چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#چیستایثربی
#رتبه _برگزیده_در_رشته_شبکه_های_اجتماعی
#نخستین_جشنواره_کتاب_مجازی
#امروز
#هفته_کتاب
#خانه_هنرمندان
این موفقیت را به خاطر تلاش در کانال #تلگرام و ترویج فرهنگ
#کتابخوانی در فضای مجازی
به همه ی دوستداران ؛ فالورها و مشوقانم تبریک میگویم
#رتبه_برگزیده در
#شبکه_های_اجتماعی
برای من که تا هفت ماه پیش فرسنگها از فضای مجازی دور بودم ؛ افتخار بزرگی است.در این افتخار با دوستداران
#پستچی و مطالبم شریک هستم
به شما می بالم.
من خبر نداشتم و بر خلاف دیگران ؛ حتی یک تبلیغ یا خبررسانی ساده ، در صفحه یا تلگرامم انجام ندادم.اما مهر شما آنچنان با من است که این لوح ، تندیس و جایزه را با تمام مخاطبان عزیزم، شریک می شوم
#یکشنبه#یک_آذر
#برنده_شبکه_های_اجتماعی
#در نخستین
#جشنواره _کتاب_مجازی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
در سوگ غربت روشنگری...بیست و نه فصل از داستان پستچی از نظرگاه خوانندگان گذشت و کسی ندید که پدید آورنده ی واژه ها از دشواری در لحظه در کنار مخاطب بودن شکوائیه کند... کسی ندید که یک انسان انبوه لحظه های هر روزش را برای نام عشق و احترام به کلمه هدیه کند واز مبلغ ناچیزی که برای نگارش کتاب پستچی دریافت می کند شکایت...و چگونه است که روشنفکری و روشنگری در این دنیا هنر نیست و یا چه می گویم زیبا ترین و مقدس ترین هنر،نیست؟...نمی دانم ،شاید این رسالت روشنگری و زیبایی جایگاه یک روشنفکر است که هر روز بر صدر نشریات زرد خانه نمی کند و حیاتی این چنین بی پیرایه دارد...نمی دانم شاید...
#خواننده_پستچی
#داستان
@chista_yasrebi
بهش میگن
#بابا_موسیقی
از عصر تاشب با آهنگهای خاطره آور قدیمی و کلکسیون کاستهایش ؛ چندین بار خیابان ولیعصر را تا میدان ولیعصر میرود و برمیگردد.گاهی عابری ، کمکی میکند.او در چهارچرخه قدیمی اش ،یک ضبط قدیمی دارد.کلی کاست از داریوش و فرهاد و فروغی تا قدیمی ترها.....
#بابا_موسیقی کنار خیابان ، خاطره میفروشد......
#چیستایثربی
#یک_عصر_پاییزی
#بابا_موسیقی
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی#قسمت_سوم#چیستا_یثربی
بابابزرگ؛ هیچوقت قفل پشت در را نمی انداخت.دیدن آن قفل کهنه نگرانم کرد.هر چه به در کوبیدم ،کسی جواب نداد.به عکاسی برگشتم.بابابزرگ آنجا نشسته بود.منتظر من.پدرم با تعجب به ما نگاه کرد.شاید دومین بار بودکه بابابزرگ،پایش را درعکاسی میگذاشت.بلند شد.من هم به دنبالش.رنگش، گچ دیواربود.گفت،کجاست؟گفتم،اومدم عقبش.درخونه تون قفل بود!گفت:دو تامرد اومدن ببیننش.خودش زنگ زد.گفت میره دم در زود میاد.دیگه برنگشت!-شماره ماشینو برداشتین؟-سیاه.شاسی بلند.گفتم :شماره؟ عصبانی شد.فکر کردی من پلیسم؟دختر فراری مردمو برمیداری میاری خونه آدم، شماره ماشینم میخوای؟گوش بده.ساکش تو خونه منه.گوشیشو برد.تو به کسی چیزی نمیگی.اصلا یادت نمیاد کیه!فقط یه مشتری بوده.همین !گفتم؛ تو ساکش هیچی نیست؟شناسنامه، کارتی؟گفت:اگرم باشه تو خونه من گم شده.تو پاتو بکش کنار! آرش سکوت کرد.خسته بود.گفتم، بعد؟ گفت:بابابزرگ ساکو پس نداد.برید خونه شو بگردین.من شاید چند روز دیگه اعدام شم.اصلا شما برای چی میخوای همه چیزو بدونی خانم؟مگه پلیسی؟گفتم ،مورد تو خاصه.خیلی جوونی.قتل مشکوکه!جسدی که پیدا کردن، بعد ازخفگی توتصادف سوخته خونواده ش اصرار دارن صوفیه.اما جواب تشخیص هویت هنوز قطعی نیست میخوای بیخودی بمیری؟بله.من خبرنگارم،اما الان پای جون تو هم وسطه.گفت:کاغذ!روی یک تکه کاغذ چیزی نوشت و به من داد نگهبان! اورا بردند.به کاغذنگاه کردم.آدرس بود! دربند.به علی زنگ زدم،ببخشید میدونم الان سر کاری.ولی باید برم جایی.ترجیح میدم تنها نرم!نیمساعت بعد در ماشین علی بودیم.گفت:این خانم شیدا مستور که میشی بات راحت نیستم!گفتم :میدونی که گزارشای روزنامه رو با اسم مستعار میدم.حالا گیریم چیستا.مگه با چیستاراحتی؟گفت:آره.به چیستا میگم انقدر به خودت عطر زدی که دیگه نمیتونم برگردم اداره.میگن کجا بودی این بو رو گرفتی میگم پیش خانم شیدا مستور! گفتم علی اون پیرمرد نباید بفهمه شغلمون چیه.میگیم اومدیم دنبال خونه.باشه؟در را باز کرد.روی صورتش جای زخم تازه بود.فکر کردم شاید جای تیغ ریش تراشیه. لاغر و تکیده بود.مشکوک نگاه کرد.علی گفت:سلام حاجی.
_حاجی باباته ! چی میخواین؟ ترسیدم پلنگ درون علی وحشی شود.گفتم :راستش آقا من آسم دارم.گفتن اینجا هواش خوبه.بنگاهی پیدا نمیکنیم.باخشم گفت؛ مگه خونه من بنگاست؟گفتم:شما اتاق واسه اجاره ندارین؟ کوچیکم باشه،کافیه.درنیمه باز بود.انگار سایه زن جوانی را دیدم که رد شد.با موهای بلند.پیرمرد خواست دررا ببندد.حاج علی پایش را لای در گذاشت.وقتی یه خانم محترم بات حرف میزنه،جواب بده!پیرمرد ترسید.گفت:محرمید؟

#ادامه_دارد
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_سوم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi چیستایثربی/رتبه برگزیده در رشته شبکه های اجتماعی/یکم آذر.نخستین جشنواره شبکه های مجازی
@chista_yasrebi این شعر را در ده سالگی سرودم و روز جهانی کودک ، به همه کودکان جهان تقدیم کردم...باشد که هیچ کودکی، تنها نباشد.چیستایثربی
@chista_yasrebi من تمام این روزها صبر نکردم تا تو نیایی، صبر کردم تا تو بیایی...../شیدا و صوفی/وقتی که عشق، دیر میشود/داستان بلند/چبستایثربی
@chista_yasrebiدوم آذر روز سفر ابدی غلامحسین ساعدی ، نویسنده، روانپزشک و نمایشنامه نویس بینظیر یست.چشم در برابر چشم، ساعدی عزیز/یادم میماند.
#فیلمنامه :
#گاو
#دایره_مینا
#آرامش_در_حضور_دیگران
.1341-1364
مرگ:خونریزی داخلی
#مزار
#پرلاشز_پاریس
نزدیک
#صادق_هدایت
مردی که در سرزمین خود و بیگانه غریب بود.....
متن بالا
#فیلم_گاو
#داریوش_مهر_جویی
#بازی:#عزت_الله_انتظامی
یادش نور
کلماتش جاودان

من مش حسن نیستم.
من گاو مش حسنم......
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Deleted Channel
چیستایثربی:من مبتلا به عشق شده بودم
مصاحبه با چیستایثربی و یادداشت های اختصاصی #حاج_علی و دخترش را حتما در شماره #530 مطالعه کنید.
@h_javan
#شیداوصوفی
#چیستایثربی
#داستان
#قسمت_چهارم
#تا_یکساعت_دیگر
#بر اینستاگرام
#کانال تلگرام_چیستایثربی

بارانی ات را کجا جا گذاشتی؟
در خانه....
پس بیا به خانه برگردیم.....
هرگونه اشتراک گذاری صوتی یا نوشتاری از این متن ، بی نام نویسنده ، ممنوع است...
@chista_yasrebi