چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi چیزی که جهان را زشت میکند ؛ نبود عدل خداوندی نیست ؛ زشتی قلب ماست....من و دخترم از امروز میان دلهای کثیف ؛ فقط لبخند میزنیم و دور میشویم.دور و دورتر....چیستایثربی
دوستان جان و دل :

گروه با حجم ناگهانی دوستداران ؛ پس از دعوتها و گذاشتن لینک روی کانال ؛ ظاهرا ترکید !

اول جا کم آمد و به پبشنهاد شما ؛ ابر گروهش کردیم ؛ داشتم عضوها را دعوت میکردم ؛ دیدم ان همه چت و ویس در چند دقیقه امده.....خیلی زیاد بود !!!! برای من و برای چند نفر از دوستان پیام اخطار خاصی آمد و گروه پرید ! من بلد نبودم قسمت چت را ببندم و گمانم در لحظه های اول افتتاح گروه ؛ آن همه چت و ویس ؛ غیر عادی بود.!....خودتان که شاهد بودید.انگار همه بیدار بودند !......چهار صبح فکر نمیکردم کسی بیدار باشد...الان تلگرامم را روی تبلت دخترم ریختم....تلگرام من بسته شده د واقعا زدن گروه با ان تعداد ؛ یک میز را به من ثابت کرد.....حتی وقت نمیکردم پیامها را بخوانم ! چند پیام باهم میرسید!
شب عجیبی شد.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi یهودیان؛ مسیحیان و مسلمانان ؛ همه در برابر پروردگار ابراهیم سجده میکنند..
#مولانا
@chista_yasrebi بیشترین چیزی که میتواند مرا از تو دور کند ؛ خودت هستی_
#چیستایثربی
#نفس_عمیق


سکانس آغاز فیلم


بهره ی هوشمندانه از #کات_زدن در داستان.با توجه به اینکه ما یک پسر مو بلند هم در داستان داریم......



#کارگردان : #پرویز_شهبازی
#نویسنده : #پرویز_شهبازی
#موسیقی : #مهرداد_پالیزبان
#سال_تولید : 1381

#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#تابستان_پستچی

پستچی در تابستان و بهار امسال
#صدر_نشین یا جزو سه کتاب پرفروش اول بود.
خبر: #اهل_قلم


پرفروش‌های کتابِ کتاب‌فروشیِ چشمه‌ی کورش در نیمه‌ی اول تابستان 1395

داستان ما:
۱-بی‌باد، بی‌پارو_فریبا وفی_نشرچشمه
۲-پستچی_چیستا یثربی_نشر قطره
۳-پاییز فصل آخر سال است_نسیم مرعشی_نشرچشمه
۴-منِ او_رضا امیرخانی_نشر افق
۵-آداب دنیا_یعقوب یادعلی_نشرچشمه
۶-سووشون_سیمین دانشور_انتشارات خوارزمی

داستان دیگران:
۱-من پیش از تو_جوجو مویز/مریم فتاحی_نشر آموت
۲-عقاید یک دلقک_هانریش بل/محمد اسماعیل‌زاده_نشرچشمه
۳-ملت عشق_الیف شافاک/ارسلان فصیحی_نشر ققنوس
۴-برفک_دان دلیلو/پیمان خاکسار_نشرچشمه
۵-دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد_آنا گاوالدا/الهام دارچینیان_نشر قطره

شعر:
۱-پذیرفتن_گروس عبدالملکیان_نشرچشمه
۲-کتاب_فاضل نظری_انتشارات سوره‌ی مهر
۳-دنیای این روزای من_روزبه بمانی_انتشارات نگاه
۴-کلمات تنم را کبود کرده‌اند_ نسرینا رضایی_نشرچشمه
۵-اثر انگشت_علیرضا آذر_نشر نیماژ

فلسفه و علوم اجتماعی:
۱-تراژدی تنهایی_کریستوفر دوبلگ/ بهرنگ رجبی _نشرچشمه
۲-غرب چگونه غرب شد_صادق زیبا کلام_ نشر روزنه
۳-هنر همچون درمان_آلن دو باتن، جان آرمسترانگ/مهرناز مصباح_نشرچشمه
۴-چرا من مسیحی نیستم_برتراند راسل/امیر سلطان‌زاده_نشر علم
5-زنان، دشتان و جنون ماهانه_ شهلا زرلکی_نشرچشمه

روانشناسی:
۱-هنر شفاف اندیشیدن_رولف دوبلی/عادل فردوسی‌پور_نشرچشمه
۲-بی‌شعوری_خاویر کرمنت/محمود فرجامی_نشر تیسا
۳-نیمه تارک وجود_دبی فورد/فرناز فرود_نشر حمیدا
۴-بازی‌ها_اریک برن/اسماعیل فصیح_نشر ذهن‌آویز
۵-رهبری(درسهایی از زندگی و سال‌ها کار در منچستر یونایتد)_الکس فرگوسن/شایان سادات_نشر میلکان

هنر:
۱-هفت فیلنامه_اصغر فرهادی_نشرچشمه
۲-مراسم قطع دست در اسپوکن_مارتین مک‌دونا/ بهرنگ رجبی_نشر بیدگل
۳-آن چه هنر است_آرتور کلمن دانتو/فریده فرنودفر/نشرچشمه
۴-ترکیب‌بندی در عکاسی_هارالد مانته/پرویز سیار_انتشارات سروش

دیگر:
۱-دری وری_ابراهیم رها_نشرچشمه
۲-داستان شگفت‌انگیز کوانتوم_شهاب شعری‌مقدم _انتشارات علمی‌فرهنگی
۳-دختر شینا_بهناز ضرابی‌زاده _انتشارات سوره‌ی مهر
۳-قلندر و قلعه_سیدیحیی یثربی _نشر قو

@chista_yasrebi
@chista_yasrebi میدونی احمقتر از من کیه؟! نه.....کیه؟__تویی.....
#او_یکزن
#امشب_اینستاگرام_چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_نود_و_چهار
#چیستایثربی




بزن تو گوشم ! بگو خواب نیست! این خونه ی حاجی سپندانه؟ چند نسل اینجا پناه گرفتن؟ آخرین پناهنده کیه؟! مادربدبخت من؟


شهرام گفت: نمیشناسمش! به من ؛ هیچی نگفتن! همون حرفایی که تا حالا بت گفتم ؛ یه بار از علیرضا پرسیدم ؛ زن طبقه بالا کیه؟


گفت:"،،یکی از اقوام دور آقام بوده که مریضه و کسی رو نمیبینه؛ فقط زن داداشم و مشتعلی بش میرسن! "....همین!


من حتی کلید ندارم.....میدونی نلی ؛هیچوقت نخواستم از اونور باغ بیام اینور.....

با مادرم، بچه گیام اونور راحت بودم ؛ این زن بعدش اومد. بعد که من رفتم تهران ؛ مشتعلی پشت سر ما گفت:


دقیقا پونزده ساله که اون زن؛ طبقه ی بالاست! اینم کلید.میخواین ببینینش؟ گفتم: نه!

من زن اون هیولا رو برای چی ببینم؟!

گفتن من از خون اون هیولا نیستم که! مگه نه؟! زنشم مال خودش....باور نمیکنم مادر من باشه.....



مشتعلی گفت: نه نیستی! ولی از خون این زن ؛ چرا ! این زن هیولا نیست !

دیر بچه دار شد؛ خدا بش بچه نمیداد ؛ نذر کرد...بیست و چند سال منتظر موند ؛ کلی موی سفید داشت ؛وقتی که سال هفتاد ؛ تو به دنیا آمدی!

شوهرش، پدر خدا بیامرزت ؛ مرد خوبی بود؛ یه کارمند ساده ؛ ولی مهربون ؛

گفتم : پس چرا علیرضا گفت ؛ من بچه ی زن اون هیولام از یه مرد دیگه؟! چرا آزارم میداد؟

شهرام گفت: با علیرضا حرف زدم ؛ تو بیمارستان شبنم....البته کوتاه....


علیرضا هر چی گفته ؛ فقط خواسته از مادرش دفاع کنه ؛ حمایتش کنه ؛ اون همون سیزده سالگی که با شبنم ؛ تو ویلای نزولخوره ؛ تنها بوده ؛ میفهمه بچه ی شبنمه؛


از عکسی که همیشه همراش داشته و از عکس نوزادیش پیش شبنم ؛ و اون ماه گرفتگی روی شونه ش....! یادتون نره !


اون عکس مادر واقعیشو ؛ همیشه نگاه میکرد.....


فکر میکرد پدرش حاجی سپندانه ؛ ولی مادرش یه زن سیاسی به نام شبنمه!

اونا تو همون ویلا ؛ همو میشناسن ؛ و علیرضا ؛ یا آذر اون موقع ؛ قول میده که همیشه از مادرش ؛ حمایت کنه؛ شبنم ؛ مادرش و تنها عشق زندگیش ،میشه ؛


اما اینا ربطی به تو نداره! آره؛ علیرضا بت دروغ گفت!

خودت ازش بپرس چرا.....چه چیزی رو پنهان میکرده؟....به منم نگفته! ولی مشتعلی راستشو میدونه....


مشتعلی گفت: راستش اون بالاست ! اون زن بدبخت ؛ که شوهرش ؛ تو دوران حاملگیش میمیره؛ زنه مریض میشه و دکترا میگن ؛ بچه یه مدت ؛ پیشش نباشه ؛ بهتره ! بچه رو میدن به تنها کسی که داشتن ؛

نمیخوای مادرتو ببینی؟ گفتم: با شهرام !

مشتعلی ازجلو و ما از عقب ؛ پله ها...میلرزیدم!

شهرام ؛ محکم ؛ با دست چپش ؛ دستم را فشار داد. من اینجام ! در باز شد. زنی کنار پنجره ؛ درتاریکی نشسته بود.

از دور ؛ فقط ؛ موهای بلندش را دیدم ؛ به سمت من برگشت. چند لحظه سکوت شد. آهسته گفت: نلی؟!

شبیه من بود ! شبیه مهتاب و شبنم هم بود ؛ اما ویرانتر از آنها......



گفتم : شما کی هستین؟ گفت: من ؟.... زهرام ! خدایا.....

منو یادت نیست مادر؟

گفتم : نه !
گفت : دخترم !


محکم در آغوشم گرفت ؛ گریه میکرد ؛
گفتم : نمیشناسمتون!


گفت: بیست و چند سال نذر کردم تا به دنیا اومدی! من خواهرمو ؛ از خونه بیرون کردم ؛ در حالیکه بیوه و عزادار و حامله بود و هیچ جا رو نداشت !....خدام تقاصمو داد!....

من گمت کردم!

من بددل ؛ نذاشتم ؛ خواهر تازه عروس حامله م ؛ برگرده خونه ! به پدر و مادرم ؛ گفتم : اون بیاد ؛ من میرم..... از ترس مردم !

چه اشتباهی کردم خدایا !....من خاله ی مهتابم ! خاله ی مادر شهرام ؛ دخترم !.......



#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_چهار
#چیستایثربی


#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی



اشتراک گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده ممنوع است.
کتاب؛ #ناشر دارد.




#کانال_رسمی_چیستایثربی


@chista_yasrebi


#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2



https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi دلم شاخه ی نازک بهاریست.....تو دیگر مراقب باش نشکند!
#چیستایثربی