هدیه ی
#ولنتاین زیبایی که امشب گرفتم.
ویدیویی از
#خواهران_مظفریان
که خیلی خوشحالم کرد.
به دلایلی...
تارا و سارای عزیز ،دلم هر روز ، با شما و دوستانی چون شما ،جشن عشق است.
دوستتان دارم
و این در برابر قلب پر محبت شما ، بسیار اندک است...
#دوستتان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ولنتاین زیبایی که امشب گرفتم.
ویدیویی از
#خواهران_مظفریان
که خیلی خوشحالم کرد.
به دلایلی...
تارا و سارای عزیز ،دلم هر روز ، با شما و دوستانی چون شما ،جشن عشق است.
دوستتان دارم
و این در برابر قلب پر محبت شما ، بسیار اندک است...
#دوستتان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فریاد خاموش زنان خفته بخاطر عشق
#شهلا_جاهد که از او در گزارشات گوناگون با عناوینی چون همسر دوم، همسر موقت، معشوقهی ناصر محمدخانی، و هووی پنهانی لاله یاد میشود، به قتل #لاله_سحرخیزان همسر اول، همسر اصلی و مادر فرزندان ناصر محمدخانی متهم است.
او در سال 1381 به جرم قتل به سه سال زندان و اعدام محکوم شد. 9 سال در زندان بسر برد، پروندهاش توسط 31 قاضی دست به دست گشت.
7 تن ازاین قضات معتقد بودند قتل کار او نیست. حکم قصاص او یک بار صادر و سپس #نقض شد.
ماجرا آن قدر کش پیدا کرد که شهلا جاهد با ارسال نامهای به رئیس قوه قضائیه از او خواست که تکلیف پروندهاش را روشن کنند. آنطور که میگویند، نوشتن این نامه سبب بررسی مجدد پروندهی او و تائید حکم قتل توسط لاریجانی رئیس قوهقضائیه شده است. حکم اعدام به ادارهی اجرای احکام فرستاده شده و روز دهم آذر حکم اعدام اجرا خواهد گشت.
شهلا جاهد در دادگاه علنی فریاد میزد که او را به زور کتک و شکنجه به اعتراف وادار کردهاند، و او به خاطر ناصرمحمدخانی قتل را برعهده گرفته است. در مستند "کارت قرمز" دادرس جدید پرونده که نمیخواهد نام و چهرهاش مشخص شود، میگوید اقرار شهلا به قتل فاقد شرایط قانونی است.
او به استناد گزارش پزشکی قانونی میگوید لاله سحرخیزان، مقتول، پیش از قتل #آمیزش_جنسی داشته است و در واژن او آب منی بوده است و این درحالی است که در زمان وقوع قتل، ناصر محمدخانی به همراه تیم ملی فوتبال در آلمان بسر میبرده است
این قاضی همچنین میگوید بنا بر مجموعهی شواهد، قتل نمیتواند کار یک زن بوده باشد. به اینها باید 14 صفحه ایرادات پرونده را که سبب شد یکبار حکم قصاص شهلا جاهد از سوی دادستانی کل نقض شود، و 60 مورد ابهام که وکیل شهلا جاهد در مصاحبهها مکررا به آنها اشاره میکند را افزود.
کش و قوسهای این پرونده پر از اسرار مگوست. سوالهای بسیاری بیجواب ماند.
این شعر به طور اختصاصی به این دو بانوی خاموش ، تقدیم میشود.
روحشان در آرامش
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
فریاد خاموش زنان خفته بخاطر عشق
#شهلا_جاهد که از او در گزارشات گوناگون با عناوینی چون همسر دوم، همسر موقت، معشوقهی ناصر محمدخانی، و هووی پنهانی لاله یاد میشود، به قتل #لاله_سحرخیزان همسر اول، همسر اصلی و مادر فرزندان ناصر محمدخانی متهم است.
او در سال 1381 به جرم قتل به سه سال زندان و اعدام محکوم شد. 9 سال در زندان بسر برد، پروندهاش توسط 31 قاضی دست به دست گشت.
7 تن ازاین قضات معتقد بودند قتل کار او نیست. حکم قصاص او یک بار صادر و سپس #نقض شد.
ماجرا آن قدر کش پیدا کرد که شهلا جاهد با ارسال نامهای به رئیس قوه قضائیه از او خواست که تکلیف پروندهاش را روشن کنند. آنطور که میگویند، نوشتن این نامه سبب بررسی مجدد پروندهی او و تائید حکم قتل توسط لاریجانی رئیس قوهقضائیه شده است. حکم اعدام به ادارهی اجرای احکام فرستاده شده و روز دهم آذر حکم اعدام اجرا خواهد گشت.
شهلا جاهد در دادگاه علنی فریاد میزد که او را به زور کتک و شکنجه به اعتراف وادار کردهاند، و او به خاطر ناصرمحمدخانی قتل را برعهده گرفته است. در مستند "کارت قرمز" دادرس جدید پرونده که نمیخواهد نام و چهرهاش مشخص شود، میگوید اقرار شهلا به قتل فاقد شرایط قانونی است.
او به استناد گزارش پزشکی قانونی میگوید لاله سحرخیزان، مقتول، پیش از قتل #آمیزش_جنسی داشته است و در واژن او آب منی بوده است و این درحالی است که در زمان وقوع قتل، ناصر محمدخانی به همراه تیم ملی فوتبال در آلمان بسر میبرده است
این قاضی همچنین میگوید بنا بر مجموعهی شواهد، قتل نمیتواند کار یک زن بوده باشد. به اینها باید 14 صفحه ایرادات پرونده را که سبب شد یکبار حکم قصاص شهلا جاهد از سوی دادستانی کل نقض شود، و 60 مورد ابهام که وکیل شهلا جاهد در مصاحبهها مکررا به آنها اشاره میکند را افزود.
کش و قوسهای این پرونده پر از اسرار مگوست. سوالهای بسیاری بیجواب ماند.
این شعر به طور اختصاصی به این دو بانوی خاموش ، تقدیم میشود.
روحشان در آرامش
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شعر جدیدی از
#چیستایثربی
من زن هستم
با همه ی غصه هایم
غصه هایی که فقط ، مال من است
از مادر بزرگم به من رسیده است ،
من زن هستم ، با همه ی عشقهایم
عشقهایی که فقط ، مال من است
از مادرم به من رسیده است ،
من زن هستم
با حق فریاد زدن
حقی که فقط برای توست ! ...
از تمام زنان خاموش مرده ، به تو رسیده است.
#چیستا
#چیستا_یثربی
#شعر_نو
#شعر_زنان
#زنان
#زنان_ایرانی
این شعر را به طور
#خاص به دو نفر تقدیم میکنم:
#شهلا_جاهد و
#لاله_سحرخیزان
همسر صیغه ای و همسر عقدی
#ناصر_محمد_خانی
#فوتبالیست ، که هردو دیگر ، در این دنیا نیستند ،
روحشان قرین آرامش ابدی
لاله سحرخیزان در خانه اش کشته شد ،
و شهلا جاهد ، پس از تحمل نه سال حبس ، سال ۸۹ ،پس از بارها نقض حکم اعدام و اثبات بیگناهی اش ، به دار آویخته شد و بخش عظیمی از حقیقت ، برای همیشه ، ناگفته ماند!
و "#حقیقت شاید ، آن دو دست جوان بود که زیر بارش یکریز برف ، مدفون شد. "فروغ "
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
من زن هستم
با همه ی غصه هایم
غصه هایی که فقط ، مال من است
از مادر بزرگم به من رسیده است ،
من زن هستم ، با همه ی عشقهایم
عشقهایی که فقط ، مال من است
از مادرم به من رسیده است ،
من زن هستم
با حق فریاد زدن
حقی که فقط برای توست ! ...
از تمام زنان خاموش مرده ، به تو رسیده است.
#چیستا
#چیستا_یثربی
#شعر_نو
#شعر_زنان
#زنان
#زنان_ایرانی
این شعر را به طور
#خاص به دو نفر تقدیم میکنم:
#شهلا_جاهد و
#لاله_سحرخیزان
همسر صیغه ای و همسر عقدی
#ناصر_محمد_خانی
#فوتبالیست ، که هردو دیگر ، در این دنیا نیستند ،
روحشان قرین آرامش ابدی
لاله سحرخیزان در خانه اش کشته شد ،
و شهلا جاهد ، پس از تحمل نه سال حبس ، سال ۸۹ ،پس از بارها نقض حکم اعدام و اثبات بیگناهی اش ، به دار آویخته شد و بخش عظیمی از حقیقت ، برای همیشه ، ناگفته ماند!
و "#حقیقت شاید ، آن دو دست جوان بود که زیر بارش یکریز برف ، مدفون شد. "فروغ "
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستایثربی
حامد گفت : فکر کردی احمقم ؟!
تو کفش اسکیت بپوشی غیب میشی...
شده از بالکن بپری بالا !
یا روی دیوار راه بری!
الانم اگه زود نجنبیده بودم ، از این در رفته بودی بیرون.
نه ، یا به من میگی که برادرت ، پولارو کجا گذاشته یا من و تو موقتا ، یه عوالمی با هم خواهیم داشت...
البته بهت قول نمیدم که...
گفتم : پاتو از قفسه ی سینه م بردار.
گفت : اینم یه نوع بوسه ست ، فکر کن راه نفست، با بوسه ی من بسته شده !
و پایش را محکم تر فشار داد...
لگدی به پشتش زدم ، موهایم را در دستش گرفت و سرم را به زمین زد.
حس کردم چیزهایی به یادم آمد!
سالها پیش ،دوران نوجوانی....
آنجا ، آن کوه...
صبح زود رفته بودم که درس بخوانم ، حامد ،ناگهان از پشت سرم ظاهر شد !
دستش را روی شانه ام گذاشت.
گفت : "بالاخره تنها پیدات کردم".
فرار کردم...
دنبالم کرد !
او ورزشکار بود و من خیلی زود خسته شدم.
امام زاده را از دور دیدم ، انگار صدایم میزد.
به بخش زنانه ی آن پناه بردم !
دم در رسید و گفت : یه روزی ، مال من میشی ، اینو بدون !
چرا این خاطره یادم رفته بود ؟
مگر این همان حامد مردانی نبود ؟!
چقدر شکلش عوض شده بود !
چقدر روحش زشت شده بود !
ازش پرسیدم : واسه چی اذیتم می کنی ؟
گفت : واسه اینکه دزدی !
ادای آدمای باهوشو درمیاری ، ولی پول خانواده ی منو دزدیدی...
نازی تو خارج ، زن صیغه ای من بود.
پول خواهرش ، پول منه !
گفتم : پس وقتی مریمو به زور ، شوهر می دادن ، تو خارج ، صیغه بازی می کردی ؟
گفت : خفه شو !
مریم سهم خودم بوده ، همیشه هم هست.
اما خیلی چیزای دیگه هم سهم منه...
مثل اون چک و تو !
سرش نزدیکم بود...
محکم در گوشش خواباندم.
خندید !
یادم است در نوجوانی همه ی جریان حمله ی حامد را به برادرم گفته بودم ، و برادرم گفته بود :
بابا همه رو خواب دیدی ، حامد محاله چنین کاری کنه ! هزار تا دختر دنبالشن. چرا بیاد دنبال تو ؟
از آن به بعد دیگر آن پسرک را ندیدم و این خاطره را عمدا در ذهنم فراموش کردم.
سال ها بعد که او را فلج دیدم ، هیچ خاطره ای در ذهنم باقی نمانده بود !
یه بار شنیدم یه دکتری تو تلویزیون
میگفت : بهش میگن فراموشی هیستریک ، آدم فقط بخشی از خاطرات بد رو فراموش می کنه. برای اینکه زنده بمونه !
درد مرا به زمان حال برگرداند.
ناگهان ، موهایم را کشید...
دستم را به پایه ی مبل گرفتم ، مرا روی زمین حرکت می داد و جلو میبرد ،با مو...
مبل هم با ما می آمد...
مبل روی پایش افتاد ، تا آمد بلند شود ، به زحمت از جا پریدم.
به طرف بالکن دویدم ، در را از بیرون قفل کردم.
بالکن ما از دو طرف قفل می شد و کلید بیرون بود.
تا داشت از شیشه ی شکسته ،به زور خودش را مچاله میکرد تا وارد بالکن شود ، کفش اسکیتم را پوشیدم. تنها سلاحم را...
رسید...
گفت : خب که چی ؟
تمومه !
اون مو خوشگله ، امروز برسه دیگه دیره ، گرچه نمی رسه !
با تیزی اسکیت به پایش کوبیدم...
فریادش هوا رفت.
گفت : پسره ، حالا داره جواب پس میده! حقشه....
منم موهاتو می گیرم و مثل یه حیوون ، می کشمت به طرف اون چک !
تو چهار دست و پا میری به سمت جایی که چک هست ،
تو فقط میدونی و اونقدر باهوشی که خودتو به ندونستن زدی...همه ی این چند سال.....تا آبا از آسیاب بیفته و خرجش کنی...
نمیدونستی من از تو باهوشترم ؟
قهرمان والیبال کشورم . میتونم به یه سوت بفرستمت اون دنیا. کسی هم کاریم نداره . ولی اول جای چک !
شوخی نداشت ، موهایم در دستانش بود !
باز با کفش اسکیت لگد زدم...
از درد ، خم شد. چند لحظه انگار نمیتوانست نفس بکشد.
هدفگیری ام ، درست بود !
ناگهان برافروخته ، چاقویی ازجیبش درآورد ، چاقو را به طرف صورتم گرفت.
دیگر درست نفهمیدم چه شد !
جیغ زدم ! پرتم کرد....
روی من افتاد ، بی حرکت !
پشت سرش ، مینا ، با مجسمه ی خونی برنزی پدرم ایستاده بود و نفس نفس میزد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستایثربی
حامد گفت : فکر کردی احمقم ؟!
تو کفش اسکیت بپوشی غیب میشی...
شده از بالکن بپری بالا !
یا روی دیوار راه بری!
الانم اگه زود نجنبیده بودم ، از این در رفته بودی بیرون.
نه ، یا به من میگی که برادرت ، پولارو کجا گذاشته یا من و تو موقتا ، یه عوالمی با هم خواهیم داشت...
البته بهت قول نمیدم که...
گفتم : پاتو از قفسه ی سینه م بردار.
گفت : اینم یه نوع بوسه ست ، فکر کن راه نفست، با بوسه ی من بسته شده !
و پایش را محکم تر فشار داد...
لگدی به پشتش زدم ، موهایم را در دستش گرفت و سرم را به زمین زد.
حس کردم چیزهایی به یادم آمد!
سالها پیش ،دوران نوجوانی....
آنجا ، آن کوه...
صبح زود رفته بودم که درس بخوانم ، حامد ،ناگهان از پشت سرم ظاهر شد !
دستش را روی شانه ام گذاشت.
گفت : "بالاخره تنها پیدات کردم".
فرار کردم...
دنبالم کرد !
او ورزشکار بود و من خیلی زود خسته شدم.
امام زاده را از دور دیدم ، انگار صدایم میزد.
به بخش زنانه ی آن پناه بردم !
دم در رسید و گفت : یه روزی ، مال من میشی ، اینو بدون !
چرا این خاطره یادم رفته بود ؟
مگر این همان حامد مردانی نبود ؟!
چقدر شکلش عوض شده بود !
چقدر روحش زشت شده بود !
ازش پرسیدم : واسه چی اذیتم می کنی ؟
گفت : واسه اینکه دزدی !
ادای آدمای باهوشو درمیاری ، ولی پول خانواده ی منو دزدیدی...
نازی تو خارج ، زن صیغه ای من بود.
پول خواهرش ، پول منه !
گفتم : پس وقتی مریمو به زور ، شوهر می دادن ، تو خارج ، صیغه بازی می کردی ؟
گفت : خفه شو !
مریم سهم خودم بوده ، همیشه هم هست.
اما خیلی چیزای دیگه هم سهم منه...
مثل اون چک و تو !
سرش نزدیکم بود...
محکم در گوشش خواباندم.
خندید !
یادم است در نوجوانی همه ی جریان حمله ی حامد را به برادرم گفته بودم ، و برادرم گفته بود :
بابا همه رو خواب دیدی ، حامد محاله چنین کاری کنه ! هزار تا دختر دنبالشن. چرا بیاد دنبال تو ؟
از آن به بعد دیگر آن پسرک را ندیدم و این خاطره را عمدا در ذهنم فراموش کردم.
سال ها بعد که او را فلج دیدم ، هیچ خاطره ای در ذهنم باقی نمانده بود !
یه بار شنیدم یه دکتری تو تلویزیون
میگفت : بهش میگن فراموشی هیستریک ، آدم فقط بخشی از خاطرات بد رو فراموش می کنه. برای اینکه زنده بمونه !
درد مرا به زمان حال برگرداند.
ناگهان ، موهایم را کشید...
دستم را به پایه ی مبل گرفتم ، مرا روی زمین حرکت می داد و جلو میبرد ،با مو...
مبل هم با ما می آمد...
مبل روی پایش افتاد ، تا آمد بلند شود ، به زحمت از جا پریدم.
به طرف بالکن دویدم ، در را از بیرون قفل کردم.
بالکن ما از دو طرف قفل می شد و کلید بیرون بود.
تا داشت از شیشه ی شکسته ،به زور خودش را مچاله میکرد تا وارد بالکن شود ، کفش اسکیتم را پوشیدم. تنها سلاحم را...
رسید...
گفت : خب که چی ؟
تمومه !
اون مو خوشگله ، امروز برسه دیگه دیره ، گرچه نمی رسه !
با تیزی اسکیت به پایش کوبیدم...
فریادش هوا رفت.
گفت : پسره ، حالا داره جواب پس میده! حقشه....
منم موهاتو می گیرم و مثل یه حیوون ، می کشمت به طرف اون چک !
تو چهار دست و پا میری به سمت جایی که چک هست ،
تو فقط میدونی و اونقدر باهوشی که خودتو به ندونستن زدی...همه ی این چند سال.....تا آبا از آسیاب بیفته و خرجش کنی...
نمیدونستی من از تو باهوشترم ؟
قهرمان والیبال کشورم . میتونم به یه سوت بفرستمت اون دنیا. کسی هم کاریم نداره . ولی اول جای چک !
شوخی نداشت ، موهایم در دستانش بود !
باز با کفش اسکیت لگد زدم...
از درد ، خم شد. چند لحظه انگار نمیتوانست نفس بکشد.
هدفگیری ام ، درست بود !
ناگهان برافروخته ، چاقویی ازجیبش درآورد ، چاقو را به طرف صورتم گرفت.
دیگر درست نفهمیدم چه شد !
جیغ زدم ! پرتم کرد....
روی من افتاد ، بی حرکت !
پشت سرش ، مینا ، با مجسمه ی خونی برنزی پدرم ایستاده بود و نفس نفس میزد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستایثربی
حامد گفت : فکر کردی احمقم ؟!
تو کفش اسکیت بپوشی غیب میشی...
شده از بالکن بپری بالا !
یا روی دیوار راه بری!
الانم اگه زود نجنبیده بودم ، از این در رفته بودی بیرون.
نه ، یا به من میگی که برادرت ، پولارو کجا گذاشته یا من و تو موقتا ، یه عوالمی با هم خواهیم داشت...
البته بهت قول نمیدم که...
گفتم : پاتو از قفسه ی سینه م بردار.
گفت : اینم یه نوع بوسه ست ، فکر کن راه نفست، با بوسه ی من بسته شده !
و پایش را محکم تر فشار داد...
لگدی به پشتش زدم ، موهایم را در دستش گرفت و سرم را به زمین زد.
حس کردم چیزهایی به یادم آمد!
سالها پیش ،دوران نوجوانی....
آنجا ، آن کوه...
صبح زود رفته بودم که درس بخوانم ، حامد ،ناگهان از پشت سرم ظاهر شد !
دستش را روی شانه ام گذاشت.
گفت : "بالاخره تنها پیدات کردم".
فرار کردم...
دنبالم کرد !
او ورزشکار بود و من خیلی زود خسته شدم.
امام زاده را از دور دیدم ، انگار صدایم میزد.
به بخش زنانه ی آن پناه بردم !
دم در رسید و گفت : یه روزی ، مال من میشی ، اینو بدون !
چرا این خاطره یادم رفته بود ؟
مگر این همان حامد مردانی نبود ؟!
چقدر شکلش عوض شده بود !
چقدر روحش زشت شده بود !
ازش پرسیدم : واسه چی اذیتم می کنی ؟
گفت : واسه اینکه دزدی !
ادای آدمای باهوشو درمیاری ، ولی پول خانواده ی منو دزدیدی...
نازی تو خارج ، زن صیغه ای من بود.
پول خواهرش ، پول منه !
گفتم : پس وقتی مریمو به زور ، شوهر می دادن ، تو خارج ، صیغه بازی می کردی ؟
گفت : خفه شو !
مریم سهم خودم بوده ، همیشه هم هست.
اما خیلی چیزای دیگه هم سهم منه...
مثل اون چک و تو !
سرش نزدیکم بود...
محکم در گوشش خواباندم.
خندید !
یادم است در نوجوانی همه ی جریان حمله ی حامد را به برادرم گفته بودم ، و برادرم گفته بود :
بابا همه رو خواب دیدی ، حامد محاله چنین کاری کنه ! هزار تا دختر دنبالشن. چرا بیاد دنبال تو ؟
از آن به بعد دیگر آن پسرک را ندیدم و این خاطره را عمدا در ذهنم فراموش کردم.
سال ها بعد که او را فلج دیدم ، هیچ خاطره ای در ذهنم باقی نمانده بود !
یه بار شنیدم یه دکتری تو تلویزیون
میگفت : بهش میگن فراموشی هیستریک ، آدم فقط بخشی از خاطرات بد رو فراموش می کنه. برای اینکه زنده بمونه !
درد مرا به زمان حال برگرداند.
ناگهان ، موهایم را کشید...
دستم را به پایه ی مبل گرفتم ، مرا روی زمین حرکت می داد و جلو میبرد ،با مو...
مبل هم با ما می آمد...
مبل روی پایش افتاد ، تا آمد بلند شود ، به زحمت از جا پریدم.
به طرف بالکن دویدم ، در را از بیرون قفل کردم.
بالکن ما از دو طرف قفل می شد و کلید بیرون بود.
تا داشت از شیشه ی شکسته ،به زور خودش را مچاله میکرد تا وارد بالکن شود ، کفش اسکیتم را پوشیدم. تنها سلاحم را...
رسید...
گفت : خب که چی ؟
تمومه !
اون مو خوشگله ، امروز برسه دیگه دیره ، گرچه نمی رسه !
با تیزی اسکیت به پایش کوبیدم...
فریادش هوا رفت.
گفت : پسره ، حالا داره جواب پس میده! حقشه....
منم موهاتو می گیرم و مثل یه حیوون ، می کشمت به طرف اون چک !
تو چهار دست و پا میری به سمت جایی که چک هست ،
تو فقط میدونی و اونقدر باهوشی که خودتو به ندونستن زدی...همه ی این چند سال.....تا آبا از آسیاب بیفته و خرجش کنی...
نمیدونستی من از تو باهوشترم ؟
قهرمان والیبال کشورم . میتونم به یه سوت بفرستمت اون دنیا. کسی هم کاریم نداره . ولی اول جای چک !
شوخی نداشت ، موهایم در دستانش بود !
باز با کفش اسکیت لگد زدم...
از درد ، خم شد. چند لحظه انگار نمیتوانست نفس بکشد.
هدفگیری ام ، درست بود !
ناگهان برافروخته ، چاقویی ازجیبش درآورد ، چاقو را به طرف صورتم گرفت.
دیگر درست نفهمیدم چه شد !
جیغ زدم ! پرتم کرد....
روی من افتاد ، بی حرکت !
پشت سرش ، مینا ، با مجسمه ی خونی برنزی پدرم ایستاده بود و نفس نفس میزد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستایثربی
حامد گفت : فکر کردی احمقم ؟!
تو کفش اسکیت بپوشی غیب میشی...
شده از بالکن بپری بالا !
یا روی دیوار راه بری!
الانم اگه زود نجنبیده بودم ، از این در رفته بودی بیرون.
نه ، یا به من میگی که برادرت ، پولارو کجا گذاشته یا من و تو موقتا ، یه عوالمی با هم خواهیم داشت...
البته بهت قول نمیدم که...
گفتم : پاتو از قفسه ی سینه م بردار.
گفت : اینم یه نوع بوسه ست ، فکر کن راه نفست، با بوسه ی من بسته شده !
و پایش را محکم تر فشار داد...
لگدی به پشتش زدم ، موهایم را در دستش گرفت و سرم را به زمین زد.
حس کردم چیزهایی به یادم آمد!
سالها پیش ،دوران نوجوانی....
آنجا ، آن کوه...
صبح زود رفته بودم که درس بخوانم ، حامد ،ناگهان از پشت سرم ظاهر شد !
دستش را روی شانه ام گذاشت.
گفت : "بالاخره تنها پیدات کردم".
فرار کردم...
دنبالم کرد !
او ورزشکار بود و من خیلی زود خسته شدم.
امام زاده را از دور دیدم ، انگار صدایم میزد.
به بخش زنانه ی آن پناه بردم !
دم در رسید و گفت : یه روزی ، مال من میشی ، اینو بدون !
چرا این خاطره یادم رفته بود ؟
مگر این همان حامد مردانی نبود ؟!
چقدر شکلش عوض شده بود !
چقدر روحش زشت شده بود !
ازش پرسیدم : واسه چی اذیتم می کنی ؟
گفت : واسه اینکه دزدی !
ادای آدمای باهوشو درمیاری ، ولی پول خانواده ی منو دزدیدی...
نازی تو خارج ، زن صیغه ای من بود.
پول خواهرش ، پول منه !
گفتم : پس وقتی مریمو به زور ، شوهر می دادن ، تو خارج ، صیغه بازی می کردی ؟
گفت : خفه شو !
مریم سهم خودم بوده ، همیشه هم هست.
اما خیلی چیزای دیگه هم سهم منه...
مثل اون چک و تو !
سرش نزدیکم بود...
محکم در گوشش خواباندم.
خندید !
یادم است در نوجوانی همه ی جریان حمله ی حامد را به برادرم گفته بودم ، و برادرم گفته بود :
بابا همه رو خواب دیدی ، حامد محاله چنین کاری کنه ! هزار تا دختر دنبالشن. چرا بیاد دنبال تو ؟
از آن به بعد دیگر آن پسرک را ندیدم و این خاطره را عمدا در ذهنم فراموش کردم.
سال ها بعد که او را فلج دیدم ، هیچ خاطره ای در ذهنم باقی نمانده بود !
یه بار شنیدم یه دکتری تو تلویزیون
میگفت : بهش میگن فراموشی هیستریک ، آدم فقط بخشی از خاطرات بد رو فراموش می کنه. برای اینکه زنده بمونه !
درد مرا به زمان حال برگرداند.
ناگهان ، موهایم را کشید...
دستم را به پایه ی مبل گرفتم ، مرا روی زمین حرکت می داد و جلو میبرد ،با مو...
مبل هم با ما می آمد...
مبل روی پایش افتاد ، تا آمد بلند شود ، به زحمت از جا پریدم.
به طرف بالکن دویدم ، در را از بیرون قفل کردم.
بالکن ما از دو طرف قفل می شد و کلید بیرون بود.
تا داشت از شیشه ی شکسته ،به زور خودش را مچاله میکرد تا وارد بالکن شود ، کفش اسکیتم را پوشیدم. تنها سلاحم را...
رسید...
گفت : خب که چی ؟
تمومه !
اون مو خوشگله ، امروز برسه دیگه دیره ، گرچه نمی رسه !
با تیزی اسکیت به پایش کوبیدم...
فریادش هوا رفت.
گفت : پسره ، حالا داره جواب پس میده! حقشه....
منم موهاتو می گیرم و مثل یه حیوون ، می کشمت به طرف اون چک !
تو چهار دست و پا میری به سمت جایی که چک هست ،
تو فقط میدونی و اونقدر باهوشی که خودتو به ندونستن زدی...همه ی این چند سال.....تا آبا از آسیاب بیفته و خرجش کنی...
نمیدونستی من از تو باهوشترم ؟
قهرمان والیبال کشورم . میتونم به یه سوت بفرستمت اون دنیا. کسی هم کاریم نداره . ولی اول جای چک !
شوخی نداشت ، موهایم در دستانش بود !
باز با کفش اسکیت لگد زدم...
از درد ، خم شد. چند لحظه انگار نمیتوانست نفس بکشد.
هدفگیری ام ، درست بود !
ناگهان برافروخته ، چاقویی ازجیبش درآورد ، چاقو را به طرف صورتم گرفت.
دیگر درست نفهمیدم چه شد !
جیغ زدم ! پرتم کرد....
روی من افتاد ، بی حرکت !
پشت سرش ، مینا ، با مجسمه ی خونی برنزی پدرم ایستاده بود و نفس نفس میزد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2