Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi پستچی در رمان؛ بسیار کاملتر از نسخه ی دانلودی آن است.کتاب پستچی_رمان_نشر قطره_آنلاین و فروشگاههای معتبر88973351چیستایثربی
Forwarded from Chista Yasrebi official
خب........
قرار نیست تا آخر عمر
#او_یکزن بخوانیم....
قراره؟؟؟؟
چون این کتاب ناشر داره....فصل اخرش نباید لو بره......ناشر اجازه نمیده و با وجود این کانالای سارق ؛ که نامشونو میدونید ؛ حق داره! و من شب اخر قصه ؛ پیامای زشتشونو برای شما که همیشه عزیز من بودید ؛ مگر جاسوسان عبوری که گاهی به صفحه میان ؛ فوروارد میکنم که بشناسید شون! و دست کم فریب کانالای فیک و پر از سرقتشونو نخورید!....
داریم کم کم به پایان نسخه ی مجازی اثر ؛ نزدیک میشیم....البته شما در پایان نسخه مجازی ؛ در خماری و گیجی نخواهید ماند!....
اما کاملترشو در رمان میخونید....
هموطنای خارج از کشور ؛ با ناشر ؛ تماس میگیرن و آنلاین میخرن ؛ یا در پرایوت به من ادرس میدن ؛ براشون میفرستیم.....مرسی که بالای هشتاد شب ؛ همراه من بودید.
گمانم هشت یا ده قسمت دیگه ی اینستاگرامی مونده باشه....دقیق نمیتونم بگم.... چون حجم اینستاگرام و تلگرام فرق داره.....
هنوز هم تکرار میکنم عناصر این قصه و آدمها و برخی رخدادهاشو از واقعیت الهام گرفتم ؛ بخش مهمی از زندگی من بود...
.....اما ترکیب بندی ماجراها با خودم بوده و فضا سازی و احیانا یکی دو شخصیت فرعی ؛ بخش نویسندگی و خیالپردازی منه.... که حق طبیعی مولفه....
خوشحالم بیشتر شما با من آمدین و #او_یکزن را دوست داشتید....
علی رغم سوء استفاده های کانالهای دزد !!! که در کمال بی ادبی ؛ قصه رو بی اسم ؛ میزنن! تازه تهمت هم میزنن و منو به خرید و فروش پیج !!!😂😳 چیزی که اصلا ازش سر در نمیارم و پیجای خودم هم دخترم ساخته !!! و شما میدونید ! متهم میکنن....!!! انهم در کمال
#رذالت...
اما شما مثل کوه پشتم ایستادید....جواب اونا رو ؛ که ارشاد و ناشر میدن.... آینده را خواهیم دید...
من فقط دو صفحه در اینستاگرام دارم ؛ که میشناسید... که در همین دو صفحه هم ؛ زیر سنگینی عشق ؛ و ؛توجه بیش از حد شما عزیزانم ؛ از پای در میام.......و کانال هم که میدونید..... تعداد مجازش ؛ اندازه ی خاصیست که من آن تعداد مجاز را دارم و قانونا نمیتو نم کانال جدید بزنم!....اصلا بیشتر از اون نمیشه ؛ داشت و چرا داشت؟؟ مگر ما مثل این سارقین در فضای مجازی مگر
#دلالیم ؟
و من اگه امکان کانالی برای خرید و فروش داشتم ؛ کانال خودمو دوباره میخریدم که در زمان پسیتچی 180 کا بود...اما این رسم کاناله....مثل کانالهای دریایی!....کشتیها
#میان
#میبینن
#میرن و گاهی کشتی دزد دریایی در میان و
میدزدن...البته دزدا فقط .....بلا نسبت شما!
خوشبختانه این اثر از لحاظ حقوقی ؛ دیگه مال من نیست و سر و کار اون کانال سارق ؛ که بی اسم میزنه ؛ با ناشره.....همه ی فضای مجازی میدونن که
#او_یکزن مال
#چیستایثربی است.....
و برویم کم کم برای قسمت بعدی....
و دعا کنیم که خواندن قصه ؛ ما را انسانتر کند ؛ نه پر از نفرت؛ کینه ؛ حسادت؛ تعصب ؛ بیکاری و بیماریهای بیشتر....به امید حق.....
@chista_yasrebi
قرار نیست تا آخر عمر
#او_یکزن بخوانیم....
قراره؟؟؟؟
چون این کتاب ناشر داره....فصل اخرش نباید لو بره......ناشر اجازه نمیده و با وجود این کانالای سارق ؛ که نامشونو میدونید ؛ حق داره! و من شب اخر قصه ؛ پیامای زشتشونو برای شما که همیشه عزیز من بودید ؛ مگر جاسوسان عبوری که گاهی به صفحه میان ؛ فوروارد میکنم که بشناسید شون! و دست کم فریب کانالای فیک و پر از سرقتشونو نخورید!....
داریم کم کم به پایان نسخه ی مجازی اثر ؛ نزدیک میشیم....البته شما در پایان نسخه مجازی ؛ در خماری و گیجی نخواهید ماند!....
اما کاملترشو در رمان میخونید....
هموطنای خارج از کشور ؛ با ناشر ؛ تماس میگیرن و آنلاین میخرن ؛ یا در پرایوت به من ادرس میدن ؛ براشون میفرستیم.....مرسی که بالای هشتاد شب ؛ همراه من بودید.
گمانم هشت یا ده قسمت دیگه ی اینستاگرامی مونده باشه....دقیق نمیتونم بگم.... چون حجم اینستاگرام و تلگرام فرق داره.....
هنوز هم تکرار میکنم عناصر این قصه و آدمها و برخی رخدادهاشو از واقعیت الهام گرفتم ؛ بخش مهمی از زندگی من بود...
.....اما ترکیب بندی ماجراها با خودم بوده و فضا سازی و احیانا یکی دو شخصیت فرعی ؛ بخش نویسندگی و خیالپردازی منه.... که حق طبیعی مولفه....
خوشحالم بیشتر شما با من آمدین و #او_یکزن را دوست داشتید....
علی رغم سوء استفاده های کانالهای دزد !!! که در کمال بی ادبی ؛ قصه رو بی اسم ؛ میزنن! تازه تهمت هم میزنن و منو به خرید و فروش پیج !!!😂😳 چیزی که اصلا ازش سر در نمیارم و پیجای خودم هم دخترم ساخته !!! و شما میدونید ! متهم میکنن....!!! انهم در کمال
#رذالت...
اما شما مثل کوه پشتم ایستادید....جواب اونا رو ؛ که ارشاد و ناشر میدن.... آینده را خواهیم دید...
من فقط دو صفحه در اینستاگرام دارم ؛ که میشناسید... که در همین دو صفحه هم ؛ زیر سنگینی عشق ؛ و ؛توجه بیش از حد شما عزیزانم ؛ از پای در میام.......و کانال هم که میدونید..... تعداد مجازش ؛ اندازه ی خاصیست که من آن تعداد مجاز را دارم و قانونا نمیتو نم کانال جدید بزنم!....اصلا بیشتر از اون نمیشه ؛ داشت و چرا داشت؟؟ مگر ما مثل این سارقین در فضای مجازی مگر
#دلالیم ؟
و من اگه امکان کانالی برای خرید و فروش داشتم ؛ کانال خودمو دوباره میخریدم که در زمان پسیتچی 180 کا بود...اما این رسم کاناله....مثل کانالهای دریایی!....کشتیها
#میان
#میبینن
#میرن و گاهی کشتی دزد دریایی در میان و
میدزدن...البته دزدا فقط .....بلا نسبت شما!
خوشبختانه این اثر از لحاظ حقوقی ؛ دیگه مال من نیست و سر و کار اون کانال سارق ؛ که بی اسم میزنه ؛ با ناشره.....همه ی فضای مجازی میدونن که
#او_یکزن مال
#چیستایثربی است.....
و برویم کم کم برای قسمت بعدی....
و دعا کنیم که خواندن قصه ؛ ما را انسانتر کند ؛ نه پر از نفرت؛ کینه ؛ حسادت؛ تعصب ؛ بیکاری و بیماریهای بیشتر....به امید حق.....
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista Yasrebi official
@chista_yasrebi تمرین نمایش اینستاگرام.....بالاخره اجرا را خواهید دید! اول خصوصی و بعد سالن تاتر! و اجرای عمومی؛ تهران و..._ پدیده ای به نام اینستاگرام! کار تاتری موزیکال؛ اپرایی و جدید از چیستایثربی
@chista_yasrebi او_یکزن/قسمتی که خودم خیلی دوستش دارم.....نیمه شب تا دقایقی دیگر./عکس دقیقا عنصر #مضحکه را به کار برده است...اینستاگرام چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
Chista Yasrebi:
《 #بهاران_خجسته_باد》نام سرودی انقلابی و امیدبخش و جزو معروفترین و نخستین سرودهایی بود که پس ازانقلاب ۱۳۵۷ و سقوط نظام شاهنشاهی، در گرامیداشت سالروز کشتهشدن خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان بهدست رژیم پهلوی از رادیو و تلویزیون پخش شد و هنوز پخش میشود. شاعر این چکامه دکتر #عبدالله_بهزادی است که آن را در همدردی با همسر انقلابی جانباخته کنگویی 《#پاتریس_لومومبا 》 در سال ۱۳۳۹ نوشته است. کرامت دانشیان، انقلابی جسور، بخشی از این شعر را تبدیل به سرود کرد و #اسفندیار_منفرد_زاده، آهنگساز آزاده، برای آن آهنگ ساخت و آن را با کمترین امکانات به کمک دوستان و همکارانش در آستانه ی پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به اجرا در آورد.
میگویند شبی که گل سرخی قرار بود اعدام شود ؛ یکی از مبارزان سیاسی #کرامت_دانشیان ؛ این ترانه را به شکل سرود ساخت و بعدا کامل شد....
@chista_yasrebi
#چیستایثربی چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
《 #بهاران_خجسته_باد》نام سرودی انقلابی و امیدبخش و جزو معروفترین و نخستین سرودهایی بود که پس ازانقلاب ۱۳۵۷ و سقوط نظام شاهنشاهی، در گرامیداشت سالروز کشتهشدن خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان بهدست رژیم پهلوی از رادیو و تلویزیون پخش شد و هنوز پخش میشود. شاعر این چکامه دکتر #عبدالله_بهزادی است که آن را در همدردی با همسر انقلابی جانباخته کنگویی 《#پاتریس_لومومبا 》 در سال ۱۳۳۹ نوشته است. کرامت دانشیان، انقلابی جسور، بخشی از این شعر را تبدیل به سرود کرد و #اسفندیار_منفرد_زاده، آهنگساز آزاده، برای آن آهنگ ساخت و آن را با کمترین امکانات به کمک دوستان و همکارانش در آستانه ی پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به اجرا در آورد.
میگویند شبی که گل سرخی قرار بود اعدام شود ؛ یکی از مبارزان سیاسی #کرامت_دانشیان ؛ این ترانه را به شکل سرود ساخت و بعدا کامل شد....
@chista_yasrebi
#چیستایثربی چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@Chista_Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هشتاد_و_ششم
#چیستایثربی
زنی که روی تخت بیمارستان خوابیده بود ؛ شبنم بود؛ با موهای رنگ شده؛ رنگ موهای شهرام ؛
چیستا یک دست وشهرام دست دیگرم را گرفته بود ؛ حس نمیکردم این زن برای کشتن من آمده ! حس میکردم دوستش دارم ؛ حس میکردم دوستم دارد ؛ دکتر همه ی ما را از آی سی یو بیرون کرد.
هر سه؛ مثل سه بچه یتیم ؛ روی نیمکت نشستیم. سهراب؛ کمی دورتر....پلیسها بیرون بودند!
از علیرضا خبری نبود! با خودم بلند حرف زدم. گفتم : یعنی از وقتی تیمارستان گیشا رو خراب کردن ؛ کجا بوده ؟
چیستا گفت: من ؛ همونسال عروسی کردم ؛ بعدشم فوت پدر؛ بچه؛ طلاق...شبنم و همه ی بیمارام یادم رفت! راستش با اون همه مشکل ؛ دیگه چیزی برام مهم نبود!
دیگه گیشا نبودم ؛ وقتی بم گفتن ؛ تیمارستانو خراب کردن و دارن بوستان گفتگو و برجی رو به نام میلاد ؛ اونجا میسازن ؛ فکر کردم ؛ همه شونو انتقال دادن یه بیمارستان دیگه! دو سال بعدش استادم ؛ قیصر تصادف کرد؛ دیگه فکر هیچی نبودم؛ هیچی!
تا وقتی با شهرام و ماجراهاش آشنا شدم ؛ اما دیگه ردی از شبنم نداشتم.
شهرام گفت: خود ماهم ردی نداشتیم !
گفتم: مگه علیرضا همه چیز رو به تو نمیگه؟ چرا مورد به این مهمی رو بهت نگفت ؟ اینکه جای شبنمو میدونه!
شهرام گفت: نمیدونم! ....
واقعا نمیفهمم ؛ فکر میکردم علیرضا ؛ هیچی رو از من پنهان نمیکنه! چیستا گفت: چی؟! شهرام با تعجب به چیستا نگاه کرد ؛ گفت: چیه؟!
چیستا گفت: ماجرای منم ؛ بت نگفته؟ شهرام پرسید: کدوم ماجرا؟ چیستا رفت کنار پنجره ؛ نفس عمیقی کشید.شهرام گفت: کدوم ماجرا رو میگی؟ چیستا گفت: چند سال پیشنهاد دوستیش به من ! وقاحتش و اصرارش!
در حالی که میدونست من کسی رو دوست دارم!
شهرام انگار خشک شده بود ؛ علیرضا به تو؟ چیستا گفت:
حیف که ادب اجازه نمیده؛ جمله هاشو نشونت بدم....همه رو دارم ؛ چون بش اطمینان نداشتم؛ همه رو نگه داشتم !.....
شهرام گفت: الان نه ! چیستا گفت: معلومه که الان نه!
حالا میدونم احتمالا بهت چی گفته که رابطه من و تو ؛ به هم خورد!
و اگه آدم یه دروغ بگه ؛ میتونه صد تا دروغ دیگه هم بگه!
دکتر آمد؛ گفت:ستون فقرات و کلیه ش آسیب دیده ؛ شاید تا آخر عمر ؛ نتونه راه بره؛ فعلا خون لازم داریم ؛ اوی منفی!
هیچکدومتون اوی منفی هستین؟
گفتم :من! برای گرفتن خون ؛ مرا به آزمایشگاه بردند. دکتر چند بار تردید کرد ؛ بعد از مدتی از اتاق خارج شد؛ با دکتر دیگری برگشت. برگه ها و نمونه ها را به هم نشان میدادند. قلبم انگار؛ هر لحظه دو بار میزد ؛ اتفاقی افتاده بود؟
دکتر اولی پرسید: شما فامیلید؟
گفتم :نه! دومی گفت: آزمایش ژنتیک لازمه! یه کم مشکوکه... هردو ؛ این خال بزرگ روی دست.. درست یک جا...هر دو...یک گروه خونی و این شباهت چهره....و مهم تر....فرم انگشتها و استخونای دست....درست مثل هم.... شما چطور تاحالا خودتون شک نکردید؟
گفتم؛ چطور؟! گفت: احتمالا شما و بیمار فامیلید! من جای شما بودم ؛ یه آزمایش ژنتیک میدادم....
خون راگرفتند ؛ به راهرو برگشتم.
فقط شهرام بود.
گفت: بیا فرار کنیم ! بریم یه جای دور! جایی که فقط خودم باشم و خودت....
گفتم:حالا که معلوم شد ؛ فامیلتم ؟! گفت:چی؟!
گفتم: پدر اقلیت داشتن ؛ ممکنه! "وارطانا "... ؛ زیاد بودن تو زندان.... و شبنم ؛ نمیدونم... شاید مادربزرگمه ! من دیگه هیچی نمیدونم !....خدا میدونه....
#او_یک_زن
#قسمت_هشتادوششم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
#اشتراک_گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده
#ممنوع است.کتاب؛ ناشر دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2 چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یکزن
#قسمت_هشتاد_و_ششم
#چیستایثربی
زنی که روی تخت بیمارستان خوابیده بود ؛ شبنم بود؛ با موهای رنگ شده؛ رنگ موهای شهرام ؛
چیستا یک دست وشهرام دست دیگرم را گرفته بود ؛ حس نمیکردم این زن برای کشتن من آمده ! حس میکردم دوستش دارم ؛ حس میکردم دوستم دارد ؛ دکتر همه ی ما را از آی سی یو بیرون کرد.
هر سه؛ مثل سه بچه یتیم ؛ روی نیمکت نشستیم. سهراب؛ کمی دورتر....پلیسها بیرون بودند!
از علیرضا خبری نبود! با خودم بلند حرف زدم. گفتم : یعنی از وقتی تیمارستان گیشا رو خراب کردن ؛ کجا بوده ؟
چیستا گفت: من ؛ همونسال عروسی کردم ؛ بعدشم فوت پدر؛ بچه؛ طلاق...شبنم و همه ی بیمارام یادم رفت! راستش با اون همه مشکل ؛ دیگه چیزی برام مهم نبود!
دیگه گیشا نبودم ؛ وقتی بم گفتن ؛ تیمارستانو خراب کردن و دارن بوستان گفتگو و برجی رو به نام میلاد ؛ اونجا میسازن ؛ فکر کردم ؛ همه شونو انتقال دادن یه بیمارستان دیگه! دو سال بعدش استادم ؛ قیصر تصادف کرد؛ دیگه فکر هیچی نبودم؛ هیچی!
تا وقتی با شهرام و ماجراهاش آشنا شدم ؛ اما دیگه ردی از شبنم نداشتم.
شهرام گفت: خود ماهم ردی نداشتیم !
گفتم: مگه علیرضا همه چیز رو به تو نمیگه؟ چرا مورد به این مهمی رو بهت نگفت ؟ اینکه جای شبنمو میدونه!
شهرام گفت: نمیدونم! ....
واقعا نمیفهمم ؛ فکر میکردم علیرضا ؛ هیچی رو از من پنهان نمیکنه! چیستا گفت: چی؟! شهرام با تعجب به چیستا نگاه کرد ؛ گفت: چیه؟!
چیستا گفت: ماجرای منم ؛ بت نگفته؟ شهرام پرسید: کدوم ماجرا؟ چیستا رفت کنار پنجره ؛ نفس عمیقی کشید.شهرام گفت: کدوم ماجرا رو میگی؟ چیستا گفت: چند سال پیشنهاد دوستیش به من ! وقاحتش و اصرارش!
در حالی که میدونست من کسی رو دوست دارم!
شهرام انگار خشک شده بود ؛ علیرضا به تو؟ چیستا گفت:
حیف که ادب اجازه نمیده؛ جمله هاشو نشونت بدم....همه رو دارم ؛ چون بش اطمینان نداشتم؛ همه رو نگه داشتم !.....
شهرام گفت: الان نه ! چیستا گفت: معلومه که الان نه!
حالا میدونم احتمالا بهت چی گفته که رابطه من و تو ؛ به هم خورد!
و اگه آدم یه دروغ بگه ؛ میتونه صد تا دروغ دیگه هم بگه!
دکتر آمد؛ گفت:ستون فقرات و کلیه ش آسیب دیده ؛ شاید تا آخر عمر ؛ نتونه راه بره؛ فعلا خون لازم داریم ؛ اوی منفی!
هیچکدومتون اوی منفی هستین؟
گفتم :من! برای گرفتن خون ؛ مرا به آزمایشگاه بردند. دکتر چند بار تردید کرد ؛ بعد از مدتی از اتاق خارج شد؛ با دکتر دیگری برگشت. برگه ها و نمونه ها را به هم نشان میدادند. قلبم انگار؛ هر لحظه دو بار میزد ؛ اتفاقی افتاده بود؟
دکتر اولی پرسید: شما فامیلید؟
گفتم :نه! دومی گفت: آزمایش ژنتیک لازمه! یه کم مشکوکه... هردو ؛ این خال بزرگ روی دست.. درست یک جا...هر دو...یک گروه خونی و این شباهت چهره....و مهم تر....فرم انگشتها و استخونای دست....درست مثل هم.... شما چطور تاحالا خودتون شک نکردید؟
گفتم؛ چطور؟! گفت: احتمالا شما و بیمار فامیلید! من جای شما بودم ؛ یه آزمایش ژنتیک میدادم....
خون راگرفتند ؛ به راهرو برگشتم.
فقط شهرام بود.
گفت: بیا فرار کنیم ! بریم یه جای دور! جایی که فقط خودم باشم و خودت....
گفتم:حالا که معلوم شد ؛ فامیلتم ؟! گفت:چی؟!
گفتم: پدر اقلیت داشتن ؛ ممکنه! "وارطانا "... ؛ زیاد بودن تو زندان.... و شبنم ؛ نمیدونم... شاید مادربزرگمه ! من دیگه هیچی نمیدونم !....خدا میدونه....
#او_یک_زن
#قسمت_هشتادوششم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
#اشتراک_گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده
#ممنوع است.کتاب؛ ناشر دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2 چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#یه_شب_مهتاب
#ترانه
#احمد_شاملو
#موسیقی
#اسفندیار_منفرد_زاده
خواننده
#فرهاد_مهراد
به یاد
عزیزانی چون
#وارطان_سالاخانیان
عزیزان اقلیت دینی در ایران که برای
آزادی؛ جان خود را تقدیم کردند.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ترانه
#احمد_شاملو
#موسیقی
#اسفندیار_منفرد_زاده
خواننده
#فرهاد_مهراد
به یاد
عزیزانی چون
#وارطان_سالاخانیان
عزیزان اقلیت دینی در ایران که برای
آزادی؛ جان خود را تقدیم کردند.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi معلم پیانو به چاپ چهارم رسید.چاپ چهارم را آنلاین یا از کتابفروشیهای معتبر بخواهید.رمانی خاص درباره ی عشق به فرزند_نشر کوله پشتی_چیستایثربی66961628
#وارطان_سخن_نگفت
#وارطان_سالاخانیان
#شعر و
#دکلمه :
#احمد_شاملو
#ادبیات
#شاعران_مبارز
به احترام قدرت کلمه و مرگ مبارزان..وارطان و وارطانها....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#وارطان_سالاخانیان
#شعر و
#دکلمه :
#احمد_شاملو
#ادبیات
#شاعران_مبارز
به احترام قدرت کلمه و مرگ مبارزان..وارطان و وارطانها....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@chista_yasrebi زنان پلیس ما ؛حرکات رزمی و دفاع شخصی یاد میگیرند...خوب است؛ ولی کافی نیست!من به بیشتر از حرکات رزمی اعتقاد دارم؛ من به امنیت کامل معتقدم که فقط یک چیز آن را تضمین میکند؟قانون صریح!
Forwarded from Love
@maryppopins دوستان یا در آمدند یا در شدند.... ؛ یا پرسیدند یا رنجیدند...تنها تو در حیاط خلوت دلم گلی کاشتی...منی که از گل میترسیدم...چیستایثربی__من و وحیده رزمی عزیز
@chista_yasrebi پخش تله فیلم سوم چیستایثربی به کارگردانی خودش در پاکستان__ازدواج روی آب__سینمایی__چیستایثربی
@chista_yasrebi دستهایت نه برای کار کردن ؛ خوب بود ؛ نه نوازش کردن...برای مچاله کردن من ؛ نظیر نداشت__چیستایثربی