چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
دوستان یک شوخی گریه آور :

کانالی که بی اجازه ؛
#او_یکزن را
#بی_اسم_من گذاشته و حتی به دروغ نوشته ؛ من صفحه ام را فروخته ام و احتمالا الان اشباح!!! صفحه ی مرا اداره میکنند! شنیدم پریشب نوشته :

به دلیل
#بد_قولی نویسنده !!! امشب #قسمت_صد_نیامد و معذرت میخواهیم!

ما از خنده ؛ واقعا نمیدانستیم گریه کنیم؟ یا از شدت گریه ؛ بخندیم ؟!

اولا
#قسمت_صد ؛ همان روز بعداز ظهر؛ روی صفحه ی کانال من و همه ی کانالهای پخش کننده ی قصه ی من بود!



؛ و از ساعت چهار بعد از ظهر همان روز ؛ روی کانال من و کانالهای مجاز و فرهنگی دیگر ؛ کلی هم بازدید و بازخورد داشت.


#دوما ؛ باید به این
#ادمین_گرامی بگوییم :
#ببخشید !

نویسنده برای قصه ای که حتی نام نویسنده اش را
#حذف کرده اید! به شما بد قولی کرده و قصه را ساعت چهار بعد از ظهر در کانالش گذاشته ؛ که شما تا دوازده شب ؛ نتوانید یک کپی ساده کنید !

...و متاسفانه ادمین گرامی ؛ این بدقولی برای کانال شما همچنان ادامه خواهد داشت !...تا ابد ؛ در جایی که داوری عادلانه تری در کار است.....


این هم لطفا اعلام کنید که نویسنده ؛ کلا بدقول شده ! یا مرده !

یا چه میدانم..... از دست شما خودکشی کرده است!....


یا کلا از ایران؛ رفته است تا بقیه
#او_یکزن را به شما ندهد !....

و
ناشر طفلکی اش به خاطر شما به دردسر نیفتد...


لطفا همین الان اعلام کنید !


والله این را دیگر ؛ من و ناشرم نشنیده بودیم.....

قصه ای که
#ناشر دارد ؛
#شابک و
#فیپا دارد ؛ و تحت قانون #کپی_رایت است ؛ بی اجازه منتشر میشود ! بی نام نویسنده ؛ روی کانالشان میآید ! بعد خودشان در یک کپی کردن ساده ؛ تنبلی میکنند ؛ قصه را نمیگذارند، به مردم هم میگویند :

نویسنده ای که
#وجود_ندارد
#بد_قول_است!!!!


#نویسنده_ی_مرده_بد_قول_نمیشود! آقای .....


برای شما ؛ نویسنده بد قول نیست ! مرده است!

کانالی که بی اسم و رضایت نویسنده و ناشر ؛ قصه #او_یکزن را میگذارد !

یعنی قصه ی یک #مرده را میگذارد!


و مرده ؛ نه در کار ارزان قیمت خرید و فروش پیج میرود و نه بدقول میشود !

این دیگر
#آخرش است ؛ خودش یک قصه است....حتما باید نوشت....

راستی قرار بود ؛ به قول این کانال ؛ من
#پیج_فروش باشم ؛ حالا چند؟؟؟!!!!!

#چیستایثربی
#نویسنده_مرده
از سرای آخرت خطاب به....وقت داریم!

#او_یکزن

@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi بیا اینجا انتهای جهان است__در انتهای جهان ؛ انتهای دلم را به غارت ببر....
#چیستایثربی
عکس:
#زنجان
ویدیوی این ترانه را در کانال خصوصیتر من میتوانید مشاهده فرمایید

#چیستایثربی
#چیستا_وان
@Chista_1

https://telegram.me/joinchat/BoqMgD1Xu0kKgFJoBib0jA
Forwarded from چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
در دلم بودی__ همه عمر
دلم را با تو دزدیدند....
تو را پس دهند ___دلم مال آنها

#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
چیستا_وان:
#تیزر
#دعوت
#نویسنده و
#انتخاب_بازیگر 1386
#چیستایثربی


بازیگردان تا سه ماه اول پروژه :
#چیستایثربی

#کارگردان :
#ابراهیم_حاتمی_کیا

#سوژه ای متفاوت
درباره ی
#داشتن_یا_نداشتن_فرزند



@chista_1

https://telegram.me/joinchat/BoqMgD1Xu0kKgFJoBib0jA



@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig

هم اکنون.پستی درباره ی
#فیلم_سینمایی_دعوت
#پیج_دوم_اینستاگرام
#چیستایثربی

@chista_yasrebi.2

آورس پیج دوم من

اگر روی عکسهای پیج اول کلیک کنید ؛ آدرس #پیج_دوم می اید.فقط همین دو پیج را در #اینستاگرام دارم....
توصیف لحظه ی #شهادت
#شهید_مهدی_باکری
#جنگ
#ادبیات
#عشق
#ایمان


با آقا مهدی ؛ از کنار آب ؛ به طرف مواضع خودمان ؛ برگشتیم....

اکنون شبح غول آسای تانکی دیگر ؛ در افق دید آقا مهدی قرار داشت. از همه تانکها نزدیکتر بود...در باران گلوله ای که زمین را تیر تراش میکرد ؛ به ذهن کسی خطور نمیکرد که از جا بلند شود !

آر پی جی را برداشت. قامتش را در مقابل کوه آهن ؛ برافراشت...باید خیلی سریع عمل میکرد ؛ وگرنه تانک از حد ؛ خارج میشد...
گرد و خاک ؛ اطراف را پوشاند. تانک آتش گرفت ؛ همه شاد بودند...

آقا مهدی ؛ آرام بر خاک
#سجده کرد. در محل تلاقی پیشانی شان ؛ با خاک ؛ ردی از خون بر جا ماند.

حتما تیر کلاش یا تیر بار یاسیمینوف ؛ به پیشانی خورد.

نگاه کن ! بغلش کرده اند ؛ خاکها را از چشم و صورت پر خونش پاک میکنند....

اوردندش به طرف آب کنار قایق. عراقی ها به طرف اقا مهدی تیر اندازی میکنند...باز هم چند تیر به پیکرش خورد.


باغ گل سرخ را داخل قایق گذاشتند ؛ قایق حرکت کرد ؛ چه غروب غمگینی!....

چرا قایق حامل پیکر آقا مهدی ؛ دو نیم شد؟ چرا از میان آب ؛ اتش زبانه میکشد؟ خدایا ابراهیم ؛ در میان آتش نمرود ؛ با تو چه نجوایی داشت ؟

و آنک ؛ همه جا آرام بود ؛ آرام ؛ سکوت است ؛ سکوت...سکوت..سکوت...

#جهانگیر_سرطانی
#شهادت_شهید_مهدی_باکری

#حماسه
روحش در جوار حق ؛ همیشه جاوید

#چیستایثربی


1323_1363

@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن/که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست.
#حافظ
#گنجینه_ادبیات_کلاسیک_ایران
#چیستایثربی
@chista_yasrebi دوستان ببخشید.من درگیرسمیناری هستم که قراره برگزار شه....شبها دیروقت میرسم و خب میدونید ؛ هفت قسمت آخر حساسه ؛ و قرار نیست هر شب باشه.....امشب
#او_یکزن....آخر_شب....
#چیستایثربی
#خانم_دکتر_عزیزم_سلام،
وقت بخیر ، خدا قوت،اصلن نیاز به عذر خواهی نیست شما از ابتدا شروع قرار دادن داستانهاتون تو اینستاگرام و کانال تلگرامتون گفته بودین که داستانها هر شب گذاشته نمیشه،خوب شما هم مثل بقیه ماها کار دارین چه بسا که کار و فعالیت شما از خیلی از ماها بیشتر هم هست، من به نوبه خودم شرایط شمارو درک میکنم و صبورانه منتظر ادامه داستان او یک زن هستم.

#محدثه_عزیز
#فالورها
#هم_اکنون
#پیج_اینستاگرام.پیج دوم من
Chista_yasrebi.2

#چیستایثربی


درود عزیز....من این روزهای آخر شهریور ؛ در شرایط پر فشاری هستم ؛ علاوه بر بیماری اطرافیانم ؛ شاید خودم و مسایل روزمره ی معمول ؛
... مهمان جشنواره ی #هنر_درمانی معلولین
#گلاسکو هستم و هیچ کارم را انجام نداده ام....

متاسفانه برخی افراد پیجها یا کانالهای دیگر ؛ در کمال بی ادبی ؛ فکر میکنند وقت و قصه ی مرا خریده اند !!! یا سفارش خصوصی آنهاست ! که مثلا دیر آماده شده !

....همینقدر هم که ناشر اجازه داده تا اینجا را بگذارم باید شاکر باشیم !

... هفت قسمت آخر #حساس است و باید در کمال دقت گره گشایی شود....

گاهی ؛ خیلی طول میکشد تا یاد بگیریم انسان شویم ! ... برای بعضی ها گویا ؛ همه ی عمر....


#متاسفانه
ممنون دوست عزیز از
#ادراک_و_فهم_شما

#چیستایثربی
@chista_yasrebi امشب.آخرین شب اجرای"یرما"؛ اثر لورکا_مهمان ویژه گروه و همکارم بهزاد جاودانفرد بودم و به رسم یادگاری ؛ در آخر روی تخته؛ چیزی نوشتم...دو کلمه از خود لورکا:آه!جسم منحوس! مرسی ازگروه
#او_یکزن
#قسمت_صد_و_یک
#چیستایثربی

مگر میشد در چشمهای شبنم نگاه کرد و قانع نشد؟مگر میشد دربرابر شبنم ؛ و قاطعیتش مقاومت کرد؟ من یک دختر هجده ساله بودم ؛ و شخصیتی مثل شبنم تابه حال؛ ندیده بودم ؛ برای نسل من او غریبه ؛ مرموز و جذاب بود ؛ شاید الگو نبود ؛ ولی رشک برانگیز بود! مگر میشد به او گفت؛ نه؟
قبول کردم ؛من کار او را انجام میدادم ؛ او هم بعدا رازی را به من میگفت ! شبنم رفت؛ چیزی به شهرام نگفتم ؛ صبح شنبه ؛ میدانستم شهرام با تهیه کننده اش قراردارد. از رختخواب ؛ بلند نمیشد ؛ کم مانده بود ؛ آب سرد رویش بریزم! کمی برف در یقه اش ریختم !گفت: تو چته امروز؟ همیشه التماس میکردی من دیرتر برم ؟ گفتم : وا ! ...اون مال روزای اول عشق و عاشقی بود ! بش میگن دوران ماقبل اتفاق یا دوران لوس کردن خود! گفت:یعنی حالا مثلا دیگه لوس نیستی؟
گفتم: نخیر ! فعلا لوسه تویی؛که نمیری جواب آزمایشامونو بدی ؛ عقدنامه رو بگیری! هی امروز؛ فردا میکنی.

من شهر یه عالمه کار دارم؛ تاریخ کارت بانکیم گذشته؛ صد تا کاردیگه هم دارم ؛ سر راهت لطفا منم برسون!
گفت:باشه؛ ولی خل شدی یه کم ؛ راست میگن که که زن حامله خطرناکه؟! هر چقدرم؛ کار داشته باشی واسه چی برف تو تن آدم میریزی؟ یه بار دیگه این کارو کنی؛ من کوه رو با بهمنش میریزم تو تنت...ببینم میخوای چیکار کنی !گفتم: خب ؛ من حالا هیچی بت نمیگم؛ یه روز بچه م جوابتو میده! درحالیکه لقمه اش را میخورد ؛ لپم را کشید و گفت: قربون بچه ت؛ مادر کوچولو! اگه ایشونم زبون مادرشو به ارث ببره که واویلای من! باید فرار کنم! گفتم کاش هوش و زیبایی باباشو به ارث ببره! بخصوص چشماشو! لباشم خوبه ! ای...میشه گفت؛ بابا خوش تیپه!
گفت: لوسم نکن دیگه! برمیگردم تو رختخوابا ! شماهم همینطور! گفتم : نه جون مادرت ! ادارات دولتی تا سه ؛ بیشتر؛جواب نمیدن؛ صد جا کار دارم؛ یه سرم میخوام برم دکتر؛برای نتیجه آزمایش خونم و چک آپ.
به شهر رسیدیم ؛راهمان جداشد. جلوی مطب پیاده شدم ؛ دور که شد؛ فوری دربست گرفتم : بهزیستی!
ایرانه خانم...فامیلش لازم نبود بیان شود!مثل علیا حضرت آنجا بود! ازحراست دم در میشناختنش تا همه آدمها و کارمندان!
_ وقت قبلی دارید؟
گفتم :نه؛ آشناشونم ! منشی عینکش را جا به جا کرد؛ گفت: بگم کی اومده؟ گفتم : بگین از طرف خانواده سپندان! هنوز حرفم را تمام نکرده بودم؛ انگار موی جن آتش زده بودند؛ یک دفعه محترم شدم!
برایم چای و شکلات آوردند؛گفتند سرد است و بخاری برقی آوردند!کم مانده بود خانم منشی پشتم را ماساژ دهد! مرا به سمت اتاق ایرانه؛ اسکورت کردند! کار ایرانه خانم ؛بررسی و طبقه بندی پرونده ی مددجویان بود ؛ یادداشتهایی هم ؛از پرونده ها برمیداشت؛ ظاهرا آموزشها ی دیگری هم میدید که من هنوز نمیدانستم.
سبزه ؛ بانمک ؛ چشم و ابرو مشکی ؛ محجبه؛ شبیه خورشید خانمهای نقاشی های قدیمی ؛ اماخیلی لاغر...
خواست با من دست دهد ؛ عمدی دست ندادم؛ مو به مو دستورات فرمانده ام؛ شبنم را اجرا میکردم؛ گفته بود :
"بایدحس کنه که تو ؛ بالاتر و قویتری! حتی اگر از نظر سنی ؛ کوچکترباشی ! حس قدرتت را به او انتقال بده! "

گفتم ؛ علیرضا؛ پسر خاله مه؛ خیلی به شما پیامک میده...تعریفتونو کرده! گفتم بیام خودم ببینم!
گفت: لطف دارن؛ اما درباره ی شما ؛ تا حالا با من حرفی نزدن! گفتم : چرا بزنه؟عروس خانم شمایید! ما خانواده ی بزرگی هستیم !

گفت:شما خانم؟ گفتم:طوبی! پاسخی که شبنم دستور داده بود؛ بگویم...گفت: اسم مادر منم ؛ طوبی بود! لحظه ای ساکت شد و به فکر رفت ؛ دستورات فرمانده اجرا میشد و با اس ام اس به ایشان اطلاع داده میشد...گفتم : راستش یه مشکل خصوصی داشتم ؛ فکرکردم شاید شما؛ به دلیل کارتون، بتونین کمکم کنین ؛ اما علیرضا نباید بفهمه! هیچکدوم از اعضای خانواده ی ما نباید بفهمن ! گفت: ولی من مددکار نیستم هنوز! کار آموزم اینجا!
-بهتر! پس راحتتر میگم...عکس سلفی خودم؛شهرام و علیرضا را در برف نشانش دادم! و چند عکس صمیمانه ی دیگر را که روزهای شادی مان گرفته بودیم.گفتم :
میبینین! سه تامون فامیلیم! یه جورایی پسر خاله؛ دختر خاله !
من شونزده سالگی شوهرکردم؛ اما نمیدونستم اون مرد؛ چه جور آدمیه ؛عقدمون غیابی بود؛ فرستادنم استرالیا ! بعد فهمیدم شوهرم ؛ تو کار کثیف مواد و آدم فروشیه! و پدرشم زمان شاه، ساواکی بوده! خودشم چی بگم...اسمش مهرداده ؛ جمع همه ی خلافا...به زنای مردم تجاوز میکنه؛ آدما رو به باندای مافیایی میفروشه و مثل یه هیولا؛ باعث ازهم پاشیدن خانواده ها میشه.اس ام اس شبنم آمد! چند بار اسم "مهرداد" رو بگو ! گفتم: از دست مهرداد ؛ فرار کردم؛ با هزار بدبختی؛...میدونید که بی پول و پارتی آسون نیست؛اما یکی رو گول زدم منو بیاره ایران.بی طلاق رسمی!

گفت: چه بدشانسی! انگار همه ی اینا رو قبلا خواب دیدم ؛ یه کابوس وحشتناک که هی تکرار میشه!
#ادامه
#پست_بعد⬇️
@Chista_Yasrebi

#او_یکزن
#ادامه_پست_صدویک
#ادامه_پست_قبل🔼
#ادامه101/دوبخشه
#چیستایثربی

ایرانه گفت :چه بد شانسی ! شمام گیر چه موجودی افتادین!

گفتم : اومده ایران دنبالم ! میره سراغ تک تک اعضای خانواده...نباید تا طلاق رسمی نگرفتم ؛ پیدام کنه؛ خطرناکه! خیلی چیزا راجع به مهرداد و کاراش میدونم....
و در دلم از خدا معذرت خواستم که بخاطر نقشه ی شبنم ؛ مهرداد دیوانه ای را ؛ شوهر خودم جلوه دادم ؛ و از شوهر سابقم ؛ در دلم ؛ حلالیت خواستم ؛ چون این فقط ؛ یک نقشه بود که سناریوی آن را شبنم نوشته بود!
من فقط بازیگرش بودم و حرفهای او را تکرار میکردم...!

شوهر واقعی من در استرالیا ؛ گرچه عصبی ؛ خسیس و پرخاشگر بود ؛ ولی آدم فروش و موادی نبود ! اتفاقا شغل آبرومندی هم داشت...
ادامه دادم : علیرضا گفت: اینجا ؛ گاهی دخترای فراری رو نگه میدارین ؛ وقتی جایی ندارن...میخوام قایمم کنین؛ فقط چند روز ! با تعجب به من نگاه کرد.
هنوز همه چیز برایش عجیب بود ؛ دختر باهوشی بود ؛ ولی به نظرم ؛ کمی ساده تر از سنش...

به فرمانده شبنم پیامک دادم : من حرفهای شما رو گفتم ؛ داره فکر میکنه...
حرف زدن با شهرام ؛ یادتون نره بانو ! نمیخوام از همین اول ؛ بش دروغ بگم ؛ یادتون باشه قول دادید!... اون عشقمه... خواهش میکنم این عشق رو با کینه های گذشته خراب نکنید !

من ماموریتمو تا اینجا درست انجام دادم...شبنم نوشت: دختره قبول کرد؟ پیامک دادم : الان میگم...نوشت: اکی...منتظرم!
ایرانه گفت :شمام اهل اس ام اسیا !...مثل علیرضا...لبخند زدم ؛ گفتم : تنها راه ارتباط یه فراریه....الان...خب چی شد؟ میتونم بمونم ؟!

#او_یک_زن
#قسمت_صد_و_یک
#قسمت101
#دو_بخش
#چیستایثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
Yasrebi_chista instagram

داستان متعلق به
#چیستا_یثربی و #ناشر است.اشتراک گذاری آن منوط به ذکر نام نویسنده است.
#کانال_داستان_او_یکزن
که همه ی قسمتها پشت هم آمده است.
@chista_2

@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig