گفتم : فکر میکنی محسن بلد باشه از کسی دفاع کنه؟به نظر من که تو عالم خودشه ؛ یه جوری انگار تو این دنیا نیست!
گفت: اسکیتو خوب بلده؟

گفتم: مگه با اسکیت میخواد با شوهرت بجنگه؟!

به نظرم یه جوری وارفته ست! با تعجب نگاهم کرد و گفت : یعنی چی؟ منظورت مواد که نیست؟!

گفتم: نمیدونم چی مصرف میکنه ! اما اخلاقش متغیره ؛ یه دقیقه مهربونه ؛ یه دقیقه بداخلاق !

گفت: بیا این آب میوه رو ببر برای مادر !

گفتم: از دست من نمیگیره...میگه دل دردش بیشتر میشه !

گفت: تو ببر ؛ کاریت نباشه ! بردم ؛ داشت در تختخوابش قرآن میخواند.
آب میوه را کنارش ؛ روی میز گذاشتم ؛ گفت: مرسی! نزدیک بود از شادی ؛ سرم را به دیوار بکوبم!

مریم چه جادویی به کار برده بود که مادرم با من ؛ مهربان شده بود؟ که آبمیوه ی مرا قبول کرد؟

خواستم از مریم بپرسم که در زدند!....من و مریم با اضطراب به هم نگاه کردیم ! از چشمی نگاه کردم ؛ محسن بود !
به مریم گفتم : جان من بیا ببین این چی میخواد؟! من حوصله شو ندارم !

پشت در اتاق خودم ؛ پنهان شدم ؛ صدایشان را درست نمیشنیدم؛ انگار پچ پچ میکردند ؛ داشتم عصبی میشدم.شالم را سرم کردم و بیرون آمدم.
به مریم گفتم : چی شده ؟! چی میخواد این آقا؟!
مریم گفت : چیزی نیست مانا جان ؛ شما برو تو اتاقت ؛ فعلا !

گفتم : در خونه ی منو زده ؛ پس به منم مربوطه ؛ چیه آقا؟! اگه واسه ی عکساست ؛ فقط یه شوخی ساده بود که بدونی ؛ مردمم میتونن اذیتت کنن ! محسن گفت: برای این نیست ؛ موضوع مهمتره!
با ترس به مریم نگاه کردم ؛ مریم گفت: زن پایینی به صاحبخونه ی ما زنگ زده ؛ گفته ما رفتیم.... حامد ؛ جاش یه مرد آورده !....
یه پسر جوون !

...حامد میخواد بگه ؛ آقا محسن ؛ فامیلمونه از شهرستان....
اما خب ؛ آقا محسن ؛ باید چند دقیقه بالا باشه ؛ مثلا من و عسلو برده خرید ! بعد من و عسل با ایشون میریم خونه ی ما ؛ تا صاحبخونه منو ببینه....

اون فکر میکنه من ؛ خواهر حامدم...گفتم :

خوبه دیگه ! جایگاه فراریا شده اینجا !

لیان شامپو ! جنگجویان کوهستان...لینچان کدوممونه؟


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شانزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک گذاری ؛ تنها با ذکر
#نام_نویسنده ممکن است.

کانال قصه :
@chista_2

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from Shab
یه چیزی رو یادت باشه
همیشه اونی که کنارته ؛ میتونه دورترین آدم باشه......
#شب
@chista_yasrebiمیدونی پوست انداختن یعنی چی؟! یعنی کم کم از دست بدی؛اول علاقه هاتو ؛ بعد خاطراتتو و آخرش؛
خودتو!
گمونم ؛ من دچارش شدم... میترسم خودمو جایی جا بذارم ؛ دیگه یادم نیاد!
#شب
#چیستایثربی
باید از کی تشکر کنم ؟
کسی که این شب رو به من هدیه داد؟
و گذاشت تو تاریکی ابدی بمونم ؟....
خودش رفت ؛
برای من ؛ شبو گذاشت....

شب تموم نمیشه ؛ حتی بعد از مرگ....
حالا زنگ بزنم ؛ بگم متشکرم؟!....

#چیستایثربی
#شب
#نمایش

@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi
@postchiiiii

من شبا نمیخوابم...
_چرا؟!
_اون منو تو شب ؛ ول کرد.میدونم یه شب برمیگرده.....

#شب
#کانال_نمایش_شب
#چیستایثربی
#تاتر
عزیزان خواننده ی
#داستان
#پاورقی
#خواب_گل_سرخ


متاسفانه
#قسمت_هفدهم ؛ با وجود اینکه حروف را در اینستاگرام ؛ به هم چسباندم ؛ در نقطه ی حساسی به پایان رسید!

صحنه ی بعد که بسیار جالبتر ؛ و درست بعد از این صحنه است ؛ جا نگرفت !...

دوستان از کانال ؛ فردا نسخه ی ادیت شده ی هفدهم را بخوانند ؛ انشالله زودتر همه بخوانند ؛ تا من فردا #هجدهم را تا داغ است ؛ منتشر کنم...
سپاس

#چیستایثربی
#نویسنده
#خواب_گل_سرخ
کریسمس قبل ؛ قلبم را به تو دادم ؛
اما تو روز بعد ؛ آن را به کناری انداختی....

امسال برای اینکه گریه نکنم ؛
قلبم را به فرد خاصی هدیه میدهم....

#جورج_مایکل
#خواننده
#ترانه_سرا
#آهنگساز
#انگلیسی


متولد 1963

دیشب ؛ از اتوبوس دنیا پیاده شد....

عید واقعی اش مبارک !
این کریسمس ؛ عید واقعی اوست !



#چیستایثربی

#نوجوانی
#جوانی
#خاطرات
#عشق
#پستچی

@chista_yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#ایران_تاتر


#داوری_چیستایثربی_در_تاتر_امسال
سومین داوری تاتر امسال
#چیستایثربی


با داوری «چیستا یثربی»، «حامد سلیمان زاده» و «کیوان نخعی» ؛

سومین
#جشنواره
#ناظرزاده_کرمانی برگزار می‌شود
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفدهم
#چیستایثربی


فرمانده لینچان کدام بودیم؟! سر میز ناهار که همه مثل قهر کرده ها ؛ ساکت بودیم ؛
فقط عسل گاهی حرف میزد و کسی هم جوابش را نمیداد!
مینا برنگشته بود ؛ صبح زود رفته بود ؛ مریم هم نمیدانست کجاست!
بی خداحافظی غیبش زده بود!
من بیخودی مثل ذوق زده ها ؛ برای مادرم آب میریختم ؛ و سبد سبزی را ، جلویش میگذاشتم ؛ گاهی حواسش نبود و از خوراکی که من مقابلش گذاشته بودم میخورد؛ اما معلوم بود جلوی محسن معذب است؛
مدام روسری اش را جلوتر میکشید ؛ محسن میفهمید ؛
خودش هم معذب بود؛
مثل بچه های ترسیده که کار خلافی کرده باشد ؛ با چنگالش ور میرفت ؛ یکبار نزدیک بود چنگال را در چشمش فرو کند! اما غذا نمیخورد!

میخواستم دادبزنم:


اوی....مفول! چنگال ندیدی؟! میخوای باش موهاتو شونه کنی؟! چیزی نگفتم....


مریم نگران بود که چرا حامد زنگ نمیزند ! میترسید با صاحبخانه حرفشان شده باشد ؛ اما صدایی ازطبقه ی پایین نمیآمد ؛ آخر دیگر ؛ مریم طاقت نیاورد؛ به عسل گفت :

عزیزم ؛ یه سر برو پایین ؛ پیش عمو حامد! دربزن ؛ بگو مارسیدیم....

اگه گفت مامانت کو؟ بگو خرید کرده ؛ دارن وسایلو میارن بالا ! ببین عمو حامدت داره چیکار میکنه؟...خب؟!


مطمین نبودم نقشه ی درستی باشد.محسن هم با نگرانی نگاه میکرد؛ خواست چیزی بگوید ؛ اما جلوی خودش را گرفت.

عسل رفت تا ماموریت مادرش را انجام دهد؛
ما همه ؛ پشت در نیمه بازخانه مان جمع شده بودیم....

حس کردم زن همسایه ام ! حال جاسوسی شیرین بود ؛ اگرجاسوس خودت باشی و نه طعمه!

داشتم حال خوش زن همسایه را میفهمیدم!

سرک کشیدنهایش را از لای در ؛ و آن بالا آمدنش را با پای برهنه از پله ها تا پاگرد طبقات ؛ برای دید زدن و کثیفی همیشه ی پاهایش !

کفش صدا میکرد ؛ جاسوسی ؛ همیشه پابرهنه شیرین تر بود !

محسن تا آمد از لای در سرک بکشد ؛ گفتم : شماکنار آقا !
مگه نمیبینی دو تا خانم وایسادن اینجا؟!
مادرم رفته بود که بخوابد ؛ محسن گفت: مگه زنونه ؛ مردنه ست ؟ دم در خونه ست دیگه !

گفتم : از قوانین این خونه ست.

جایی که خانما هستن ؛ ورود آقایون ممنوع ! محسن از لحن من جا خورد!
گفت: شما دیروز که خیلی مودب بودی!

گفتم: پامو یه نفر داغون نکرده بود؛ بعدشم فکر کنه عاشقشم!

گفت: دومی که شوخی بود؛ برای پاتونم ؛ متاسفم ؛ ولی موقع یادگیری پیش میاد دیگه ؛ به من چه؟! هی دعوا میکنین !....

گفتم: تو مسول من بودی! یعنی چی پیش میاد؟!
پس شما اونجا چکار میکردی؟

گفت: من کلی شاگرد دارم...گفتم: من شاگرد خصوصی بودم ؛
تازه ؛ مگه معلم نباید مراقب شاگردای نوآموزش باشه! شایدم بدتون نمیآمد من بیفتم ؟!

زیر لب؛ ناسزایی گفت ؛ اما من نشنیدم...

چون عسل داشت از پله ها بالا میآمد و در راه پله داد میزد : بازی میکنن...
دارن والیبال میکنن !

مادرش او را داخل کشید ؛
در را بستیم !

مادرش گفت: عزیزم .... یواشتر!
الان زن پایینی ؛ میفهمه اومدی بالا ؛ زنگ میزنه به صاحبخونه میگه...


گفتم : خب میگیم بچه ؛ خونه رو ؛ وارد نبوده!

مریم گفت : بابا دیگه فرق طبقه ی بالا و پایینو میفهمه که بچه ی این سنی!

محسن گفت: اینا مهم نیست!
ببینم عسل جون ؛ کیا والیبال بازی میکردن؟

عسل گفت : عمو حامد ؛ یه توپ داده دست اون آقا چاقه.....داره بش یاد میده توپو هی بزنه به دیوار ! بعد بش نمره میده....میگه آفرین!


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفدهم
#چیستایثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک گذاری با ذکر
#نام_نویسنده بلامانع است.

کانال قصه چیستایثربی

@chista_2


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ