@Chista_yasrebi هدی؛درصفحه حواسش به همه چیز هست.به کوچکترین ریزه کاریهای داستان و کامنتها_همیشه حدسهای دقیقی میزند ؛اما در واقعیت از صفحه هم باهوشتر است! چه خوب است که دوستانت را از نزدیک ببینی
@chista_yasrebi همراه اعظم خانم باکمال ؛ که اصرار ایشان برای سفر به مشهد و زیارت ؛ بیش از خود من بود ؛ و سعی کرد این کار را شدنی کند.از زمان
#پستچی ؛ تاکنون
#چیستایثربی
#جشن_امضا و ورکشاپ
#مشهد
#پستچی ؛ تاکنون
#چیستایثربی
#جشن_امضا و ورکشاپ
#مشهد
چه خوب بودی
آمدی
زمان از حرکت نایستاد و
نفس زمین بند نیامد
ولی...
چه خوب بودی
از آن هایی که خوبی را نشر میدهند
بی دریغ و بی ریا
مثل رگباری کوتاه
که بعد از آن همیشه نگاهت به آسمان است
به امیدی که شاید دوباره ببارد!...
چه زیبا بودی
از آنها که پس از رفتنشان، احساس میکنی خودت هم زیباتری!
عجیب نیست؟!
انگار با تو زیبایی هم مسری است! ...
چه خوب بودی...
#سهیل_عربی
#نویسنده
#مشهد
با سپاس
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#چیستایثربی
آمدی
زمان از حرکت نایستاد و
نفس زمین بند نیامد
ولی...
چه خوب بودی
از آن هایی که خوبی را نشر میدهند
بی دریغ و بی ریا
مثل رگباری کوتاه
که بعد از آن همیشه نگاهت به آسمان است
به امیدی که شاید دوباره ببارد!...
چه زیبا بودی
از آنها که پس از رفتنشان، احساس میکنی خودت هم زیباتری!
عجیب نیست؟!
انگار با تو زیبایی هم مسری است! ...
چه خوب بودی...
#سهیل_عربی
#نویسنده
#مشهد
با سپاس
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#چیستایثربی
Forwarded from Deleted Account
#او_یکزن
#چیستایثربی
#قسمت_صد_و_هشت
زنه روی زمین نشسته بود.اما انگار گذشته را میدید...گفت : باپسره فامیل بودیم...باهم بزرگ شده بودیم؛ از بچگی عاشقم بود ؛ منم نه نمیگفتم! میذاشتم عاشقم باشه و هر کاری برام انجام بده....
...زمیناشو به اسمم کرد؛ رفت سربازی تا بیاد عقدم کنه ؛ اما من همون ایام ؛ زن یه دانشجویی شدم که ازشهر ؛ برای تحقیق آمده بود اینجا...یهویی!
نامزد سربازم؛ با شادی برای عقد اومد؛ کلی کادو برام خریده بود.برای من ؛ خونواده م...بش گفتن دختره عروسی کرده؛ زد به دشت و بیابونش تو دره ها ؛ اسم منو فریاد میکشید؛ دیوونه شده بود! بعدم دیگه خبری ازش نشد ؛ کسی ندیدش!
شبنم گفت:بعدی! آهسته
پشت علیرضا رفت و گفت: یه تیکه ازنامه ی کشیش به سردار رو بخون ! زود! از حفظ ! علیرضا آرام گفت :بازم ؟ شبنم گفت : اون برای من یه سند تاریخیه. باعث میشه انگیزه بگیرم! علیرضا انگارهزار بارنامه را خوانده باشد! یک پاراگراف طولانی را خواند. با آخرین جمله؛حواسم سر جایش آمد:
"راه ما ظاهرا از هم جداست.نه راه دلمان!"
نگاهم با نگاه شبنم؛ تلاقی کرد،مثل ماده شیری گرسنه بود. یعنی ممکن بود مراهم بزند؟ به طرف ماآمد.محکم؛ ترکه راپشت شهرام کوبید.گفت:بقیه رو باکلت وادار کردم از خونه هاشون بیان بیرون؛ اما تو حرف گوش کنی بچه ؛ نه؟بگو! شهرام سکوت کرد.محکم تر زد:شهرام گفت:من قبلا دختری رو دوست داشتم که رفت آمریکا.....میخواستم باش ازدواج کنم.اون نمیخواست؛ ولی ما دو سه سال با هم بودیم؛ هنوز دوسش دارم..ولی مثل یه خاطره ی دور ....خیلی دور....انگار تو خواب میشناختمش....
چشمان شبنم برق زد ؛ ولی طرف من نیامد.پشت مشتعلی زد و گفت:تو که همه وجودت دروغه! اونی رو بگو که ما نمیدونیم !
مشتعلی با گریه گفت: نزن خانمجان ! نزن ! مرغ سر کنده که کشتن نداره ! میگم: من پشت فرمون بودم.نه حاجی! وقتی اون دو تاعروس داماد افتادن ته سد کرج ؛ من پشت فرمون بودم.حاجی یه طلبه ی جوون بود....کنار من ؛ خواب بود. ؛ جوری گریه و زاری کردم ؛ حاجی دلش به حالم سوخت؛ رفت اعتراف کرد که اون پشت فرمون بوده.من نلی رو دزدیدم....شبنم گفت:این تیکه تکراریه. مشتعلی گفت:
نیست! اینو خبر ندارین! داداش و مادر نلی؛ بم پول دادن سر به نیستش کنم؛ گفتن هر بلایی سرش بیارم ؛مهم نیست! اون بچه ؛ زندگی به هم زنه ..اما بچه شکل مهتاب بود...دلم سوخت ؛ مهتاب من !همون که بش میگفتیم شبنم خانم! اما مهتاب من بود....من عاشقشم.همیشه....
علیرضا پشت مادرش ایستاده بود و فیلم برمیداشت.مادرش ؛ ترکه محکمی به شانه ی علیرضا زد ؛ گفت: از خودتم بگیر!
علیرضا گفت:من جزاینکه ترنسم ؛کار بدی نکردم ؛ اینم که تقصیر خودم نبوده! اما چرا....یه بار ؛ یه گزارش دروغ ؛ برای کسی رد کردم ؛ که بد جوری همه جا پیچید... بخاطر لج و لجبازی بود....زنه رو که پشتش گزارش رد کرده بودم ؛ یه مدت ممنوع الکار کردن؛ ازش لجم گرفت...چون هیچوقت منو نمیدید ؛ منو نمیخواست.....به دروغ چیزایی گفتم و مدرکایی جورکردم که همه جا بایکوتش کردن! ....حتی کارگردانی که باش کار میکرد؛ باور کرد و بیرونش کرد....زمینو چنگ میزد تا اون چند سال دخترشو بزرگ کنه ! اما کسی کمکش نکرد...خیلی چیزای وحشتناکی پشتش گفته بودم....شبنم گفت : خاک بر سرت! و ترکه را روی شانه ی من زد.
جا خوردم؛ اما تنها حس واقعی ام را در آن لحظه گفتم : من؟من از سردار بیزارم ! نمیدونم این گناهه یا نه! هرچی باشه اون زمانی قهرمان بوده! چیزی که الان هست حالمو بد میکنه ؛ این نفرت توی صورتش! از همه چیز .... حتی گاهی حس میکنم با خدا هم دعوا داره! ... انگار هیچکسو نمیبینه! شاید یه روز آدم خوبی بوده اما ؛ غرور ؛ کینه و نفرت رهاش نکرده... ؛ بدش کرده ؛ ازش بدم میاد...میترسم ؛ میدونم آدمای زیادی رو بدبخت کرده! یک عالمه زن و بچه رو ؛ بی خانواده کرده.....چون مرداشونو گرفته....
و شبنم شاد و سرحال رو؛ به این زنی تبدیل کرده که ما الان میبینیم.... اگه میتونستم با همین ترکه حسابی میزدمش! بعدمیگفتم؛ برو پیش حاج خانمت! رو زخمات مرهم بماله!....بعضیا زخمایی دارن که نمیشه روشون مرهم مالید.هیچ مرهمی.....شبنم سعی کرد به من نگاه نکند ؛ گفت :بسه...بعد روی شانه ی شهرام زد.گفت :
به تو هم گفته بودم نامه ی کشیشو حفظ کنی...زود باش ! نامه کشیش؟گفته بودم همه باید مثل متن یه سوگند نامه ؛ حفظش باشین!
شهرام گفت:همیشه هرجا که باشم؛پسر اول تو و فرزند صدیقه پرورش میمونم....
شبنم روی شانه ی زن دیگری زد؛ زن جواب نداد؛ واکنشی هم نشان نداد! شبنم ؛ محکمتر زد ناگهان زن گفت: تو کثافتی شبنم! میدونستی؟!
#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_هشت
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
#کانال رسمی داستان #او_یکزن
تنهاکانال معتبری که تمام داستان در آن است
@chista_2
#چیستایثربی
#قسمت_صد_و_هشت
زنه روی زمین نشسته بود.اما انگار گذشته را میدید...گفت : باپسره فامیل بودیم...باهم بزرگ شده بودیم؛ از بچگی عاشقم بود ؛ منم نه نمیگفتم! میذاشتم عاشقم باشه و هر کاری برام انجام بده....
...زمیناشو به اسمم کرد؛ رفت سربازی تا بیاد عقدم کنه ؛ اما من همون ایام ؛ زن یه دانشجویی شدم که ازشهر ؛ برای تحقیق آمده بود اینجا...یهویی!
نامزد سربازم؛ با شادی برای عقد اومد؛ کلی کادو برام خریده بود.برای من ؛ خونواده م...بش گفتن دختره عروسی کرده؛ زد به دشت و بیابونش تو دره ها ؛ اسم منو فریاد میکشید؛ دیوونه شده بود! بعدم دیگه خبری ازش نشد ؛ کسی ندیدش!
شبنم گفت:بعدی! آهسته
پشت علیرضا رفت و گفت: یه تیکه ازنامه ی کشیش به سردار رو بخون ! زود! از حفظ ! علیرضا آرام گفت :بازم ؟ شبنم گفت : اون برای من یه سند تاریخیه. باعث میشه انگیزه بگیرم! علیرضا انگارهزار بارنامه را خوانده باشد! یک پاراگراف طولانی را خواند. با آخرین جمله؛حواسم سر جایش آمد:
"راه ما ظاهرا از هم جداست.نه راه دلمان!"
نگاهم با نگاه شبنم؛ تلاقی کرد،مثل ماده شیری گرسنه بود. یعنی ممکن بود مراهم بزند؟ به طرف ماآمد.محکم؛ ترکه راپشت شهرام کوبید.گفت:بقیه رو باکلت وادار کردم از خونه هاشون بیان بیرون؛ اما تو حرف گوش کنی بچه ؛ نه؟بگو! شهرام سکوت کرد.محکم تر زد:شهرام گفت:من قبلا دختری رو دوست داشتم که رفت آمریکا.....میخواستم باش ازدواج کنم.اون نمیخواست؛ ولی ما دو سه سال با هم بودیم؛ هنوز دوسش دارم..ولی مثل یه خاطره ی دور ....خیلی دور....انگار تو خواب میشناختمش....
چشمان شبنم برق زد ؛ ولی طرف من نیامد.پشت مشتعلی زد و گفت:تو که همه وجودت دروغه! اونی رو بگو که ما نمیدونیم !
مشتعلی با گریه گفت: نزن خانمجان ! نزن ! مرغ سر کنده که کشتن نداره ! میگم: من پشت فرمون بودم.نه حاجی! وقتی اون دو تاعروس داماد افتادن ته سد کرج ؛ من پشت فرمون بودم.حاجی یه طلبه ی جوون بود....کنار من ؛ خواب بود. ؛ جوری گریه و زاری کردم ؛ حاجی دلش به حالم سوخت؛ رفت اعتراف کرد که اون پشت فرمون بوده.من نلی رو دزدیدم....شبنم گفت:این تیکه تکراریه. مشتعلی گفت:
نیست! اینو خبر ندارین! داداش و مادر نلی؛ بم پول دادن سر به نیستش کنم؛ گفتن هر بلایی سرش بیارم ؛مهم نیست! اون بچه ؛ زندگی به هم زنه ..اما بچه شکل مهتاب بود...دلم سوخت ؛ مهتاب من !همون که بش میگفتیم شبنم خانم! اما مهتاب من بود....من عاشقشم.همیشه....
علیرضا پشت مادرش ایستاده بود و فیلم برمیداشت.مادرش ؛ ترکه محکمی به شانه ی علیرضا زد ؛ گفت: از خودتم بگیر!
علیرضا گفت:من جزاینکه ترنسم ؛کار بدی نکردم ؛ اینم که تقصیر خودم نبوده! اما چرا....یه بار ؛ یه گزارش دروغ ؛ برای کسی رد کردم ؛ که بد جوری همه جا پیچید... بخاطر لج و لجبازی بود....زنه رو که پشتش گزارش رد کرده بودم ؛ یه مدت ممنوع الکار کردن؛ ازش لجم گرفت...چون هیچوقت منو نمیدید ؛ منو نمیخواست.....به دروغ چیزایی گفتم و مدرکایی جورکردم که همه جا بایکوتش کردن! ....حتی کارگردانی که باش کار میکرد؛ باور کرد و بیرونش کرد....زمینو چنگ میزد تا اون چند سال دخترشو بزرگ کنه ! اما کسی کمکش نکرد...خیلی چیزای وحشتناکی پشتش گفته بودم....شبنم گفت : خاک بر سرت! و ترکه را روی شانه ی من زد.
جا خوردم؛ اما تنها حس واقعی ام را در آن لحظه گفتم : من؟من از سردار بیزارم ! نمیدونم این گناهه یا نه! هرچی باشه اون زمانی قهرمان بوده! چیزی که الان هست حالمو بد میکنه ؛ این نفرت توی صورتش! از همه چیز .... حتی گاهی حس میکنم با خدا هم دعوا داره! ... انگار هیچکسو نمیبینه! شاید یه روز آدم خوبی بوده اما ؛ غرور ؛ کینه و نفرت رهاش نکرده... ؛ بدش کرده ؛ ازش بدم میاد...میترسم ؛ میدونم آدمای زیادی رو بدبخت کرده! یک عالمه زن و بچه رو ؛ بی خانواده کرده.....چون مرداشونو گرفته....
و شبنم شاد و سرحال رو؛ به این زنی تبدیل کرده که ما الان میبینیم.... اگه میتونستم با همین ترکه حسابی میزدمش! بعدمیگفتم؛ برو پیش حاج خانمت! رو زخمات مرهم بماله!....بعضیا زخمایی دارن که نمیشه روشون مرهم مالید.هیچ مرهمی.....شبنم سعی کرد به من نگاه نکند ؛ گفت :بسه...بعد روی شانه ی شهرام زد.گفت :
به تو هم گفته بودم نامه ی کشیشو حفظ کنی...زود باش ! نامه کشیش؟گفته بودم همه باید مثل متن یه سوگند نامه ؛ حفظش باشین!
شهرام گفت:همیشه هرجا که باشم؛پسر اول تو و فرزند صدیقه پرورش میمونم....
شبنم روی شانه ی زن دیگری زد؛ زن جواب نداد؛ واکنشی هم نشان نداد! شبنم ؛ محکمتر زد ناگهان زن گفت: تو کثافتی شبنم! میدونستی؟!
#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_هشت
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
#کانال رسمی داستان #او_یکزن
تنهاکانال معتبری که تمام داستان در آن است
@chista_2
@chista_yasrebi با خانواده ی محترم دلشدگان_چه رازیست در بدرود که گویی سلامی دوباره میدهی؟
خانم و آقای غفاریان و آرتین عزیز ؛ پسر عزیزشان؛و مرسی که کتابکده دلشدگان شما؛ جای خاطرات دوستان خوبم شد
#مشهد
خانم و آقای غفاریان و آرتین عزیز ؛ پسر عزیزشان؛و مرسی که کتابکده دلشدگان شما؛ جای خاطرات دوستان خوبم شد
#مشهد
@chista_yasrebi
من از قامت ناگهان گذشتن رسیدم ؛
من از انتهای نثار نگاهت ؛
من از بیت آخر رسیدم....
#چیستایثربی
#فرودگاه_مشهد
#بدرود
من از قامت ناگهان گذشتن رسیدم ؛
من از انتهای نثار نگاهت ؛
من از بیت آخر رسیدم....
#چیستایثربی
#فرودگاه_مشهد
#بدرود
@chista_yasrebi گاهی قرار نیست معجره ای رخ بده__همینکه ببینی یه عده خانم جوان و پر انرژی ؛ اقتباس جدیدی از کار لورکا ارایه دادن که خلاقانه ست ؛کافیه که روزت زیبا باشه_ممنون از خانم رادمنش وگروهش
@chista_yasrebi سلام بانو.این
#اولین_کتابی بود که خریدم ؛ و خوشحالم که اولین کتابی که در زندگی خریدم ؛ از آثار پر عشق شماست
زهرا اکرم زاده
#چیستایثربی
#اولین_کتابی بود که خریدم ؛ و خوشحالم که اولین کتابی که در زندگی خریدم ؛ از آثار پر عشق شماست
زهرا اکرم زاده
#چیستایثربی
سکانسی زیبا از فیلم از کرخه تا راین
http://www.aparat.com/v/eBAFZ
http://www.aparat.com/v/eBAFZ
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
سکانسی زیبا از فیلم از کرخه تا راین
@chista_yasrebi
دخترم :مامان چرا
#از_کرخه_تا_راین رو گذاشتی تو اینستا و کانالت؟....گفتم :صبر کن عزیزم.من هیچ کارم بی دلیل نیست.تو میدونی...
#چیستایثربی
گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید.
دخترم :مامان چرا
#از_کرخه_تا_راین رو گذاشتی تو اینستا و کانالت؟....گفتم :صبر کن عزیزم.من هیچ کارم بی دلیل نیست.تو میدونی...
#چیستایثربی
گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید.
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#روز_واقعه
#نوشته
#بهرام_بیضایی
کارگردان:
#شهرام_اسدی
#بازی
#علیرضا_شجاع_نوری
#عزت_الله_انتظامی
#جمشید_مشایخی
#لادن_مستوفی
زنده_یاد
#حسین_پناهی
و.....
#1373
#نوشته
#بهرام_بیضایی
کارگردان:
#شهرام_اسدی
#بازی
#علیرضا_شجاع_نوری
#عزت_الله_انتظامی
#جمشید_مشایخی
#لادن_مستوفی
زنده_یاد
#حسین_پناهی
و.....
#1373
@chista_yasrebi چاپ ششم با ویرایش جدید__داستانی درباره ی عشق مادری و تفاوت نسلها....
#نشر_کوله_پشتی
#چیستایثربی
فروش انلاین و کتابفروشیهای معتبر
66961628
#نشر_کوله_پشتی
#چیستایثربی
فروش انلاین و کتابفروشیهای معتبر
66961628
دیالوگهای ماندگار فیلم روز واقعه -فیلم روز -RoozeVaghe
http://www.aparat.com/v/liUe8#theEnd
http://www.aparat.com/v/liUe8#theEnd
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
دیالوگهای ماندگار فیلم روز واقعه -فیلم روز -RoozeVaghe
#گپی_کوتاه_با
#چیستایثربی
در #مشهد
چرا از کانادا برگشتید؟ و.....
#چیستایثربی
#مصاحبه_کننده
#مریم_دهقان
این تنها یک دقیقه از مصاحبه است ؛ کامل آن را بزودی منتشر میکنم.کمی مشکل صدا دارد....
بااحترام و سپاس
#چیستایثربی
در #مشهد
چرا از کانادا برگشتید؟ و.....
#چیستایثربی
#مصاحبه_کننده
#مریم_دهقان
این تنها یک دقیقه از مصاحبه است ؛ کامل آن را بزودی منتشر میکنم.کمی مشکل صدا دارد....
بااحترام و سپاس