@Chista_Yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_نود_و_هفتم
#چیستایثربی
ما دیر رسیدیم ؛ جهان دیر رسید ؛ سرنوشت هم مثل ما عقب افتاد!
پیتر یوحنا را دستگیر کرده بودند ؛ به جرم ایجاد اغتشاش ! سهراب میگفت ؛ خیلی سعی کرده جلوشو بگیره ؛ اما اون رفته دم پایگاه ؛ سردار رو که دیده ؛ داد زده : آقای مجیدی! خب سالهاست کسی سردار رو به این فامیل نمیشناخت! سردار برمیگرده ؛ پیتر با لباس کشیشی میگه :
هیچ انسانی نجس نیست ! به خصوص پسر صدیقه ی پرورش ؛ که به خاطر زنده موندن امثال تو مرد ! آدما نجس بدنیا نمیان ؛ ولی گاهی کثیف میشن... به مرور زمان ! بذار پدر آسمانی ما تصمیم بگیره نجس کیه! تو حق ستم به مردم نداری!
سردارکه سخت جا خورده بود ؛ فکر کرده این کشیشم جاسوس خارجیاست !
چون اسم زن شهیدشم آورد ؛ که کسی خبر نداشت ! خواستن به پیتر یوحنا حمله کنن!
سردار گفت: نه ؛ فقط ببرینش! با این پدر ؛ حالا من ؛ کار ؛ زیاد دارم!
سهراب گفت : من میخواستم جلو برم و همه چیز رو بگم ؛ ولی شلوغ شده بود!
سربازا نمیذاشتن ؛ فکر میکردن کار کشیش ؛ ربطی به شلوغی اخیر هشتادو هشت داره!
منو زدن عقب ؛ سردارم سوار شد رفت ؛ حالا پیتر رو گرفتن ! کلیسا واویلا میشه ! جوونا که نمیدونن این کشیش ؛ مسلمونه ! اگه هم بفهمن ؛ کلیسا شلوغ میشه ! وقتی بفهمن کشیشون ؛ پسر سرداری به این تندیه.... و مسلمون!
میدانستیم سردار آدم تندی ست ؛ و روزهای بدی را میگذارند ؛ همه را دشمن و عامل فتنه میبیند ؛ شهرام گفت : گمونم از بازیگرام خوشش نیاد ؛ وقت ملاقات بهم نمیده ! میده؟ یکی باید بهش بگه!
پشت سرمان ؛ سایه ای ؛ در چادر مشکی گفت: من میگم !...
برگشتیم ! من ؛ شهرام ؛ سهراب و علیرضا....
شبنم بود ! با عینک تیره ؛ موهایش را رنگ کرده بود؛ و چندین سال جوانتر به نظر میرسید . سهراب گفت:
کجا بودین شبنم خانم؟
علیرضا گفت: سوال نکن از مادرم !
من گفتم: نگرانتون بودیم!
شهرام هم گفت : اومدید ؛ تصادف کردید؛ گفتن امکان فلجی وجود داره!
...کسی رو ندیدید! بعدم با پسرتون ناپدید شدید! بعد از این همه سال؛ چرا اومدی خاله؟
شبنم گفت : چون میدونستم چنین روزی پیش میاد! چون سردار رو میشناختم و سرسختیشو!
چون وقتی همه جور شکنجه ش میدادن ؛ من توی اون زندان لعنتی بودم! هردومون از بچه هامون بیخبر!
من فقط میدونستم آذر من؛ پیش یه خانواده ی مذهبیه ؛ راجع به پسر اون ؛ هیچکدوم چیزی نمیدونستیم !
من به صدیقه قول داده بودم یه روز به پسرش بگم مادرش چرا مرد! اون شوهرشو لو نداد ؛ اصلا هیچی نگفت! برای همین، دیگه به دردشون نمیخورد...کشتنش!
سردارم چیزی لو نداد ؛ اما مجیدی از خطوط اصلی رابط بچه های حوزه ی علمیه بود؛ لازمش داشتن ؛ مهره ی سوخته نبود ! میخواستن ببینن توی زندان ؛ نفوذیاش کین؟!...
چطوری اعلامیه های امامو ، تو زندان هم پخش میکنه!
مهرداد روانی ؛ منو از زندان دزدید! چند سال بعد ؛ انقلاب شد ؛ منم زنده موندم ، مهرداد رو کشتم ؛ اما...
علیرضا گفت: بقیه شو نگو مادر! شهرام گفت:بعد ازتخریب بیمارستان کجا بودین؟ گفت: بیمارستان؟ من فقط دو سال ؛ مهمون اون بیمارستان بودم؛ ظاهرا برای فرار از مجازات قتل ! بله...بیمارستان بودم ؛ اما بیمار نبودم! کارمند و نفوذی سردار بودم! هنوزم هستم !
#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_هفت
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پست آخر
#پیج_رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
اشتراک گذاری منوط به ذکر نام نویسنده است.به شخصیت خود ؛ احترام بگذارید.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یکزن
#قسمت_نود_و_هفتم
#چیستایثربی
ما دیر رسیدیم ؛ جهان دیر رسید ؛ سرنوشت هم مثل ما عقب افتاد!
پیتر یوحنا را دستگیر کرده بودند ؛ به جرم ایجاد اغتشاش ! سهراب میگفت ؛ خیلی سعی کرده جلوشو بگیره ؛ اما اون رفته دم پایگاه ؛ سردار رو که دیده ؛ داد زده : آقای مجیدی! خب سالهاست کسی سردار رو به این فامیل نمیشناخت! سردار برمیگرده ؛ پیتر با لباس کشیشی میگه :
هیچ انسانی نجس نیست ! به خصوص پسر صدیقه ی پرورش ؛ که به خاطر زنده موندن امثال تو مرد ! آدما نجس بدنیا نمیان ؛ ولی گاهی کثیف میشن... به مرور زمان ! بذار پدر آسمانی ما تصمیم بگیره نجس کیه! تو حق ستم به مردم نداری!
سردارکه سخت جا خورده بود ؛ فکر کرده این کشیشم جاسوس خارجیاست !
چون اسم زن شهیدشم آورد ؛ که کسی خبر نداشت ! خواستن به پیتر یوحنا حمله کنن!
سردار گفت: نه ؛ فقط ببرینش! با این پدر ؛ حالا من ؛ کار ؛ زیاد دارم!
سهراب گفت : من میخواستم جلو برم و همه چیز رو بگم ؛ ولی شلوغ شده بود!
سربازا نمیذاشتن ؛ فکر میکردن کار کشیش ؛ ربطی به شلوغی اخیر هشتادو هشت داره!
منو زدن عقب ؛ سردارم سوار شد رفت ؛ حالا پیتر رو گرفتن ! کلیسا واویلا میشه ! جوونا که نمیدونن این کشیش ؛ مسلمونه ! اگه هم بفهمن ؛ کلیسا شلوغ میشه ! وقتی بفهمن کشیشون ؛ پسر سرداری به این تندیه.... و مسلمون!
میدانستیم سردار آدم تندی ست ؛ و روزهای بدی را میگذارند ؛ همه را دشمن و عامل فتنه میبیند ؛ شهرام گفت : گمونم از بازیگرام خوشش نیاد ؛ وقت ملاقات بهم نمیده ! میده؟ یکی باید بهش بگه!
پشت سرمان ؛ سایه ای ؛ در چادر مشکی گفت: من میگم !...
برگشتیم ! من ؛ شهرام ؛ سهراب و علیرضا....
شبنم بود ! با عینک تیره ؛ موهایش را رنگ کرده بود؛ و چندین سال جوانتر به نظر میرسید . سهراب گفت:
کجا بودین شبنم خانم؟
علیرضا گفت: سوال نکن از مادرم !
من گفتم: نگرانتون بودیم!
شهرام هم گفت : اومدید ؛ تصادف کردید؛ گفتن امکان فلجی وجود داره!
...کسی رو ندیدید! بعدم با پسرتون ناپدید شدید! بعد از این همه سال؛ چرا اومدی خاله؟
شبنم گفت : چون میدونستم چنین روزی پیش میاد! چون سردار رو میشناختم و سرسختیشو!
چون وقتی همه جور شکنجه ش میدادن ؛ من توی اون زندان لعنتی بودم! هردومون از بچه هامون بیخبر!
من فقط میدونستم آذر من؛ پیش یه خانواده ی مذهبیه ؛ راجع به پسر اون ؛ هیچکدوم چیزی نمیدونستیم !
من به صدیقه قول داده بودم یه روز به پسرش بگم مادرش چرا مرد! اون شوهرشو لو نداد ؛ اصلا هیچی نگفت! برای همین، دیگه به دردشون نمیخورد...کشتنش!
سردارم چیزی لو نداد ؛ اما مجیدی از خطوط اصلی رابط بچه های حوزه ی علمیه بود؛ لازمش داشتن ؛ مهره ی سوخته نبود ! میخواستن ببینن توی زندان ؛ نفوذیاش کین؟!...
چطوری اعلامیه های امامو ، تو زندان هم پخش میکنه!
مهرداد روانی ؛ منو از زندان دزدید! چند سال بعد ؛ انقلاب شد ؛ منم زنده موندم ، مهرداد رو کشتم ؛ اما...
علیرضا گفت: بقیه شو نگو مادر! شهرام گفت:بعد ازتخریب بیمارستان کجا بودین؟ گفت: بیمارستان؟ من فقط دو سال ؛ مهمون اون بیمارستان بودم؛ ظاهرا برای فرار از مجازات قتل ! بله...بیمارستان بودم ؛ اما بیمار نبودم! کارمند و نفوذی سردار بودم! هنوزم هستم !
#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_هفت
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پست آخر
#پیج_رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
اشتراک گذاری منوط به ذکر نام نویسنده است.به شخصیت خود ؛ احترام بگذارید.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi چاپ هفتم #پستچی.....پستچی در رمان از نسخه دانلودی بسیار کاملتر است...رمان خوان ؛ کتاب راهم میخواند! مفتخرم تمام دختران ؛ در پیجهای خود اعلام کرده اند که پستچی کتاب روی میزشان شده
@chista_yasrebi آخرین نفر هم که دوستش داشتم ؛ امروز وداع کرد__دیگر جهان را دو دستی نگه نمیدارم!__بیشتراز دستم سر میخورد_چقدر تنها هستم! __چقدر زیبا هستی
#چیستایثربی
#چیستایثربی
#لارا_فابین
#آداجیو
نمیدانم کجا پیدایت کنم ؛
صدایت را همه جا میشنوم ؛
زیر پوستم احساست میکنم...
صورتت را میبینم ؛ لمس میکنم ؛
در آغوشت میگیرم...
#اما_نیستی....
یک جورهایی عاشق این ترانه ام ؛ افراد زیادی خوانده اند.... اما
#لارا_فابین مرا به گریه میاندازد....
#چیستایثربی
با تشکر از الهام عزیز ؛ که اول صبحی ؛ مرا یاد گندمزارها انداخت.....
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#آداجیو
نمیدانم کجا پیدایت کنم ؛
صدایت را همه جا میشنوم ؛
زیر پوستم احساست میکنم...
صورتت را میبینم ؛ لمس میکنم ؛
در آغوشت میگیرم...
#اما_نیستی....
یک جورهایی عاشق این ترانه ام ؛ افراد زیادی خوانده اند.... اما
#لارا_فابین مرا به گریه میاندازد....
#چیستایثربی
با تشکر از الهام عزیز ؛ که اول صبحی ؛ مرا یاد گندمزارها انداخت.....
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi باز هم نهضت کتابخوانهای جدی فضای مجازی
وپستچی ؛کنار دست! بانو مینا ؛ یادداشت کوتاهی هم بر رمان
#پستچی نوشته است که پست بعد میخوانیم_مرسی که نهضت کتابخوانی؛ همچنان ادامه دارد
#چیستا
وپستچی ؛کنار دست! بانو مینا ؛ یادداشت کوتاهی هم بر رمان
#پستچی نوشته است که پست بعد میخوانیم_مرسی که نهضت کتابخوانی؛ همچنان ادامه دارد
#چیستا
@Chista_Yasrebi
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
یادداشتی از بانوی کتابخوان؛ مینا درباره ی
#پستچی و
#چیستا در پیجش....
"پستچی" بدون شک عاشقانه های ساده ی دخترکی بلند پرواز نیست...
#چیستای_پستچی شاید تک تک ما بانوهای ایرانیم...
شاید لزوما "پستچی"ای تو زندگیامون نباشه اما حقیقتا همگی دریایی از مهر تو دلامون داریم که میتونیم یه ایرانو توش غرق کنیم...یادمون رفته دخترای ایران چه دلای بزرگی دارن...یادمون رفته مادرامون برای ثمره دادنمون چه عصیان ها که تو گلوشون خاموش نکردن...یادمون رفته سادگی های کودکانه مون که جاشو زنانگی های چند آتیشه از بدو بلوغ دارن پر میکنن...
#سپاس که
#یادمون آوردین خانم یثربی...
پ.ن اول:یه لقمه درددل بود خیلی جدی نگیرین😁
پ.ن دوم:"پستچی"رو بخونین😑
پ.ن سوم:نمیدونم چرا این کتاب منو یاد #بوی_گندم
#داریوش_اقبالی عزیزم انداخت...پیروز باشه هرجا که هس...
#شرمنده_طولانی_شد 😁💙💙💙💙💙
@chista_yasrebi
از پیج
#مینا ی عزیز
#پستچی
#چیستایثربی
#نشر_قطره
#بوی_گندم
#داریوش_اقبالی
#عشق
#مرسی_مینا
#غریب_آشنا
درست گفتی میناجان
من با
#بوی_گندم قد کشیدم ؛ رشد کردم ؛ عاشق شدم ؛ رنج کشیدم و بزرگ شدم...
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
یادداشتی از بانوی کتابخوان؛ مینا درباره ی
#پستچی و
#چیستا در پیجش....
"پستچی" بدون شک عاشقانه های ساده ی دخترکی بلند پرواز نیست...
#چیستای_پستچی شاید تک تک ما بانوهای ایرانیم...
شاید لزوما "پستچی"ای تو زندگیامون نباشه اما حقیقتا همگی دریایی از مهر تو دلامون داریم که میتونیم یه ایرانو توش غرق کنیم...یادمون رفته دخترای ایران چه دلای بزرگی دارن...یادمون رفته مادرامون برای ثمره دادنمون چه عصیان ها که تو گلوشون خاموش نکردن...یادمون رفته سادگی های کودکانه مون که جاشو زنانگی های چند آتیشه از بدو بلوغ دارن پر میکنن...
#سپاس که
#یادمون آوردین خانم یثربی...
پ.ن اول:یه لقمه درددل بود خیلی جدی نگیرین😁
پ.ن دوم:"پستچی"رو بخونین😑
پ.ن سوم:نمیدونم چرا این کتاب منو یاد #بوی_گندم
#داریوش_اقبالی عزیزم انداخت...پیروز باشه هرجا که هس...
#شرمنده_طولانی_شد 😁💙💙💙💙💙
@chista_yasrebi
از پیج
#مینا ی عزیز
#پستچی
#چیستایثربی
#نشر_قطره
#بوی_گندم
#داریوش_اقبالی
#عشق
#مرسی_مینا
#غریب_آشنا
درست گفتی میناجان
من با
#بوی_گندم قد کشیدم ؛ رشد کردم ؛ عاشق شدم ؛ رنج کشیدم و بزرگ شدم...
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#محاکمه_در_خیابان
#کارگردان : #مسعود_کیمیایی
#نویسندگان :#مسعود_کیمیایی
باهمکاری #اصغر_فرهادی
#خواننده : #رضا_یزدانی
#شاعر : #یغما_گلرویی
#موسیقی : #فرزین_قره_گوزلو
#سال_تولید : 1387
یک نوستالژی نه چندان دور....
شاکی این روزگار منم
تمام این شهر متهم.....
محکمه تو ؛ تو خیابون برپا کن!
وقتی که عشق ؛ رنگ نفرت میشه....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#کارگردان : #مسعود_کیمیایی
#نویسندگان :#مسعود_کیمیایی
باهمکاری #اصغر_فرهادی
#خواننده : #رضا_یزدانی
#شاعر : #یغما_گلرویی
#موسیقی : #فرزین_قره_گوزلو
#سال_تولید : 1387
یک نوستالژی نه چندان دور....
شاکی این روزگار منم
تمام این شهر متهم.....
محکمه تو ؛ تو خیابون برپا کن!
وقتی که عشق ؛ رنگ نفرت میشه....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi وقتی هیچ چاره ای نباشد ؛ باید از یاد برد__آنچه باید بشود ؛ شده است...مکبث_شکسپیر__در راه زنجان
#چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi چاپ پنجم #معلم_پیانو و مجموعه شعر "نگاهت همیشه دوشنبه ست".نشر کوله پشتی.زنجان.نمایشگاه کتاب
#چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi گاهی رسیدن ؛ مثل نرسیدن است.......اگر ندانی هنوز رسیده ای یا نه ؟! .....فهمیدنش آسان نیست ؛ هرگز نیست ؛شاید سالها بعد بفهمی ...که آیا این ؛ رسیدن بود و به کجا؟
#چیستایثربی
#چیستایثربی
#خیر_مقدم و سپاس :
زنجان دو باره جان گرفت !
سلام . روز بخیر .
حضور پر رنگ و زیباتون در نمایشگاه کتاب زنجان فرصت مغتنمی بود برای ادب دوستان و اصحاب فرهنگ و ادبیات استان . خوشحالم که با حضور خوب هایی چون شما شهر جان تازه می گیرد و خاطره ی شیرین پیوند آدمها و کتابها به یادگار می ماند . آنقدر که خاطره ی امروز ارمغان طلوع اندیشه های نیک فردا خواهد بود !
همیشه سبز و پایدار باشید .
#وحید_میرمیبینی
@chista_yasrebi
☘☘☘🌹🌹🌹
زنجان دو باره جان گرفت !
سلام . روز بخیر .
حضور پر رنگ و زیباتون در نمایشگاه کتاب زنجان فرصت مغتنمی بود برای ادب دوستان و اصحاب فرهنگ و ادبیات استان . خوشحالم که با حضور خوب هایی چون شما شهر جان تازه می گیرد و خاطره ی شیرین پیوند آدمها و کتابها به یادگار می ماند . آنقدر که خاطره ی امروز ارمغان طلوع اندیشه های نیک فردا خواهد بود !
همیشه سبز و پایدار باشید .
#وحید_میرمیبینی
@chista_yasrebi
☘☘☘🌹🌹🌹
@chista_yasrebi باز هم نهضت کتابخوانان ایرانی و
#پستچی! همه در خانه ها؛کتاب پستچی را جلوی چشم و روی میز گذاشته اند!مثل یکی از مایحتاج ضروری منزل!ین نهضت توسط خانمهای جوان شروع شد و حالا همه گیرشد!
#پستچی! همه در خانه ها؛کتاب پستچی را جلوی چشم و روی میز گذاشته اند!مثل یکی از مایحتاج ضروری منزل!ین نهضت توسط خانمهای جوان شروع شد و حالا همه گیرشد!