@chista_yasrebi میدانی عید از کی شروع شد ؟ از زمانی که آدمی فهمید میمیرد و به سبز روشن باز میگردد ؛ هر کس اسماعیلی را در دلش قربانی کرده است ؛ عیدش مبارک تر
#چیستایثربی
#عیدتان_مبارک
#چیستایثربی
#عیدتان_مبارک
راهیابی نمایش
#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی
به جشنواره استانی
#مازندران
#نویسنده:
#چیستایثربی
کارگردانی مشترک توسط دو بانوی مازندرانی....
بیست و هشتمین جشنواره ی تئاتر استان مازندران در تاریخ ۲۷ الی ۲۹ شهریورماه ۹۵ به میزبانی شهرستان #ساری برگزار می شود.
#نمایش
#تاتر
#جشنواره
#جشنواره_استانی_مازندران
#اثری از :
#چیستایثربی
#نشر_قطره
قبلا این اثر توسط افراد و گروههای مختلف ؛ اجرا شده و متن آن ؛ جوایز متعددی را از آن خود کرده است.از جمله :
بهترین متن جشنواره ی بین المللی #تاتر_فجر
بهترین متن جشنواره ی ادبی #پروین_اعتصامی
بهترین متن مرکز #گفتگوی_تمدنها
و جوایز دیگر....
و اکنون هم کار راه یافته به جشنواره استانی مازندران_
#امسال
#اما_یک_نکته_مهم
باز هم بی حرمتی به شان
#نویسنده !
در کشور
باید از #ارشاد_مازندران و آن دو #خانم محترم پرسید وقتی اثری از یک نویسنده را اجرا میکنید ؛ یک #دعوت_ساده از خودش لازم نیست؟
خودش نباید کار
#خودش را ببیند؟ پس کی میخواهیم یاد بگیریم :
به قول استاد
#رادی :
انگار یادشان میرود که فکر و متن را از کجا آورده اند !...
من این کار مازندران را
#ندیدم؛ خبردار و دعوت هم نشدم ! حتی کیفیت بازی و اجرا را نمیدانم..... و خبر را هم از سایتهای دوستان برداشتم !..... حتی به خودشان زحمت ندادند خبر را برای
#خود_نویسنده ارسال کنند! ...
بعد دم از
#وجدان_فرهنگی میزنیم!
جالب است
تاتر کار میکنیم انسانتر باشیم ؛ از انسانیت و ادب و شان فرهنگی ؛
#دورتر میشویم !
این رفتار غیر حرفه ای را نمیپسندم ! و دون شان فرهنگ #تاتری می دانم...
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#چیستایثربی
#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی
به جشنواره استانی
#مازندران
#نویسنده:
#چیستایثربی
کارگردانی مشترک توسط دو بانوی مازندرانی....
بیست و هشتمین جشنواره ی تئاتر استان مازندران در تاریخ ۲۷ الی ۲۹ شهریورماه ۹۵ به میزبانی شهرستان #ساری برگزار می شود.
#نمایش
#تاتر
#جشنواره
#جشنواره_استانی_مازندران
#اثری از :
#چیستایثربی
#نشر_قطره
قبلا این اثر توسط افراد و گروههای مختلف ؛ اجرا شده و متن آن ؛ جوایز متعددی را از آن خود کرده است.از جمله :
بهترین متن جشنواره ی بین المللی #تاتر_فجر
بهترین متن جشنواره ی ادبی #پروین_اعتصامی
بهترین متن مرکز #گفتگوی_تمدنها
و جوایز دیگر....
و اکنون هم کار راه یافته به جشنواره استانی مازندران_
#امسال
#اما_یک_نکته_مهم
باز هم بی حرمتی به شان
#نویسنده !
در کشور
باید از #ارشاد_مازندران و آن دو #خانم محترم پرسید وقتی اثری از یک نویسنده را اجرا میکنید ؛ یک #دعوت_ساده از خودش لازم نیست؟
خودش نباید کار
#خودش را ببیند؟ پس کی میخواهیم یاد بگیریم :
به قول استاد
#رادی :
انگار یادشان میرود که فکر و متن را از کجا آورده اند !...
من این کار مازندران را
#ندیدم؛ خبردار و دعوت هم نشدم ! حتی کیفیت بازی و اجرا را نمیدانم..... و خبر را هم از سایتهای دوستان برداشتم !..... حتی به خودشان زحمت ندادند خبر را برای
#خود_نویسنده ارسال کنند! ...
بعد دم از
#وجدان_فرهنگی میزنیم!
جالب است
تاتر کار میکنیم انسانتر باشیم ؛ از انسانیت و ادب و شان فرهنگی ؛
#دورتر میشویم !
این رفتار غیر حرفه ای را نمیپسندم ! و دون شان فرهنگ #تاتری می دانم...
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#چیستایثربی
من سپر تو هستم و اجر بسیار عظیم تو!
#خداوند_متعال_به_حضرت_ابراهیم
#تورات
#سفر_پیدایش
15/1
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#خداوند_متعال_به_حضرت_ابراهیم
#تورات
#سفر_پیدایش
15/1
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@Chista_Yasrebi
تفسیر #عتیق_نیشابوری از قربانی کردن #اسماعیل:
#قصه_ذبح_اسماعیل
وقتی این مطلب زا میخواندم ؛ دیدم چقدر این مراسم ؛ شبیه فیلم یا تاتر توصیف شده است....
ابراهیم اسماعیل را گفت:
«ای پسرک، من به خواب دیدم که تو را گلو باز میبُریدمی. بنگر تا چه بینی و چه خواهی کرد: جَزَع یا صبر.»
در اَخبار است که چون ابراهیم آن خواب بدید، دیگر روز مادرِ اسماعیل را گفت که :
«او را بیارای - که مهمانِ دوستی خواهم رفت.»
هاجَر او را جامعه نو پوشانید و موی او را شانه کرد و سُرمه کشید و از پیِ ابراهیم کرد.
ابلیس آمد و هاجَر را گفت: «ای نادان، ابراهیم پسرت را میبَرَد تا بکُشد.»
هاجر گفت: «ابراهیم نه آن پدری ست که فرزند را بکُشد.»
ابلیس گفت : «وی میگوید که خدای فرموده است.»
هاجَر گفت: «اگر خدای فرموده است، تن و جانِ فرزندِ من فِدایِ فرمانِ خدای باد!»
ابلیس از او نومید گشت، از پسِ اسماعیل بدوید، گفت «ای نادان، پدر تو را به کُشتن میبَرَد.»
وی گفت: «پدرِ من از آن مهربانتر است که چنین کند.»
گفت: «وی چنین دعوی کند که مرا خدای فرموده.»
اسماعیل گفت «هزار جانِ من فِدایِ فرمانِ خدای باد!»
ابراهیم او را میبُرد تا آنجا که قُربانگاه است. پس خوابِ خویش او را بگفت.
گفت «یا پدر، بکُن هرچه تو را فرمودهاند - که یابی مرا، اگر خدای خواهد، از شکیبایان.»
پس اسماعیل گفت :
«ای پدر، تو را به سه چیز وصیّت کنم: یکی آن که مرا دست و پای سخت ببندی، نباید که در حَرَّتِ مگر دست یا پای باز زنم، قطرهای از خون من بر تو آید، آن بیحُرمتی بُوَد. دیگر آن که مرا بر روی افگنی، مبادا که چشمِ تو بر رویِ من آید، دستِ تو کار نکند به کُشتنِ من، آنگه در فرمانِ خدای تقصیر افتد. سه دیگر آن که مادرم را از حالِ من خبر نکنی، زیرا که دلِ مادر تُنُکتر باشد، مبادا که جَزَع کند، مُزدِ این قُربان از وی بشود.»
پس ابراهیم کارد بر گلویِ پسر نهاد. هرچند میکشید. نمیبُرید.
و آن آن بود که جبرئیل بیامد، کارد را بر پشت گردانید.
و آن آن بود که در آن ساعت، فِرشتگانِ آسمانها بر وی نَظاره میکردند؛ غُلغُل از میانِ فریشتگان برآمد که :
«بار خدایا، گفتی که من از همه رویِ زمین ابراهیم را به خُلَّت برگزیدم. اکنون، میبینی که فرزنِد خویش را به دست خود گلو باز میبُرد.»
#جبرئیل میگوید من در آن وقت زیرِ عرش بودم. دانستم که خدای ابراهیم را #دریابد.
منتظرِ فرمان میبودم. تا ابراهیم کارد بر گلویِ فرزند نهاد. آن وقت، امر آمد که
#أدرک_خلیلی
من به یک پر زدن، پنجاه هزار ساله راه مثلاً، از بُطنانِ عرش به ابراهیم رسیدم، کاردِ او را بگرفتم و بر پُشت گردانیدم تا #نبرید....
و گفتهاند که خدای گلویِ اسماعیل را رویین گردانید تا نبُرَد و کارد بر آن کار نکند...
و فِدا فرستاد خدای در آن ساعت، قُربانیای بزرگ:
در آن حال، ابراهیم نگاه کرد، گوسپندی دید از هوا پدید آمد چون اُشتُرِ بُختی فَربه و در پیشِ ابراهیم بخُفت، بند از دست و پایِ اسماعیل برخاست و بر دست و پایِ کَبش افتاد.
ابراهیم او را قُربان کرد، در مِنا و نشان آن در مَذبَح به جای است و سنّتِ قربان در آن موضع تا دامنِ قیامت باقی است.
پس اسماعیل را گفت «دعا کن - که دعای تو مُستجاب است....
#چیستایثربی
#تفسیر_عتیق_نیشابوری
#ذبح_اسماعیل
#ابوبکر_عتیق_نیشابوری
معروف به سور آبادی
#مفسر_قرآن_قرن_پنجم_هجری_قمری
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
تفسیر #عتیق_نیشابوری از قربانی کردن #اسماعیل:
#قصه_ذبح_اسماعیل
وقتی این مطلب زا میخواندم ؛ دیدم چقدر این مراسم ؛ شبیه فیلم یا تاتر توصیف شده است....
ابراهیم اسماعیل را گفت:
«ای پسرک، من به خواب دیدم که تو را گلو باز میبُریدمی. بنگر تا چه بینی و چه خواهی کرد: جَزَع یا صبر.»
در اَخبار است که چون ابراهیم آن خواب بدید، دیگر روز مادرِ اسماعیل را گفت که :
«او را بیارای - که مهمانِ دوستی خواهم رفت.»
هاجَر او را جامعه نو پوشانید و موی او را شانه کرد و سُرمه کشید و از پیِ ابراهیم کرد.
ابلیس آمد و هاجَر را گفت: «ای نادان، ابراهیم پسرت را میبَرَد تا بکُشد.»
هاجر گفت: «ابراهیم نه آن پدری ست که فرزند را بکُشد.»
ابلیس گفت : «وی میگوید که خدای فرموده است.»
هاجَر گفت: «اگر خدای فرموده است، تن و جانِ فرزندِ من فِدایِ فرمانِ خدای باد!»
ابلیس از او نومید گشت، از پسِ اسماعیل بدوید، گفت «ای نادان، پدر تو را به کُشتن میبَرَد.»
وی گفت: «پدرِ من از آن مهربانتر است که چنین کند.»
گفت: «وی چنین دعوی کند که مرا خدای فرموده.»
اسماعیل گفت «هزار جانِ من فِدایِ فرمانِ خدای باد!»
ابراهیم او را میبُرد تا آنجا که قُربانگاه است. پس خوابِ خویش او را بگفت.
گفت «یا پدر، بکُن هرچه تو را فرمودهاند - که یابی مرا، اگر خدای خواهد، از شکیبایان.»
پس اسماعیل گفت :
«ای پدر، تو را به سه چیز وصیّت کنم: یکی آن که مرا دست و پای سخت ببندی، نباید که در حَرَّتِ مگر دست یا پای باز زنم، قطرهای از خون من بر تو آید، آن بیحُرمتی بُوَد. دیگر آن که مرا بر روی افگنی، مبادا که چشمِ تو بر رویِ من آید، دستِ تو کار نکند به کُشتنِ من، آنگه در فرمانِ خدای تقصیر افتد. سه دیگر آن که مادرم را از حالِ من خبر نکنی، زیرا که دلِ مادر تُنُکتر باشد، مبادا که جَزَع کند، مُزدِ این قُربان از وی بشود.»
پس ابراهیم کارد بر گلویِ پسر نهاد. هرچند میکشید. نمیبُرید.
و آن آن بود که جبرئیل بیامد، کارد را بر پشت گردانید.
و آن آن بود که در آن ساعت، فِرشتگانِ آسمانها بر وی نَظاره میکردند؛ غُلغُل از میانِ فریشتگان برآمد که :
«بار خدایا، گفتی که من از همه رویِ زمین ابراهیم را به خُلَّت برگزیدم. اکنون، میبینی که فرزنِد خویش را به دست خود گلو باز میبُرد.»
#جبرئیل میگوید من در آن وقت زیرِ عرش بودم. دانستم که خدای ابراهیم را #دریابد.
منتظرِ فرمان میبودم. تا ابراهیم کارد بر گلویِ فرزند نهاد. آن وقت، امر آمد که
#أدرک_خلیلی
من به یک پر زدن، پنجاه هزار ساله راه مثلاً، از بُطنانِ عرش به ابراهیم رسیدم، کاردِ او را بگرفتم و بر پُشت گردانیدم تا #نبرید....
و گفتهاند که خدای گلویِ اسماعیل را رویین گردانید تا نبُرَد و کارد بر آن کار نکند...
و فِدا فرستاد خدای در آن ساعت، قُربانیای بزرگ:
در آن حال، ابراهیم نگاه کرد، گوسپندی دید از هوا پدید آمد چون اُشتُرِ بُختی فَربه و در پیشِ ابراهیم بخُفت، بند از دست و پایِ اسماعیل برخاست و بر دست و پایِ کَبش افتاد.
ابراهیم او را قُربان کرد، در مِنا و نشان آن در مَذبَح به جای است و سنّتِ قربان در آن موضع تا دامنِ قیامت باقی است.
پس اسماعیل را گفت «دعا کن - که دعای تو مُستجاب است....
#چیستایثربی
#تفسیر_عتیق_نیشابوری
#ذبح_اسماعیل
#ابوبکر_عتیق_نیشابوری
معروف به سور آبادی
#مفسر_قرآن_قرن_پنجم_هجری_قمری
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi
امشب_بیست و دوم شهریور ماه_جشن خانه ی سینما
#باغ_ملی_تهران
#جشن_سینما
#چیستایثربی
#داور_کتب_سینمایی
سینما ؛ نوعی زندگیست....
امشب_بیست و دوم شهریور ماه_جشن خانه ی سینما
#باغ_ملی_تهران
#جشن_سینما
#چیستایثربی
#داور_کتب_سینمایی
سینما ؛ نوعی زندگیست....
@chista_yasrebi با پریسا شمس عزیز ؛ داوری دیگر از بخش دیگر؛در جشن خانه سینما
امشب.22 شهریور 95
#باغ_ملی_تهران
#جشن_خانه_سینما
#داوران
#چیستایثربی آنکس که اولین سناریو را نوشت؛ به آخرینش هم فکرکرده!
امشب.22 شهریور 95
#باغ_ملی_تهران
#جشن_خانه_سینما
#داوران
#چیستایثربی آنکس که اولین سناریو را نوشت؛ به آخرینش هم فکرکرده!
@chista_yasrebi امشب با دخترم ؛ در جشن خانه ی سینما_باغ ملی تهران_داورکتب سینمایی
#گاهی انسان دوست دارد تخیلاتش را ؛ بر پرده نقره ای سینما ببیند و باور کند.
#چیستایثربی
#گاهی انسان دوست دارد تخیلاتش را ؛ بر پرده نقره ای سینما ببیند و باور کند.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi انگار همین دیروز به دنیا اومد؛دختراردیبهشتی! واسم هیچی مهم نبود دیشب!نه برنده ها؛ نه دوستام؛نه فیلما!این از هر فیلمی باورش سخت تره!کسی پیش من نشسته بودکه نوزده سال پیش وجود نداشت