@chista_yasrebi/هر جا که عشق هست ؛ زندگی همانجاست....از کتاب "دوست داشتن"ترجمه :چیستایثربی/زیر چاپ
@chista_yasrebi
#شعر_خوانی
#مارال_فرجاد.
دوست بازیگرم ؛
در مراسم رونمایی کتاب شعر و رمان جدید
#چیستایثربی
#نگاهت_همیشه_دوشنبه_ست
#نشر_کوله_پشتی
قسم به مهربانی اش
بگو به من
صدای پای کیست ؟
که کودک دل مرا
به روی دست سرنوشت خیس
همیشه تاب میدهد...
قسم به مهربانی اش
بگو به من
صدای پای کیست ؟
که میرود
و با سکوت خویش
به من جواب میدهد...
...
دوستان اگر صدای من در این صحنه ؛ بلند است؛ چون داشتم فریاد میزدم تا صدایم به ته سالن برسد.میکروفون در ابتدای جلسه مشکل داشت....معذورم.ببخشید!
#جشن_امضاء
#رونمایی_دو_کتاب
#چیستایثربی
#پالادیوم_زعفرانیه_تهران
#شعر_خوانی
#مارال_فرجاد.
دوست بازیگرم ؛
در مراسم رونمایی کتاب شعر و رمان جدید
#چیستایثربی
#نگاهت_همیشه_دوشنبه_ست
#نشر_کوله_پشتی
قسم به مهربانی اش
بگو به من
صدای پای کیست ؟
که کودک دل مرا
به روی دست سرنوشت خیس
همیشه تاب میدهد...
قسم به مهربانی اش
بگو به من
صدای پای کیست ؟
که میرود
و با سکوت خویش
به من جواب میدهد...
...
دوستان اگر صدای من در این صحنه ؛ بلند است؛ چون داشتم فریاد میزدم تا صدایم به ته سالن برسد.میکروفون در ابتدای جلسه مشکل داشت....معذورم.ببخشید!
#جشن_امضاء
#رونمایی_دو_کتاب
#چیستایثربی
#پالادیوم_زعفرانیه_تهران
Forwarded from Chista Yasrebi official
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#خبرگزاری_کتاب
#ایبنا
#گزارش
مراسم رونمایی و جشن امضای کتاب معلم پیانو ونگاهت همیشه دوشنبه ست , از مجموعه آثار منتشر شده خانم دکتر یثربی در انتشارا ت کتاب کوله پشتی , عصر روز دهم خرداد در شهر کتاب بوکلند برگزار شد.
در این مراسم که از چاپ سوم کتاب معلم پیانو رونمایی شد (چاپ اول ان همزمان با نمایشگاه بین اللملی کتاب منتشر شد.) با استقبال علاقه مندان به آثار خانم یثربی روبه رو شد . در ابتدای این مراسم خانم ها مارال فرجاد و بهار ارجمند بازیگران تیاتر و سینما به خوانش بخشی از شعرهای کتاب نگاهت همیشه دو شنبه ست پرداختن وسپس خانم یثربی به شرح شکل گیری ایده این رمان که در واقع بر مبنای روابط واقعی بین خود و دخترشان میباشد , پرداختند. و سپس با نمایشنامه خوانی کتاب معلم پیانو توسط خانم یثربی و دخترشان خانم نیایش یثربی این مراسم به پایان رسید . در این مراسم هنرمندانی همچون مارال فرجاد , بهار ارجمند , معصومه کریمی, مسعود خواجه وند, بابک نوری ,امیر حسام رهنورد ؛ برزو ذاکری ؛ شاهین زرتشت ؛ امیرعلی رادی و بسیاری از دنبال کننده های صفحات مجازی خانم یثربی حضور داشتند.
#خبرگزاری_کتاب
#خبر
#ایبنا
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ایبنا
#گزارش
مراسم رونمایی و جشن امضای کتاب معلم پیانو ونگاهت همیشه دوشنبه ست , از مجموعه آثار منتشر شده خانم دکتر یثربی در انتشارا ت کتاب کوله پشتی , عصر روز دهم خرداد در شهر کتاب بوکلند برگزار شد.
در این مراسم که از چاپ سوم کتاب معلم پیانو رونمایی شد (چاپ اول ان همزمان با نمایشگاه بین اللملی کتاب منتشر شد.) با استقبال علاقه مندان به آثار خانم یثربی روبه رو شد . در ابتدای این مراسم خانم ها مارال فرجاد و بهار ارجمند بازیگران تیاتر و سینما به خوانش بخشی از شعرهای کتاب نگاهت همیشه دو شنبه ست پرداختن وسپس خانم یثربی به شرح شکل گیری ایده این رمان که در واقع بر مبنای روابط واقعی بین خود و دخترشان میباشد , پرداختند. و سپس با نمایشنامه خوانی کتاب معلم پیانو توسط خانم یثربی و دخترشان خانم نیایش یثربی این مراسم به پایان رسید . در این مراسم هنرمندانی همچون مارال فرجاد , بهار ارجمند , معصومه کریمی, مسعود خواجه وند, بابک نوری ,امیر حسام رهنورد ؛ برزو ذاکری ؛ شاهین زرتشت ؛ امیرعلی رادی و بسیاری از دنبال کننده های صفحات مجازی خانم یثربی حضور داشتند.
#خبرگزاری_کتاب
#خبر
#ایبنا
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
من شعر نمیگویم
تنها تو را چراغانی میکنم
من قصه نمینویسم
تنها تو را آفتابی میکنم
من عاشق نمیشوم
تنها تو را صدا میکنم
......
#چیستایثربی
#شعر_عاشقانه
@chista_yasrebi
تنها تو را چراغانی میکنم
من قصه نمینویسم
تنها تو را آفتابی میکنم
من عاشق نمیشوم
تنها تو را صدا میکنم
......
#چیستایثربی
#شعر_عاشقانه
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#سی_و_نهم
#چیستا_یثربی
خوابهای چیستا معمولا تعبیر میشد، و حالا که خواب بد دیده بود؛ ترسیدم حتی سوال کنم چه خوابی؟! اما آنقدر بد بود که به گریه اش انداخته بود. گفتم: خودت نمیخوری؟ گفت:نه! جاده باز شده، سهرابم رفته کمک؛ باید زود آماده شیم با اولین ماشین برگردیم... گفتم:اما پس ؛قرارداد من چی؟ کار من با نیکان تموم نشده ؛ در چشمهایم خیره شد و گفت:کار تو بانیکان حالا حالاها تموم نمیشه ! من خوب میشناسمش، نمیخوای که تو این برف و بهمن ؛ با این مرد تنها بمونی؟ گفتم: اون ترنس نیست! گفت:میدونم ! گفتم:پس چرا دیروز بش گفتی ترنس؟!..در حالیکه ظرفها را میشست؛ گفت: از خودش بپرس! یه عمر سعی کرد به من و خیلیا بقبولونه که ترنسه! در صورتی که اون موقع هنوز نمیدونست من روانشناسی خوندم و ترنسو تشخیص میدم! این اصطلاحو بش گفتم که به روش بیارم ؛ چند سال به همه ی ما دروغ گفت! حتی من که دوستش بودم و داشتیم باهم مینوشتیم...کنار پنجره رفتم...همه ردپاها را برف تازه پوشانده بود ؛ اما برف شبهای قبل؛ اینجا و آنجا مثل نقره و بلور ؛ میدرخشید.باز یاد اتاق عقد افتادم ؛ موبایلم را روی طاقچه دیدم. گفتم:سهراب درستش کرد؟ گفت:آره؛ از اتاق بیرون رفتم ؛ شماره نیکان را گرفتم ؛ مثل اینکه از خواب پرانده بودمش.گفتم: خوبی؟ خوابیدی؟ گفت:یه کم خسته بودم؛ همه چیز مرتبه؟ گفتم:ظاهرا جاده باز شده؛ منو برمیگردونن؛ خواستم برای یک شب خوشبختی؛ تو همه ی عمرم ؛ ازت تشکر کنم!.... گفت: صبر کن ببینم ؛ تو که برنمیگردی؟ سکوت کردم؛ گفت: تو قانونا زن منی! آهسته گفتم: اینا که نمیدونن! گفت:من الان میام اونجا...ساکتو آماده کن! گفتم: دعوا بیفایده ست ؛ من الان خودم میام طرف تو ،گفت: نه! میام عقبت؛ ساکم را کنار در گذاشتم. چیستا نگاه کرد، انگارهمه چیز را میدانست؛ گفتم : چه خوابی دیدی دیشب؟ گفت: برف بود؛ همه جا سفید بود،گلای سرخ مثل گلوله ؛ روی تن تو؛ میباریدند؛ و تو درد میکشیدی؛ دردی عجیب ...
مثل تیرباران با گل سرخ ! تیر خلاص! یکی اومد تیر خلاصو بت بزنه، گفتم نزن! اون دختر فقط خوابه! اما قاتلت ماشه رو کشید! درست روی سینه ت !بقیه شو نمیخوام یادم بیاد! نفس تنگی میگیرم! گوشی ام زنگ خورد. به چیستا گفتم: زود برمیگردم ؛ در سکوت نگاهم کرد. چرا واکنشی نشان نمیداد؟ چرا جلویم را نمیگرفت؟ گفت : نمیتونم بزنمت! نمیتونم به زور نگهت دارم! ...عجیبه همه ی اونایی رو که دوست داشتم؛ نتونستم نگه دارم، میدونستم میاد عقبت ؛ مراقب خودت باش.عصبانیش نکن و هیچوقت سوالی از گذشته ش نپرس! به خصوص درباره شبنم؛ اون مرد ؛ کم عذاب نکشیده؛ لازم باشه؛ خودش بت میگه! چیستارا در آغوش گرفتم؛ گفتم:اگه نباید باش برم، اگه چیزی میدونی الان بگو!...گفت: فقط کار! تو دختر عاقلی هستی...فقط رابطه ی دور و کاری ؛ نذار بیشتر بت نزدیک شه! هیچ جور! به هیچ شرطی! جدی میگم نلی...خطرناکه!...
#او_یک_زن
#قسمت_سی_و_نهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی چیستایثربی
من دو پیج دارم.این پیج اول؛ رسمی و اصلیست.دیگری که آخرش 2 دارد؛ تخصصی تر است .قصه در پیج اول یا اصلی می آید.
دوستان؛ اشتراک گذاری این مطلب با ذکر لینک تلگرام یا اینستاگرام نویسنده و ذکر
#نام او مجاز است.ممنون که حقوق نویسندگان را رعایت میفرمایید.
کانال رسمی چیستایثربی
@chista_yasrebi
کانال قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را
#پشت_هم داشته باشند.درود
@chista_2
#سی_و_نهم
#چیستا_یثربی
خوابهای چیستا معمولا تعبیر میشد، و حالا که خواب بد دیده بود؛ ترسیدم حتی سوال کنم چه خوابی؟! اما آنقدر بد بود که به گریه اش انداخته بود. گفتم: خودت نمیخوری؟ گفت:نه! جاده باز شده، سهرابم رفته کمک؛ باید زود آماده شیم با اولین ماشین برگردیم... گفتم:اما پس ؛قرارداد من چی؟ کار من با نیکان تموم نشده ؛ در چشمهایم خیره شد و گفت:کار تو بانیکان حالا حالاها تموم نمیشه ! من خوب میشناسمش، نمیخوای که تو این برف و بهمن ؛ با این مرد تنها بمونی؟ گفتم: اون ترنس نیست! گفت:میدونم ! گفتم:پس چرا دیروز بش گفتی ترنس؟!..در حالیکه ظرفها را میشست؛ گفت: از خودش بپرس! یه عمر سعی کرد به من و خیلیا بقبولونه که ترنسه! در صورتی که اون موقع هنوز نمیدونست من روانشناسی خوندم و ترنسو تشخیص میدم! این اصطلاحو بش گفتم که به روش بیارم ؛ چند سال به همه ی ما دروغ گفت! حتی من که دوستش بودم و داشتیم باهم مینوشتیم...کنار پنجره رفتم...همه ردپاها را برف تازه پوشانده بود ؛ اما برف شبهای قبل؛ اینجا و آنجا مثل نقره و بلور ؛ میدرخشید.باز یاد اتاق عقد افتادم ؛ موبایلم را روی طاقچه دیدم. گفتم:سهراب درستش کرد؟ گفت:آره؛ از اتاق بیرون رفتم ؛ شماره نیکان را گرفتم ؛ مثل اینکه از خواب پرانده بودمش.گفتم: خوبی؟ خوابیدی؟ گفت:یه کم خسته بودم؛ همه چیز مرتبه؟ گفتم:ظاهرا جاده باز شده؛ منو برمیگردونن؛ خواستم برای یک شب خوشبختی؛ تو همه ی عمرم ؛ ازت تشکر کنم!.... گفت: صبر کن ببینم ؛ تو که برنمیگردی؟ سکوت کردم؛ گفت: تو قانونا زن منی! آهسته گفتم: اینا که نمیدونن! گفت:من الان میام اونجا...ساکتو آماده کن! گفتم: دعوا بیفایده ست ؛ من الان خودم میام طرف تو ،گفت: نه! میام عقبت؛ ساکم را کنار در گذاشتم. چیستا نگاه کرد، انگارهمه چیز را میدانست؛ گفتم : چه خوابی دیدی دیشب؟ گفت: برف بود؛ همه جا سفید بود،گلای سرخ مثل گلوله ؛ روی تن تو؛ میباریدند؛ و تو درد میکشیدی؛ دردی عجیب ...
مثل تیرباران با گل سرخ ! تیر خلاص! یکی اومد تیر خلاصو بت بزنه، گفتم نزن! اون دختر فقط خوابه! اما قاتلت ماشه رو کشید! درست روی سینه ت !بقیه شو نمیخوام یادم بیاد! نفس تنگی میگیرم! گوشی ام زنگ خورد. به چیستا گفتم: زود برمیگردم ؛ در سکوت نگاهم کرد. چرا واکنشی نشان نمیداد؟ چرا جلویم را نمیگرفت؟ گفت : نمیتونم بزنمت! نمیتونم به زور نگهت دارم! ...عجیبه همه ی اونایی رو که دوست داشتم؛ نتونستم نگه دارم، میدونستم میاد عقبت ؛ مراقب خودت باش.عصبانیش نکن و هیچوقت سوالی از گذشته ش نپرس! به خصوص درباره شبنم؛ اون مرد ؛ کم عذاب نکشیده؛ لازم باشه؛ خودش بت میگه! چیستارا در آغوش گرفتم؛ گفتم:اگه نباید باش برم، اگه چیزی میدونی الان بگو!...گفت: فقط کار! تو دختر عاقلی هستی...فقط رابطه ی دور و کاری ؛ نذار بیشتر بت نزدیک شه! هیچ جور! به هیچ شرطی! جدی میگم نلی...خطرناکه!...
#او_یک_زن
#قسمت_سی_و_نهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی چیستایثربی
من دو پیج دارم.این پیج اول؛ رسمی و اصلیست.دیگری که آخرش 2 دارد؛ تخصصی تر است .قصه در پیج اول یا اصلی می آید.
دوستان؛ اشتراک گذاری این مطلب با ذکر لینک تلگرام یا اینستاگرام نویسنده و ذکر
#نام او مجاز است.ممنون که حقوق نویسندگان را رعایت میفرمایید.
کانال رسمی چیستایثربی
@chista_yasrebi
کانال قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را
#پشت_هم داشته باشند.درود
@chista_2
#او_یکزن
#قسمت_چهلم
#چیستایثربی
گفتم : باشه فقط کار و رابطه ی کاری......اما نمیخوای بگی چرا؟چیستا گفت: الان هر چی بگم بیخوده! عاشقشی دختر !فکر میکنی نمیفهمم؟ اسمش میاد؛ لپات گل میندازه! مثل جوونی خودم که گذاشتم ؛ علی اون ازدواج صوری احمقانه رو با ریحانه انجام بده؛ فقط واسه اینکه فکر میکردم کار درستو انجام میدم...اون موقع منم یه دنده بودم....! به حرف هیچکی گوش نمیدادم ! حتی خود علی! حالا برو ! من نمیخوام نیکانو ببینم ! بهم پیام بده ؛ یادت نره.... بیخبرم نذار؛ پدرتم نگران میشه ؛سهرابم که اینجاست؛ کاری داشتی بهش بگو ! پسر قابل اعتمادیه!
دوباره چیستا را ؛ مثل یک دوست عزیز و قدیمی؛ مثل یک مادر ؛ در آغوش فشردم و از خانه زدم بیرون...خبری نبود؛ یک گلوله برفی به طرفم پرتاب شد.درست روی زانویم خورد! شهرام بود! دوید...ساک مرا با دست چپش برداشت و گفت اگه تونستی منو بگیر! داد زدم: شهرام ! وایسا! و دنبالش دویدم...هر دو کلی دویدیم و بعدبا هم؛ در یک چاله ی بزرگ برف افتادیم ! گفتم: نزدیک بود دستت له بشه دیوونه! داشتم میافتادم روت! گفت: عاشق این دیوونه گفتنم دختر!... تو دیوونه م کردی! چطور گذاشتن بیای؟ فکر کردم زندانیت میکنن! ...گفتم ؛ من یه زن مستقلما!....به چیستا گفتم ؛ قراردادم باهات مونده ؛ سهراب نبود؛ چیستام که منو میشناسه ؛ مثل خودش لجبازم...نمیتونست که دست و پامو ببنده! فهمیده عاشقتم؛ گمونم زودترم فهمیده بود و به رویش نمیاورد! هر دو در چاله ی برفی دراز کشیدیم، انگار جایی بیرون جهان بود؛ حتی جایی بیرون زمان ؛ گردن آویز شهرام روی سینه اش افتاده بود، حالا در روشنایی ؛ آن را میدیدم ؛ رویش نوشته بود: "مهتاب و حمید".....حس عجیبی از آن آویز ؛ به من میرسید.حسی شبیه عشق......
چیزی نپرسیدم...هر دو در سکوت ؛ به آسمان آبی و ابرهای مخملین سفیدش نگاه کردیم ؛ گفت: دوست دارم هر چی بیشتر از زمین فاصله بگیرم؛ گفتم : منم!...
گفت :از بچگی عاشق پرواز بودم؛
گفتم: منم!
گفت: میخواستم خلبان شم؛ نشد؛
گفتم: خب ؛ خلبان من که هستی!
گونه ام را بوسید و گفت: کاش دو تامون بال داشتیم ؛ الان پرواز میکردیم و از اینجا میرفتیم ؛ پر میکشیدیم یه جای دور که هیچ کسو نبینیم ! فقط خودم باشم و خودت! جایی که بشه داد زد: "دوستت دارم!"... و داد زد! جلوی دهانش را گرفتم ؛ گفتم: ساکت! بهمن میریزه ها ! گفت:ریخته! سالهاست که ریخته...خبر نداری! بی خیال....یواشکی ام میتونم بگم دوستت دارم.....در گوشم آهسته نجوا کرد : دوستت دارم..... با مهربانی موهایم را نوازش کرد و گفت:فکر نمیکردم ؛ تا این حد دوستت داشته باشم...ولی خب دارم....
گفتم : منم...
کاش اون پرواز دونفره ؛ واقعی بود! کاش همین الان میرفتیم!
گفت: هردومون ؛ اهل پروازیم، نه؟ پس معطل چی هستی دختر؟! از توی گودالم ؛ میشه پرواز کرد! رفت بالا ؛ کم کم زد به دل آسمون، درست وسط ابرا ؛ لباس عروسیت؛ ابر و نور ! منم دیوونه نگاه کردنت، با اون لباس ابری سفید؛ حالا حالاهام ؛ برنمیگردیم پایین! خندیدم ...گفتم: چی بهتر از این؟ کاش واقعا میشد شهرام جان!
سخت در آغوشم گرفت؛ خواستم بگویم، نه! الان نه!....شوخی کردم ؛ اما گرمای تنش مسری بود ؛ و عطرگل مریم میداد، به جای تمام بهارهای غمگین از دست رفته عمرم ؛ وجودش بهار بود...گفت: من کاپیتان پرواز؟! گفتم: بله کاپیتان! گفت: چشماتو ببند ! کامل! جر نزنیا! وقت تیک آفه! گفتم: چشم کاپیتان! بستم! .........
#او_یک_زن
#قسمت_چهلم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
#رمان
#ادبیات
برگرفته ازپیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی/یثربی_چیستا
دوستان من ؛ هر گونه اشتراک گذاری این مطلب با ذکر نام ؛ و لینک تلگرام نویسنده بلا مانع است.ممنون که رعایت میفرمایید...
#کانال_رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_قصه
@chista_2
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را
#پشت_هم
داشته باشند...درود
#قسمت_چهلم
#چیستایثربی
گفتم : باشه فقط کار و رابطه ی کاری......اما نمیخوای بگی چرا؟چیستا گفت: الان هر چی بگم بیخوده! عاشقشی دختر !فکر میکنی نمیفهمم؟ اسمش میاد؛ لپات گل میندازه! مثل جوونی خودم که گذاشتم ؛ علی اون ازدواج صوری احمقانه رو با ریحانه انجام بده؛ فقط واسه اینکه فکر میکردم کار درستو انجام میدم...اون موقع منم یه دنده بودم....! به حرف هیچکی گوش نمیدادم ! حتی خود علی! حالا برو ! من نمیخوام نیکانو ببینم ! بهم پیام بده ؛ یادت نره.... بیخبرم نذار؛ پدرتم نگران میشه ؛سهرابم که اینجاست؛ کاری داشتی بهش بگو ! پسر قابل اعتمادیه!
دوباره چیستا را ؛ مثل یک دوست عزیز و قدیمی؛ مثل یک مادر ؛ در آغوش فشردم و از خانه زدم بیرون...خبری نبود؛ یک گلوله برفی به طرفم پرتاب شد.درست روی زانویم خورد! شهرام بود! دوید...ساک مرا با دست چپش برداشت و گفت اگه تونستی منو بگیر! داد زدم: شهرام ! وایسا! و دنبالش دویدم...هر دو کلی دویدیم و بعدبا هم؛ در یک چاله ی بزرگ برف افتادیم ! گفتم: نزدیک بود دستت له بشه دیوونه! داشتم میافتادم روت! گفت: عاشق این دیوونه گفتنم دختر!... تو دیوونه م کردی! چطور گذاشتن بیای؟ فکر کردم زندانیت میکنن! ...گفتم ؛ من یه زن مستقلما!....به چیستا گفتم ؛ قراردادم باهات مونده ؛ سهراب نبود؛ چیستام که منو میشناسه ؛ مثل خودش لجبازم...نمیتونست که دست و پامو ببنده! فهمیده عاشقتم؛ گمونم زودترم فهمیده بود و به رویش نمیاورد! هر دو در چاله ی برفی دراز کشیدیم، انگار جایی بیرون جهان بود؛ حتی جایی بیرون زمان ؛ گردن آویز شهرام روی سینه اش افتاده بود، حالا در روشنایی ؛ آن را میدیدم ؛ رویش نوشته بود: "مهتاب و حمید".....حس عجیبی از آن آویز ؛ به من میرسید.حسی شبیه عشق......
چیزی نپرسیدم...هر دو در سکوت ؛ به آسمان آبی و ابرهای مخملین سفیدش نگاه کردیم ؛ گفت: دوست دارم هر چی بیشتر از زمین فاصله بگیرم؛ گفتم : منم!...
گفت :از بچگی عاشق پرواز بودم؛
گفتم: منم!
گفت: میخواستم خلبان شم؛ نشد؛
گفتم: خب ؛ خلبان من که هستی!
گونه ام را بوسید و گفت: کاش دو تامون بال داشتیم ؛ الان پرواز میکردیم و از اینجا میرفتیم ؛ پر میکشیدیم یه جای دور که هیچ کسو نبینیم ! فقط خودم باشم و خودت! جایی که بشه داد زد: "دوستت دارم!"... و داد زد! جلوی دهانش را گرفتم ؛ گفتم: ساکت! بهمن میریزه ها ! گفت:ریخته! سالهاست که ریخته...خبر نداری! بی خیال....یواشکی ام میتونم بگم دوستت دارم.....در گوشم آهسته نجوا کرد : دوستت دارم..... با مهربانی موهایم را نوازش کرد و گفت:فکر نمیکردم ؛ تا این حد دوستت داشته باشم...ولی خب دارم....
گفتم : منم...
کاش اون پرواز دونفره ؛ واقعی بود! کاش همین الان میرفتیم!
گفت: هردومون ؛ اهل پروازیم، نه؟ پس معطل چی هستی دختر؟! از توی گودالم ؛ میشه پرواز کرد! رفت بالا ؛ کم کم زد به دل آسمون، درست وسط ابرا ؛ لباس عروسیت؛ ابر و نور ! منم دیوونه نگاه کردنت، با اون لباس ابری سفید؛ حالا حالاهام ؛ برنمیگردیم پایین! خندیدم ...گفتم: چی بهتر از این؟ کاش واقعا میشد شهرام جان!
سخت در آغوشم گرفت؛ خواستم بگویم، نه! الان نه!....شوخی کردم ؛ اما گرمای تنش مسری بود ؛ و عطرگل مریم میداد، به جای تمام بهارهای غمگین از دست رفته عمرم ؛ وجودش بهار بود...گفت: من کاپیتان پرواز؟! گفتم: بله کاپیتان! گفت: چشماتو ببند ! کامل! جر نزنیا! وقت تیک آفه! گفتم: چشم کاپیتان! بستم! .........
#او_یک_زن
#قسمت_چهلم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
#رمان
#ادبیات
برگرفته ازپیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی/یثربی_چیستا
دوستان من ؛ هر گونه اشتراک گذاری این مطلب با ذکر نام ؛ و لینک تلگرام نویسنده بلا مانع است.ممنون که رعایت میفرمایید...
#کانال_رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_قصه
@chista_2
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را
#پشت_هم
داشته باشند...درود
ممنون بانو
چقدر امشب دلم قصه میخواست......
قصه بی منت ،مثل خانه پدری...
به زبان ما ،خانه باوان ..برای دختر یعنی خانه امید
خونه بی غل و غش ،احساسم نسبت به صفحه شما
همون خانه باوانه،امن ،لطیف ،ارووم ،بی منت...
چقدر امشب دلم قصه میخواست.....
#رضوان
#فالورها
#چیستایثربی
از بیان بی غل و غشت خوشم آمد رضوان جان..به گویش مادریت....
@chista_yasrebi
چقدر امشب دلم قصه میخواست......
قصه بی منت ،مثل خانه پدری...
به زبان ما ،خانه باوان ..برای دختر یعنی خانه امید
خونه بی غل و غش ،احساسم نسبت به صفحه شما
همون خانه باوانه،امن ،لطیف ،ارووم ،بی منت...
چقدر امشب دلم قصه میخواست.....
#رضوان
#فالورها
#چیستایثربی
از بیان بی غل و غشت خوشم آمد رضوان جان..به گویش مادریت....
@chista_yasrebi
#توی_رودخونه_ی_قلبت
#قایق_شکسته
#کورس
این ترانه مربوط به سالهای جوانی من است.قبلا هم یکبار در کانال گذاشته بودم ؛
ولی چرا حس میکنم این لحظه درقصه؛ چیستای قصه نیاز به شنیدن آن دارد؟
ببخشید اگر تکراری است...
ولی این لحظه طلبید....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#قایق_شکسته
#کورس
این ترانه مربوط به سالهای جوانی من است.قبلا هم یکبار در کانال گذاشته بودم ؛
ولی چرا حس میکنم این لحظه درقصه؛ چیستای قصه نیاز به شنیدن آن دارد؟
ببخشید اگر تکراری است...
ولی این لحظه طلبید....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/امروز.پنج شنبه.کلاس نمایشنامه نویسی دانشگاه تهران در پلاتو..../دیالوگ نویسی نمایشی را تمرین میکردیم.بچه ها در پلاتو راحت ترند.میتوانند کار عملی کنند/چیستایثربی
@chista_yasrebi/باز هم فالور خوش سلیقه ی دیگر!باز هم "پستچی"که وارد حریم خصوصی زندگی مردم شده است....مثل میز غذا یا کار بافتنی و هنرهای شخصی دوستان/افتخاریست این پستها را که میبینم/پستچی؛ پستچی همه ما