چیستایثربی کانال رسمی
6.45K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi من تمام این روزها صبر نکردم تا تو نیایی، صبر کردم تا تو بیایی...../شیدا و صوفی/وقتی که عشق، دیر میشود/داستان بلند/چبستایثربی
@chista_yasrebiدوم آذر روز سفر ابدی غلامحسین ساعدی ، نویسنده، روانپزشک و نمایشنامه نویس بینظیر یست.چشم در برابر چشم، ساعدی عزیز/یادم میماند.
#فیلمنامه :
#گاو
#دایره_مینا
#آرامش_در_حضور_دیگران
.1341-1364
مرگ:خونریزی داخلی
#مزار
#پرلاشز_پاریس
نزدیک
#صادق_هدایت
مردی که در سرزمین خود و بیگانه غریب بود.....
متن بالا
#فیلم_گاو
#داریوش_مهر_جویی
#بازی:#عزت_الله_انتظامی
یادش نور
کلماتش جاودان

من مش حسن نیستم.
من گاو مش حسنم......
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Deleted Channel
چیستایثربی:من مبتلا به عشق شده بودم
مصاحبه با چیستایثربی و یادداشت های اختصاصی #حاج_علی و دخترش را حتما در شماره #530 مطالعه کنید.
@h_javan
#شیداوصوفی
#چیستایثربی
#داستان
#قسمت_چهارم
#تا_یکساعت_دیگر
#بر اینستاگرام
#کانال تلگرام_چیستایثربی

بارانی ات را کجا جا گذاشتی؟
در خانه....
پس بیا به خانه برگردیم.....
هرگونه اشتراک گذاری صوتی یا نوشتاری از این متن ، بی نام نویسنده ، ممنوع است...
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی #قسمت_چهارم #چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi

پیرمرد تکرارکرد: محرمید؟ حاج علی نمیخواست دروغ بگوید. او دوست قدیمم بود. از نوجوانی تا حالا؛ اما محرم نبودیم. پیرمرد از نگاه جدی علی ترسید و کنار رفت. خانه بوی نا میداد و بوی بدی که نمیدانستم چیست. اتاق، تاریک و پرده های پرغبار کشیده بودند. پیرمرد گفت، اگه اتاق میخواین دنبال من بیاین؛ اما بگم اجاره ش برای یک ساعت، صدتومنه. علی گفت چه خبره؟ پیرمرد گفت، شما دو تا چه خبرتونه؟ این وقت روز اومدید دنبال اتاق! آستین علی را کشیدم که خودش را کنترل کند. اتاق در کنج راه پله بود. بوی کاغذ سوخته میداد و قالی کهنه اش، چند جا سوخته بود. یک مبل چرمی پاره، تنها وسیله آن بود. پیرمرد با لبخند شیطنت آمیزی در را بست. علی مواظب بود که پیرمرد در را از آن طرف قفل نکند. پیرمرد گفت: چفتش داخله. مواظب خانم باش! آسم دارن! لبخند کریهی زد و رفت. علی کلون در را انداخت. گفت اینجوری که نمیتونیم خونه رو بگردیم! لای پارگی مبل چیزی دیدم. یک کش سر قرمز بود. با یک گل صورتی. علی گفت: مال صوفیه؟ گفتم. نمیدونم. این بو چیه؟ علی گفت: شبیه فاضلابه. شاید چاهاش گرفته. گفتم؛ خونه ی ترسناکیه. علی گفت: تو همینجا می مونی من تا پاگرد راه پله بالا برم؟ گفتم میبینتت. شاید چاقویی، چیزی! علی گفت؛ نترس. با یه رزمنده اومدی تجسس! از این بدترشو دیدم! میدونی که چیزیم نمیشه. تو نمیترسی تنها باشی؟ گفتم نه. زود بیا! چفتو میندازم. رفت. فکر کردم اگر او نبود چکار میکردم؟ عشق نوجوانی، حالا در، سی و شش سالگی، جایش را به دوستی عمیقی داده بود. انگار بدون هم یک آدم کامل نبودیم. بلند شدم. تازه پنجره را دیدم! روی آن را با روزنامه پوشانده بودند. روزنامه را کندم. حیاط خلوت خالی، مقابلم بود با یک دوچرخه کهنه کنار دیوار. آمدم روزنامه را کناری بیندازم. عکس صوفی را روی آن دیدم. دختر جوان هفده ساله ای دو روز است که از خانه ناپدید.. آگهی پدر صوفی بود. در زدند. گفتم کیه؟ صدایی نیامد. حتما علی بود. میخواست صدایش را پیرمرد نشنود. در را باز کردم. کسی نبود. بستم. تا آمدم بنشینم، صدای گریه زنی را از بیرون شنیدم. قلبم تند میزد. به علی قول داده بودم بیرون نمیروم؛ ولی صدا نزدیک بود. در را آهسته باز کردم. روی پله اول نشسته بود. سرش پایین. گیسوان بلندش دو سمتش ریخته بود. صورتش را نمیدیدم. گفتم صوفی تویی؟ سرش را آهسته بلند کرد. صوفی نبود! یک زن میانه سال بود. گفت منو ببر بیرون. دلم هوا میخواد! گفتم: شما کی هستین؟ گفت: تا نیومده منو ببر بیرون. اون عاشق منه. آخرش منو میکشه. بت میگم... دستش را گرفتم. سرد بود. علی از پشت سرصدایم زد، چیستا پله! چهار پله پاگرد را باهم افتادم. علی دوید، خوبی خانمی؟ گفتم آره کو! گفت. کسی نبود. تو تنها بودی!...

#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_چهارم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده، ممنوع است.

@chista_yasrebi
#دالیدا
#خواننده
#ایتالیایی_فرانسوی
#نام_ترانه
#مالاده
#مالاده_بیمار
#من_بیمار_عشق_توام
#مرگ:در دهه چهل زندگی
#خودکشی
به دلیل مرگ معشوقش در سانحه رانندگی

دالیدا در شرق و حتی میان عرب زبانها بسیار معروف است.صدایی بم ، پر از غم و استثنایی داشته است.
#چیستایثربی
#Dalida
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi گفتی از رعد وبرق میترسی؟نه! از تو بیشتر میترسم/شیدا و صوفی یک رمان واقعی چند روایتیست و به هیچ وجه ارواحی در آن در کار نیست
چیستایثربی امروز در تاتر شهر، در پانزدهمین جشنواره تاتر مقاومت نمایش روژانوی خود را نمایشنامه خوانی میکند. این مراسم راس ساعت 18.30 در سالن کنفرانس تاتر شهر خواهد بود و ورود برای عموم آزاد است.
@bazaartheater
#آیا_تو_تابحال_عاشق_بوده_ای_
#روژانو
#نویسنده :
#چیستایثربی
#کارگردان :
#چیستایثربی
#کار تحسین شده در جشنواره مقاومت
#بازیها :
#رحیم_نوروزی
#افسانه_ماهیان
#نیایش_میمندی
#آذر_رجبی
امروز فقط کار توسط من نمایشخوانی میشود.این عکسها ؛ متعلق به اجرای کار است

میدونم دوسش داری....اما خودت نگو صابر ! از زبون خودت نمیخوام بشنوم....این جنگ با ما چیکار کرد ؟ خداحافظی کردنو راحت یادمون داد....الانم وقت خداحافظی منه !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebiامروز/نمایشنامه خوانی نمایش روژانو/توسط چیستایثربی/تاتر شهر