چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi/رفتنت حتمیست....برگشت تو را کسی نمیداند....به جز غروبهای بی تو بودن/چیستایثربی
@chista_yasrebi/هفته آینده.دوشنبه دهم خرداد.ساعت شش و نیم عصر.به زودی جشن امضای کتابهای چیستایثربی در بوکلند/زعفرانیه/علاقه مندان منتظر اخبار بعدی باشند
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_یکم
#چیستا_یثربی

چیستا میدونست که من و مادرم هفت روز منتظر بودیم پدر برگرده خونه ؛ اما خب؛ هیچوقت نیومد.فقط بعدا مادر رفت جسدشو تحویل گرفت،...اونشبو نمیخوام یادم بیاد.... من برای چیستا درددل کرده بودم.این یه راز بود! گفتم: شاید نگران من بود!....گفت:چون ازت خواستگاری کردم؟! انقدر غیر عادی ام؟ من نمیتونم یه دختر ساده و رنج کشیده رو دوست داشته باشم؟ گفتم: از تو اون چاله بلند شو ؛ سرما میخوری! من پرستاری بلد نیستم. بریم خونه!
کمکش کردم بلند شود.کمی سوپ جوی آماده داشتیم ، گرم کردم ؛ اشتها نداشت.داروهای دکترش را خورد و گفت؛ میخواهد بخوابد. به من گفت: توهم برو بالا؛ توی تخت بخواب؛ خواستی درم قفل کن! به طبقه ی بالا رفتم؛ پنجره را باز کردم. جهان سپید پوش بود.شبیه یک اتاق عقد بزرگ ؛ و ستاره ها درآسمان شفاف؛ مثل نقل و پولک ؛ که سر عروس میریزند.... اتاق عقد آماده بود که فقط عروس و داماد بیایند! شاخه های درختان ؛ مثل جواهرات بلور میدرخشیدند....ماه؛ مثل یک مروارید؛ آسمان را ماه پیشانی کرده بود،ولی باز چیزی کم بود؛ نمیدانستم چیست! انگار دنیا خودش را برای یک جشن بزرگ آماده کرده بود؛ ولی مهمانها نیامده بودند! قرصهایم را خوردم ؛زیر لحاف رفتم.... بین خواب و بیداری ؛ حس کردم که از پایین صدایی شبیه صدای زوزه ی در میشنوم؛ از زیر لحاف به سختی بیرون آمدم. پابرهنه از پله ها پایین آمدم ؛ نیکان در رختخوابش نبود! در کلبه نیمه باز بود.فکر کردم شاید دستشویی رفته؛ اما چراغ دستشویی خاموش بود.صدایش زدم ؛ کسی جوابی نداد. پابرهنه با پای یخ زده؛ به کلبه ی خالی برگشتم. رختخواب نیکان هنوز گرم بود؛ معلوم بود که تازه بلند شده؛ در رختخوابش نشستم ؛ حس گمشدگی داشتم؛ یکدفعه ازپشت سر؛ کسی مویم را کشید؛ نیکان بود.شبیه شب شده بود! شبیه همین شب وحشی بی سر و سامان! گفت:چرا از اتاقت اومدی بیرون؟! گفتم:صدای درشنیدم....گفت:من رفتم برف خوردم! بچه گیام با پدرم مسابقه میذاشتیم کی بیشتر؛ برف تمیز بخوره! میخوای مسابقه بدیم؟ چهار دست و پا ؛ باید خم شی رو زمین ؛ مثل جونور برف بخوری! هر کی بیشتر بخوره ؛ برنده ست! گفتم: نه؛ یخ زدی! گفت:بیا اینجا پیش من... کنار هم به بالش بزرگش تکیه دادیم؛ گفتم: از سهراب خبری نداری؟ گفت: خوشبختانه؛ حالش خوبه؛ اما مونده اونور کوه ! من و تو اینور تنهاییم! اگه من الان یه روانی باشم نمیتونی از کسی کمک بخوای! خندید... گفتم، تو روانی نیستی! گفت: ازکجا میدونی؟ گفتم ، تو مهربونی ؛ عصبی هستی ؛ ولی ته دلت هیچی نیست،گفت: ای جانم! گفتم : چی؟ گفت: جانم که انقدر ماهی ؛ منو دوست داری؟ ....خنده ام گرفت، چه سوالی! گفتم :نمیدونم هنوز ! گفت: اگه یه کم دوستم داری؛ بم اعتمادکن! گفتم: یعنی چی؟ خیره شد ؛ ترسیدم! گفت: تو باهوشی دختر!...میدونی!.....


#او_یکزن
#قسمت_سی_و_یکم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا/به حروف انگلیسی
.
دوستان عزیز ؛ اشتراک گذاری این داستان با لینک تلگرام نویسنده ؛ بلامانع است.ممنون که حقوق نویسنده را رعایت میفرمایید....

کانال اصلی
#چیستایثربی

@chista_yasrebi


کانال قصه
#او_یکزن

@chista_2

برای کسانی که میخواهند ؛ همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.....
.
درود
Forwarded from چیستا_وان
بهترین اتفاق جهان این بود که همدیگر رادیدیم ؛
بدترین اتفاق جهان این بود که خود را به ندیدن زدیم....
#چیستایثربی
@Chista_1
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/جشن دو کتاب چیستایثربی با حصور برخی دوستان اهل قلم و هنرمند....ورود ؛ برای عموم آزاد است..چیستایثربی
@chista_yasrebi/خدایا ابر؛ خدایا باد؛ خدایا باران؛ خدایا نجات......چیستایثربی/به احترام خودم که از شرافت زن؛ "نلی" ؛ دفاع کردم
#اخرین_فصل_نمایش
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#نویسنده و
#کارگردان :
#چیستا_یثربی
.
.
بر اساس


زندگی شاعر آمریکایی
#سیلویا_پلات

که با گاز اشپزخانه(اجاق) در سی و یک سالگی خودکشی کرد.

او همسر
#تد_هیوز

شاعر معروف انگلیسی بود و از او ؛ دو فرزند داشت و در زمان خودکشی ؛ در متارکه به سر میبردند...


سیلویا ؛ نماد شعر زنانه در غرب به شمار میرود.اشعاری استعاری و گاهی بسیار پیجیده با زبانی خاص؛ سنگین و چند صدایی...

نمایش
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا

با بازی مهسا مهجور؛ سام درخشانی؛ مینو زاهدی؛ حمیدرضا جوکار و الناز تاریخی ؛ یکی از موفق ترین و پر مخاطب ترین ؛ نمایشهای فجر 83 و سال 84 بود و افتخاری در کارنامه ی من...نوشتن نمایشی شاعرانه ؛ درباره ی فرازهایی از زندگی یک شاعر ؛


این جمله ها ؛ دعای آخر سیلویا ؛ قبل از خودکشی در نمایش من است...

از
#متن_نمایش

#کلیپ:
#فردوس

#کلیپ_شعر
#کلیپ_دیالوگهای_نمایش

#چهارسو در فجر و #سایه...اجرای عمومی

1384

#چیستایثربی

@chista_yasrebi
تو به من نگاه میکردی
و من فکر میکردم ؛
" باید عشق باشد"....


تو به من نگاه میکردی....

مثل ببری در کمین ؛
که به شکار خود مینگرد....

و به من گفتی :
"این جنگ است..."

همیشه خیره نگاه کردن ؛
عاشقانه نیست.....

#چیستایثربی
#شعر_معاصر
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_سی_و_دوم
#چیستا_یثربی

نیکان به من خیره شد؛ ترسیدم....گفتم:مثلا چه کاری؟! گفت:تو دخترباهوشی هستی. گفتم: خب ؟گفت: صبح ما رو اینجا پیدا میکنن!
خودتم میدونی! سهراب یا اون دوستت چیستا ؛ با هلکوپتر هم شده ؛ خودشونو به ما میرسونن... ؛ گفتم: خب چه بهتر! تو به کمک احتیاج داری، شاید من تنهایی نتونم!... گفت: گوش کن نلی! من دوستت دارم ؛ اما هنوز عاشقت نیستم ؛ یعنی عاشق هیچکی نیستم !... بعد ازرفتن پدر؛ یه جورایی؛ عشق؛ تو وجود من، مرد ! گفتم: خب،پس چرا بم پیشنهاد ازدواج دادی؟! گفت:الان نپرس! فقط با من بیا! گفتم:کجا؟ گفت: پیش عاقد ده؛ یامیگم؛ پسرش بیارتش اینجا ؛ با چند تا شاهد خونگی خودشون؛ همین نزدیکن...اون عقدمون میکنه؛ قبل از اینکه اون دو تا رفیق دیوونه ت برسن یا علیرضای لعنتی ؛ نلی؛ دل من ؛ تو عشقو یادم بده! بذار اول عروسی کنیم، بعد بم بگو عاشقی چیه؟ گفتم: چرا من؟!
عصبانی شد:صد بار گفتم هی سوال نکن ! زود ؛ کنترل خودش را به دست آورد؛ تو دختر با معرفتی هستی ؛ قیافه تم دوست دارم.شیطون و لجباز... خل بودنتم قشنگه! من تو بد باطلاقی افتادم ؛ فقط یه ازدواج میتونه منو نجات بده ؛ دخترای زیادی دور منن! میدونی؛ ولی من تو رو انتخاب کردم؛ چون مستقلی ؛رنج کشیده ای
ننر و مادی نیستی! فقط بگو آره! فردا که بیان ؛ مطمین باش نمیذارن! نه دوستای تو ؛ نه دوستای من!..... به چشمهایش نگاه کردم ؛ چرا دوستش داشتم؟! صداقت ؛ کودکی و بدجنسی را با هم داشت....اما درد کشیده بود ! دلم را زدم به دریا : من با تو حس خوبی دارم؛ حس داشتن یه دوست؛ اما نه شوهر هنوز ! باشه؛ ولی منم شرطایی دارم؛ هم اجازه ی طلاقو باید به من بدی؛ هم تا وقتی من اجازه ندادم؛ به من دست نمیزنی! گفت: باشه ؛ مهریه ام چک سفید امضاء....
خوبه؟دیگه چی؟ فقط عجله کن! میترسم یه دفعه ؛ یکیشون با بالن خودشو برسونه ! گفتم: هر چی الان گفتم، قبول میکنی؟ قول؟ گفت: قول مردونه! گفتم: نه؛ از مردونه ؛ زنونه ش خیری ندیدیم ؛ همه رو مینویسیم؛ امضا بااثر انگشت! گفت:مگه قانون مجلسه؟ گفتم:مهمتر از اون! حالا این عاقدت کجاست؟ گفت: دارم بش زنگ میزنم. گوش کن! به هیچکس نمیگیم!حتی به دوستت چیستا؛ یا سهراب ؛ یا حتی خونواده ت!... اونا میدونن دخترشون درستو از غلط تشخیص میده...این یه رازه ؛ حتی علیرضا نباید بفهمه؛ هیچکی! خبرنگارا؛ مردم ؛ این فقط راز قلب ماست! عاقدم قابل اطمینانه. گفتم: باشه: فقط نمیفهمم چرا انقدر عجله ای و یواشکی؟ گفت: تو دردسری افتادم که راه حلش ازدواجه...ولی بی سر و صدا...
به هیچ دختری جز تو اعتماد ندارم ، اونا سریش میشن ؛ واسه پول؛ تیپ یا شهرت؛ دورم میپلکن؛ تو خودتی.... حست واقعیه !تو ....نمیفهمی چه گنجی هستی دختر ! گفتم : این دردسر تو ؛ دامن منم میگیره؟! گفت : نه؛ مربوط به منه؛ ولی هر دو باید رازدار باشیم. اسممون امشب میره تو شناسنامه ی هم ؛ تو دختر مستقلی هستی. مطلقه ای؛ اجازه ت دست خودته؛ اما فقط من و تو باید بدونیم که زن و شوهریم،نه هیچکس دیگه! خب؟!....


#او_یکزن
#قسمت_سی_و_دوم
#چیستایثربی

#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا /با حروف انگلیسی

#ادبیات

دوستان عزیز؛ اشتراک گذاری این قصه ؛ با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام او بلامانع است.ممنون که حقوق معنوی نویسندگان را هم ؛ مثل سایر اصناف ؛ رعایت میفرمایید.





#چیستایثربی
#کانال_رسمی

@chista_yasrebi




#کانال قصه
#او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتهای داستان را ؛ پشت هم داشته باشند...درود

@chista_2
@chista_yasrebi/دوستان عزیز ؛ صفحه ی دویست و پنج ؛فرهنگ تک جلدی معین ؛ املاء"باتلاق"و "باطلاق"هر دو درست است.از روی آن ؛ عکس انداختم...جانان
@chista_yasrebiوقتی کسی را دوست داری از خودت نمیپرسی؛ چرا حالا؟/ چرا اینجا؟ اصلا چرا؟ /وقتی کسی را دوست داری؛ تن در میدهی به سرنوشتی که شاید روزی در جاده بگذاری و بروی/چیستایثربی
#او_یکزن/نلی


مسابقه ی آخر:
سرنوشت نلی چه میشود؟ پیشنهاد ازدواج نیکان را میپذیرد و بعد؟پایان قصه را چگونه میبینید ؟

فقط زیر آخرین
#پست_قصه در پیج رسمی من ؛ پاسخ را بنویسید.

#برنده روز رونمایی اعلام میشود.دوشنبه.دهم خرداد
#چیستایثربی

@chista_yasrebi