چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi زنان پلیس ما ؛حرکات رزمی و دفاع شخصی یاد میگیرند...خوب است؛ ولی کافی نیست!من به بیشتر از حرکات رزمی اعتقاد دارم؛ من به امنیت کامل معتقدم که فقط یک چیز آن را تضمین میکند؟قانون صریح!
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_86
---------------------
از حقوق نویسندگان حمایت کنید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from Love
@maryppopins دوستان یا در آمدند یا در شدند.... ؛ یا پرسیدند یا رنجیدند...تنها تو در حیاط خلوت دلم گلی کاشتی...منی که از گل میترسیدم...چیستایثربی__من و وحیده رزمی عزیز
@chista_yasrebi پخش تله فیلم سوم چیستایثربی به کارگردانی خودش در پاکستان__ازدواج روی آب__سینمایی__چیستایثربی
@chista_yasrebi دستهایت نه برای کار کردن ؛ خوب بود ؛ نه نوازش کردن...برای مچاله کردن من ؛ نظیر نداشت__چیستایثربی
@chista_yasrebi بالاخره پس از مدتها انتظار چاپ چهارم "زنان مهتابی؛ مرد افتابی" ؛ برگرفته از چند داستان عطار وارد بازار کتاب شد_نشر قطره_نمایشها
ی اساطیری88973351 _نویسنده:چیستایثربی
#رومن_گاری
#نویسنده
#چیستایثربی

هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد ؛ کمتر باید با او مخالفت کرد....
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi من در دور دست ترین جای جهان ؛ ایستاده ام ؛ کنار تو__احمد شاملو.....به یاد او_یکزن__چیستایثربی
@chista_yasrebi آمارکتابهای پر فروش ماه تیر....
#پستچی بعداز
#سووشون... افتخاری ست!!!#چیستایثربی_نویسنده ی پستچی
#کلیپ
#دو_نمایش از
#چیستایثربی

آیا تو تا به حال عاشق بوده ای #روژانو؟ و

#پریخوانی_عشق_و_سنگ


#بازیگران بدون ترتیب الفبا...

رحیم نوروزی
سیماتیرانداز
افسانه ماهیان
آذر رجبی
نیایش میمندی نژاد
مهسا کریم زاده
موسیقی کلیپ
#تیتراژ_فیلم
#تقاطع
#محمد_رضا_علیقلی

#ساخت_کلیپ
#سبا_ادیب

#نویسنده و
#کارگردان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یکزن
#قسمت_هشتادوهفت
#چیستایثربی


آن دکتر چه میدانست که من نمیدانستم؟ چیستا چقدر از من میدانست که من نمیدانستم ؟! چرا نگفته بود؟ علیرضا چطور؟ شهرام گمانم چیز زیادی نمیدانست ؛ شاید اندازه ی خودم......حسم میگفت....
زمین زیر پایم کش می آمد...


شهرام به زحمت ؛ آدرس را از علیرضا گرفته بود ؛ علیرضا به زحمت حرف زده بود ؛ چیستا با رنج ؛ خداحافظی کرده و رفته بود ؛ شبنم حالش خوب نبود ؛ اما نخواسته بود جز علیرضا ؛ کسی را ببیند! حتی چیستا را !.....

دوباره به آدرس نگاه کردم ؛ حالا دیگر میشد ناقوسهای کلیسا را از دور دید ؛ قلبم شروع به طپیدن کرد؛ یعنی کشیش اعظم این کلیسا ؛ پدر من بود؟! تا حالا کجا بود؟ شاید هم باز علیرضا دروغ گفته بود! کاش دروغ گفته باشد ؛ کاش برمیگشتم ؛ اما نوای آسمانی ارگ ؛ مرا به سمت داخل کلیسا کشاند.

عده ای ؛ دعایی را به زبانی که نمیفهمیدم ؛ همسرایی میکردند. ردیف آخر نشستم ؛ از دورمیدیدمش...

در ردای کشیشی ! حسی نداشتم ؛ فقط انگار؛ یک کشیش میبینم !

از آنها که در فیلمها دیده بودم ؛ نمیدانم خودشان باچه لقبی صدایشان میکردند. من به همه ی آنها میگفتم کشیش! مراسم تمام شد.

من سر جایم نشسته بودم ، موهای جو گندمی داشت ؛ با صورت کشیده و چشمان رنج کشیده ی نافذی ؛ به من خیره شد....گفت : میخواید با من صحبت کنید فرزندم ؟ از کلمه ی "فرزندم " موهای تنم راست شد ؛ حس غریبی بود.

گفتم: بله ؛ اگه ممکنه!

گفت: خصوصیه؟

گفتم: نه؛ دیگه هیچی خصوصی نیست!

راستش میگن شما پدر منید! و عکسی از جوانی شبنم به او نشان دادم ؛ هول کرد ؛ گفت:..کی میگه؟ این عکس رو از کجا آوردین؟ ....خواست عکس را بگیرد ؛ یک لحظه تعادلش را از دست داد...دستش را به نیمکت گرفت ؛ گفت: شما مسلمونید! مگه نه؟

گفتم :بله! گمانم ؛ نمیدونم ! تو یه خانواده ی مسلمون بزرگ شدم.

گفت: بریم اتاق من ! آنجا روی میزش ؛ عکس شبنم بود ؛ یک عکس قدیمی سیاه و سفید!

گفتم: مادرتون ! گفت: چقدر میشناسیشون؟! فقط یه عکس دستته....

گفتم: یه کم بیشتر...من متولد هفتادم ؛ این تاریخ ؛ چیزی رو به یادتون نمیاره؟

سکوت سنگینی بر اتاق حاکم شد...نگاهش ؛ از پنجره به بیرون خیره بود ! گفتم :

گمانم مادربزرگمه!

لبخند تلخی زد و گفت: مرده! روحش در آرامش...

گفتم: نه! خدا نکنه ! گفت: چرا ! اعدامش کردن...

گفتم: نه! پس شما اطلاعاتت ؛ از منم کمتره! گفت: من پسر دو تازندانی سیاسی ام! دو اعدامی!

پدرم توماس ؛ تو زندان اعدام شد ؛ چریک خلق بود؛ چه میدونم ؛ اون موقع همه یه اسمی داشتن ؛ تو زندان با مادرم ؛ شبنم ازدواج کرد؛ دو هفته قبل از مرگش!
میگن مادرم ؛ ازش خواستگاری کرده ؛ وقتی میفهمه حکم بابام ؛ تیره!

چرا اینکار رو میکنه؟! نمیدونم !

رییس زندان چیزی نمیگه ! به هر حال توماس آوانسیان؛ دو هفته بعد اعدام میشده....میگن به خاطر مادرم ؛ وقت عقد ؛ تشهد خوند و مسلمون مرد...گرچه من نمیفهمم مگه فرقی ام میکنه؟ مهریه که گلوله باشه ؛ چه فرقی میکنه به چه دینی بمیری؟

دو هفته ؛ فقط دو هفته ؛ با هم بودن ! مادر موقع اعدام بابا ؛ سرود میخونده ؛ انگار شوهرش قرار بود جای خوبی بره ! منو حامله بود! واسه همین رییس زندان فرستادش انفرادی که راحت باشه.اما کی از اونجا بردش ؟!
نمیدونم ! شنیدم رییس زندان هم نمیدونست ! یه زن تنها ؛ حامله و بی پناه ! هیچوقت ندیدمش!

این عکسم ؛ یه نفر بهم داد؛ تصادفی....سالها بعد ...

من تو یتیمخونه ؛ پیش خواهرای روحانی ؛ بزرگ شدم ؛ نمیدونستم پدر و مادرم سیاسی بودن و هر دو اعدام شدن!

میگن مادرم ؛ دوسال بعد از پدرم ؛ رفت ؛ ولی تو یه زندان دیگه !


گفتم: وای ....صدای چیه؟! و بی اختیار ؛ به سمت پنجره رفتم.... گفت: تظاهراته!
هرروز ؛ همین موقع ! تو خیابون ما.....شاید ؛ خیابونای دیگه هم هست....اما انگار پاتوقشون اینجاست.... تنم لرزید ؛ خوبه کشیش نمیبینه ! خدایا شکرت ....!


#او_یک_زن
#قسمت_هشتاد_و_هفت
#چیستایثربی

#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات


#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته ازپیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی


این داستان ناشر دارد. همه ی حقوق نشر رمان به
#ناشر تعلق دارد.هر گونه
#اشتراک_گذاری منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.


#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi

#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2 https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi منتشر شد :چاپ چهارم دو نمایش اساطیری__زنان مهتابی ؛ مرد آفتابی__برنده جایزه اول متن فجر و جایزه ادبی پروین اعتصامی_چیستایثربی_نشر قطره.فروش آنلاین و کتابفروشیهای معتبر88973351
@chista_yasrebi ده سال پبش..چنین روزی!... من و دخترم مهمان یک نشریه__به فضای مجازی آمدم که بگویم ؛میتوانیم آدم بهتری باشیم و کسی اشتباهات مرا تکرار نکند...ممنون که مستوری خطا میدانید و با منید_چیستا