چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@Chista_Yasrebi



برخی از اشعار انگار برای
#ابدیت سروده شده؛ انگار شاعر ؛ طوری خودش را به ابد پیوند زده که دیگر جدایی اش ممکن نیست.

زنده باد یاد و خاطره ی #ممنوع_الکاران_راستین...نه ما که همه مان کتابهایمان چاپ میشود ؛ کار میکنیم ؛ درکارگاهها رفت و آمد داریم ؛ و در زندانهای رژیم گذشته هم نبودیم! و...خیلی حرفها روی دلم؛ مانده!

نسل واقعی ممنوع الکاران ؛ آنهایی بودند که نه آن دوره و نه این دوره ؛ فرصت درخششی پیدا نکردند و در تبعیدی ناخواسته ؛ عمر خود را در ایران یا خارج؛ به بیرحمی باد سپردند!

زیادند...از #غلامحسین_ساعدی ؛ نویسنده و روانپزشک؛گرفته تا #فروغی ؛ #فرهاد_مهراد؛ #بهروز_وثوقی ؛ #رادی در دوره ای طولانی و شاید#رضا_قاسمی ؛ #عباس_معروفی و فردا....#دولت_آبادی عزیز ؛ و خیلیها...که دلشان میخواست ایران بمانند و ایران کار کنند!

یا مادر مستعد من ؛
#شهیندخت_کاظم_زاده ؛ که قبل از #انقلاب کتاب #انجماد او ؛ مجوز چاپ نمیگرفت ! و به زحمت و با تلاشهای پیگیر فراوان زنده یاد #پدرم ؛ چاپ شد!

و بعد از انقلاب هم ؛ کلا دیگر مجوزی به او ندادند!....به زنی مستعد و هوشمند ؛ هیچ مجوزی برای هیچ کاری!!!

میخواند؛ نگذاشتند؛ مینوشت ؛ نگذاشتند ؛ می سرایید ؛ نگذاشتند!...درس میداد ؛ نگذاشتند ؛ درس میخواند ؛ نگذاشتند!
فقط چون یک کتاب در دوره ی شروع کاری اش در آن رژیم ؛ چاپ کرده بود!


حتی ترانه سراهای اکنون ما ؛ که با خوانندگان آن سوی آب کار میکنند ؛ اینجا اجازه ی چاپ کتاب و برگزاری کلاس و کارگاه در مکانهای غیر دولتی دارند!...

اما #فرهاد ؛ #داریوش_اقبالی ؛ #شهیار_قنبری ؛ #اردلان_سرفراز ؛ #عباس_معروفی ؛ و خیلیها هرگز چنین امکانی هم نداشتند و ندارند! #آنها_ممنوع_الکاران_واقعی بودند و هستند!



هر کجای جهان که باشند ؛
#بی_اجازه_اند....


و این یعنی مرگ تدریجی نویسنده ؛ یا هنرمند ! مگر چه کرده اند جز هنرورزی و عشق بخشیدن به کلمات یا خواندن درد مردمشان؟

دنیا مثل پلک بر هم زدن کوتاه است...
کاش کمی #مهربانتر بودیم!


مادرم خیلی زود ؛ #خانه_نشین_شد! مثل خیلی های دیگر و #خانه_نشینی ؛ تلف کردن استعداد است و افسردگی و بدبینی میآورد و صد بیماری جسمی دیگر! نوعی #حصر است؛ از بدترین نوعش برای روح هنرمند!

مهربانتر باشیم!


عمر ؛ هدیه ی ناب خداست که یکبار داده میشود!
انسانها را از این فرصت ناب خداوندی ؛ محروم نکنیم!




#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#ممنوع_الکاری
#ممنوع_الکاران
#ممنوع_الکاران_واقعی
#ممنوع


با احترام ویژه به دو بزرگ همیشه
#شهیار_قنبری و #اسفندیار_منفرد_زاده.خالقان مرد تنها
با صدای بیصدا....وای بر ما !
وای بر حق الناس !....

برگرفته از پیج شخصی
#چیستایثربی
هم اکنون به آدرس اینستاگرام

@chista_yasrebi.2




https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@Chista_Yasrebi


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_دوازدهم
#چیستایثربی

روی صندلی عقب ماشین محسن ؛ دراز کشیده بودم ؛ یک ترانه ی ملایم خارجی پخش میشد ؛ از آینه نگاهم نمیکرد؛ حرف هم نمیزد ؛ آدرس را گم کرده بود. ادا نبود ؛ واقعا محله ی ما را بلد نبود!


داشتم شک میکردم آیا این همان پسریست که صبح دیروز با موتور و کلاه کاسکت عقب مینای ما آمده بود؟!

به خانه رسیدیم ؛ گفتم : ممنونم؛ ببخشید ؛ مزاحمت من هم ؛ بیخود بود.
گفت: پات خوب میشه و دوباره میای کلاس...

اسکیت عالم خاصی داره!

گفتم: چه عالمی؟! آش و لاش کردن مردم؟ گفت: رهایی! تجربه ش میکنی.

البته اگه زنده بمونی!
چون آمپولاتو نزدی ؛
گفتم :من میرم دیگه...
گفت: تا آسانسور میام...

گفتم:آسانسور نداره این خونه ی قدیمی.
؛ چهار طبقه باید برم بالا...
گفت : نمیتونی! پات بخیه خورده؛ فشار ممنوع! پس من کمکت میکنم.

چاره ای نبود؛ پله ها زیاد بود.گفتم : صبر کن! آیفون را زدم؛ مینا جواب داد؛
گفتم : ببین ؛ پای من آسیب دیده ؛ بیا کمک کن !
شال نازکی روی سرش بود؛ سریع رسید ؛ تا محسن را دم در دید ؛ سلام آهسته ای زیر لب داد و رنگ از رویش پرید.

محسن با تعجب گفت: آشنایید؟!
گفتم : فامیلیم !

فکر کردم شما آشناترید!


رابطه ی محسن و مینا ؛ اصلا دوستانه به نظر نمی آمد ؛ چه برسد به عاشقانه!

محسن ؛ با تعجب نگاهم کرد؛ چشمانش داشت لشکر کشی میکرد ؛ آماده ی حمله بود!

گفتم: یعنی همو نمیشناسین؟!

محسن گفت: ایشون ؛ دو جلسه شاگرد من بودن ؛ بعدم رفتن دفتر پیست ؛ از من شکایت کردن و رفتن....همین!...

دیگه ندیدمشون تا امشب....!

مینا گفت : خب من که به اسکیت علاقه ای نداشتم ؛ به زور مادرم بود...

محسن گفت : من که چیزی نگفتم ! مختارین که برین!... اما اون شکایت بچه گانه....

گفتم : بریم بالا ؛ این خانمه ؛ لای در رو باز کرده ؛ داره همه حرفامونو گوش میده!...
بازم شدیم سینمای خانگی این خانمه!! دو دقیقه دیگه به آقا محسن میگه ؛ باید شناسنامه نشون بدی!

زن همسایه ؛ صدایم را شنید ؛ گفت : وا ؛ خب خونه مه! باید بدونم کی میاد ؛ کی میره ؛ شاید دزد باشه اصلا ! بیا و خوبی کن ! پرروها !

مینا گفت: کارت شناسایی تقدیم کنیم خدمتتون؟!

زن با عصبانیت ؛ در را بست و ناسزایی گفت ؛ مطمین بودم پشت در ؛ فالگوش ایستاده است! بالا رفتیم...

محسن یک دستم ؛ و مینا دست دیگرم را گرفته بودند. من کمی معذب بودم ؛ اما برای محسن عادی بود ؛ به خاطر شغلش ؛ مسول جان و سلامت شاگردانش بود ؛ و بارها موقع زمین خوردن یا از زمین بلند کردن ؛ دست شاگردانش را از هر سنی گرفته بود ؛ مثل دکتر ؛ دیگر محرم شاگردانش شده بود....


گفت: ماشالله با این درد ؛ خوب میای بالا ها !

مینا گفت: شما باز استادی کردی ؛ یکی رو از اسکیت؛ زده کردی؟! ....

لحن حرف زدنش ؛ نیشدار و پرخاشگرانه بود ؛ هر چه بود ؛ نمیتوانست عاشق محسن باشد! دشمن ؛ چرا....

در پاگرد طبقه سوم ؛ حس کردم در خانه ی طبقه ی سوم ؛ نیمه باز شد ؛ داخل خانه ی حامد ؛ تاریک بود ؛ ولی مطمین بودم که حامد ما را نگاه میکند.


محسن دم در طبقه ی سوم گفت : خب من دیگه برم ؛ همه ی همسایه هاتونو بیدار کردیم...

گفتم: زحمت زیاد دادم ؛ بفرمایید چای ! محسن گفت: نه؛ ممنون.... دیروقته!

حامد؛ ناگهان ؛ از روی ویلچرش در تاریکی گفت : سلام ....دیر کردید ؛ نگراتون بودم !

کمی جلو آمد.محسن او را شناخت؛ گفت: آقای حامد مردانی ؟! ایول!....


قهرمان ما کجا ؟! اینجا کجا؟! و با چنان اشتیاقی دست داد ؛ و گونه ی حامد را بوسید که همه ی ما را از یاد برد....

حامد به محسن گفت: میشه تو آپارتمان من یه کم حرف بزنیم؟

محسن گفت: مانا خانم آسیب دیده ؛ باید استراحت کنه.

حامد گفت: خانما نه ؛ با شما کار داشتم ؛ مربی اسکیتشونید دیگه...
مگه نه ؟!
محسن مردد بود ؛ ولی بالاخره قبول کرد ....


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_دوازدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی


هر گونه اشتراک گذاری این داستان ؛ تنها با ذکر
#نام_نویسنده ؛ ممکن است.


کانال قصه
@chista_2


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from Deleted Account
@chista_yasrebi اگر یک تکه نخ و سوزن داشتم ؛
خودم را به تو میدوختم
مثل دگمه ی پیراهنت ؛
باوقار ؛ سر برسینه ات
اگر یک تکه نخ و سوزن داشتم ؛
خوشبخت ترین دگمه ی دنیا بودم
درست روی قلبت
#چیستایثربی
من هیچکس را جز تو نمیخواهم
کره ای_انگلیسی
#گروه_واندر_گرلز

I want nobody but you
#wondergirls

#چیستایثربی
#دوستت_دارم


شنبه به یادت شروع شد ؛
یکشنبه ؛ دوستت دارم ؛
دوشنبه ؛ دو بار دوستت دارم ؛
سه شنبه ؛ سه بار ؛ زیر لب ؛
چهارشنبه ؛ چهار ؛ با فریاد ؛
پنج شنبه ؛ پنج هزاره ؛ تا بهشت....
جمعه ؛ تمام عشقهای جهان ؛
مال تو....


کاش هفته بیشتر بود عزیزم ...
کاش عددها را تا بینهایت میشمردم ؛

و میگفتم :
دوستت دارم...
دوستت دارم...

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#عاشقانه
#شعر_عاشقانه
#برای
#تو
@chista_yasrebi از صفحه دیگران__شعر امروز پیج دوم من/درود
#چیستایثربی
Mrs vadi:
امروز یه معجزه دیدم به وسعت چیستا یثربی تو تاکسی نشسته بودم از کلاس برمیگشتم سرم تو کار خودم بود خیلی خسته بودم چشمامو بستم یک لحظه احساس کردم صداتونو شنیدم وقتی میگید خواب گل سرخ قسمت ... چشم باز کردم ببینم صدا از کجاست نگاه کردم راننده ی تاکسی پخشش کرده بود خانوم مسنی که کنارش نشسته گفت ااا قسمت جدید گذاشته گل قرمز مهنا نومو میگم بچه لیلامون همیشه برام میخونه دو روزه نیومده خونم زیادش کن مادر گوشم سنگینه تو دلم به گل قرمز و توضیحات خانوم میخندیدم که فقط برای زیاد کردن صدای گوشی کل شجر نامه رو توضیحات داده بود میخندیدم که یاد خستگیم افتادم و سعی کردم نگاهمو بردارمو چشامو ببندم که چشمم نا خوداگاه به گوشی پسری که به نظر میرسید دانشجوهه خورد چی میدیدم اول فکر کردم توهمه ولی اونم داشت خواب گل سرخ و میخوند قسمت 8 راننده وایستاد زنی با دو کیسه به نظر سنگین سوار ماشین شد سختی خودش رو جا داد یکم که نفس تازه کرد گفت اااا چیستا جانه که فکر کردم چه صمیمانه و یادم افتاد تقلید قیصر جانه داستان خود چیستا جانه و ادامه داد این که قسمت قبله من جدیدترشو دارم ما پنج ادم بودیم از پنج صنف در پنج گروه سنی در دو جنسیت متفاوت و از چند نسل مختلف و صدای چیستا گویا صدای همه ی ما اصناف و نسل ها شده یود بانوی پاک آریایی قلمت همیشه پایدار و ذهنت همیشه پای در رکاب و آماده

#خانم_وادی
#کانال
@chista_yasrebi از صفحه دیگران

#معلم_پیانو
#رمان
چقدر فرزندانمان را میشناسیم؟
نشر کوله پشتی
#چیستایثربی
بابا لطفا انسان باش!
اول و آخرش اینه....
یا لا اله الا الله......................

#چیستایثربی