چیستا_وان:
چند کلمه درباره
#ماوقع این روزها با صمیمی ترها
دوستان من میدانید که زندگی همیشه به یک منوال نیست..مثلا من ؛ پارسال این موقع ؛ خیلی شاد بودم...الان نیستم!...
شاکی نیستم.اما شاد نیستم !
....پارسال این موقع ؛ انتشار #پستچی ؛ در اینستاگرام را شروع کردم و هرگز تصورش را هم نمیکردم دوستان و دشمنان به این زیادی پیدا کنم! ..
افرادی که بگویند پستچی زندگی واقعی خودش نیست؟! حتی اقوام!....از چه میترسند؟.....آنها که چیزی نمیدانند؛ آنها کی با من بوده اند؟.....هر چه میخواهند بگویند...کاش زندگی واقعی خودم نبود براستی! من این زندگی را هروله کرده ام...و به دخترم دیروز گفتم :مجبورم تا پایانش بایستم.
و الان صمیمی ترین دوستان محل کارم ؛ در تاتر یا شورای نویسندگان و سینما ؛ انگار مرا مقصر میدانند که چرا اول؛ جریان حاجعلی را به آنها نگفته ام!...
خب این قرار بود یک راز زندگی خصوصی من باشد ! و اگر لجبازی یک شب خاص من و خورده شدن حق ما ؛ در یک مسابقه نبود ؛ شاید هرگز ماجرا را نمینوشتم و انهمه واکنش مثبت دوستان و فالورها.
با گفتنش ؛ چیزی به دست نیاوردم....شاید شما از خواندنش لذت بردید ؛ یا ببرید...
ممنونم...اما افراد خانواده رفتار نامناسبی دور از شان و سنشان ؛ نشان دادند ! و حتی سعی کردند روی دخترم که معمولا عاقلتر از این حرفهاست ؛ تاثیر بگذارند! پیج و کانال و توهین بود که بسویم سرازیر میشد و میشود...
.اما چه باک! من شما را دوست دارم و پستچی را حقیقتا زیسته ام و چه اشتباهات دردناکی در آن ؛ مرتکب شده ام.....
من پستچی را نوشتم که هم درددل ؛ و خاطره ای گفته باشم و هم بگویم :
برای شکست ؛ همیشه #زود است...
امروز اقایی بعد از مطب دکتر ؛مرا شناخت؛ به دوستش گفت : این #چیستایثربی است؟
دوستش گفت :نه!شبیهشه.به خصوص عینکش! .ولی اونکه انقدر داغون نیست!
راستش داغان بودم؛تب داشتم.گریه کرده بودم ؛ دلم پر بود.قرار نیست همیشه بگو و بخند باشیم.
نویسنده هم انسان است؛بازنمیخواهم درباره ی مشکلات خانه حرف بزنم!
اما من هم مادر یک جوان و دختر یک بانو هستم که هر کدام انتظاراتی از من دارند و برآورده نمیشود و دوستانم که جملگی رفتند.
از صبح که بلند میشوم ؛میدوم و آخر هم به کارهای ضروری ترم نمیرسم و از این جهت از ناشر گرفته تا افراد خانواده ؛ همه؛ از من شاکی اند !ازچه؟نمیدانم!
نه به خاطر نوشتن قصه.برای اینکه دنیای مجازی را دروغ و ناندانی عده ای تازه به دوران رسیده میدانند! و میگویند جای تو نیست!تو نویسنده ای! نه مدل لباس یا بازیگر یا فلان خانم که به ترکیه پناهنده شده ! تو دنیایت از آنها جداست!در حالیکه اقوام خودشان همه اینستا دارند!
از طرفی میان فالورهایم؛ دوستان بسیار خوبی پیدا کرده ام که میدانم هیچ کجای جهان؛دیگر نمیتوانم شبیه آنها را پیدا کنم ! مرد و زن...و از طرفی همکارانم ؛ مدام متلک میپرانند که خودتان دلیلش را حدس میزنید!
پریروز جشنی بود و من یکی از صاحبان جشن؛یادشان رفت به من بگویند!
:وقتی شاکی شدم؛ گفتند:مگر در این دنیا زندگی نمیکنید؟! کارت دعوت و تلفن لازم نبود!در صورتی که به بقیه؛تلفنی هم که شده ؛ خبر داده بودند!خب می آمدیددیگر !عجبا!باید میگفتم.جشن مهم نیست!اصلا نمیامدم.کار داشتم.... اما
قدردان باشید آقا!
#حرمت نگه دارید
گفت:مگر اینکه ملکه ی تخت روان باشید و فالورهایتان باید شما را بیاورند!
این را کسی به من گفت ؛ که سالها پیش که جوانکی تازه وارد به نقد تاتر و سینما بود؛ بارها سفارشش را به این و آن کرده بودم،و چقدر از او دفاع کرده بودم!
من نسبت به ستاره ها ؛ فالورهای زیادی ندارم..کانالم هم که چه بگویم!هر چقدر مطالب جالب؛ با کمک چند دوستم و تلاش خودم ؛ از اینور و آنور برایتان پیدا میکنم که جای دیگری نیست؛ میبینم ؛ رفته اید! نیستید! و جذب کانالهای جوک؛یا تبلیغ ؛ و بده بستان لینک شده اید...180 کا درزمان پستچی کجا ؟و حالا کجا؟!کجا رفتند آن دوستان؟!
در صورتی که به جد میگویم:کیفیت کانال من؛به مراتب #بهتر و متنوع تر از قبل شده؛ و من خیلی حرفهای اصلی یا خبرهای لحظه ای و گزارش مراسم و زندگی ام را در کانالم میگذارم....
باید هم بگذارم...
#کانال_من است نه ملا نصر الدین !
باید از خودم و مراسمم و دوستانم ،عکس بگذارم؛باید شما را از اتفاقات دور و برم خبر کنم!
حالا به اینجا رسیدیم!
#او_یکزن؛ چهار قسمت دیگر تمام میشود و اگر دارم طولش میدهم؛ چون میخواهم حالم خوب باشد و دوقسمت دو قسمت بگذارم تا در دو شب تمام شود ؛و یکی از بازیگرهای من هم به ایران برگشته باشد!
میدانید دردم از چیست؟!
رنج میکشی و کسی دردت را نمیفهمد....فکر میکنند دنبال فالوری!من فالور مرده که نمیخواهم!و شما زندگان به بیمارستان هم که بروم با منید! میدانم! زنده اید و با وفا!
معلوم است که همه ی وقایع #او_یکزن واقعی نیست! ولی میکس سخت و خلاقانه ای که ⬇
چند کلمه درباره
#ماوقع این روزها با صمیمی ترها
دوستان من میدانید که زندگی همیشه به یک منوال نیست..مثلا من ؛ پارسال این موقع ؛ خیلی شاد بودم...الان نیستم!...
شاکی نیستم.اما شاد نیستم !
....پارسال این موقع ؛ انتشار #پستچی ؛ در اینستاگرام را شروع کردم و هرگز تصورش را هم نمیکردم دوستان و دشمنان به این زیادی پیدا کنم! ..
افرادی که بگویند پستچی زندگی واقعی خودش نیست؟! حتی اقوام!....از چه میترسند؟.....آنها که چیزی نمیدانند؛ آنها کی با من بوده اند؟.....هر چه میخواهند بگویند...کاش زندگی واقعی خودم نبود براستی! من این زندگی را هروله کرده ام...و به دخترم دیروز گفتم :مجبورم تا پایانش بایستم.
و الان صمیمی ترین دوستان محل کارم ؛ در تاتر یا شورای نویسندگان و سینما ؛ انگار مرا مقصر میدانند که چرا اول؛ جریان حاجعلی را به آنها نگفته ام!...
خب این قرار بود یک راز زندگی خصوصی من باشد ! و اگر لجبازی یک شب خاص من و خورده شدن حق ما ؛ در یک مسابقه نبود ؛ شاید هرگز ماجرا را نمینوشتم و انهمه واکنش مثبت دوستان و فالورها.
با گفتنش ؛ چیزی به دست نیاوردم....شاید شما از خواندنش لذت بردید ؛ یا ببرید...
ممنونم...اما افراد خانواده رفتار نامناسبی دور از شان و سنشان ؛ نشان دادند ! و حتی سعی کردند روی دخترم که معمولا عاقلتر از این حرفهاست ؛ تاثیر بگذارند! پیج و کانال و توهین بود که بسویم سرازیر میشد و میشود...
.اما چه باک! من شما را دوست دارم و پستچی را حقیقتا زیسته ام و چه اشتباهات دردناکی در آن ؛ مرتکب شده ام.....
من پستچی را نوشتم که هم درددل ؛ و خاطره ای گفته باشم و هم بگویم :
برای شکست ؛ همیشه #زود است...
امروز اقایی بعد از مطب دکتر ؛مرا شناخت؛ به دوستش گفت : این #چیستایثربی است؟
دوستش گفت :نه!شبیهشه.به خصوص عینکش! .ولی اونکه انقدر داغون نیست!
راستش داغان بودم؛تب داشتم.گریه کرده بودم ؛ دلم پر بود.قرار نیست همیشه بگو و بخند باشیم.
نویسنده هم انسان است؛بازنمیخواهم درباره ی مشکلات خانه حرف بزنم!
اما من هم مادر یک جوان و دختر یک بانو هستم که هر کدام انتظاراتی از من دارند و برآورده نمیشود و دوستانم که جملگی رفتند.
از صبح که بلند میشوم ؛میدوم و آخر هم به کارهای ضروری ترم نمیرسم و از این جهت از ناشر گرفته تا افراد خانواده ؛ همه؛ از من شاکی اند !ازچه؟نمیدانم!
نه به خاطر نوشتن قصه.برای اینکه دنیای مجازی را دروغ و ناندانی عده ای تازه به دوران رسیده میدانند! و میگویند جای تو نیست!تو نویسنده ای! نه مدل لباس یا بازیگر یا فلان خانم که به ترکیه پناهنده شده ! تو دنیایت از آنها جداست!در حالیکه اقوام خودشان همه اینستا دارند!
از طرفی میان فالورهایم؛ دوستان بسیار خوبی پیدا کرده ام که میدانم هیچ کجای جهان؛دیگر نمیتوانم شبیه آنها را پیدا کنم ! مرد و زن...و از طرفی همکارانم ؛ مدام متلک میپرانند که خودتان دلیلش را حدس میزنید!
پریروز جشنی بود و من یکی از صاحبان جشن؛یادشان رفت به من بگویند!
:وقتی شاکی شدم؛ گفتند:مگر در این دنیا زندگی نمیکنید؟! کارت دعوت و تلفن لازم نبود!در صورتی که به بقیه؛تلفنی هم که شده ؛ خبر داده بودند!خب می آمدیددیگر !عجبا!باید میگفتم.جشن مهم نیست!اصلا نمیامدم.کار داشتم.... اما
قدردان باشید آقا!
#حرمت نگه دارید
گفت:مگر اینکه ملکه ی تخت روان باشید و فالورهایتان باید شما را بیاورند!
این را کسی به من گفت ؛ که سالها پیش که جوانکی تازه وارد به نقد تاتر و سینما بود؛ بارها سفارشش را به این و آن کرده بودم،و چقدر از او دفاع کرده بودم!
من نسبت به ستاره ها ؛ فالورهای زیادی ندارم..کانالم هم که چه بگویم!هر چقدر مطالب جالب؛ با کمک چند دوستم و تلاش خودم ؛ از اینور و آنور برایتان پیدا میکنم که جای دیگری نیست؛ میبینم ؛ رفته اید! نیستید! و جذب کانالهای جوک؛یا تبلیغ ؛ و بده بستان لینک شده اید...180 کا درزمان پستچی کجا ؟و حالا کجا؟!کجا رفتند آن دوستان؟!
در صورتی که به جد میگویم:کیفیت کانال من؛به مراتب #بهتر و متنوع تر از قبل شده؛ و من خیلی حرفهای اصلی یا خبرهای لحظه ای و گزارش مراسم و زندگی ام را در کانالم میگذارم....
باید هم بگذارم...
#کانال_من است نه ملا نصر الدین !
باید از خودم و مراسمم و دوستانم ،عکس بگذارم؛باید شما را از اتفاقات دور و برم خبر کنم!
حالا به اینجا رسیدیم!
#او_یکزن؛ چهار قسمت دیگر تمام میشود و اگر دارم طولش میدهم؛ چون میخواهم حالم خوب باشد و دوقسمت دو قسمت بگذارم تا در دو شب تمام شود ؛و یکی از بازیگرهای من هم به ایران برگشته باشد!
میدانید دردم از چیست؟!
رنج میکشی و کسی دردت را نمیفهمد....فکر میکنند دنبال فالوری!من فالور مرده که نمیخواهم!و شما زندگان به بیمارستان هم که بروم با منید! میدانم! زنده اید و با وفا!
معلوم است که همه ی وقایع #او_یکزن واقعی نیست! ولی میکس سخت و خلاقانه ای که ⬇
چیستا_وان:ادامه از پست قبل⬆️
از وقایع چهار نسل اخیر؛ انتخاب کرده ام؛ کار دشوار و ارزشمندی بود و من هم در آن دخیل بودم....و مطمینم بعد از من ؛ باقی میماند...
میگویند به گذشته فکر نکن ! دکترم میگوید: نسبت به سال گذشته ؛ فشار خون ؛ نفس تنگی و بیخوابی بیشتری داری و سن تو به هر حال آرامش میخواهد...
میدانم و نمیدانم !
من در اینستاگرام هم ننویسم ؛ روی کاغذ که مینویسم .....حال اطرافیان من از هر نوع کاغذی به هم میخورد.
اما من امید دارم و میدانم که این روزهای پر فشار میگذرد ؛ علی در کنارم خواهد بود...
این را #شهود_نوجوانی ام به من میگوید ! و بار دیگر 14 ساله میشوم...
.انگار خودم برای خودم ؛ نامه مینویسم....
اگر از زمانه ؛ #سیلی خوردی ؛ و باز بلند شدی ؛ هنر کردی...نه وقتی همه از تو تعریف میکنند! و همه چیز بر وفق مراد است. من به این سیلی ها عادت دیرینه دارم و ممنون که تحت هیچ شرایطی مرا تنها نمیگذارید !
جبران خواهم کرد.نسبت به با وفاترین فالورهایم...از شیراز تا اهواز ؛ از یزد تا زنجان و اصفهان وترکیه و خورموج و لندن...و همه ی ایرانیان عزیز پیجم
حواسم به همه ی با معرفتها و بیمعرفتیها هست.
بعد از قصه ؛ تغییرات جدیدی را در صفحه میبینید...من کنارتان میمانم و به قول خواجه حافظ :
آنچه آغاز ندارد ؛ نپذیرد انجام.
آنهاییکه در پیج و کانال ؛ تا اینجا با من مانده اند ؛ میدانم دیگر ماندنی هستند! و قلب درد مند همدیگر را ؛ التیام میبخشیم...که ما همه افراد قبیله ی دردیم و درد ؛ استعلاء میبخشد و روح را بزرگ میکند...
نمایش
#اینستاگرام در تهران ؛ احتمالا آذر ماه روی صحنه می آید و برای شهرستانیها ؛ اگر ارشاد یا ارگانی تمایل نشان دهد ؛ ما به آنجا میرویم وگرنه دی وی دی کار را میبینند..
این کار حاصل اول سال 94 ؛ و حضور من در دنیای مجازی ؛ تاکنون بوده است!
درست است که امسال جایزه ی بهترین فعال مجازی را از جشنواره گرفتم....اما جایزه ی اصلی من شما هستید که نمیدانید تک تک دیالوگهایتان در کامنتها ؛ چقدر در نگارش #اینستاگرام کمکم کرد....
این روزها جسما کمی به هم ریخته ام......بله.
# چیستایثربی هستم.اما از نوع تبدارش !
.با من راه بیایید...به جای بدی نمیرویم ؛
به جاهای خوبی خواهیم رسید...دلم روشن است...قربانتان
#چیستایثربی
#چیستا_وان
راستی ساعتها را عقب کشیدید؟
یک ساعت این وسط ؛ بیشتر دوستتان داشتم..
@Chista_1
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
از وقایع چهار نسل اخیر؛ انتخاب کرده ام؛ کار دشوار و ارزشمندی بود و من هم در آن دخیل بودم....و مطمینم بعد از من ؛ باقی میماند...
میگویند به گذشته فکر نکن ! دکترم میگوید: نسبت به سال گذشته ؛ فشار خون ؛ نفس تنگی و بیخوابی بیشتری داری و سن تو به هر حال آرامش میخواهد...
میدانم و نمیدانم !
من در اینستاگرام هم ننویسم ؛ روی کاغذ که مینویسم .....حال اطرافیان من از هر نوع کاغذی به هم میخورد.
اما من امید دارم و میدانم که این روزهای پر فشار میگذرد ؛ علی در کنارم خواهد بود...
این را #شهود_نوجوانی ام به من میگوید ! و بار دیگر 14 ساله میشوم...
.انگار خودم برای خودم ؛ نامه مینویسم....
اگر از زمانه ؛ #سیلی خوردی ؛ و باز بلند شدی ؛ هنر کردی...نه وقتی همه از تو تعریف میکنند! و همه چیز بر وفق مراد است. من به این سیلی ها عادت دیرینه دارم و ممنون که تحت هیچ شرایطی مرا تنها نمیگذارید !
جبران خواهم کرد.نسبت به با وفاترین فالورهایم...از شیراز تا اهواز ؛ از یزد تا زنجان و اصفهان وترکیه و خورموج و لندن...و همه ی ایرانیان عزیز پیجم
حواسم به همه ی با معرفتها و بیمعرفتیها هست.
بعد از قصه ؛ تغییرات جدیدی را در صفحه میبینید...من کنارتان میمانم و به قول خواجه حافظ :
آنچه آغاز ندارد ؛ نپذیرد انجام.
آنهاییکه در پیج و کانال ؛ تا اینجا با من مانده اند ؛ میدانم دیگر ماندنی هستند! و قلب درد مند همدیگر را ؛ التیام میبخشیم...که ما همه افراد قبیله ی دردیم و درد ؛ استعلاء میبخشد و روح را بزرگ میکند...
نمایش
#اینستاگرام در تهران ؛ احتمالا آذر ماه روی صحنه می آید و برای شهرستانیها ؛ اگر ارشاد یا ارگانی تمایل نشان دهد ؛ ما به آنجا میرویم وگرنه دی وی دی کار را میبینند..
این کار حاصل اول سال 94 ؛ و حضور من در دنیای مجازی ؛ تاکنون بوده است!
درست است که امسال جایزه ی بهترین فعال مجازی را از جشنواره گرفتم....اما جایزه ی اصلی من شما هستید که نمیدانید تک تک دیالوگهایتان در کامنتها ؛ چقدر در نگارش #اینستاگرام کمکم کرد....
این روزها جسما کمی به هم ریخته ام......بله.
# چیستایثربی هستم.اما از نوع تبدارش !
.با من راه بیایید...به جای بدی نمیرویم ؛
به جاهای خوبی خواهیم رسید...دلم روشن است...قربانتان
#چیستایثربی
#چیستا_وان
راستی ساعتها را عقب کشیدید؟
یک ساعت این وسط ؛ بیشتر دوستتان داشتم..
@Chista_1
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
اتیسم بیماری نیست !
تفاوتی ست که باید درک و پذیرفته شود....
تفاوت در انتخاب زندگی ؛ یادگیریها و همه چیز
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
تفاوتی ست که باید درک و پذیرفته شود....
تفاوت در انتخاب زندگی ؛ یادگیریها و همه چیز
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
بخشی از جذابیت داستانهای نویسندگان زن ؛ در این است که دنیای زنان ؛ ناشناخته تر از دنیای مردان است....
مردم میخواهند این دنیا رابشناسند...
در گذشته ؛ معمولا روشنفکران و غالبا اهل قلم ؛ رمان میخواندند. اکنون آنها دیگر رمان نمیخوانند !....
(در کافی شاپها مینشینند ......)
حالا آدمهای عادی رمان میخوانند و میخواهند با رمان ؛ جهان خود را بهتر بشناسند...
#حسن_میر_عابدینی
صد سال
#داستان_نویسی ایران
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
مردم میخواهند این دنیا رابشناسند...
در گذشته ؛ معمولا روشنفکران و غالبا اهل قلم ؛ رمان میخواندند. اکنون آنها دیگر رمان نمیخوانند !....
(در کافی شاپها مینشینند ......)
حالا آدمهای عادی رمان میخوانند و میخواهند با رمان ؛ جهان خود را بهتر بشناسند...
#حسن_میر_عابدینی
صد سال
#داستان_نویسی ایران
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دوستان......خانه ی نمایش کوچک است....و حضور من کوتاه....لطفا برای دیدن من ؛ جای دیگری و روز دیگری قرار بگذاریم....انجا تاریک است ؛ تاتر است و نمیتوان صحبت کرد ؛ حتی سلام داد... و من زود ؛ باید بروم.......سپاس
#چیستایثربی
#چیستایثربی
Chista Yasrebi:
آخرین نامه
#شعر_معروف_تد_هیوز
درباره ی خودکشی همسرش
#سیلویا_پلات
#همسرت_مرد
این شعر که #تد_هیوز بارها آن را بازنویسی کرده تا به نسخه مطلوبش برسد
#آخرین_نامه نام دارد و توصیف کننده رنج و عذاب این شاعر در روزهای منتهی به خودکشی پلات در تاریخ 11 فوریه سال 1963 در خانهاش در لندن است.
شعر چنین آغاز میشود؛ «چه شد آن شب؟ شب آخر تو.» و با رسیدن خبر مرگ همسر هیوز به پایان میرسد.
این شاعر مشهور بریتانیایی هیچگاه به چنین صراحت درمورد
#خودکشی_همسرش صحبت نکرده بود. مجله «نیو استیتسمن» که روز پنجشنبه این شعر را چاپ کرد این شعر پنهانشده را مهمترین قطعه گمشده از مجموعه
#نامههای_تولد هیوز خواند. این مجموعه تنها جایی است که خوانندگان میتوانند اشارات مستقیم این شاعر به
#تراژدی مرگ همسرش را بخوانند.
رابطه نفرینشده هیوز و پلات ؛ که هر دو #شاعران_بزرگی بودند همیشه توجه دنیای ادبیات را به خود جلب کرده است. پلات نویسندهای آمریکایی بود که در سال 1956 با هیوز ازدواج کرد و سپس دچار افسردگی و دوگانگی بین آرزوهای ادبی و زندگی خانگی شد. او در سن 30 سالگی با باز کردن
#شیر_گاز خودکشی کرد.
هیوز بعدا دو بار ازدواج کرد و از سال 1984 تا زمان مرگش شاعری مشهور باقی ماند. او تا سال 1998، چند ماه قبل از فوتش که کتاب «نامههای تولد» منتشر شد درمورد مرگ همسرش صحبتی نکرد.
#آخرین_نامه شرح رنج و ناراحتی او پس از شنیدن خبر مرگ پلات از طریق تماس تلفنی است.
ملکالشعرا سابق بریتانیا در یکی از نسخههای این شعر نوشته است؛
سپس صدایی چون سلاحی آخته / یا سرنگی به دقت پر شده / کلام دو حرفیاش را در گوشم فرو کرد /
-همسرت_مرد....
هیوز در زمان مرگ پلات جدا از او زندگی میکرد.
چند نسخه از این شعر در آرشیو کتابخانه بریتانیا نگهداری میشود. این کتابخانه اشعار را از کرول هیوز، همسر سوم هیوز خریده است. گفته میشود این شعر اوایل دهه 1970 سروده شده است.
کرول ان دافی، #ملکالشعرا_بریتانیا این اثر را #سیاهترین_شعر_هیوز خواند.
#آسوشیتدپرس
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
آخرین نامه
#شعر_معروف_تد_هیوز
درباره ی خودکشی همسرش
#سیلویا_پلات
#همسرت_مرد
این شعر که #تد_هیوز بارها آن را بازنویسی کرده تا به نسخه مطلوبش برسد
#آخرین_نامه نام دارد و توصیف کننده رنج و عذاب این شاعر در روزهای منتهی به خودکشی پلات در تاریخ 11 فوریه سال 1963 در خانهاش در لندن است.
شعر چنین آغاز میشود؛ «چه شد آن شب؟ شب آخر تو.» و با رسیدن خبر مرگ همسر هیوز به پایان میرسد.
این شاعر مشهور بریتانیایی هیچگاه به چنین صراحت درمورد
#خودکشی_همسرش صحبت نکرده بود. مجله «نیو استیتسمن» که روز پنجشنبه این شعر را چاپ کرد این شعر پنهانشده را مهمترین قطعه گمشده از مجموعه
#نامههای_تولد هیوز خواند. این مجموعه تنها جایی است که خوانندگان میتوانند اشارات مستقیم این شاعر به
#تراژدی مرگ همسرش را بخوانند.
رابطه نفرینشده هیوز و پلات ؛ که هر دو #شاعران_بزرگی بودند همیشه توجه دنیای ادبیات را به خود جلب کرده است. پلات نویسندهای آمریکایی بود که در سال 1956 با هیوز ازدواج کرد و سپس دچار افسردگی و دوگانگی بین آرزوهای ادبی و زندگی خانگی شد. او در سن 30 سالگی با باز کردن
#شیر_گاز خودکشی کرد.
هیوز بعدا دو بار ازدواج کرد و از سال 1984 تا زمان مرگش شاعری مشهور باقی ماند. او تا سال 1998، چند ماه قبل از فوتش که کتاب «نامههای تولد» منتشر شد درمورد مرگ همسرش صحبتی نکرد.
#آخرین_نامه شرح رنج و ناراحتی او پس از شنیدن خبر مرگ پلات از طریق تماس تلفنی است.
ملکالشعرا سابق بریتانیا در یکی از نسخههای این شعر نوشته است؛
سپس صدایی چون سلاحی آخته / یا سرنگی به دقت پر شده / کلام دو حرفیاش را در گوشم فرو کرد /
-همسرت_مرد....
هیوز در زمان مرگ پلات جدا از او زندگی میکرد.
چند نسخه از این شعر در آرشیو کتابخانه بریتانیا نگهداری میشود. این کتابخانه اشعار را از کرول هیوز، همسر سوم هیوز خریده است. گفته میشود این شعر اوایل دهه 1970 سروده شده است.
کرول ان دافی، #ملکالشعرا_بریتانیا این اثر را #سیاهترین_شعر_هیوز خواند.
#آسوشیتدپرس
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Chista Yasrebi:
چه شد آن شب؟
شب آخر تو ؟
سپس صدایی ؛
چون سلاحی آخته...
یا سرنگی به دقت پر شده ؛
کلام دو حرفی اش را
در گوشم فرو کرد :
#همسرت_مرد !...........................
#تد_هیوز
#سیلویا_پلات
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
چه شد آن شب؟
شب آخر تو ؟
سپس صدایی ؛
چون سلاحی آخته...
یا سرنگی به دقت پر شده ؛
کلام دو حرفی اش را
در گوشم فرو کرد :
#همسرت_مرد !...........................
#تد_هیوز
#سیلویا_پلات
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi سیلویا پلات و تد هیوز_یک زوج_یک ازدواج عاشقانه_دو شاعر بزرگ_سیلویا امریکای وهیوز انگلیسی_یک عشق اسطوره ای_دو فرزند_جدایی ظاهری و بدون طلاق_خودکشی سیلویا با گاز آشپزخانه
#چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi گویینت پالترو و دنیل کریگ در فیلم
#سیلویا/گویینت سعی میکند نبوغ و افسردگی سیلویا را باهم ؛نشان دهد_اما فیلم؛ مورد پسند خانواده هیوز بخصوص دختر سیلویا؛ فریدا هیوز ؛ واقع نشد! 2003
#سیلویا/گویینت سعی میکند نبوغ و افسردگی سیلویا را باهم ؛نشان دهد_اما فیلم؛ مورد پسند خانواده هیوز بخصوص دختر سیلویا؛ فریدا هیوز ؛ واقع نشد! 2003
@chista_yasrebi من با خدا حرف میزنم؛ولی آسمان خالیست
#سیلویا_پلات
نمایشنامه ی من بر اساس زندگی سیلویاست ؛ تابه حال چندین بار در
#قطره تجدید چاپ شده و جایزه هم گرفته است.
یک شب دیگر هم بمان سیلویا
#سیلویا_پلات
نمایشنامه ی من بر اساس زندگی سیلویاست ؛ تابه حال چندین بار در
#قطره تجدید چاپ شده و جایزه هم گرفته است.
یک شب دیگر هم بمان سیلویا
@chista_yasrebi سیلویا نابغه بود؛ اما سختگیر نسبت به خود!و همسرش در شرایط بدی رهایش کرد! سیلویا سی ویکساله بود؛ دخترش سه ساله و پسرش نوزاد؛ که آن شب کذایی رسید_در کتابم سعی کردم نبوغ اورا ببینم
Forwarded from چیستا_وان
@chista_yasrebi
@chista_1 من تو را نوشتم؟
یا تو مرا؟
چرا نمیتوانیم همدیگر را تمام کنیم ای زن!
#او_یکزن
#چیستایثربی
#چهار_قسمت_آخر...بزودی
@chista_1 من تو را نوشتم؟
یا تو مرا؟
چرا نمیتوانیم همدیگر را تمام کنیم ای زن!
#او_یکزن
#چیستایثربی
#چهار_قسمت_آخر...بزودی
احمق کسی است ؛
که با چمدانش میان جاده بایستد ؛
و بعد بگوید :
گرفتار راهزن شدم !
خوبیهایت را پنهان کن !
تو خوبتر از آنی که بین این مردم باشی ؛
مثل پاییز
که سرکش است و مغرور .....
و دور
و دور....
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
که با چمدانش میان جاده بایستد ؛
و بعد بگوید :
گرفتار راهزن شدم !
خوبیهایت را پنهان کن !
تو خوبتر از آنی که بین این مردم باشی ؛
مثل پاییز
که سرکش است و مغرور .....
و دور
و دور....
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi همه ی ما سالهاست که مجبور به بازی شدیم.فقط بگو دوربین دست کیست؟... پشت دوربین چه کسیست؟
ما عروسکهای خیمه شب بازی...نخمان دست کیست ؟
#او_یکزن
#چهار_قسمت_آخر
#چیستایثربی
ما عروسکهای خیمه شب بازی...نخمان دست کیست ؟
#او_یکزن
#چهار_قسمت_آخر
#چیستایثربی