چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
احساس کردم ادمها درکتان نمی کنند، دیدم تنهایید ،یک تنهایی ناملموس موذی ...چه کسی از این حصار رد خواهد شد ،چه کسی را قابل خواهی دانست برای دوست داشتن .؟ اینها را گفتم در همان حال که در حرم زیارت میکردی...

#عالیا_اسفندیاری
#امروز
بعد از ورکشاپ_نوشتن_خلاق
#مشهد


#چیستایثربی
@chista_yasrebi عکس ورکشاپ
#نوشتن_خلاق؛ از نگاه عالیا...شاید خستگی و فشار کار بود_شاید واقعا تنها هستم_شاید کمی زیاد حرف زده ام تا حسم و فکرم را به مردم بباورانم_شاید....مهم نسل درراه است.
#چیستا
سلام بانو جااااااانم روم نمیشد براتون بنویسم چون دوست ندارم برای لحظاتی هم وقت ارزشمند شمارو هدر بدم ولی بانو گریه کردم برای شما برای خودم برای مادرتون روزی اگر شهامت داشته باشم داستان واقعی زندگیه خودمو براتون خواهم نوشت ......فقط همین بس که ممنونم که هستین و ممنونم که نمونه ای و با صبرو شجاعتی که بهم داری آموزش میدین زندگی رو آسون تر میکنید.....مصاحبه تون بسیار زیبا بود بهتون افتخار میکنم و قوی تر شدم میبینم که کمی از وجودم شبیه به شماست🌹🌹🌹

#سارا

شرکت کنندگان ورکشاپ
#نوشتن_خلاق
#مهر95
#چیستایثربی


#مشهد
یکی از بهترین روزهای عمرم بود💞💞💞💞🌹🌹🌹🌹🌹

#هدی
#کارگاه_نوشتن_خلاق
#مشهد
@chista_yasrebi مرسی هدی جان__انرژی شما باعث شد عینکم پیداشود! من هم شاید کمی خسته به نظر میرسم ؛ اما یکی از بهترین روزهای عمرم بود__بخصوص عاشق رک بودن مشهدیها شده ام
#چیستایثربی
چیستا عزیزم
من از #او_یک_زن با تو همراه شدم
#پستچی را یک شبه خواندم
#شیدا_و_صوفی ...  اوج هنروری قلمت بود 
من با پستچی #انتظار_عشق کشیدم
با او یک زن #درد کشیدم
با شیدا و صوفی #تجسس کردم
 #نامه_های_عاشقانه علی شب به خیرم شد
او یک زن صبح به خیر
در خواب هم حتی بدنبال گشایشی در #معمای_صوفی بودم
#بزرگ_بانوی_سرزمینم #عشقت_همیشه_پایدار #قلمت_روان
به امید شکفتن ترانه های بیشتر، چیستاهای بیشتر ،
#زمان_نیز_آبستن_امید_است
چیستای عزیزم، شاه بانوی عشق، جنگ تو از حاج علی ها بسیار با ارزش تر است
 جنگ  بی تلفات که ثمره اش عشق است و #دانش و #آگاهی
سپاس فراوان از بی نظیرترین ابتکارت #دورهمخوانی

#سحر
#جشن_امضا
#مشهد


 
 
خوبه كه دارمت كه كلى بهت بنازم كه كلى دوست داشته باشم كه كلى برام نفس باشى

#یکتا_کلهر ❤️❤️
نمی دونین چه حالی داشتم امشب. چه اضطراب شیرینی بود. شور و شکوه لحظاتو زیر پوستم حس می کردم.خیلی جلو خودمو گرفتم که بغلتون نکنم..

#سعیده_نور_بخش
#مشهد
سلام چیستا بانوی نازنین...هیچ نعمتی بالاتر از این نیست که محبوب و معشوق قلوب باشی.

امروزاز فرسنگها فاصله ؛ پا به پای دوستان مشهدی بودم واگر چه اونا شما رو دیدن ؛...اما منم تونستم یه امضاء ویژه ازتون داشته باشم...

اینم معجزه عشق شماست...که یه دوست چیستایی ناب به من بخشیده ؛ که منو از لحظات حضورشما تو جمعشون؛ بی نصیب نکرد...کی گفته ندیده ؛ نمیشه دوست داشت و عاشق شد؟...

مهم قلوبمونه که برای هم میتپه و با هرغم وشادی هم شریک شدیم....و خلاصه دنیا و جهان یعنی این که با همه تفاوت ها ؛ با همه ی فاصله ها...دوست داشت...مهرورزید...کمک کرد..و مهمتر از همه عاشقی کرد....

شمارا #سفیر_عشق ومهر مینامم که با همه سمبل های تاریخی عشق...شما متفاوتترین عاشقی رانگاشتید و برای جهانیان همین بس...که عشق ازت بماند... اون روزی که در رو برای پستچی محل باز کردید ؛ و تپش قلبتون امانتان راگرفت...به همچین روزهایی نمی اندیشیدید ..که عشقتان...چه عاشقایی ساخت که بی ادعا آموختند عاشقی کنند....

آرزو دارم روزی ازنزدیک ؛ دستان مهربانتان رابفشارم و با تمام وجودم ؛ دوست داشتنم را بیان کنم...ولی میدانم که اون لحظه شاید ؛ جزسلام ؛ قادر به تکلم کلمه ای نشوم...اما به یقین شهامت عاشقی ک درمن بیدارشده ؛ غوغا خواهدکرد !
برای استواری وصبرتان....یاعلی

برای حیا و سکوت محجوبتان....یازهرا

درآرزوی دیدارتان....یامهدی(عج)
#خوشاگمنامان
@Chista_yasrebi هدی؛درصفحه حواسش به همه چیز هست.به کوچکترین ریزه کاریهای داستان و کامنتها_همیشه حدسهای دقیقی میزند ؛اما در واقعیت از صفحه هم باهوشتر است! چه خوب است که دوستانت را از نزدیک ببینی
@chista_yasrebi همراه اعظم خانم باکمال ؛ که اصرار ایشان برای سفر به مشهد و زیارت ؛ بیش از خود من بود ؛ و سعی کرد این کار را شدنی کند.از زمان
#پستچی ؛ تاکنون
#چیستایثربی
#جشن_امضا و ورکشاپ
#مشهد
چه خوب بودی
آمدی
زمان از حرکت نایستاد و
نفس زمین بند نیامد
ولی...
چه خوب بودی
از آن هایی که خوبی را نشر میدهند
بی دریغ و بی ریا
مثل رگباری کوتاه
که بعد از آن همیشه نگاهت به آسمان است
به امیدی که شاید دوباره ببارد!...
چه زیبا بودی
از آنها که پس از رفتنشان، احساس میکنی خودت هم زیباتری!
عجیب نیست؟!
انگار با تو زیبایی هم مسری است! ...
چه خوب بودی...

#سهیل_عربی
#نویسنده
#مشهد
با سپاس

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ

#چیستایثربی
Forwarded from Deleted Account
#او_یکزن
#چیستایثربی
#قسمت_صد_و_هشت

زنه روی زمین نشسته بود.اما انگار گذشته را میدید...گفت : باپسره فامیل بودیم...باهم بزرگ شده بودیم؛ از بچگی عاشقم بود ؛ منم نه نمیگفتم! میذاشتم عاشقم باشه و هر کاری برام انجام بده....

...زمیناشو به اسمم کرد؛ رفت سربازی تا بیاد عقدم کنه ؛ اما من همون ایام ؛ زن یه دانشجویی شدم که ازشهر ؛ برای تحقیق آمده بود اینجا...یهویی!
نامزد سربازم؛ با شادی برای عقد اومد؛ کلی کادو برام خریده بود.برای من ؛ خونواده م...بش گفتن دختره عروسی کرده؛ زد به دشت و بیابونش تو دره ها ؛ اسم منو فریاد میکشید؛ دیوونه شده بود! بعدم دیگه خبری ازش نشد ؛ کسی ندیدش!
شبنم گفت:بعدی! آهسته
پشت علیرضا رفت و گفت: یه تیکه ازنامه ی کشیش به سردار رو بخون ! زود! از حفظ ! علیرضا آرام گفت :بازم ؟ شبنم گفت : اون برای من یه سند تاریخیه. باعث میشه انگیزه بگیرم! علیرضا انگارهزار بارنامه را خوانده باشد! یک پاراگراف طولانی را خواند. با آخرین جمله؛حواسم سر جایش آمد:

"راه ما ظاهرا از هم جداست.نه راه دلمان!"

نگاهم با نگاه شبنم؛ تلاقی کرد،مثل ماده شیری گرسنه بود. یعنی ممکن بود مراهم بزند؟ به طرف ماآمد.محکم؛ ترکه راپشت شهرام کوبید.گفت:بقیه رو باکلت وادار کردم از خونه هاشون بیان بیرون؛ اما تو حرف گوش کنی بچه ؛ نه؟بگو! شهرام سکوت کرد.محکم تر زد:شهرام گفت:من قبلا دختری رو دوست داشتم که رفت آمریکا.....میخواستم باش ازدواج کنم.اون نمیخواست؛ ولی ما دو سه سال با هم بودیم؛ هنوز دوسش دارم..ولی مثل یه خاطره ی دور ....خیلی دور....انگار تو خواب میشناختمش....
چشمان شبنم برق زد ؛ ولی طرف من نیامد.پشت مشتعلی زد و گفت:تو که همه وجودت دروغه! اونی رو بگو که ما نمیدونیم !

مشتعلی با گریه گفت: نزن خانمجان ! نزن ! مرغ سر کنده که کشتن نداره ! میگم: من پشت فرمون بودم.نه حاجی! وقتی اون دو تاعروس داماد افتادن ته سد کرج ؛ من پشت فرمون بودم.حاجی یه طلبه ی جوون بود....کنار من ؛ خواب بود. ؛ جوری گریه و زاری کردم ؛ حاجی دلش به حالم سوخت؛ رفت اعتراف کرد که اون پشت فرمون بوده.من نلی رو دزدیدم....شبنم گفت:این تیکه تکراریه. مشتعلی گفت:
نیست! اینو خبر ندارین! داداش و مادر نلی؛ بم پول دادن سر به نیستش کنم؛ گفتن هر بلایی سرش بیارم ؛مهم نیست! اون بچه ؛ زندگی به هم زنه ..اما بچه شکل مهتاب بود...دلم سوخت ؛ مهتاب من !همون که بش میگفتیم شبنم خانم! اما مهتاب من بود....من عاشقشم.همیشه....
علیرضا پشت مادرش ایستاده بود و فیلم برمیداشت.مادرش ؛ ترکه محکمی به شانه ی علیرضا زد ؛ گفت: از خودتم بگیر!


علیرضا گفت:من جزاینکه ترنسم ؛کار بدی نکردم ؛ اینم که تقصیر خودم نبوده! اما چرا....یه بار ؛ یه گزارش دروغ ؛ برای کسی رد کردم ؛ که بد جوری همه جا پیچید... بخاطر لج و لجبازی بود....زنه رو که پشتش گزارش رد کرده بودم ؛ یه مدت ممنوع الکار کردن؛ ازش لجم گرفت...چون هیچوقت منو نمیدید ؛ منو نمیخواست.....به دروغ چیزایی گفتم و مدرکایی جورکردم که همه جا بایکوتش کردن! ....حتی کارگردانی که باش کار میکرد؛ باور کرد و بیرونش کرد....زمینو چنگ میزد تا اون چند سال دخترشو بزرگ کنه ! اما کسی کمکش نکرد...خیلی چیزای وحشتناکی پشتش گفته بودم....شبنم گفت : خاک بر سرت! و ترکه را روی شانه ی من زد.
جا خوردم؛ اما تنها حس واقعی ام را در آن لحظه گفتم : من؟من از سردار بیزارم ! نمیدونم این گناهه یا نه! هرچی باشه اون زمانی قهرمان بوده! چیزی که الان هست حالمو بد میکنه ؛ این نفرت توی صورتش! از همه چیز .... حتی گاهی حس میکنم با خدا هم دعوا داره! ... انگار هیچکسو نمیبینه! شاید یه روز آدم خوبی بوده اما ؛ غرور ؛ کینه و نفرت رهاش نکرده... ؛ بدش کرده ؛ ازش بدم میاد...میترسم ؛ میدونم آدمای زیادی رو بدبخت کرده! یک عالمه زن و بچه رو ؛ بی خانواده کرده.....چون مرداشونو گرفته....
و شبنم شاد و سرحال رو؛ به این زنی تبدیل کرده که ما الان میبینیم.... اگه میتونستم با همین ترکه حسابی میزدمش! بعدمیگفتم؛ برو پیش حاج خانمت! رو زخمات مرهم بماله!....بعضیا زخمایی دارن که نمیشه روشون مرهم مالید.هیچ مرهمی.....شبنم سعی کرد به من نگاه نکند ؛ گفت :بسه...بعد روی شانه ی شهرام زد.گفت :
به تو هم گفته بودم نامه ی کشیشو حفظ کنی...زود باش ! نامه کشیش؟گفته بودم همه باید مثل متن یه سوگند نامه ؛ حفظش باشین!
شهرام گفت:همیشه هرجا که باشم؛پسر اول تو و فرزند صدیقه پرورش میمونم....

شبنم روی شانه ی زن دیگری زد؛ زن جواب نداد؛ واکنشی هم نشان نداد! شبنم ؛ محکمتر زد ناگهان زن گفت: تو کثافتی شبنم! میدونستی؟!

#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_هشت
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

#کانال رسمی داستان #او_یکزن
تنهاکانال معتبری که تمام داستان در آن است
@chista_2
@chista_yasrebi با خانواده ی محترم دلشدگان_چه رازیست در بدرود که گویی سلامی دوباره میدهی؟
خانم و آقای غفاریان و آرتین عزیز ؛ پسر عزیزشان؛و مرسی که کتابکده دلشدگان شما؛ جای خاطرات دوستان خوبم شد
#مشهد
@chista_yasrebi

من از قامت ناگهان گذشتن رسیدم ؛
من از انتهای نثار نگاهت ؛
من از بیت آخر رسیدم....


#چیستایثربی
#فرودگاه_مشهد
#بدرود
@chista_yasrebi گاهی قرار نیست معجره ای رخ بده__همینکه ببینی یه عده خانم جوان و پر انرژی ؛ اقتباس جدیدی از کار لورکا ارایه دادن که خلاقانه ست ؛کافیه که روزت زیبا باشه_ممنون از خانم رادمنش وگروهش