@chista_yasrebi
خواب گل سرخ
قسمت پنجم_ امشب
شما دوست نداری بامن حرف بزنی...
_حامد: نه!...مشکل اینه که نمیدونم چی بگم!
خواب گل سرخ
قسمت پنجم_ امشب
شما دوست نداری بامن حرف بزنی...
_حامد: نه!...مشکل اینه که نمیدونم چی بگم!
نه هنرمندی که راه نجات خودش را در مرگ ببینه نمی تونه هنرمندی راهگشا وراهبر وهادی باشع معلومه که دولت اجازه اجرا نمی ده ، مگه سرش درد میکنه برا خودش دردسر درست کنه کدوم حکومتی به مخالفش اجازه فعالیت داده که اینها دومیش باشند،،این سخن نشان دهنده استیصال وناامیدی وبدبختی یک ادم است ، نه روشنفکری،نه خیربرای من قابل قبول نیست،،من بودم این پست را نمی گذاشتم هرگز،ببخشید بانو
#پروین_اسماعیلی
#فالور_اینستاگرام
#پروین_اسماعیلی
#فالور_اینستاگرام
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
نه هنرمندی که راه نجات خودش را در مرگ ببینه نمی تونه هنرمندی راهگشا وراهبر وهادی باشع معلومه که دولت اجازه اجرا نمی ده ، مگه سرش درد میکنه برا خودش دردسر درست کنه کدوم حکومتی به مخالفش اجازه فعالیت داده که اینها دومیش باشند،،این سخن نشان دهنده استیصال وناامیدی وبدبختی یک ادم است ، نه روشنفکری،نه خیربرای من قابل قبول نیست،،من بودم این پست را نمی گذاشتم هرگز،ببخشید بانو
#پروین_اسماعیلی
#فالورها
#اینستاگرام
اشتباه میکنید بانو....#سخت
سرش درد نمیکرد ؛ دلش ؛ برای مردمش ؛ آتش گرفته بود...نمایشهایش همه ؛ وصف حال مردم ؛ فقر و سیاست بازی در کشور مکنت زده ی ایران بود... ؛ سود خارجیها از بدبختی ما ؛ و تلاش سردمداران حکومت ؛ برای سرکوب کردن #مشروطه و مشروطه خواهان بود و بعد هم که باز ؛ دوران
#استبداد_مجدد....
.
#ویس را گوش دهید بانو ! و همه ی دوستان گلم !
من نه تنها این پست
#عشقی را با افتخار و سر بلندی گذاشتم ؛ بلکه به احترام او از جای بلند میشوم ؛ و اگر لازم باشد به احترام او ؛ هنرم را قربانی جاودان شدن یاد امثال عشقی ها میکنم ؛
مردان واقعی هنر و زندگی..... مردان قلم به دست مبارز ؛ چون #لورکا و #عشقی و #عارف_قزوینی و..و...و.... برای رسیدن به
#فردایی_بهتر
کدام نمایشش را خوانده ای بانو؟! که آخرش گریه نکرده باشی؟ کدام دردش را دیده ای که حکم صادر میکنی؟!...
برای کسی که در سی سالگی ؛ نه برای لجبازی و خودسری ؛ بلکه بخاطر من و شما کشته شد....
.
برای آینده ی وطنش....برای ایران همیشه مانا ؛ مقاوم و صبور...
به احترامش...
یادش گرامی
#ادامه_میدهیم
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#پروین_اسماعیلی
#فالورها
#اینستاگرام
اشتباه میکنید بانو....#سخت
سرش درد نمیکرد ؛ دلش ؛ برای مردمش ؛ آتش گرفته بود...نمایشهایش همه ؛ وصف حال مردم ؛ فقر و سیاست بازی در کشور مکنت زده ی ایران بود... ؛ سود خارجیها از بدبختی ما ؛ و تلاش سردمداران حکومت ؛ برای سرکوب کردن #مشروطه و مشروطه خواهان بود و بعد هم که باز ؛ دوران
#استبداد_مجدد....
.
#ویس را گوش دهید بانو ! و همه ی دوستان گلم !
من نه تنها این پست
#عشقی را با افتخار و سر بلندی گذاشتم ؛ بلکه به احترام او از جای بلند میشوم ؛ و اگر لازم باشد به احترام او ؛ هنرم را قربانی جاودان شدن یاد امثال عشقی ها میکنم ؛
مردان واقعی هنر و زندگی..... مردان قلم به دست مبارز ؛ چون #لورکا و #عشقی و #عارف_قزوینی و..و...و.... برای رسیدن به
#فردایی_بهتر
کدام نمایشش را خوانده ای بانو؟! که آخرش گریه نکرده باشی؟ کدام دردش را دیده ای که حکم صادر میکنی؟!...
برای کسی که در سی سالگی ؛ نه برای لجبازی و خودسری ؛ بلکه بخاطر من و شما کشته شد....
.
برای آینده ی وطنش....برای ایران همیشه مانا ؛ مقاوم و صبور...
به احترامش...
یادش گرامی
#ادامه_میدهیم
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
خانم دکتر .... امشب سخت درگیر مسایل روزمره ی اعصاب خردکن ، حاشیه ها و مشکلات مرداب مانند شده بودم. نبش قبر گذشته .... و پست شما درباره عشقی منو کشید بیرون. ممنونم ازتون. کاش دوستانی که بحثهای حاشیه ای مطرح می کنن و وقت شما و ما رو می گیرن تشریف ببرن تو صفحات مدلها ،بازیگرها، دختر ترامپ و ..... و اجازه بدن ما بیشتر از مطالبی که شما زحمت می کشیدین و با اینهمه مشغله تون برای ما آماده می کنین ، استفاده کنیم. به خدا وقت همه ارزش داره. وقتی آدم بعد یه روز پر مشغله میاد تو فضای مجازی و اونم تو صفحه ی نویسنده ی مورد علاقه اش دیگه حوصله ی خوندن و روبه رو شدن با این مسایل مبتذلی که بعضی ها مطرح می کنن رو نداره
#لعیا_متین_پارسا
#مترجم
#اینستاگرام
#فالور_اینستاگرام
#و عضو کانال
#لعیا_متین_پارسا
#مترجم
#اینستاگرام
#فالور_اینستاگرام
#و عضو کانال
Forwarded from agagiya.com | مجله اقاقیا
داستان گل سرخ قسمت های اول الی چهارم با نریشن چیستا یثربی
این داستان با نظارت کامل نویسنده در نشریه #اقاقیا منتشر می گردد
آخرین بروز رسانی: ۳ آذر ۱۳۹۵
👇👇👇
🍀 http://agagiya.com/?p=5854
این داستان با نظارت کامل نویسنده در نشریه #اقاقیا منتشر می گردد
آخرین بروز رسانی: ۳ آذر ۱۳۹۵
👇👇👇
🍀 http://agagiya.com/?p=5854
@chista_yasrebi
طبقه ی اول؛ من__طبقه ی دوم ؛ تو__طبقه ی سوم ؛ خدا....طبقه ی چهارم ؛ میهمانیست! همه دور هم...عاشق
#چیستایثربی
طبقه ی اول؛ من__طبقه ی دوم ؛ تو__طبقه ی سوم ؛ خدا....طبقه ی چهارم ؛ میهمانیست! همه دور هم...عاشق
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@Chista_Yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#قسمت_پنجم
پس مریم ازدواج کرده و بچه داشت! حس صورتش اصلا نشان نمیداد!
گفت:بفرمایید تو ! گفتم :نه دیگه دیر وقته؛ الان ممکنه دختر خاله م بیاد.مریم گفت :اتفاقا میخواستم درمورد ایشون با شما صحبت کنم؛ گفتم : درباره ی مینا؟!
گفت:بله...فقط خواهش میکنم بین خودمون بمونه.روی مبل نشستم. صدای تک سرفه های حامد ؛ از اتاقش می آمد. عسل داشت کتلتها را میخورد.مریم گفت: میدونم فامیلتونه ؛ و دوستش دارید ؛ برای همین هم بهتون میگم....میدونید مینا خانم ؛ امروز اومد از من پول قرض خواست.گفت ؛ باید برای خودش دارویی بخره؛ چون داروهاش ؛ خونه جا مونده؛ من بش دادم ؛دختر جوونه ؛ خوب نیست با جیب خالی بره بیرون. اما بعد؛ از پنجره دیدم سوار موتور یه آقایی شد که اون پایین ؛ منتظرش بود!
همسایه پایینم ؛گمانم دید. چون از پنجره آویزون شده بود! پسره کلاه کاسکت داشت؛صورتشو ندیدم ؛ اما به نظرم اونم کم سن بود.
گفتم بهتون بگم؛ فقط اطلاع داشته باشید.قصد فضولی نداشتم.
عسل گفت؛ مامان بش گفتی دعوا شد؟نگران شدم .گفتم : دعوای چی؟
مریم نگاه تندی به عسل انداخت و گفت: چیز مهمی نبود ! سر کوچه موتورشون گرفت به چادر یه خانمه؛ البته خانمه چیزیش نشد ؛ اما خیلی جیغ و داد کرد. آخر ؛ پسره نمیدونم چقدر پول بش داد تا زنه رفت ! پول زیادی تو جیب پسره بود!
گفتم: ممنونم! دخترای جوونن دیگه! باید باش حرف بزنم ؛ خواستم بلند شوم؛ گفت: یه چای با مابخورید. تا آمدم تعارف کنم ؛ به آشپزخانه رفت. عسل گفت :والیبال بلدی ؟ گفتم : نه! گفت:دایی حامدم بهم قول داده ؛ یادم بده.گفتم :چه خوب!
و حواسم نبود که حامد با ویلچرش وارد اتاق شده است؛ حامد گفت: سلام ! گفتم: سلام...ببخشید ؛ حواسم نبود !
گفت :ما این بچه رو یواشکی آوردیم اینجا؛چون پدرش دنبالشه ؛ فعلا مریم از دست شوهرش؛ فراریه؛ میخوام خواهش کنم ؛ جایی نگید بچه ای اینجاهست. گفتم : الان؟ الان دیگه ؛ همه ی محل میدونن که !ولی من هیچی نمیگم. حامد گفت : پدرش قدرتمنده. انقدر نفوذ داره که بچه رو بگیره ؛ مریمم طلاق نمیده ؛ گفتم؛ نمیشه رفت دادگاه؟ حامد گفت: اون مرد ؛ یه تنه یه دادگاهه خودش!
سکوت کردم ؛ او هم سکوت کرد.
گفتم :شما دوست نداری بامن حرف بزنی؟ گفت :نه ؛ مشکل اینه نمیدونم چی بگم! من یه عمر فقط درباره توپ حرف زدم و والیبال !
گفتم: فضولی نباشه ؛ اما مریم خانم چرا میخوان جدا شن؟
گفت:شوهرش ؛ هنرجوی خود مریمو صیغه کرده؛ یواشکی!
مریم میفهمه. شوهره گفته : صیغه که گناه نیست ! یه مدت سرگرمی مرده؛ بعدم زن صیغه ای میره! دعواشون میشه...
مریم همون شب ؛ کلی کتک خورد؛ بعد با بچه فرارکرد. دو بار پیداشون کرد؛
گفتم:امیدارم اینبار پیدا شون نکنه! حامد گفت: طلاقشو میگیرم ؛ گفتم: بله! انشالله.....
و به دیوار خیره شدم و خدا خدا میکردم ؛ مریم زودتر بیاید ؛
حس غریبه بودن داشتم ؛ یک چای که انقدر طول نداشت ! ...مرد گفت: جالبه ! من باشما حرف نمیزنم ؛ شاکی میشید ؛ اماشما حتی نگاهمم نمیکنید !
گفتم:خجالت میکشم خب!...لبخند زد و گفت: خجالت؟ خجالت از چی؟! اولین بار بود لبخندش را میدیدم.....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجم
#چیستایثربی
# داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری ؛ فقط با ذکر نام نویسنده ؛ ممکن است
کانال داستان های چیستایثربی
@chista_2
@Chista_Yasrebi کانال رسمی جیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#قسمت_پنجم
پس مریم ازدواج کرده و بچه داشت! حس صورتش اصلا نشان نمیداد!
گفت:بفرمایید تو ! گفتم :نه دیگه دیر وقته؛ الان ممکنه دختر خاله م بیاد.مریم گفت :اتفاقا میخواستم درمورد ایشون با شما صحبت کنم؛ گفتم : درباره ی مینا؟!
گفت:بله...فقط خواهش میکنم بین خودمون بمونه.روی مبل نشستم. صدای تک سرفه های حامد ؛ از اتاقش می آمد. عسل داشت کتلتها را میخورد.مریم گفت: میدونم فامیلتونه ؛ و دوستش دارید ؛ برای همین هم بهتون میگم....میدونید مینا خانم ؛ امروز اومد از من پول قرض خواست.گفت ؛ باید برای خودش دارویی بخره؛ چون داروهاش ؛ خونه جا مونده؛ من بش دادم ؛دختر جوونه ؛ خوب نیست با جیب خالی بره بیرون. اما بعد؛ از پنجره دیدم سوار موتور یه آقایی شد که اون پایین ؛ منتظرش بود!
همسایه پایینم ؛گمانم دید. چون از پنجره آویزون شده بود! پسره کلاه کاسکت داشت؛صورتشو ندیدم ؛ اما به نظرم اونم کم سن بود.
گفتم بهتون بگم؛ فقط اطلاع داشته باشید.قصد فضولی نداشتم.
عسل گفت؛ مامان بش گفتی دعوا شد؟نگران شدم .گفتم : دعوای چی؟
مریم نگاه تندی به عسل انداخت و گفت: چیز مهمی نبود ! سر کوچه موتورشون گرفت به چادر یه خانمه؛ البته خانمه چیزیش نشد ؛ اما خیلی جیغ و داد کرد. آخر ؛ پسره نمیدونم چقدر پول بش داد تا زنه رفت ! پول زیادی تو جیب پسره بود!
گفتم: ممنونم! دخترای جوونن دیگه! باید باش حرف بزنم ؛ خواستم بلند شوم؛ گفت: یه چای با مابخورید. تا آمدم تعارف کنم ؛ به آشپزخانه رفت. عسل گفت :والیبال بلدی ؟ گفتم : نه! گفت:دایی حامدم بهم قول داده ؛ یادم بده.گفتم :چه خوب!
و حواسم نبود که حامد با ویلچرش وارد اتاق شده است؛ حامد گفت: سلام ! گفتم: سلام...ببخشید ؛ حواسم نبود !
گفت :ما این بچه رو یواشکی آوردیم اینجا؛چون پدرش دنبالشه ؛ فعلا مریم از دست شوهرش؛ فراریه؛ میخوام خواهش کنم ؛ جایی نگید بچه ای اینجاهست. گفتم : الان؟ الان دیگه ؛ همه ی محل میدونن که !ولی من هیچی نمیگم. حامد گفت : پدرش قدرتمنده. انقدر نفوذ داره که بچه رو بگیره ؛ مریمم طلاق نمیده ؛ گفتم؛ نمیشه رفت دادگاه؟ حامد گفت: اون مرد ؛ یه تنه یه دادگاهه خودش!
سکوت کردم ؛ او هم سکوت کرد.
گفتم :شما دوست نداری بامن حرف بزنی؟ گفت :نه ؛ مشکل اینه نمیدونم چی بگم! من یه عمر فقط درباره توپ حرف زدم و والیبال !
گفتم: فضولی نباشه ؛ اما مریم خانم چرا میخوان جدا شن؟
گفت:شوهرش ؛ هنرجوی خود مریمو صیغه کرده؛ یواشکی!
مریم میفهمه. شوهره گفته : صیغه که گناه نیست ! یه مدت سرگرمی مرده؛ بعدم زن صیغه ای میره! دعواشون میشه...
مریم همون شب ؛ کلی کتک خورد؛ بعد با بچه فرارکرد. دو بار پیداشون کرد؛
گفتم:امیدارم اینبار پیدا شون نکنه! حامد گفت: طلاقشو میگیرم ؛ گفتم: بله! انشالله.....
و به دیوار خیره شدم و خدا خدا میکردم ؛ مریم زودتر بیاید ؛
حس غریبه بودن داشتم ؛ یک چای که انقدر طول نداشت ! ...مرد گفت: جالبه ! من باشما حرف نمیزنم ؛ شاکی میشید ؛ اماشما حتی نگاهمم نمیکنید !
گفتم:خجالت میکشم خب!...لبخند زد و گفت: خجالت؟ خجالت از چی؟! اولین بار بود لبخندش را میدیدم.....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجم
#چیستایثربی
# داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری ؛ فقط با ذکر نام نویسنده ؛ ممکن است
کانال داستان های چیستایثربی
@chista_2
@Chista_Yasrebi کانال رسمی جیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
هنوز از او یکزن خالی نشده، ناگزیرم از تعبیر خواب یک گل سرخ................ کاش تمام تو یک نامه ی کوچک میشد میان دستان پستچی تا پشت در خانه ام میرسید...
#مریم_الله_وردی
از میان کامنتهای پست اخر پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
#پست
#خواب_گل_سرخ
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#مریم_الله_وردی
از میان کامنتهای پست اخر پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
#پست
#خواب_گل_سرخ
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستا_وان
@chista_yasrebi نقد_انلاین بعدی.
#بلو_جاسمین
#وودی_الن با بازی کیت بلانشت.از حالا وقت دارید که فیلم را ببینید.اقتباسی آزاد از اتوبوسی به نام هوس
#بلو_جاسمین
#وودی_الن با بازی کیت بلانشت.از حالا وقت دارید که فیلم را ببینید.اقتباسی آزاد از اتوبوسی به نام هوس
سلام
متاسفانه بعضی از افراد خواسته یا ناخواسته سطحی نگر هستن که تعدادشونم کم نیست...
اطرافمون پر شده از این جور آدم ها
وقتی هم حرف جدیدی میزنی که عمیق تر فکر کنن تو رو به بی منطق بودن متهم می کنن...
من که هیچ وقت منطق این جور آدم ها رو نفهمیدم...
میدونید خانم یثربی عزیزم این آدم ها سختشونه ذهنشونو تغییر بدن، دوست دارن توی مردابی که گذشتگان ساختن براشون فرو برن...
این جور آدم ها انقدرررر مسایل روزمره ساده رو پیچیده میکنن که دیگه وقتی برای تفکر عمیق براشون باقی نمیمونه...
مثلا این خانمی که به شما میگه برای جمع کردن فالور قصه مینویسید جزو همین دسته آدم هاست...
وگرنه هدف و رسالت بانو چیستا یثربی بر هیچ اهل دلی پوشیده نیست...
پس بی توجه باشید بانو جان به این سطحی نگرها...
وقت شما قابل ارزش گزاری نیست... به این آدم ها بی توجه باشید، بیشتر برایمان حرف بزنید و بنویسید که تشنگان دریای معرفت شما منتظر آگاهی بیشترند...
با تقدیم احترام به شما
ن.سیف
متاسفانه بعضی از افراد خواسته یا ناخواسته سطحی نگر هستن که تعدادشونم کم نیست...
اطرافمون پر شده از این جور آدم ها
وقتی هم حرف جدیدی میزنی که عمیق تر فکر کنن تو رو به بی منطق بودن متهم می کنن...
من که هیچ وقت منطق این جور آدم ها رو نفهمیدم...
میدونید خانم یثربی عزیزم این آدم ها سختشونه ذهنشونو تغییر بدن، دوست دارن توی مردابی که گذشتگان ساختن براشون فرو برن...
این جور آدم ها انقدرررر مسایل روزمره ساده رو پیچیده میکنن که دیگه وقتی برای تفکر عمیق براشون باقی نمیمونه...
مثلا این خانمی که به شما میگه برای جمع کردن فالور قصه مینویسید جزو همین دسته آدم هاست...
وگرنه هدف و رسالت بانو چیستا یثربی بر هیچ اهل دلی پوشیده نیست...
پس بی توجه باشید بانو جان به این سطحی نگرها...
وقت شما قابل ارزش گزاری نیست... به این آدم ها بی توجه باشید، بیشتر برایمان حرف بزنید و بنویسید که تشنگان دریای معرفت شما منتظر آگاهی بیشترند...
با تقدیم احترام به شما
ن.سیف