توضیح درباره فایل صوتی :
دوستان عزیز
حافظه گوشی من پرشده و مطلقا صدا را ضبط نمیکرد. قسمت پیش موفق نشدم فایل صوتی بگذارم. قسمت67 را با زحمت ضبط کردم ؛ ولی چون ؛ وسط خوانش ؛ خاموش میشد ؛ کمی تند و باعجله خواندم که تا پایان؛ خاموش نشود.اگر ریتم بیانم بالاست؛.....ببخشید!
باید فرصت کنم و این چند روز ؛ حافظه ی گوشی را سر و سامانی بخشم....وگرنه من اساسا ؛ قصه را آرامتر میخوانم....با احترام
#چیستایثربی
#او_یکزن
#فایل_صوتی
دوستان عزیز
حافظه گوشی من پرشده و مطلقا صدا را ضبط نمیکرد. قسمت پیش موفق نشدم فایل صوتی بگذارم. قسمت67 را با زحمت ضبط کردم ؛ ولی چون ؛ وسط خوانش ؛ خاموش میشد ؛ کمی تند و باعجله خواندم که تا پایان؛ خاموش نشود.اگر ریتم بیانم بالاست؛.....ببخشید!
باید فرصت کنم و این چند روز ؛ حافظه ی گوشی را سر و سامانی بخشم....وگرنه من اساسا ؛ قصه را آرامتر میخوانم....با احترام
#چیستایثربی
#او_یکزن
#فایل_صوتی
Forwarded from Deleted Account
Hayedeh - Sarab e Ghalbam (Rare) milad2song.ir
09351341171
#هایده
#میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم....
#چیستایثربی
تقدیم به شهرام نیکان.نلی گوهری(صالحی).....با احترام
#چیستا
@chista_yasrebi
#میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم....
#چیستایثربی
تقدیم به شهرام نیکان.نلی گوهری(صالحی).....با احترام
#چیستا
@chista_yasrebi
#ارمغان_تاریکی
#دکتر_محمد_اصفهانی
#ترانه:
#عبد_الجبار_کاکایی
#موسیقی :
#فرید_سعادتمند
هدیه ای برای دوستانم
نه بی تو سکوت
نه بی تو سخن......
#دکتر_محمد_اصفهانی
#ترانه:
#عبد_الجبار_کاکایی
#موسیقی :
#فرید_سعادتمند
هدیه ای برای دوستانم
نه بی تو سکوت
نه بی تو سخن......
@chista_yasrebi شنبه شبی که گذشت/شب چشمان تو بود..../محفل قول و غزل تهران / حوزه هنری /چیستایثربی
#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_هشتم
#چیستایثربی
-بیداری شهرام؟
-"آره"...
"چشمات بسته ست که...
_" بیدارم!" .....
میگم مگه آدم چی از دنیا میخواد ؛ جز یه ذره عشق ؟
فقط یه ذره؛ همین که بدونه دوسش دارن و خودشم کسی رو دوست داره ! همین کافیه...من چیز بیشتری نمیخوام. هیچوقت نخواستم؛ اما چرا همین کمم؛ به آدم نمیدن؟ شهرام با چشم بسته گفت : من بهت عشق میدم!....نمیدم ؟
گفتم :واقعیه؟ گفت: چی؟ گفتم: همه ی اینا....همه ی اینا که داره اتفاق میافته؟...یکی بزن تو گوشم تا بدونم واقعیه ! خواب دیدم که همه ش یه خوابه؛ ما هیچوقت اینجا نیامدیم ؛ هیچوقت عاشق هم نشدیم ؛ من هیچوقت سرمو رو سینه ی تو نذاشتم ؛ تو رو شونه ی من گریه نکردی ! همه ش خواب اون دو تا ماهیه؛ که تو آکواریوم تاریک یه خونه ی خالی ؛ گرفتار شدن!
خواب دو تا ماهی که هی دور هم میچرخن و خواب میبینن.
اونا بیدار نیستن...تو خواب دور هم میچرخن ؛ فکر میکنن عاشقن ؛
اما اصلا همو نمیبینن! اونا عاشق رویاشونن !!!
شهرام یک چشمش را بازکرد ؛ دنیا روشن تر شد ؛ گفت: چه خوابایی میبینی تو ! گفتم : تو خواب نمیبینی؟!
گفت:چرا،؛ گفتم : خواب چی؟ گفت: بیخیال!
گفتم: نه جدی! گفت:
نمیتونم بگم؛ حتی از گفتنش ؛ وحشت دارم ! نباید تعریفش کنم.....
گفتم: انقدر بده؟ بدتر از مال من؟ گفت:گمونم آره؛ ...
گفتم، فامیل من اونی بود که تو گفتی؟....
گفت :آره؛ گوهری....شناسنامه ت ؛ کنارت بود؛ وقتی پیدات کردن ؛
با خودم چند بار گفتم ؛ گوهری! گوهری؛ گوهری.... سخته بش عادت کنم! یه عمر ؛ بم گفتن نلی صالحی...یه دفعه میشی گوهری!.... شهرام گفت: ساعت چنده؟
ما چقدر خوابیدیم؟
گفتم:،غروبه! نیم خیز شد ؛ گفت:.. چرا انقدر خوابیدیم؟ چیستارفته ؟ نشد خداحافظی کنیم؟!
مادرم چی؟ شهرام از روی زمین ؛ کاناپه را نگاه کرد،گفت: نیست که
!مادرم رفته! گفتم:
گمونم توی خواب صدای در شنیدم ؛ تو باید به رفتناش عادت کرده باشی... اون به خاطر کشتن بچه ش؛ تا آخر عمر؛ فقط میره و میره...هیچ جا نمیتونه بمونه ؛ و همیشه داره میگرده ؛ دنبال بچه ای که نیست! گفت: توی برف؛ یه زن تنها با اون لباس نازک...باید برم دنبالش !
گفتم : کدومیکیشون؟ گفت: منظورت چیه؟
گفتم : با مادرت کار داری یا چیستا؟ گفت: دوتاشون!
گفتم :و نلی گوهری؟ چی؟
سرم را بوسید و گفت:نلی گوهری ؛ فعلا شام میپزه تا من برگردم ؛ مردم از گشنگی!
شهرام رفت ؛ دیدمش که کتش را پوشید؛ پوتینهایش را به پا کرد و سریع دوید ؛ حس کردم همه عمر ؛ در حال دویدن بوده. دنبال مادرش، پدرش یا آدمهای مختلفی که نتوانسته نگهشان دارد.
شهرام رفت و نلی گوهری را با نلی صالحی تنها گذاشت.من هنوز زیاد نلی گوهری را نمیشناختم ؛ وقتی از شهرام پرسیدم نلیه تو کیه؟! فامیلش چیه؟ گفت:نلی گوهری.....
گفتم: پدر مادرش کین؟ گفت: نمیشناسم! یه زن و مرد که یه روز پاییزی؛ نوزاد سه ماهه شونو؛ پشت در یه خونه ؛ میذارن و میرن! نوزاد معتاد بوده : اون نوزاد ؛ تو بودی! پشت در خونه ی الانتون ؛ خونواده صالحی.......
پدرخونده ت بم گفت!.....دو روز بعد از بیمارستان...اومد پیشم ؛ و ماجرای تو رو گفت ؛ میترسید باز اذیت شی ! اون دوستت داره....□
#او_یک_زن
#قسمت_شصت_و_هشتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری داستان ؛ تنها با ذکر #نام_نویسنده مجاز است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
برای کسانی که همه ی قسمتهای قصه را میخواهند پشت هم داشته باشند
#قسمت_شصت_و_هشتم
#چیستایثربی
-بیداری شهرام؟
-"آره"...
"چشمات بسته ست که...
_" بیدارم!" .....
میگم مگه آدم چی از دنیا میخواد ؛ جز یه ذره عشق ؟
فقط یه ذره؛ همین که بدونه دوسش دارن و خودشم کسی رو دوست داره ! همین کافیه...من چیز بیشتری نمیخوام. هیچوقت نخواستم؛ اما چرا همین کمم؛ به آدم نمیدن؟ شهرام با چشم بسته گفت : من بهت عشق میدم!....نمیدم ؟
گفتم :واقعیه؟ گفت: چی؟ گفتم: همه ی اینا....همه ی اینا که داره اتفاق میافته؟...یکی بزن تو گوشم تا بدونم واقعیه ! خواب دیدم که همه ش یه خوابه؛ ما هیچوقت اینجا نیامدیم ؛ هیچوقت عاشق هم نشدیم ؛ من هیچوقت سرمو رو سینه ی تو نذاشتم ؛ تو رو شونه ی من گریه نکردی ! همه ش خواب اون دو تا ماهیه؛ که تو آکواریوم تاریک یه خونه ی خالی ؛ گرفتار شدن!
خواب دو تا ماهی که هی دور هم میچرخن و خواب میبینن.
اونا بیدار نیستن...تو خواب دور هم میچرخن ؛ فکر میکنن عاشقن ؛
اما اصلا همو نمیبینن! اونا عاشق رویاشونن !!!
شهرام یک چشمش را بازکرد ؛ دنیا روشن تر شد ؛ گفت: چه خوابایی میبینی تو ! گفتم : تو خواب نمیبینی؟!
گفت:چرا،؛ گفتم : خواب چی؟ گفت: بیخیال!
گفتم: نه جدی! گفت:
نمیتونم بگم؛ حتی از گفتنش ؛ وحشت دارم ! نباید تعریفش کنم.....
گفتم: انقدر بده؟ بدتر از مال من؟ گفت:گمونم آره؛ ...
گفتم، فامیل من اونی بود که تو گفتی؟....
گفت :آره؛ گوهری....شناسنامه ت ؛ کنارت بود؛ وقتی پیدات کردن ؛
با خودم چند بار گفتم ؛ گوهری! گوهری؛ گوهری.... سخته بش عادت کنم! یه عمر ؛ بم گفتن نلی صالحی...یه دفعه میشی گوهری!.... شهرام گفت: ساعت چنده؟
ما چقدر خوابیدیم؟
گفتم:،غروبه! نیم خیز شد ؛ گفت:.. چرا انقدر خوابیدیم؟ چیستارفته ؟ نشد خداحافظی کنیم؟!
مادرم چی؟ شهرام از روی زمین ؛ کاناپه را نگاه کرد،گفت: نیست که
!مادرم رفته! گفتم:
گمونم توی خواب صدای در شنیدم ؛ تو باید به رفتناش عادت کرده باشی... اون به خاطر کشتن بچه ش؛ تا آخر عمر؛ فقط میره و میره...هیچ جا نمیتونه بمونه ؛ و همیشه داره میگرده ؛ دنبال بچه ای که نیست! گفت: توی برف؛ یه زن تنها با اون لباس نازک...باید برم دنبالش !
گفتم : کدومیکیشون؟ گفت: منظورت چیه؟
گفتم : با مادرت کار داری یا چیستا؟ گفت: دوتاشون!
گفتم :و نلی گوهری؟ چی؟
سرم را بوسید و گفت:نلی گوهری ؛ فعلا شام میپزه تا من برگردم ؛ مردم از گشنگی!
شهرام رفت ؛ دیدمش که کتش را پوشید؛ پوتینهایش را به پا کرد و سریع دوید ؛ حس کردم همه عمر ؛ در حال دویدن بوده. دنبال مادرش، پدرش یا آدمهای مختلفی که نتوانسته نگهشان دارد.
شهرام رفت و نلی گوهری را با نلی صالحی تنها گذاشت.من هنوز زیاد نلی گوهری را نمیشناختم ؛ وقتی از شهرام پرسیدم نلیه تو کیه؟! فامیلش چیه؟ گفت:نلی گوهری.....
گفتم: پدر مادرش کین؟ گفت: نمیشناسم! یه زن و مرد که یه روز پاییزی؛ نوزاد سه ماهه شونو؛ پشت در یه خونه ؛ میذارن و میرن! نوزاد معتاد بوده : اون نوزاد ؛ تو بودی! پشت در خونه ی الانتون ؛ خونواده صالحی.......
پدرخونده ت بم گفت!.....دو روز بعد از بیمارستان...اومد پیشم ؛ و ماجرای تو رو گفت ؛ میترسید باز اذیت شی ! اون دوستت داره....□
#او_یک_زن
#قسمت_شصت_و_هشتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری داستان ؛ تنها با ذکر #نام_نویسنده مجاز است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
برای کسانی که همه ی قسمتهای قصه را میخواهند پشت هم داشته باشند
#او_یکزن
#قسمت_شصت_ونهم
#چیستایثربی
چرامیذارنش پشت درخونه مردم؟ شهرام بادرد عمیقی گفت :گمونم معتادش کرده بودن ؛ بچه بیچاره رو...مثل خودشون!
اون یکی خونواده ؛ خودشون یه بچه داشتن ؛ اما دلشون برای اون نوزاد معتاد سه ماهه سوخت ؛ بردنش دکتر ؛ گفت: معتادش کردن بیرحما...جدال مرگ و زندگی بود برای نلی گوهری.....
نلی صالحی هنوز وجود نداشت. فقط روحش بود ؛ وایساده بود و جدال مرگ و زندگی رو نگاه میکرد...نلی گوهری زنده موند ؛ و نلی صالحی شد!...
تاریخ همه ی اینا کی بوده شهرام؟
گفت: هفتاد!...سالی که خانواده صالحی ؛ نلی کوچولو رو به فرزندی قبول کردن ؛ نلی گفت: تو میدونی پدر مادرم کین؟ شهرام جواب نداد! یادم میاید گفته بود : سوال بسه...!
حالا میخوام یه کم چشماتو نگاه کنم...هردو به هم خیره شدیم ...
.نلی گوهری درونم ؛ناگهان ؛ به گریه افتاد.شهرام گفت؛ چیه ؟! ؛ گفتم : پدرو مادر نوزاد معتاده ؛ کی بودن؟ چرا بچه شونو ؛ معتاد کردن؟ گفت:پدر مادرای معتاد؛ گاهی اینکارو میکنن...
نلی گفت: پدر مادرم معتاد بودن؟ هنوز زنده ان؟ شهرام گفت: گمونم آره....
من نمیشناسمشون! چیستا میگفت : خودت میشناسیشون...فقط نمیدونی پدر مادر واقعیتن!
خدایا من میشناسم؟ پدر ؛ مادر خونده ی من ؛ با کسی معاشرت نمیکردن...یاد حرف مربی ام در دفترکار آموزی حسابداری افتادم : مردی جا افتاده؛ جذاب و سخت گیر !و به من گفت: تو با استعدادی دختر.... اسمت چیه؟ " نلی آقا ؛ نلی صالحی"
..نگاهش پدرانه شد. همه بچه ها از حسادت نگاهم کردند! آن موقع سرنوشت شوم خودم را پیش بینی نکرده بودم! روز سوم به من یک اتاق جدا دادند و سوپروایزری که اختصاصی من باشد..خدایا فامیلشان گوهر نژاد بود!..یعنی فامیلشان را عوض کرده بودند؟ یعنی من فررند آنها بودم؟
#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری #داستان ؛ تنها با
#ذکر_نام_نویسنده
ممکن است....
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه قسمتها را پشت هم داشته باشند :
@chista_2
#قسمت_شصت_ونهم
#چیستایثربی
چرامیذارنش پشت درخونه مردم؟ شهرام بادرد عمیقی گفت :گمونم معتادش کرده بودن ؛ بچه بیچاره رو...مثل خودشون!
اون یکی خونواده ؛ خودشون یه بچه داشتن ؛ اما دلشون برای اون نوزاد معتاد سه ماهه سوخت ؛ بردنش دکتر ؛ گفت: معتادش کردن بیرحما...جدال مرگ و زندگی بود برای نلی گوهری.....
نلی صالحی هنوز وجود نداشت. فقط روحش بود ؛ وایساده بود و جدال مرگ و زندگی رو نگاه میکرد...نلی گوهری زنده موند ؛ و نلی صالحی شد!...
تاریخ همه ی اینا کی بوده شهرام؟
گفت: هفتاد!...سالی که خانواده صالحی ؛ نلی کوچولو رو به فرزندی قبول کردن ؛ نلی گفت: تو میدونی پدر مادرم کین؟ شهرام جواب نداد! یادم میاید گفته بود : سوال بسه...!
حالا میخوام یه کم چشماتو نگاه کنم...هردو به هم خیره شدیم ...
.نلی گوهری درونم ؛ناگهان ؛ به گریه افتاد.شهرام گفت؛ چیه ؟! ؛ گفتم : پدرو مادر نوزاد معتاده ؛ کی بودن؟ چرا بچه شونو ؛ معتاد کردن؟ گفت:پدر مادرای معتاد؛ گاهی اینکارو میکنن...
نلی گفت: پدر مادرم معتاد بودن؟ هنوز زنده ان؟ شهرام گفت: گمونم آره....
من نمیشناسمشون! چیستا میگفت : خودت میشناسیشون...فقط نمیدونی پدر مادر واقعیتن!
خدایا من میشناسم؟ پدر ؛ مادر خونده ی من ؛ با کسی معاشرت نمیکردن...یاد حرف مربی ام در دفترکار آموزی حسابداری افتادم : مردی جا افتاده؛ جذاب و سخت گیر !و به من گفت: تو با استعدادی دختر.... اسمت چیه؟ " نلی آقا ؛ نلی صالحی"
..نگاهش پدرانه شد. همه بچه ها از حسادت نگاهم کردند! آن موقع سرنوشت شوم خودم را پیش بینی نکرده بودم! روز سوم به من یک اتاق جدا دادند و سوپروایزری که اختصاصی من باشد..خدایا فامیلشان گوهر نژاد بود!..یعنی فامیلشان را عوض کرده بودند؟ یعنی من فررند آنها بودم؟
#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری #داستان ؛ تنها با
#ذکر_نام_نویسنده
ممکن است....
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه قسمتها را پشت هم داشته باشند :
@chista_2
@chista_yasrebi
#کلیپ
#من_یاران
#خواننده:
#دکتر_محمد_اصفهانی
#ترانه :
#ارمغان_تاریکی
#کلیپ_کار_دوست_شاعرم
#سبا_ادیب
بعضی وقتا اونی که میخوای ؛ پیشت نیست ؛ ولی انگار پیشته.....
این شب قدر هم گذشت....
#چیستایثربی
#کلیپ
#من_یاران
#خواننده:
#دکتر_محمد_اصفهانی
#ترانه :
#ارمغان_تاریکی
#کلیپ_کار_دوست_شاعرم
#سبا_ادیب
بعضی وقتا اونی که میخوای ؛ پیشت نیست ؛ ولی انگار پیشته.....
این شب قدر هم گذشت....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi/من از فردا میترسم..ولی وقتی رسید ، که دیگه فردا نیست ؛ امروزه.../اونوقت نمیترسم/چیستایثربی
Forwarded from Love