@chista_yasrebi خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دورشد/زیر نور ماه/رضا میر کریمی/چیستا یثربی در حال صحبت درباره ی زندگی با بچه های کار در پاتوق همیشگیمان/آنان همه چیز را خوب میفهمند
@chista_yasrebi عباس کیارستمی ؛ کارگردان پرآوازه ی ایران ؛ به خانه ی دوست شتافت....خانه ی دوست کجاست؟ یادش همیشه ماندگار/چیستایثربی
@chista_yasrebi من درم ؛ دیوارم ؛ کهنه سقفی ؛ جامانده از خاطراتم..../ تنت خانه ام ؛ تنم اما ؛ نذر خاک است! چیستایثربی
Chista yasrebi:
#نگران_منی
#خواننده : #مرتضی_پاشایی
#شاعر : #مهرزاد_امیرخانی
#آهنگساز : #مرتضی_پاشایی
#تنظیم_کننده : #معین_راهبر
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#نگران_منی
#خواننده : #مرتضی_پاشایی
#شاعر : #مهرزاد_امیرخانی
#آهنگساز : #مرتضی_پاشایی
#تنظیم_کننده : #معین_راهبر
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista Yasrebi official
Audio
Morteza Pashaei - [Www.Bir3Da.Net]
Chista Yasrebi:
Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستا_یثربی
مردک نزول خور گفت": من کاری به زن بودنت ندارم ؛ به جاش تو هم باید یه کاری برام انجام بدی ؛ یه کار خطرناک! قبول؟ علیرضا معامله را قبول کرده بود.
بش گفتم : چقدر خطرناک بود؟ مجبور نیستی بگی چی بود!
گفت: بايد یه محموله رو جابه جا میکردم ؛ اما این بار مواد نبود ؛ آدم بود ! یه زن !
میآوردنش جایی ؛ من باید تحویل میگرفتم ؛ پولو میدادم ؛ زنه رو میبردم یه جای دیگه ! به یه ویلای نزولخوره که کلیدشو بم داده بود ؛ و گفته بود :
اینا وحشی ان ! پولو اول نده! میکشنت! زنه رو هم بت نمیدن! جراتشو داری پولو جلوشون نصف کنی؟!
بگو وقتی زنه سوار ماشین شد ؛ نصف دیگه ش !
راننده لال بود....همه ی کارها رو خودم تنهایی ؛ باید انجام میدادم ؛ یه دختر ؛ توی لباس یه پسر چهارده ساله ی درشت هیکل!
گفت : به جاش ؛ اگه این کار رو درست انجام بدی ؛ یه جایزه ؛ پیش من داری!
علیرضا ساکت شد ؛ من هم سوالی نکردم !
گفته بودم ؛ عادتم این است که تا کسی؛ خودش نخواهد ؛ من چیزی از زندگی اش نمیپرسم !
سهراب جلو جلو میرفت ؛ به دهانه ی غار رسیدیم ؛ چراغ قوه اش را روشن کرد و گفت :من میرم تو !....
شما اینجا وایسین؛ صدایی شنیدین یا اگه ؛ تا ده دقیقه خبری از من نشد ؛ بیاین دنبالم ؛ البته قبلش ؛ به پلیس زنگ بزنید!
صدایی در درونم گفت: نرو ؛ سهراب؛ تنها نرو! ولی رفت...
علیرضا گفت: اسم اون زن بدبختی که باید جابجا میکردم ؛ شبنم بود !
هیولا ؛ چندین سال تو زندان ؛ تو یه انفرادی مخفی ؛ هر بلایی سرش آورده بود ؛ اما شبنم حرف نزده بود! نزولخوره شبنمو میشناخت...
دستش با هیولا تو یه کاسه بود ؛ هر دو ؛ واسه دولت کار میکردن....
نزولخوره ؛ عاشق قدرت زنه شده بود! هیولا هم عاشق شبنم بود!
سرش معامله کردن ! هیولا رو همیشه میشد با پول خرید .
نزولخوره زنه رو خرید ! من به روم نیاوردم که اون هیولا رو میشناسم ؛ وقتش نبود فعلا ! شبنم بیچاره رو باید نجات میدادم ؛ بعد از پونزده سال اسارت و دربدری و عذاب! ...
چیزی از علیرضا نپرسیدم ؛ در سکوت شب با او دم ورودی غار ؛ منتظر ایستادیم ؛
علیرضا گفت : نمیخوای بپرسی جایزه ی من چی بود؟!...
نگاهش کردم ؛
چرا آنقدر احتیاج به حرف زدن داشت؟ چرا اینها را به من میگفت؟ گفت:
چون تا حالا به کسی نگفتم ؛ جز داش شهرام ؛ رفیق یار و غارم.....
ولی الان دیگه تو زنشی ؛ پس میتونم به تو هم بگم ... اینجوری سبکتر میشم ؛
من باید یه زن بدبخت رو ؛ که سالها هزار بلا سرش آورده بودن ؛ و با پول نزولخوره از اون سیاهچال ؛ فراریش داده بودن ؛ سوار ماشین میکردم ؛ میبردم یکی از ویلاهای پرت مردک...
بعد ؛ صبر میکردم تا دکتر بیاد ؛ چند روز از زنه نگهداری میکردم ؛ تا خود نزولخوره پیداش شه ؛ و جایزه م !....
خنده داره! این بود که...
صدای فریاد سهراب را شنیدیم !
علیرضا گفت: بریم تو؟! من اسلحه دارم...
گفتم : اول به پلیس محلیتون زنگ بزن!
همان موقع که علیرضا داشت، نشانی را به پلیسشان میداد ؛ زنی با شال بلند مشکی ؛ بچه به بغل ؛ از غار بیرون دوید ! علیرضا گفت: برگشته! حدس میزدم!...زن بیچاره!...
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از
#پیچ_رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری این داستان ؛ تنها با ذکر
#نام_نویسنده
مجاز است.این کتاب تحت حمایت قانون
#کپی_رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه قسمتها را پشت هم داشته باشند :
@chista_2
Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستا_یثربی
مردک نزول خور گفت": من کاری به زن بودنت ندارم ؛ به جاش تو هم باید یه کاری برام انجام بدی ؛ یه کار خطرناک! قبول؟ علیرضا معامله را قبول کرده بود.
بش گفتم : چقدر خطرناک بود؟ مجبور نیستی بگی چی بود!
گفت: بايد یه محموله رو جابه جا میکردم ؛ اما این بار مواد نبود ؛ آدم بود ! یه زن !
میآوردنش جایی ؛ من باید تحویل میگرفتم ؛ پولو میدادم ؛ زنه رو میبردم یه جای دیگه ! به یه ویلای نزولخوره که کلیدشو بم داده بود ؛ و گفته بود :
اینا وحشی ان ! پولو اول نده! میکشنت! زنه رو هم بت نمیدن! جراتشو داری پولو جلوشون نصف کنی؟!
بگو وقتی زنه سوار ماشین شد ؛ نصف دیگه ش !
راننده لال بود....همه ی کارها رو خودم تنهایی ؛ باید انجام میدادم ؛ یه دختر ؛ توی لباس یه پسر چهارده ساله ی درشت هیکل!
گفت : به جاش ؛ اگه این کار رو درست انجام بدی ؛ یه جایزه ؛ پیش من داری!
علیرضا ساکت شد ؛ من هم سوالی نکردم !
گفته بودم ؛ عادتم این است که تا کسی؛ خودش نخواهد ؛ من چیزی از زندگی اش نمیپرسم !
سهراب جلو جلو میرفت ؛ به دهانه ی غار رسیدیم ؛ چراغ قوه اش را روشن کرد و گفت :من میرم تو !....
شما اینجا وایسین؛ صدایی شنیدین یا اگه ؛ تا ده دقیقه خبری از من نشد ؛ بیاین دنبالم ؛ البته قبلش ؛ به پلیس زنگ بزنید!
صدایی در درونم گفت: نرو ؛ سهراب؛ تنها نرو! ولی رفت...
علیرضا گفت: اسم اون زن بدبختی که باید جابجا میکردم ؛ شبنم بود !
هیولا ؛ چندین سال تو زندان ؛ تو یه انفرادی مخفی ؛ هر بلایی سرش آورده بود ؛ اما شبنم حرف نزده بود! نزولخوره شبنمو میشناخت...
دستش با هیولا تو یه کاسه بود ؛ هر دو ؛ واسه دولت کار میکردن....
نزولخوره ؛ عاشق قدرت زنه شده بود! هیولا هم عاشق شبنم بود!
سرش معامله کردن ! هیولا رو همیشه میشد با پول خرید .
نزولخوره زنه رو خرید ! من به روم نیاوردم که اون هیولا رو میشناسم ؛ وقتش نبود فعلا ! شبنم بیچاره رو باید نجات میدادم ؛ بعد از پونزده سال اسارت و دربدری و عذاب! ...
چیزی از علیرضا نپرسیدم ؛ در سکوت شب با او دم ورودی غار ؛ منتظر ایستادیم ؛
علیرضا گفت : نمیخوای بپرسی جایزه ی من چی بود؟!...
نگاهش کردم ؛
چرا آنقدر احتیاج به حرف زدن داشت؟ چرا اینها را به من میگفت؟ گفت:
چون تا حالا به کسی نگفتم ؛ جز داش شهرام ؛ رفیق یار و غارم.....
ولی الان دیگه تو زنشی ؛ پس میتونم به تو هم بگم ... اینجوری سبکتر میشم ؛
من باید یه زن بدبخت رو ؛ که سالها هزار بلا سرش آورده بودن ؛ و با پول نزولخوره از اون سیاهچال ؛ فراریش داده بودن ؛ سوار ماشین میکردم ؛ میبردم یکی از ویلاهای پرت مردک...
بعد ؛ صبر میکردم تا دکتر بیاد ؛ چند روز از زنه نگهداری میکردم ؛ تا خود نزولخوره پیداش شه ؛ و جایزه م !....
خنده داره! این بود که...
صدای فریاد سهراب را شنیدیم !
علیرضا گفت: بریم تو؟! من اسلحه دارم...
گفتم : اول به پلیس محلیتون زنگ بزن!
همان موقع که علیرضا داشت، نشانی را به پلیسشان میداد ؛ زنی با شال بلند مشکی ؛ بچه به بغل ؛ از غار بیرون دوید ! علیرضا گفت: برگشته! حدس میزدم!...زن بیچاره!...
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از
#پیچ_رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری این داستان ؛ تنها با ذکر
#نام_نویسنده
مجاز است.این کتاب تحت حمایت قانون
#کپی_رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه قسمتها را پشت هم داشته باشند :
@chista_2
@chista_yasrebi جامعه ای که زن را ابزار معامله ؛ جنسیت و سیاست میداند ؛ باید به حالش گریست.....آنقدر از صدای یک زن میترسید که در بندش میکنید؟ چیستایثربی
Forwarded from Deleted Account
Pan's Labyrinth Lullaby / sevgimusic.blogsky.com
Pan's Labyrinth
Chista yasrebi:
#Pans_Labyrinth
#Music : #Javier_Navarrete
#هزارتوی_پن
#موسیقی : #خاویر_ناواره
#موسیقی_فیلم
یک مادر ؛ و دختر نوجوانش در این فیلم کشته شدند و زن دیگری که پرستار دختر بود ؛ مورد شکنجه قرار گرفت...تا مردم به آگاهی رسیدند....فیلم برنده ی چندین جایزه ی جهانی شد...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#Pans_Labyrinth
#Music : #Javier_Navarrete
#هزارتوی_پن
#موسیقی : #خاویر_ناواره
#موسیقی_فیلم
یک مادر ؛ و دختر نوجوانش در این فیلم کشته شدند و زن دیگری که پرستار دختر بود ؛ مورد شکنجه قرار گرفت...تا مردم به آگاهی رسیدند....فیلم برنده ی چندین جایزه ی جهانی شد...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Chista Yasrebi:
به جای موخره
برای قسمتهای پایانی
#او_یکزن
.
زن دوشادوش مرد ؛
همپا و همراه او ؛
تنش ؛ را نذر باد میکند ؛
دلش را به هیچکس نمیدهد....
زن ؛ روزی هزار بار میمیرد ؛
تا روزی هزار کودک به دنیا بیایند ؛
که قبل از هر واژه ی دیگر ؛
یاد بگیرند ؛ بگویند :
#آزادی!
درود به شیر زنان ایرانی در همه ی اعصار ؛ که در خفا و بی نام و نشان ؛ برای دفاع از خانواده ؛ ملت ؛ آزادگی و آبروی انسان ؛ آسیب دیدند ؛ تحقیر شدند ؛ زندان رفتند و یا کشته شدند....
یادشان از یادم نمیرود..... .
#او_یکزن به آنها تقدیم میشود:
به زنان و مردان آزاده
دوشادوش یکدیگر....
آنان که وضوی خون گرفتند و مادرانشان را بوسیدند و رفتند.....
که پرواز کنند!
از قفس جان ؛ برای فریاد واژه ی عزیز
#آزادی......
#عید_روزیست_که_در_آن_کسی_را_نرنجانده_باشیم
با احترام
#زنان
#مردان
#مبارزه
#آگاهی
@chista_yasrebi
کانال اختصاصی او_یکزن
@chista_2
به جای موخره
برای قسمتهای پایانی
#او_یکزن
.
زن دوشادوش مرد ؛
همپا و همراه او ؛
تنش ؛ را نذر باد میکند ؛
دلش را به هیچکس نمیدهد....
زن ؛ روزی هزار بار میمیرد ؛
تا روزی هزار کودک به دنیا بیایند ؛
که قبل از هر واژه ی دیگر ؛
یاد بگیرند ؛ بگویند :
#آزادی!
درود به شیر زنان ایرانی در همه ی اعصار ؛ که در خفا و بی نام و نشان ؛ برای دفاع از خانواده ؛ ملت ؛ آزادگی و آبروی انسان ؛ آسیب دیدند ؛ تحقیر شدند ؛ زندان رفتند و یا کشته شدند....
یادشان از یادم نمیرود..... .
#او_یکزن به آنها تقدیم میشود:
به زنان و مردان آزاده
دوشادوش یکدیگر....
آنان که وضوی خون گرفتند و مادرانشان را بوسیدند و رفتند.....
که پرواز کنند!
از قفس جان ؛ برای فریاد واژه ی عزیز
#آزادی......
#عید_روزیست_که_در_آن_کسی_را_نرنجانده_باشیم
با احترام
#زنان
#مردان
#مبارزه
#آگاهی
@chista_yasrebi
کانال اختصاصی او_یکزن
@chista_2