•
شب را دوست دارم
تو به همان ستاره اي زل مي زني كه من تماشا مي كنم
حتي اگر يك نيم كره هم باتو فاصله ام باشد
چشمك هايم تا صبح به تو خواهند رسيد #مثلن_من_شاعرم #حامد_جهان_پناه
زيرنويس:پستچي را در كانالم بررسي كردم،از پرفروش ترين كتابهاي سال كه در كمتر از چهارماه توانسته به ششمين چاپ برسد.يك عاشقانه بدون مخلفات 😀#اينماي_رايت_هند #كتاب_دار
پ:#پستچي فارغ از هر عيبي يك خوبي بزرگ دارد،عاشقانه اي عامه پسند متفاوت از اكثر عاشقانه هاست.اينجا عاشق حواسش را مي خواهد پرت كند
#از_پیج_مخاطبان_کتابخوان
#حامد_جهان_پناه
#زندگي #كتاب #كتابخوار #چيستا_يثربی
@chista_yasrebi
شب را دوست دارم
تو به همان ستاره اي زل مي زني كه من تماشا مي كنم
حتي اگر يك نيم كره هم باتو فاصله ام باشد
چشمك هايم تا صبح به تو خواهند رسيد #مثلن_من_شاعرم #حامد_جهان_پناه
زيرنويس:پستچي را در كانالم بررسي كردم،از پرفروش ترين كتابهاي سال كه در كمتر از چهارماه توانسته به ششمين چاپ برسد.يك عاشقانه بدون مخلفات 😀#اينماي_رايت_هند #كتاب_دار
پ:#پستچي فارغ از هر عيبي يك خوبي بزرگ دارد،عاشقانه اي عامه پسند متفاوت از اكثر عاشقانه هاست.اينجا عاشق حواسش را مي خواهد پرت كند
#از_پیج_مخاطبان_کتابخوان
#حامد_جهان_پناه
#زندگي #كتاب #كتابخوار #چيستا_يثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi چیزی که جهان را زشت میکند ؛ نبود عدل خداوندی نیست ؛ زشتی قلب ماست....من و دخترم از امروز میان دلهای کثیف ؛ فقط لبخند میزنیم و دور میشویم.دور و دورتر....چیستایثربی
Forwarded from Chista Yasrebi official
یادها وخاطره ها - چشم براه
منوچهر سخایی
دوستان جان و دل :
گروه با حجم ناگهانی دوستداران ؛ پس از دعوتها و گذاشتن لینک روی کانال ؛ ظاهرا ترکید !
اول جا کم آمد و به پبشنهاد شما ؛ ابر گروهش کردیم ؛ داشتم عضوها را دعوت میکردم ؛ دیدم ان همه چت و ویس در چند دقیقه امده.....خیلی زیاد بود !!!! برای من و برای چند نفر از دوستان پیام اخطار خاصی آمد و گروه پرید ! من بلد نبودم قسمت چت را ببندم و گمانم در لحظه های اول افتتاح گروه ؛ آن همه چت و ویس ؛ غیر عادی بود.!....خودتان که شاهد بودید.انگار همه بیدار بودند !......چهار صبح فکر نمیکردم کسی بیدار باشد...الان تلگرامم را روی تبلت دخترم ریختم....تلگرام من بسته شده د واقعا زدن گروه با ان تعداد ؛ یک میز را به من ثابت کرد.....حتی وقت نمیکردم پیامها را بخوانم ! چند پیام باهم میرسید!
شب عجیبی شد.....
#چیستایثربی
گروه با حجم ناگهانی دوستداران ؛ پس از دعوتها و گذاشتن لینک روی کانال ؛ ظاهرا ترکید !
اول جا کم آمد و به پبشنهاد شما ؛ ابر گروهش کردیم ؛ داشتم عضوها را دعوت میکردم ؛ دیدم ان همه چت و ویس در چند دقیقه امده.....خیلی زیاد بود !!!! برای من و برای چند نفر از دوستان پیام اخطار خاصی آمد و گروه پرید ! من بلد نبودم قسمت چت را ببندم و گمانم در لحظه های اول افتتاح گروه ؛ آن همه چت و ویس ؛ غیر عادی بود.!....خودتان که شاهد بودید.انگار همه بیدار بودند !......چهار صبح فکر نمیکردم کسی بیدار باشد...الان تلگرامم را روی تبلت دخترم ریختم....تلگرام من بسته شده د واقعا زدن گروه با ان تعداد ؛ یک میز را به من ثابت کرد.....حتی وقت نمیکردم پیامها را بخوانم ! چند پیام باهم میرسید!
شب عجیبی شد.....
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
#نفس_عمیق
#کارگردان : #پرویز_شهبازی
#موسیقی : #مهرداد_پالیزبان
#خواننده : #مهرداد_پالیزبان
#1381
یکی از فیلمهایی که دوست دارم.این.سکانس پایان فیلم است.
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#نفس_عمیق
#کارگردان : #پرویز_شهبازی
#موسیقی : #مهرداد_پالیزبان
#خواننده : #مهرداد_پالیزبان
#1381
یکی از فیلمهایی که دوست دارم.این.سکانس پایان فیلم است.
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#نفس_عمیق
سکانس آغاز فیلم
بهره ی هوشمندانه از #کات_زدن در داستان.با توجه به اینکه ما یک پسر مو بلند هم در داستان داریم......
#کارگردان : #پرویز_شهبازی
#نویسنده : #پرویز_شهبازی
#موسیقی : #مهرداد_پالیزبان
#سال_تولید : 1381
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
سکانس آغاز فیلم
بهره ی هوشمندانه از #کات_زدن در داستان.با توجه به اینکه ما یک پسر مو بلند هم در داستان داریم......
#کارگردان : #پرویز_شهبازی
#نویسنده : #پرویز_شهبازی
#موسیقی : #مهرداد_پالیزبان
#سال_تولید : 1381
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#تابستان_پستچی
پستچی در تابستان و بهار امسال
#صدر_نشین یا جزو سه کتاب پرفروش اول بود.
خبر: #اهل_قلم
پرفروشهای کتابِ کتابفروشیِ چشمهی کورش در نیمهی اول تابستان 1395
داستان ما:
۱-بیباد، بیپارو_فریبا وفی_نشرچشمه
۲-پستچی_چیستا یثربی_نشر قطره
۳-پاییز فصل آخر سال است_نسیم مرعشی_نشرچشمه
۴-منِ او_رضا امیرخانی_نشر افق
۵-آداب دنیا_یعقوب یادعلی_نشرچشمه
۶-سووشون_سیمین دانشور_انتشارات خوارزمی
داستان دیگران:
۱-من پیش از تو_جوجو مویز/مریم فتاحی_نشر آموت
۲-عقاید یک دلقک_هانریش بل/محمد اسماعیلزاده_نشرچشمه
۳-ملت عشق_الیف شافاک/ارسلان فصیحی_نشر ققنوس
۴-برفک_دان دلیلو/پیمان خاکسار_نشرچشمه
۵-دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد_آنا گاوالدا/الهام دارچینیان_نشر قطره
شعر:
۱-پذیرفتن_گروس عبدالملکیان_نشرچشمه
۲-کتاب_فاضل نظری_انتشارات سورهی مهر
۳-دنیای این روزای من_روزبه بمانی_انتشارات نگاه
۴-کلمات تنم را کبود کردهاند_ نسرینا رضایی_نشرچشمه
۵-اثر انگشت_علیرضا آذر_نشر نیماژ
فلسفه و علوم اجتماعی:
۱-تراژدی تنهایی_کریستوفر دوبلگ/ بهرنگ رجبی _نشرچشمه
۲-غرب چگونه غرب شد_صادق زیبا کلام_ نشر روزنه
۳-هنر همچون درمان_آلن دو باتن، جان آرمسترانگ/مهرناز مصباح_نشرچشمه
۴-چرا من مسیحی نیستم_برتراند راسل/امیر سلطانزاده_نشر علم
5-زنان، دشتان و جنون ماهانه_ شهلا زرلکی_نشرچشمه
روانشناسی:
۱-هنر شفاف اندیشیدن_رولف دوبلی/عادل فردوسیپور_نشرچشمه
۲-بیشعوری_خاویر کرمنت/محمود فرجامی_نشر تیسا
۳-نیمه تارک وجود_دبی فورد/فرناز فرود_نشر حمیدا
۴-بازیها_اریک برن/اسماعیل فصیح_نشر ذهنآویز
۵-رهبری(درسهایی از زندگی و سالها کار در منچستر یونایتد)_الکس فرگوسن/شایان سادات_نشر میلکان
هنر:
۱-هفت فیلنامه_اصغر فرهادی_نشرچشمه
۲-مراسم قطع دست در اسپوکن_مارتین مکدونا/ بهرنگ رجبی_نشر بیدگل
۳-آن چه هنر است_آرتور کلمن دانتو/فریده فرنودفر/نشرچشمه
۴-ترکیببندی در عکاسی_هارالد مانته/پرویز سیار_انتشارات سروش
دیگر:
۱-دری وری_ابراهیم رها_نشرچشمه
۲-داستان شگفتانگیز کوانتوم_شهاب شعریمقدم _انتشارات علمیفرهنگی
۳-دختر شینا_بهناز ضرابیزاده _انتشارات سورهی مهر
۳-قلندر و قلعه_سیدیحیی یثربی _نشر قو
@chista_yasrebi
پستچی در تابستان و بهار امسال
#صدر_نشین یا جزو سه کتاب پرفروش اول بود.
خبر: #اهل_قلم
پرفروشهای کتابِ کتابفروشیِ چشمهی کورش در نیمهی اول تابستان 1395
داستان ما:
۱-بیباد، بیپارو_فریبا وفی_نشرچشمه
۲-پستچی_چیستا یثربی_نشر قطره
۳-پاییز فصل آخر سال است_نسیم مرعشی_نشرچشمه
۴-منِ او_رضا امیرخانی_نشر افق
۵-آداب دنیا_یعقوب یادعلی_نشرچشمه
۶-سووشون_سیمین دانشور_انتشارات خوارزمی
داستان دیگران:
۱-من پیش از تو_جوجو مویز/مریم فتاحی_نشر آموت
۲-عقاید یک دلقک_هانریش بل/محمد اسماعیلزاده_نشرچشمه
۳-ملت عشق_الیف شافاک/ارسلان فصیحی_نشر ققنوس
۴-برفک_دان دلیلو/پیمان خاکسار_نشرچشمه
۵-دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد_آنا گاوالدا/الهام دارچینیان_نشر قطره
شعر:
۱-پذیرفتن_گروس عبدالملکیان_نشرچشمه
۲-کتاب_فاضل نظری_انتشارات سورهی مهر
۳-دنیای این روزای من_روزبه بمانی_انتشارات نگاه
۴-کلمات تنم را کبود کردهاند_ نسرینا رضایی_نشرچشمه
۵-اثر انگشت_علیرضا آذر_نشر نیماژ
فلسفه و علوم اجتماعی:
۱-تراژدی تنهایی_کریستوفر دوبلگ/ بهرنگ رجبی _نشرچشمه
۲-غرب چگونه غرب شد_صادق زیبا کلام_ نشر روزنه
۳-هنر همچون درمان_آلن دو باتن، جان آرمسترانگ/مهرناز مصباح_نشرچشمه
۴-چرا من مسیحی نیستم_برتراند راسل/امیر سلطانزاده_نشر علم
5-زنان، دشتان و جنون ماهانه_ شهلا زرلکی_نشرچشمه
روانشناسی:
۱-هنر شفاف اندیشیدن_رولف دوبلی/عادل فردوسیپور_نشرچشمه
۲-بیشعوری_خاویر کرمنت/محمود فرجامی_نشر تیسا
۳-نیمه تارک وجود_دبی فورد/فرناز فرود_نشر حمیدا
۴-بازیها_اریک برن/اسماعیل فصیح_نشر ذهنآویز
۵-رهبری(درسهایی از زندگی و سالها کار در منچستر یونایتد)_الکس فرگوسن/شایان سادات_نشر میلکان
هنر:
۱-هفت فیلنامه_اصغر فرهادی_نشرچشمه
۲-مراسم قطع دست در اسپوکن_مارتین مکدونا/ بهرنگ رجبی_نشر بیدگل
۳-آن چه هنر است_آرتور کلمن دانتو/فریده فرنودفر/نشرچشمه
۴-ترکیببندی در عکاسی_هارالد مانته/پرویز سیار_انتشارات سروش
دیگر:
۱-دری وری_ابراهیم رها_نشرچشمه
۲-داستان شگفتانگیز کوانتوم_شهاب شعریمقدم _انتشارات علمیفرهنگی
۳-دختر شینا_بهناز ضرابیزاده _انتشارات سورهی مهر
۳-قلندر و قلعه_سیدیحیی یثربی _نشر قو
@chista_yasrebi
#في_ليله_من_الليالي
#خواننده : #رشا
#شاعر : #هانی_عبدالکریم
#آهنگساز : #ولید_سعد
#چیستایثربی
در شبی از شبها
تقدیم به شهرام نیکان راستین و نلی گوهری.....
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#خواننده : #رشا
#شاعر : #هانی_عبدالکریم
#آهنگساز : #ولید_سعد
#چیستایثربی
در شبی از شبها
تقدیم به شهرام نیکان راستین و نلی گوهری.....
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@Chista_Yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_نود_و_چهار
#چیستایثربی
بزن تو گوشم ! بگو خواب نیست! این خونه ی حاجی سپندانه؟ چند نسل اینجا پناه گرفتن؟ آخرین پناهنده کیه؟! مادربدبخت من؟
شهرام گفت: نمیشناسمش! به من ؛ هیچی نگفتن! همون حرفایی که تا حالا بت گفتم ؛ یه بار از علیرضا پرسیدم ؛ زن طبقه بالا کیه؟
گفت:"،،یکی از اقوام دور آقام بوده که مریضه و کسی رو نمیبینه؛ فقط زن داداشم و مشتعلی بش میرسن! "....همین!
من حتی کلید ندارم.....میدونی نلی ؛هیچوقت نخواستم از اونور باغ بیام اینور.....
با مادرم، بچه گیام اونور راحت بودم ؛ این زن بعدش اومد. بعد که من رفتم تهران ؛ مشتعلی پشت سر ما گفت:
دقیقا پونزده ساله که اون زن؛ طبقه ی بالاست! اینم کلید.میخواین ببینینش؟ گفتم: نه!
من زن اون هیولا رو برای چی ببینم؟!
گفتن من از خون اون هیولا نیستم که! مگه نه؟! زنشم مال خودش....باور نمیکنم مادر من باشه.....
مشتعلی گفت: نه نیستی! ولی از خون این زن ؛ چرا ! این زن هیولا نیست !
دیر بچه دار شد؛ خدا بش بچه نمیداد ؛ نذر کرد...بیست و چند سال منتظر موند ؛ کلی موی سفید داشت ؛وقتی که سال هفتاد ؛ تو به دنیا آمدی!
شوهرش، پدر خدا بیامرزت ؛ مرد خوبی بود؛ یه کارمند ساده ؛ ولی مهربون ؛
گفتم : پس چرا علیرضا گفت ؛ من بچه ی زن اون هیولام از یه مرد دیگه؟! چرا آزارم میداد؟
شهرام گفت: با علیرضا حرف زدم ؛ تو بیمارستان شبنم....البته کوتاه....
علیرضا هر چی گفته ؛ فقط خواسته از مادرش دفاع کنه ؛ حمایتش کنه ؛ اون همون سیزده سالگی که با شبنم ؛ تو ویلای نزولخوره ؛ تنها بوده ؛ میفهمه بچه ی شبنمه؛
از عکسی که همیشه همراش داشته و از عکس نوزادیش پیش شبنم ؛ و اون ماه گرفتگی روی شونه ش....! یادتون نره !
اون عکس مادر واقعیشو ؛ همیشه نگاه میکرد.....
فکر میکرد پدرش حاجی سپندانه ؛ ولی مادرش یه زن سیاسی به نام شبنمه!
اونا تو همون ویلا ؛ همو میشناسن ؛ و علیرضا ؛ یا آذر اون موقع ؛ قول میده که همیشه از مادرش ؛ حمایت کنه؛ شبنم ؛ مادرش و تنها عشق زندگیش ،میشه ؛
اما اینا ربطی به تو نداره! آره؛ علیرضا بت دروغ گفت!
خودت ازش بپرس چرا.....چه چیزی رو پنهان میکرده؟....به منم نگفته! ولی مشتعلی راستشو میدونه....
مشتعلی گفت: راستش اون بالاست ! اون زن بدبخت ؛ که شوهرش ؛ تو دوران حاملگیش میمیره؛ زنه مریض میشه و دکترا میگن ؛ بچه یه مدت ؛ پیشش نباشه ؛ بهتره ! بچه رو میدن به تنها کسی که داشتن ؛
نمیخوای مادرتو ببینی؟ گفتم: با شهرام !
مشتعلی ازجلو و ما از عقب ؛ پله ها...میلرزیدم!
شهرام ؛ محکم ؛ با دست چپش ؛ دستم را فشار داد. من اینجام ! در باز شد. زنی کنار پنجره ؛ درتاریکی نشسته بود.
از دور ؛ فقط ؛ موهای بلندش را دیدم ؛ به سمت من برگشت. چند لحظه سکوت شد. آهسته گفت: نلی؟!
شبیه من بود ! شبیه مهتاب و شبنم هم بود ؛ اما ویرانتر از آنها......
گفتم : شما کی هستین؟ گفت: من ؟.... زهرام ! خدایا.....
منو یادت نیست مادر؟
گفتم : نه !
گفت : دخترم !
محکم در آغوشم گرفت ؛ گریه میکرد ؛
گفتم : نمیشناسمتون!
گفت: بیست و چند سال نذر کردم تا به دنیا اومدی! من خواهرمو ؛ از خونه بیرون کردم ؛ در حالیکه بیوه و عزادار و حامله بود و هیچ جا رو نداشت !....خدام تقاصمو داد!....
من گمت کردم!
من بددل ؛ نذاشتم ؛ خواهر تازه عروس حامله م ؛ برگرده خونه ! به پدر و مادرم ؛ گفتم : اون بیاد ؛ من میرم..... از ترس مردم !
چه اشتباهی کردم خدایا !....من خاله ی مهتابم ! خاله ی مادر شهرام ؛ دخترم !.......
#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_چهار
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده ممنوع است.
کتاب؛ #ناشر دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یکزن
#قسمت_نود_و_چهار
#چیستایثربی
بزن تو گوشم ! بگو خواب نیست! این خونه ی حاجی سپندانه؟ چند نسل اینجا پناه گرفتن؟ آخرین پناهنده کیه؟! مادربدبخت من؟
شهرام گفت: نمیشناسمش! به من ؛ هیچی نگفتن! همون حرفایی که تا حالا بت گفتم ؛ یه بار از علیرضا پرسیدم ؛ زن طبقه بالا کیه؟
گفت:"،،یکی از اقوام دور آقام بوده که مریضه و کسی رو نمیبینه؛ فقط زن داداشم و مشتعلی بش میرسن! "....همین!
من حتی کلید ندارم.....میدونی نلی ؛هیچوقت نخواستم از اونور باغ بیام اینور.....
با مادرم، بچه گیام اونور راحت بودم ؛ این زن بعدش اومد. بعد که من رفتم تهران ؛ مشتعلی پشت سر ما گفت:
دقیقا پونزده ساله که اون زن؛ طبقه ی بالاست! اینم کلید.میخواین ببینینش؟ گفتم: نه!
من زن اون هیولا رو برای چی ببینم؟!
گفتن من از خون اون هیولا نیستم که! مگه نه؟! زنشم مال خودش....باور نمیکنم مادر من باشه.....
مشتعلی گفت: نه نیستی! ولی از خون این زن ؛ چرا ! این زن هیولا نیست !
دیر بچه دار شد؛ خدا بش بچه نمیداد ؛ نذر کرد...بیست و چند سال منتظر موند ؛ کلی موی سفید داشت ؛وقتی که سال هفتاد ؛ تو به دنیا آمدی!
شوهرش، پدر خدا بیامرزت ؛ مرد خوبی بود؛ یه کارمند ساده ؛ ولی مهربون ؛
گفتم : پس چرا علیرضا گفت ؛ من بچه ی زن اون هیولام از یه مرد دیگه؟! چرا آزارم میداد؟
شهرام گفت: با علیرضا حرف زدم ؛ تو بیمارستان شبنم....البته کوتاه....
علیرضا هر چی گفته ؛ فقط خواسته از مادرش دفاع کنه ؛ حمایتش کنه ؛ اون همون سیزده سالگی که با شبنم ؛ تو ویلای نزولخوره ؛ تنها بوده ؛ میفهمه بچه ی شبنمه؛
از عکسی که همیشه همراش داشته و از عکس نوزادیش پیش شبنم ؛ و اون ماه گرفتگی روی شونه ش....! یادتون نره !
اون عکس مادر واقعیشو ؛ همیشه نگاه میکرد.....
فکر میکرد پدرش حاجی سپندانه ؛ ولی مادرش یه زن سیاسی به نام شبنمه!
اونا تو همون ویلا ؛ همو میشناسن ؛ و علیرضا ؛ یا آذر اون موقع ؛ قول میده که همیشه از مادرش ؛ حمایت کنه؛ شبنم ؛ مادرش و تنها عشق زندگیش ،میشه ؛
اما اینا ربطی به تو نداره! آره؛ علیرضا بت دروغ گفت!
خودت ازش بپرس چرا.....چه چیزی رو پنهان میکرده؟....به منم نگفته! ولی مشتعلی راستشو میدونه....
مشتعلی گفت: راستش اون بالاست ! اون زن بدبخت ؛ که شوهرش ؛ تو دوران حاملگیش میمیره؛ زنه مریض میشه و دکترا میگن ؛ بچه یه مدت ؛ پیشش نباشه ؛ بهتره ! بچه رو میدن به تنها کسی که داشتن ؛
نمیخوای مادرتو ببینی؟ گفتم: با شهرام !
مشتعلی ازجلو و ما از عقب ؛ پله ها...میلرزیدم!
شهرام ؛ محکم ؛ با دست چپش ؛ دستم را فشار داد. من اینجام ! در باز شد. زنی کنار پنجره ؛ درتاریکی نشسته بود.
از دور ؛ فقط ؛ موهای بلندش را دیدم ؛ به سمت من برگشت. چند لحظه سکوت شد. آهسته گفت: نلی؟!
شبیه من بود ! شبیه مهتاب و شبنم هم بود ؛ اما ویرانتر از آنها......
گفتم : شما کی هستین؟ گفت: من ؟.... زهرام ! خدایا.....
منو یادت نیست مادر؟
گفتم : نه !
گفت : دخترم !
محکم در آغوشم گرفت ؛ گریه میکرد ؛
گفتم : نمیشناسمتون!
گفت: بیست و چند سال نذر کردم تا به دنیا اومدی! من خواهرمو ؛ از خونه بیرون کردم ؛ در حالیکه بیوه و عزادار و حامله بود و هیچ جا رو نداشت !....خدام تقاصمو داد!....
من گمت کردم!
من بددل ؛ نذاشتم ؛ خواهر تازه عروس حامله م ؛ برگرده خونه ! به پدر و مادرم ؛ گفتم : اون بیاد ؛ من میرم..... از ترس مردم !
چه اشتباهی کردم خدایا !....من خاله ی مهتابم ! خاله ی مادر شهرام ؛ دخترم !.......
#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_چهار
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده ممنوع است.
کتاب؛ #ناشر دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig