#او_یکزن در دو قسمت دیگر کانال تمام میشود.در اینستاگرام مدتهاست که تمام شده است و من آخرین بار است که تکه ای از فیلم
#محاکمه_در_خیابان آقای
#کیمیایی را برایتان میگذارم.هیچ شباهتی به هم ؛ نداشتند ؛جز کمی معنی موسیقی تیتراژ و کمی نزدیکی سالها..همین...از صبوری تان ممنونم
#چیستایثربی
👍👍👍👍👍
#محاکمه_در_خیابان آقای
#کیمیایی را برایتان میگذارم.هیچ شباهتی به هم ؛ نداشتند ؛جز کمی معنی موسیقی تیتراژ و کمی نزدیکی سالها..همین...از صبوری تان ممنونم
#چیستایثربی
👍👍👍👍👍
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#او_یکزن
#قسمت_صدودهم
#چیستایثربی
تا دم مرگ آن لحظه ها از یادم نمیرود...
شبنم داد میزد: جلو نیا! میزنم ؛ جون حسین میزنم! و اسلحه اش را سمت سردار گرفته بود؛ و داد میزد :نوبت شماست سردار...اعتراف کن.یکی از بزرگترین گناهای زندگیتو بگو....این دادگاه؛ خودمونیه...سردار گفت :دیوونه شدی؟..خدا خطاپوشه؛ به تو چه ربطی داره؟ شبنم داد زد:واقعا؟ پس چرا گناهای مردم به تو و دوستات ربط داره؟ چرا اون موقع خطا پوش نیست؟ چرا باید اعتراف کنن که چه غلطی کردن..یا کی بشون خط داده؟ شاید هیچکاری هم نکردن! ولی بخاطر ترس از شما دروغ میگن.همه گناهکارمیشن؟ خب تو نمیخوای حرف بزنی.شایدم یادت نمیاد! ولی من همه چیزو با جزییات یادم میاد.سالها دوش به دوشت بودم.میدونم از بعضیا چطوری اعتراف میگرفتی.نه باکتک و اسلحه ؛راههای آسونتری هم هست! کافیه یکی رو بخاطر خانواده ش بترسونی یا بش قول بدی که خطاهای قبلیشو نادیده میگیری و دوباره بش اجازه ی کار میدی! به شرطی که اونم یه مشت دروغ تحویلتون بده...مثلا اون سینماگره یادته؟...بش قول دادید دوباره بذارید کار کنه؛ بشرطی که چیزایی رو بگه که تو میخوای! خدا خطاپوش نیست سردار؟ یا بازم مثال بزنم؟ خود من! مگه نمیگفتی صیغه ی بی مهریه ؛ هدیه ی زن به مرده؟ خب حالا اگه وسط این هدیه ؛ طرفت بترسه چی؟ یا اصلا هدیه دلشو بزنه...و دیگه نخوادش!نه اون هدیه رو..نه خاطره ی اون هدیه رو... نه هیچی...بعد برای اینکه از شر اون هدیه راحت شه ؛ زنه رو عمدی بفرسته جایی که میدونه کشته میشه!..سردار گفت :من عمدی نفرستادمت...خودت خواستی!شبنم داد زد: تو خواستی که بخوام.من نمیخواستم خودمو قاطی کنم..اما تو میدونستی جاسوسای اونجا اسیر شن؛ تمومه! شاید میخواستی از شرم راحت شی! نمیدونستی شبنم پوست کلفت تره از اینه که راحت نم پس بده..جلوی همه بگو منو کجا فرستادی! گناه که نکردی، ماموریت بوده!میخوام شهرام و علیرضا بدونن...سردار ساکت بود.شبنم داد زد :میگی یا بگم سردار؟!...سردار اسلحه اش را سمت شبنم گرفت و گفت :تمومش کن!اینا مردم عادین....ما پاسدار اینا بودیم...شبنم گفت :پاسدار همه؟ حتی من؟ میخوام بگی کجا فرستادی منو؟ سردار گفت :ساکت شو شبنم !علیرضا مادرت رو ببر!...علیرضا گفت:اگه گناهی نبوده ؛ پس چرا نمیگین؟ شبنم گفت:چون اونم میترسه! قهرمان سابقم میترسه.خودم میگم....من دیگه از هیچی نمیترسم....منو با لباس مبدل فرستادی ...
صدای شلیک گلوله ؛ انقدر تند وتیز و سریع بود که نزدیک بود از حال بروم؛ جیغ چند نفر..شهرام مرا محکم نگه داشت و آهسته گفت :نگاه نکن! گفتم :خونه؟ گفت :آره....
چشمهایم را بستم.صدای فریادهای علیرضا را میشنیدم که داد میزد :قاتل ؛ قاتل! و همهمه ی مردم...
چشمانم را باز کردم.سردار بالای سر شبنم نشسته و یک دستش را زیر سر شبنم گذاشته بود...چشمانش پر از اشک بود :گفت ؛ چرا وادارم کردی؟! این راز ما بود!راز هم سنگری! تو قول دادی! شبنم آهسته گفت :راز دوری و جدایی.تو هم قول دادی!خوب کردی زدی!
به دست قهرمان جوونیت مردن ؛ بهتر از مرگای بیخوده....سردار دادزد: آمبولانس!زود! و با بغض سرش را به شبنم نزدیک کرد و گفت :نخواب شبنم..فقط میخواستم به پات بزنم که ساکت شی!خودت خم شدی...گفت: خم شدم که تموم شه؛میدونستم میزنی! میخواستم تموم شه....خسته شدم..راه طولانی بود و خسته م کرد...اون دختر جوون هجده ساله رو خسته کرد...حالا خوبم؛ بالاخره دارم گرم میشه..این یعنی اخرش.مگه نه؟..میدونی قهرمان؛چه چیز چرتی بود این زندگی.سیاست...جنگ...کاش من و تو ؛ دو تا کشاورز بودیم ؛با یه تیکه زمین ؛که هیچی از دنیا نمیدونستیم! دستهای سردار حنا بندان خون شبنم شده بود...داد زد:خدایا این خونو از دست من بشور ! چقدر خون!
ماموران رسیدند و مردم را متفرق کردند.فقط افراد خانواده مانده بودیم.
سردار گفت:بخدا نمیخواستم اینجور شه! شبنم!شبنم جان و در گوش شبنم میزد: نخواب مبارز ! و داد میزد.پس آمبولانس کو ؟سربازی گفت:جاده برفیه ؛ سربالاست؛بزحمت داره میاد.. شبنم لبخند زد وگفت: آمبولانس چیه! مال مرده س! من هیچوقت درست حسابی عروس نشدم...منو ببوس! سردار به اطرافش نگاه کرد.همه عقب رفتیم؛ و من دیدم که سردار شبنم را بوسید،و بعد دستهای شبنم را که سرخ خون بود.انگار به جای دستهایش گل سرخ روییده بود..چرا مدام یاد عروس می افتادم..اما گل عروس ؛ سپید است! سردار گریه میکرد.مردی که زیر شکنجه های مختلف؛ گریه نکرده بود ؛دادمیزد:منو ببخش! حلالم کن شیر زن! دوستت دارم و صدایش در کوهستان برفی میپیچید.شبنم با بوسه سردار؛ لبخند تلخی زد.سرش را روی کت او گذاشت و از حال رفت.مدال سردار خونی شد.دوربین علیرضا که همه این مدت روشن بود؛ زیر برف مدفون شد؛ و هیچکس حواسش نبود.آمبولانس رسید.شبنم و سردار را برد ؛ نمیدانم...حسم این بود داماد و عروس را به حجله بردند...
#او_یکزن
#قسمت_صدو_ده
#چیستایثربی
#پاورقی_اینستاگرامی
@Chista_Yasrebi
#قسمت_صدودهم
#چیستایثربی
تا دم مرگ آن لحظه ها از یادم نمیرود...
شبنم داد میزد: جلو نیا! میزنم ؛ جون حسین میزنم! و اسلحه اش را سمت سردار گرفته بود؛ و داد میزد :نوبت شماست سردار...اعتراف کن.یکی از بزرگترین گناهای زندگیتو بگو....این دادگاه؛ خودمونیه...سردار گفت :دیوونه شدی؟..خدا خطاپوشه؛ به تو چه ربطی داره؟ شبنم داد زد:واقعا؟ پس چرا گناهای مردم به تو و دوستات ربط داره؟ چرا اون موقع خطا پوش نیست؟ چرا باید اعتراف کنن که چه غلطی کردن..یا کی بشون خط داده؟ شاید هیچکاری هم نکردن! ولی بخاطر ترس از شما دروغ میگن.همه گناهکارمیشن؟ خب تو نمیخوای حرف بزنی.شایدم یادت نمیاد! ولی من همه چیزو با جزییات یادم میاد.سالها دوش به دوشت بودم.میدونم از بعضیا چطوری اعتراف میگرفتی.نه باکتک و اسلحه ؛راههای آسونتری هم هست! کافیه یکی رو بخاطر خانواده ش بترسونی یا بش قول بدی که خطاهای قبلیشو نادیده میگیری و دوباره بش اجازه ی کار میدی! به شرطی که اونم یه مشت دروغ تحویلتون بده...مثلا اون سینماگره یادته؟...بش قول دادید دوباره بذارید کار کنه؛ بشرطی که چیزایی رو بگه که تو میخوای! خدا خطاپوش نیست سردار؟ یا بازم مثال بزنم؟ خود من! مگه نمیگفتی صیغه ی بی مهریه ؛ هدیه ی زن به مرده؟ خب حالا اگه وسط این هدیه ؛ طرفت بترسه چی؟ یا اصلا هدیه دلشو بزنه...و دیگه نخوادش!نه اون هدیه رو..نه خاطره ی اون هدیه رو... نه هیچی...بعد برای اینکه از شر اون هدیه راحت شه ؛ زنه رو عمدی بفرسته جایی که میدونه کشته میشه!..سردار گفت :من عمدی نفرستادمت...خودت خواستی!شبنم داد زد: تو خواستی که بخوام.من نمیخواستم خودمو قاطی کنم..اما تو میدونستی جاسوسای اونجا اسیر شن؛ تمومه! شاید میخواستی از شرم راحت شی! نمیدونستی شبنم پوست کلفت تره از اینه که راحت نم پس بده..جلوی همه بگو منو کجا فرستادی! گناه که نکردی، ماموریت بوده!میخوام شهرام و علیرضا بدونن...سردار ساکت بود.شبنم داد زد :میگی یا بگم سردار؟!...سردار اسلحه اش را سمت شبنم گرفت و گفت :تمومش کن!اینا مردم عادین....ما پاسدار اینا بودیم...شبنم گفت :پاسدار همه؟ حتی من؟ میخوام بگی کجا فرستادی منو؟ سردار گفت :ساکت شو شبنم !علیرضا مادرت رو ببر!...علیرضا گفت:اگه گناهی نبوده ؛ پس چرا نمیگین؟ شبنم گفت:چون اونم میترسه! قهرمان سابقم میترسه.خودم میگم....من دیگه از هیچی نمیترسم....منو با لباس مبدل فرستادی ...
صدای شلیک گلوله ؛ انقدر تند وتیز و سریع بود که نزدیک بود از حال بروم؛ جیغ چند نفر..شهرام مرا محکم نگه داشت و آهسته گفت :نگاه نکن! گفتم :خونه؟ گفت :آره....
چشمهایم را بستم.صدای فریادهای علیرضا را میشنیدم که داد میزد :قاتل ؛ قاتل! و همهمه ی مردم...
چشمانم را باز کردم.سردار بالای سر شبنم نشسته و یک دستش را زیر سر شبنم گذاشته بود...چشمانش پر از اشک بود :گفت ؛ چرا وادارم کردی؟! این راز ما بود!راز هم سنگری! تو قول دادی! شبنم آهسته گفت :راز دوری و جدایی.تو هم قول دادی!خوب کردی زدی!
به دست قهرمان جوونیت مردن ؛ بهتر از مرگای بیخوده....سردار دادزد: آمبولانس!زود! و با بغض سرش را به شبنم نزدیک کرد و گفت :نخواب شبنم..فقط میخواستم به پات بزنم که ساکت شی!خودت خم شدی...گفت: خم شدم که تموم شه؛میدونستم میزنی! میخواستم تموم شه....خسته شدم..راه طولانی بود و خسته م کرد...اون دختر جوون هجده ساله رو خسته کرد...حالا خوبم؛ بالاخره دارم گرم میشه..این یعنی اخرش.مگه نه؟..میدونی قهرمان؛چه چیز چرتی بود این زندگی.سیاست...جنگ...کاش من و تو ؛ دو تا کشاورز بودیم ؛با یه تیکه زمین ؛که هیچی از دنیا نمیدونستیم! دستهای سردار حنا بندان خون شبنم شده بود...داد زد:خدایا این خونو از دست من بشور ! چقدر خون!
ماموران رسیدند و مردم را متفرق کردند.فقط افراد خانواده مانده بودیم.
سردار گفت:بخدا نمیخواستم اینجور شه! شبنم!شبنم جان و در گوش شبنم میزد: نخواب مبارز ! و داد میزد.پس آمبولانس کو ؟سربازی گفت:جاده برفیه ؛ سربالاست؛بزحمت داره میاد.. شبنم لبخند زد وگفت: آمبولانس چیه! مال مرده س! من هیچوقت درست حسابی عروس نشدم...منو ببوس! سردار به اطرافش نگاه کرد.همه عقب رفتیم؛ و من دیدم که سردار شبنم را بوسید،و بعد دستهای شبنم را که سرخ خون بود.انگار به جای دستهایش گل سرخ روییده بود..چرا مدام یاد عروس می افتادم..اما گل عروس ؛ سپید است! سردار گریه میکرد.مردی که زیر شکنجه های مختلف؛ گریه نکرده بود ؛دادمیزد:منو ببخش! حلالم کن شیر زن! دوستت دارم و صدایش در کوهستان برفی میپیچید.شبنم با بوسه سردار؛ لبخند تلخی زد.سرش را روی کت او گذاشت و از حال رفت.مدال سردار خونی شد.دوربین علیرضا که همه این مدت روشن بود؛ زیر برف مدفون شد؛ و هیچکس حواسش نبود.آمبولانس رسید.شبنم و سردار را برد ؛ نمیدانم...حسم این بود داماد و عروس را به حجله بردند...
#او_یکزن
#قسمت_صدو_ده
#چیستایثربی
#پاورقی_اینستاگرامی
@Chista_Yasrebi
از پاک کردن اشکهایت ؛
دستم بوی گل سرخ گرفته است....
تو گل سرخ نمیخواهی
گلهای سرخ واقعی را
پرپر بر زمین دیده ای.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دستم بوی گل سرخ گرفته است....
تو گل سرخ نمیخواهی
گلهای سرخ واقعی را
پرپر بر زمین دیده ای.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#نامه_هایی به دخترم
چند شب پیش ؛ در حال نوشتن بودم که یک اس ام اس دریافت کردم....یک نفر؛ بدون سلام نوشته بود :
قولتان چه شد؟
نوشتم کدام قول ؟
گفت :که مرا بازیگر سینما کنید!
تعجب کردم! من معمولا ؛ درباره ی تاتر هم به کسی قولی نمیدهم ؛ چون شرایط حرفه ای دست من نیست و معمولا با گروه خودم کار میکنم...چه برسد به سینما! ...که فقط گاهی در آن فیلمنامه مینویسم....و پیشنهاد فیلمنامه نویس را معمولا تهیه کننده گوش نمیدهد!.
..مگر چهره ی معروفی را پیشنهاد دهد.. آن هم هزار شرط و شروط دارد.مطمین بودم حتی به دخترم ؛ قول بازیگر شدن نداده ام...
اما حافظه ی من قوی است.نام سیو نشده بود...شغل طرف سیو شده بود.نوشتم :من قولی به کسی نداده ام...که بد قولی کرده باشم و اگر قدرتی در سینمای این کشور داشتم ؛ طلبهایم را میگرفتم یا دخترم را معرفی میکردم....
ناگهان نوشت : ...برو گمشو....بیچاره.....من از توی بدبخت چیزی بخوام؟...... و فحشهای رکیک غیر قابل بیان ..که همه را سیو کرده ام...
حافظه اشتباه نمیکند....فوری به همسر کارگردان کار تاتری که اخیرا دعوت شده بودم و کلی عکسهای آن را در کانالم گذاشته بودم زنگ زدم...
گفتم :آقایی از گروه شما به من توهین کرده....شما خودت خانمی ؛ میفهمی... من ادعای حیثیت میکنم ....
خانم ؛ قسم و آیه خورد که افراد گروهش بسیار محترمند! و امکان ندارد مزاحم من شوند.این لحن در تاتر ؛ نسبت به یک بانوی پیشکسوت کارگردان که توسط خود گروه و با اصرار دعوت شده است مساوی با ممنوع الکاری ابدی در تاتر است؛ مطمینا از گروه آنها نبوده!
آن کار درباره ی ..... بود و من برای کارگردان و همسرش احترام خاصی قایل بودم و همان شب ؛ کلی عکس از خودم روی صحنه شان ؛ کنار بازیگرانشان و در حال امضای بنرشان در کانالم گذاشته بودم...
به هر حال اصرار از من ؛ انکار از خانم...
امروز بعد از تمرین ؛ همسر آن خانم را دم در اداره ی تاتر دیدم ؛ یعنی خود کارگردان را.... تا آمدم صحبت کنم ؛ صادقانه اعتراف کرد : بله از بچه های ما بوده !!!!!فلانی....
گفتم :من که با هیچکدام صمیمی نیستم که به من اس ام اس میدهند ؟! من اصلا به کسی قول بازیگری در سینما را نمیدهم؛ اصلا الان در سینما نیستم.به چه حقی به من که سالها از او بزرگترم ؛ فحش میدهد؟! کسی که اصلا تاتری نبوده؟
گفت : از شهرستان آمده.حسابداری خوانده ؛ فکر میکنه آدمیه....بدبخته.شما را دیده هول شده! فکر کرده یه شبه میبرینش سینما!
گفتم :زنگ بزن و بهش بگو پیامش را برای ریاست مرکز هنرهای نمایشی میفرستم تا ممنوع الکار شود!
زنگ زد یا نزد ؛ گفت جواب نمیدهد...
گفتم : اگر شما جای من بودید ؛ اگر به خانم شما این توهین شده بود ؛ چکار میکردید ؟
گفت :قطعا پیامکش را برای رییس مرکز هنرهای نمایشی میفرستادم تا ممنوع الکار شود و ادب شود! ..به هر حال من دعوایش کرده ام ؛ ولی ادب نشده؛ ببینید روی من هم برنمیدارد!
گفتم : احترام به شما و گروه خاصتان باعث شد من به دیدن نمایشتان بیایم...چرا باید فحش بخورم؟! به کدامین گناه به جز احترام به یک گروه جوان تاتری؟
گفت :بله....بخاطر ما آمدید ؛ باوجود ابنکه ناخوش بودید....من شرمنده....او دوست من بود.فکر نمیکردم اینطوری باشد !
گفتم : ادبش کنید! سلسله مراتب را در تاتر به او یاد دهید! یعنی چی بچه ی شهرستان است؟....مگر همه شهرستانیها بی ادبند؟ رییس مرکز ؛ خودش هم شهرستانیست و بسیار مودب....چه ربطی به شهرستانی بودن دارد؟ آدم باید حدش را بداند ؛مال هر کجا که باشد !
شاید کسی باید به او ادب یاد دهد....کارگردان دیگر حرفی نزد، گفت :شما مختارید و حق دارید شکایت کنید ؛ متن پیامش را با تلفتش روی کانال بگذارید....یا هر کار دیگر !
او بی ادبی کرده؛ اصلا جسارت کرده تماس گرفته.. فهم ندارد!
حس کردم کارگردان نمیخواهد کاری کند...حالا دخترم ؛ من متن پیام مردک را دارم ؛ و اکانت و شماره اش را !
اگر امروز به من ؛ بی دلیل توهین شود ؛ فردا به تو ؛ یا همسر همان کارگردان و همه ی زنان هم صنفم توهین خواهد شد...
به خاطر آبروی تاتر ؛ از ریاست مرکز هنرهای نمایشی میخواهم واکنشی در خور ؛ نسبت به این اهانت نشان دهد!
اگر هیچ واکنشی از سمت گروه و مرکز نبینم ؛ فردا متن پیامک این مردک ؛ همراه شماره تلفنش روی کانال من و کانال بازار تاتر ایران خواهد بود.
#شما_خود_قضاوت_کنید
بی احترامی به یک بانوی تاتری که خود گروه به عنوان استاد دعوت کرده است ؛ بی احترامی به همه ی بانوان کشور است...
تو اینگونه فکر نمیکنی دخترم؟
مهلت ما تا فردا.همراه عکسهای این فرد و شماره ی تلفنش....همراه پیام زشتی که فرستاده....
یک نفر باید پاکسازی جامعه ی هنری را از یکجا شروع کند!
اکنون ریاست مرکز میتواند این کار را انجام دهد ؛با تنبیهی که برای این فرد خاطی در نظر میگیرد!
امیدم به خداست که خودش🔽ادامه .پایین
@chista_yasrebi
چند شب پیش ؛ در حال نوشتن بودم که یک اس ام اس دریافت کردم....یک نفر؛ بدون سلام نوشته بود :
قولتان چه شد؟
نوشتم کدام قول ؟
گفت :که مرا بازیگر سینما کنید!
تعجب کردم! من معمولا ؛ درباره ی تاتر هم به کسی قولی نمیدهم ؛ چون شرایط حرفه ای دست من نیست و معمولا با گروه خودم کار میکنم...چه برسد به سینما! ...که فقط گاهی در آن فیلمنامه مینویسم....و پیشنهاد فیلمنامه نویس را معمولا تهیه کننده گوش نمیدهد!.
..مگر چهره ی معروفی را پیشنهاد دهد.. آن هم هزار شرط و شروط دارد.مطمین بودم حتی به دخترم ؛ قول بازیگر شدن نداده ام...
اما حافظه ی من قوی است.نام سیو نشده بود...شغل طرف سیو شده بود.نوشتم :من قولی به کسی نداده ام...که بد قولی کرده باشم و اگر قدرتی در سینمای این کشور داشتم ؛ طلبهایم را میگرفتم یا دخترم را معرفی میکردم....
ناگهان نوشت : ...برو گمشو....بیچاره.....من از توی بدبخت چیزی بخوام؟...... و فحشهای رکیک غیر قابل بیان ..که همه را سیو کرده ام...
حافظه اشتباه نمیکند....فوری به همسر کارگردان کار تاتری که اخیرا دعوت شده بودم و کلی عکسهای آن را در کانالم گذاشته بودم زنگ زدم...
گفتم :آقایی از گروه شما به من توهین کرده....شما خودت خانمی ؛ میفهمی... من ادعای حیثیت میکنم ....
خانم ؛ قسم و آیه خورد که افراد گروهش بسیار محترمند! و امکان ندارد مزاحم من شوند.این لحن در تاتر ؛ نسبت به یک بانوی پیشکسوت کارگردان که توسط خود گروه و با اصرار دعوت شده است مساوی با ممنوع الکاری ابدی در تاتر است؛ مطمینا از گروه آنها نبوده!
آن کار درباره ی ..... بود و من برای کارگردان و همسرش احترام خاصی قایل بودم و همان شب ؛ کلی عکس از خودم روی صحنه شان ؛ کنار بازیگرانشان و در حال امضای بنرشان در کانالم گذاشته بودم...
به هر حال اصرار از من ؛ انکار از خانم...
امروز بعد از تمرین ؛ همسر آن خانم را دم در اداره ی تاتر دیدم ؛ یعنی خود کارگردان را.... تا آمدم صحبت کنم ؛ صادقانه اعتراف کرد : بله از بچه های ما بوده !!!!!فلانی....
گفتم :من که با هیچکدام صمیمی نیستم که به من اس ام اس میدهند ؟! من اصلا به کسی قول بازیگری در سینما را نمیدهم؛ اصلا الان در سینما نیستم.به چه حقی به من که سالها از او بزرگترم ؛ فحش میدهد؟! کسی که اصلا تاتری نبوده؟
گفت : از شهرستان آمده.حسابداری خوانده ؛ فکر میکنه آدمیه....بدبخته.شما را دیده هول شده! فکر کرده یه شبه میبرینش سینما!
گفتم :زنگ بزن و بهش بگو پیامش را برای ریاست مرکز هنرهای نمایشی میفرستم تا ممنوع الکار شود!
زنگ زد یا نزد ؛ گفت جواب نمیدهد...
گفتم : اگر شما جای من بودید ؛ اگر به خانم شما این توهین شده بود ؛ چکار میکردید ؟
گفت :قطعا پیامکش را برای رییس مرکز هنرهای نمایشی میفرستادم تا ممنوع الکار شود و ادب شود! ..به هر حال من دعوایش کرده ام ؛ ولی ادب نشده؛ ببینید روی من هم برنمیدارد!
گفتم : احترام به شما و گروه خاصتان باعث شد من به دیدن نمایشتان بیایم...چرا باید فحش بخورم؟! به کدامین گناه به جز احترام به یک گروه جوان تاتری؟
گفت :بله....بخاطر ما آمدید ؛ باوجود ابنکه ناخوش بودید....من شرمنده....او دوست من بود.فکر نمیکردم اینطوری باشد !
گفتم : ادبش کنید! سلسله مراتب را در تاتر به او یاد دهید! یعنی چی بچه ی شهرستان است؟....مگر همه شهرستانیها بی ادبند؟ رییس مرکز ؛ خودش هم شهرستانیست و بسیار مودب....چه ربطی به شهرستانی بودن دارد؟ آدم باید حدش را بداند ؛مال هر کجا که باشد !
شاید کسی باید به او ادب یاد دهد....کارگردان دیگر حرفی نزد، گفت :شما مختارید و حق دارید شکایت کنید ؛ متن پیامش را با تلفتش روی کانال بگذارید....یا هر کار دیگر !
او بی ادبی کرده؛ اصلا جسارت کرده تماس گرفته.. فهم ندارد!
حس کردم کارگردان نمیخواهد کاری کند...حالا دخترم ؛ من متن پیام مردک را دارم ؛ و اکانت و شماره اش را !
اگر امروز به من ؛ بی دلیل توهین شود ؛ فردا به تو ؛ یا همسر همان کارگردان و همه ی زنان هم صنفم توهین خواهد شد...
به خاطر آبروی تاتر ؛ از ریاست مرکز هنرهای نمایشی میخواهم واکنشی در خور ؛ نسبت به این اهانت نشان دهد!
اگر هیچ واکنشی از سمت گروه و مرکز نبینم ؛ فردا متن پیامک این مردک ؛ همراه شماره تلفنش روی کانال من و کانال بازار تاتر ایران خواهد بود.
#شما_خود_قضاوت_کنید
بی احترامی به یک بانوی تاتری که خود گروه به عنوان استاد دعوت کرده است ؛ بی احترامی به همه ی بانوان کشور است...
تو اینگونه فکر نمیکنی دخترم؟
مهلت ما تا فردا.همراه عکسهای این فرد و شماره ی تلفنش....همراه پیام زشتی که فرستاده....
یک نفر باید پاکسازی جامعه ی هنری را از یکجا شروع کند!
اکنون ریاست مرکز میتواند این کار را انجام دهد ؛با تنبیهی که برای این فرد خاطی در نظر میگیرد!
امیدم به خداست که خودش🔽ادامه .پایین
@chista_yasrebi
صاحب حق و وکیل من است.....
چیستایثربی
#تاتر_کشور
#مدیریت_تاتر
#اهانت
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
چیستایثربی
#تاتر_کشور
#مدیریت_تاتر
#اهانت
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
سلام خانم یثربی من با اینکه شما رو ندیدم اما واقعا میگم شمارو مثل مادرم دوست دارم...کسی حق نداره به شما توهین کنه😡 لطفا کوتاه نیایید؛ یعنی خواهش میکنم کوتاه نیایید.🙏
#پویا
#پویا
وجود این اشخاص در تاتر باعث میشه که خیلی از مردم دید بدی نسبت به ما داشته باشن.
#پویا
#پویا