میدونین الان که یکم از کامنتاتونو خوندم متوجه شدم مردم ایران خیلی دلسوزن اما نمیدونن چه جوری احساسشونو بیان کنن فک نمیکنن شاید بعضی سوالات و یادآوری بعضی اشتباهات واسه شما که الان خیلی سال ها ازش میگذره سخته ...بعضی موقع ها ما آدم ها به خودمون این اجازه رو میدیم که واسه بقیه دادگاه تشکیل بدیم و اتفاقا خودمونم قاضی میشیم و حکمم صادر میکنیم اما وقتی به خودمون میرسیم میبینیم خیلی وقتا خیلی جاها تصمیم ها و اشتباه های بزرگتری رو انجام دادیم اما به روی خودمونم نیاوردیم خیلی بده که فقط بقیه رو قضاوت کنیم و خودمون ...... ! یکی از ویژگی های خوب شما صادقانه نوشتن ! شاید خیلی ها فک کنن که به دلیل خصوصی بودن بعضی چیز ها شما دروغ نوشتین اما من حالا متوجه شدم که شما به هیچ وجه دروغ نمیگین بلکه به صورت ماهرانه با کلمات بازی میکنید خیلی از این ویژگی شما خوشم اومد اینو وقتی متوجه شدم که ریحانه ازتون درخواست کرده بود که بگین مرده تا مردم بدگویی نکنن اما شما جسورانه با کلمات بازی کردینو گفتین در بین ما نیست و برای آرامش روحش دعا کنین یعنی خارج از کشور و هر روز روحش آزرده خاطر و قرص میخوره! و بالاخره به نظرم برترین و برجسته ترین ویژگی شما که همه رو غافلگیر کرد ......جسورانه نوشتن قصه عشقتونه که اینروزا خیلی ها ازش فرار میکنن اما شما با نوشتن قصه واقعی زندگی خودتون به قول حاج علی نوشتن ماه پیشونی دودی در تنور ! با وجود سوختن در آتیش تنور و قضاوت های بی مورد دیگران ادامه دادین و کوتاه نیامدین انشاالله با توکل بر خدا بهترین تصمیم رو بگیرین و از تنور بیرون بیاین....من نوشتن بلد نیستم اما دوست داشتم اینو بهتون بگم ببخشید دیگه قطعا.دوستتون دارم زیاد....
از
#خوانندگان_پستچی
#پستچی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
سارا جان
نوشتن بخشی از زندگیت خیلی سخته.به خصوص اگه هنوز درگیرش باشی......اولش فکر نمیکردم به این سختی باشه.من داستانای زیادی نوشتم که از داستان زندگی خودم الهام گرفتم.مثل
#سلام_خانم_جنیفر_لوپز
#من_آناکارنینا_نیستم
#اسرار_انجمن_ارواح
#جمعه_ها_از_عشق_میمیرند
و.....
اما این یکی.......
#پستچی
نمیدونم چرا مردم برای خانواده من کامنت میذارن.چرا رعایت نمیکنن که این زندگی منه.نه اونا.حتی زندگی دخترم نیست و به اون ربطی پیدا نمیکنه!
چرا به اداره ی پست میرن
چرا اداره حاج علی به من اخطار داده که کسی یه عکس قدیمیشو پیدا کرده و اگه هویتش لو بره ، من مقصرم....
من فقط خواستم در قالی یک رمان عاشقانه و اجتماعی#اعترافی با زبان
#شاعرانه ی خودم با مردم و مخاطبام درد دل کنم.چرا مردم دارن کاری میکنن که علی دوباره بره و ناپدید شه؟
تجسس تو صفحه ی خانواده من برای چیه؟ هر کسی از این به بعد در صفحه ی خانواده م ببینم ، قطعا بلاک میشه....
و چرا مردم اصرار دارن عکس علی را ببینن.متوجه نیستن چه شغلی داره؟؟؟؟
بله..تو درست میگی.من هرگز دروغ نگفتم.حتی از نظر روحی خودمو همسر ایشون میدونم که تو قسمت بیست و نه مجبور شدم بگم ازدواج کردیم.....ازدواج فقط خواندن یک صیغه نیست.بله گفتن دو دل به همه که ما سالها پیش این بله را به هم گفتیم.اشتباه من ، ازدواجم بود و اشتباه اون فرارش از هیجانات یک دختر کمی متفاوت و نویسنده.....حالا کمی دیره...خیلی دیره..ولی دست کم ؛ هر دو به اشتباهاتمون پی بردیم......
مردم باید به ما فرصت بدن....نه اینکه با ورود به حریم خصوصی زندگی اقوامم مثل دختر من یا ریحانه ، بدتر جو روحی ما را متشنج کنند....من هر روز به صفحه ی خانوا ده ام سر میزنم و واقعا چهره های مشترک را بلاک خواهم کرد......کار درستی نیست کسب اطلاعات درباره من ، از طریق دوست شدن با خانواده ام.....که من هرگز رازهایم را به خانواده نگفته ام.در کتابهایم نوشته ام و مینویسم.....
در این قصه به جز دو تاریخ و اسم یک جشنواره دانش آموزی که مهم هم نبود ، هچ چیز را تغییر ندادم.اگر گفتم بله کنار علی هستم ؛ آنموقع قرار نبود پست صفری در کار باشد و من همه چیز را به این عریانی اعتراف کنم.اجازه نداشتم و اجازه گرفتم.من به مردم اعتماد کردم و امیدوارم این اعتماد دو طرفه باشد.علی در همشهری جوان راست گفته است :
چیستا ؛ خودش را دوست ندارد
شاید اگر خودم را دوست داشتم ، امروز حالم بهتر بود......
مرسی که برایم در تلگرام ، صادقانه پیام دادی....من هم سعی کردم صادقانه جوابت را بدهم..گرچه نمیشناسمت.اما میدانم تو هم یکی از هزارانی که مخاطب پستچی هستی و نگران حال من در این روزهای سخت .....قربانت.چیستا
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
🙊🙊🙊🙊🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈❤❤❤❤❤❤
از
#خوانندگان_پستچی
#پستچی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
سارا جان
نوشتن بخشی از زندگیت خیلی سخته.به خصوص اگه هنوز درگیرش باشی......اولش فکر نمیکردم به این سختی باشه.من داستانای زیادی نوشتم که از داستان زندگی خودم الهام گرفتم.مثل
#سلام_خانم_جنیفر_لوپز
#من_آناکارنینا_نیستم
#اسرار_انجمن_ارواح
#جمعه_ها_از_عشق_میمیرند
و.....
اما این یکی.......
#پستچی
نمیدونم چرا مردم برای خانواده من کامنت میذارن.چرا رعایت نمیکنن که این زندگی منه.نه اونا.حتی زندگی دخترم نیست و به اون ربطی پیدا نمیکنه!
چرا به اداره ی پست میرن
چرا اداره حاج علی به من اخطار داده که کسی یه عکس قدیمیشو پیدا کرده و اگه هویتش لو بره ، من مقصرم....
من فقط خواستم در قالی یک رمان عاشقانه و اجتماعی#اعترافی با زبان
#شاعرانه ی خودم با مردم و مخاطبام درد دل کنم.چرا مردم دارن کاری میکنن که علی دوباره بره و ناپدید شه؟
تجسس تو صفحه ی خانواده من برای چیه؟ هر کسی از این به بعد در صفحه ی خانواده م ببینم ، قطعا بلاک میشه....
و چرا مردم اصرار دارن عکس علی را ببینن.متوجه نیستن چه شغلی داره؟؟؟؟
بله..تو درست میگی.من هرگز دروغ نگفتم.حتی از نظر روحی خودمو همسر ایشون میدونم که تو قسمت بیست و نه مجبور شدم بگم ازدواج کردیم.....ازدواج فقط خواندن یک صیغه نیست.بله گفتن دو دل به همه که ما سالها پیش این بله را به هم گفتیم.اشتباه من ، ازدواجم بود و اشتباه اون فرارش از هیجانات یک دختر کمی متفاوت و نویسنده.....حالا کمی دیره...خیلی دیره..ولی دست کم ؛ هر دو به اشتباهاتمون پی بردیم......
مردم باید به ما فرصت بدن....نه اینکه با ورود به حریم خصوصی زندگی اقوامم مثل دختر من یا ریحانه ، بدتر جو روحی ما را متشنج کنند....من هر روز به صفحه ی خانوا ده ام سر میزنم و واقعا چهره های مشترک را بلاک خواهم کرد......کار درستی نیست کسب اطلاعات درباره من ، از طریق دوست شدن با خانواده ام.....که من هرگز رازهایم را به خانواده نگفته ام.در کتابهایم نوشته ام و مینویسم.....
در این قصه به جز دو تاریخ و اسم یک جشنواره دانش آموزی که مهم هم نبود ، هچ چیز را تغییر ندادم.اگر گفتم بله کنار علی هستم ؛ آنموقع قرار نبود پست صفری در کار باشد و من همه چیز را به این عریانی اعتراف کنم.اجازه نداشتم و اجازه گرفتم.من به مردم اعتماد کردم و امیدوارم این اعتماد دو طرفه باشد.علی در همشهری جوان راست گفته است :
چیستا ؛ خودش را دوست ندارد
شاید اگر خودم را دوست داشتم ، امروز حالم بهتر بود......
مرسی که برایم در تلگرام ، صادقانه پیام دادی....من هم سعی کردم صادقانه جوابت را بدهم..گرچه نمیشناسمت.اما میدانم تو هم یکی از هزارانی که مخاطب پستچی هستی و نگران حال من در این روزهای سخت .....قربانت.چیستا
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
🙊🙊🙊🙊🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈❤❤❤❤❤❤
کتاب «زبان زنان، بررسی زبان زنانه در نمایشنامههای نغمه ثمینی و چیستا یثربی» با سخنرانی ثریا مکنون (موسس رشته مطالعات زنان)، چیستا یثربی (نمایشنامهنویس) و دکتر محمد نجاری (مولف اثر) پنجشنبه 28 آبانماه در سرای کتاب موسسه خانه کتاب در قالب برنامههای بیستوسومین هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران برگزار شد.
ریزبینی موشکافانه مولف در بررسی قلم زنانه
یثربی با اشاره به دغدغهمندی مولف در پژوهشهای زنمحور گفت: نجاری، یکی از افرادی است که سالها به حضور زنان در هنرهای نمایشی و به ویژه قلم زنانه در تئاتر توجه داشته است، با توجه به اینکه جنسیت وی با ما یکی نیست و انتظار میرود خانم دکترهایی که در حال گرفتن دکترا در رشته پژوهش هنر یا رشتههای پیوسته هستند، در این زمینه بنویسند، با این حال میبینم که این مساله، دغدغه وی از زمانهای گذشته بوده است.
وی افزود: زمانی که کتاب را مشاهده کردم، شوکه شدم، زیرا مولف با ریزبینی موشکافانهای سراغ قلم زنانه در نمایشنامههای من و ثمینی رفته بود. البته قلم زنانه در نمایشنامههای پیش از ما و قبل از انقلاب وجود داشت و بعد از انقلاب به دلایلی با یک وقفه مواجه شد، اما پس از چندی دوباره رواج پیدا کرد و زنان بسیاری سراغ این عرصه رفتند. در حال حاضر نیز فارغالتحصیلان دانشگاهی فراوانی با قلمی زنانه در این رشته مینویسند و کارهای قابلتاملی نیز به نگارش درآوردند.
این نمایشنامهنویس با اشاره به تجربهای که از اجرای نمایشنامه در پناهگاههای زمان جنگ تحمیلی آموخته، بیان کرد: با خودم اندیشیدم اگر هنر فقط برای هنر باشد، به چه درد زندگی من میخورد؟ نهایت این هنر حتی اگر به فیلسوف، روشنفکر و هنرمند شدن من بینجامد باز هم در زندگی چندان گرهای از مسائلم باز نمیکند و نهایتا اگر بشود قطعه هنرمندان بهشتزهرا را نصیب میکند! با این همه بیشترین دغدغه من این بود که هنر نوشتن چه اندازه به درد مردم میخورد؟ دغدغههای ذهن نمایشنامهنویس من در سختترین برهه زندگی این بود و این سخنان را صادقانه و بدون شعار میگویم.
یثربی اظهار کرد: امروز نیز با خودم فکر میکنم اگر هنر من در کتاب «زبان زنان» بماند و مردم عادی نتوانند این کتاب را بخوانند تا ببینند مطالبات زنانه و زبان زنانه چهقدر تغییر کرده است، هنر مفیدی نیست! هنری که مولف در قسمتی از کتابش در بررسی سیر آن از گذشته تا به امروز به زیبایی آورده که «زنان دیگر دنبال کلیشههای سابق نیستند. آنها از پرخاشگری و انزوا بیرون آمدند و دارند کم کم جایگاه خودشان را پیدا میکنند.» در شرح این جملات باید بگویم به واقع در گذشته و حتی قبل از انقلاب در نوشتههای زنان عصیانی پنهان مبنی بر پایمال شدن حقشان در جامعه وجود داشت، چیزی که امروز کمتر با آن مواجه هستیم.
وی عنوان کرد: با این حال هرچه از دیروز به امروز میآییم و آثار زنان را ورق میزنیم، درمیبابیم که مولفان دارند به زندگی روزمره نزدیک میشوند. ضمن اینکه با گذر زمان به وظایف خود به عنوان یک مادر، همسر، زن و یک نویسنده بیشتر توجه دارند. آن پرخاشگری دیروز جای خود را به آرامش، توجه به جزئیات زندگی، کمک برای الگوهای رفتاری مثبت در جامعه، نسلپروری و تربیت فرزندان بهتر داده است. با این تغییر باید گفت ما هنوز نیاز به زنان بسیاری در عرصه نویسندگی در جامعهای که برشمردم، داریم؛ نویسندگان و نمایشنامهنویسانی که دیگر مساله شهرت، نام و دریافت جایزه برای آنها مطرح نیست.
دکتر محمد نجاری در این کتاب به زندگی ، نگاه و نقد و بررسی بیست و هفت نمایشنامه از میان آثار چاپ شده
#چیستایثربی پرداخته است و آنها را از منظر زبان ؛ شخصیت و روانشناسی موضوعی بررسی کرده است...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
ریزبینی موشکافانه مولف در بررسی قلم زنانه
یثربی با اشاره به دغدغهمندی مولف در پژوهشهای زنمحور گفت: نجاری، یکی از افرادی است که سالها به حضور زنان در هنرهای نمایشی و به ویژه قلم زنانه در تئاتر توجه داشته است، با توجه به اینکه جنسیت وی با ما یکی نیست و انتظار میرود خانم دکترهایی که در حال گرفتن دکترا در رشته پژوهش هنر یا رشتههای پیوسته هستند، در این زمینه بنویسند، با این حال میبینم که این مساله، دغدغه وی از زمانهای گذشته بوده است.
وی افزود: زمانی که کتاب را مشاهده کردم، شوکه شدم، زیرا مولف با ریزبینی موشکافانهای سراغ قلم زنانه در نمایشنامههای من و ثمینی رفته بود. البته قلم زنانه در نمایشنامههای پیش از ما و قبل از انقلاب وجود داشت و بعد از انقلاب به دلایلی با یک وقفه مواجه شد، اما پس از چندی دوباره رواج پیدا کرد و زنان بسیاری سراغ این عرصه رفتند. در حال حاضر نیز فارغالتحصیلان دانشگاهی فراوانی با قلمی زنانه در این رشته مینویسند و کارهای قابلتاملی نیز به نگارش درآوردند.
این نمایشنامهنویس با اشاره به تجربهای که از اجرای نمایشنامه در پناهگاههای زمان جنگ تحمیلی آموخته، بیان کرد: با خودم اندیشیدم اگر هنر فقط برای هنر باشد، به چه درد زندگی من میخورد؟ نهایت این هنر حتی اگر به فیلسوف، روشنفکر و هنرمند شدن من بینجامد باز هم در زندگی چندان گرهای از مسائلم باز نمیکند و نهایتا اگر بشود قطعه هنرمندان بهشتزهرا را نصیب میکند! با این همه بیشترین دغدغه من این بود که هنر نوشتن چه اندازه به درد مردم میخورد؟ دغدغههای ذهن نمایشنامهنویس من در سختترین برهه زندگی این بود و این سخنان را صادقانه و بدون شعار میگویم.
یثربی اظهار کرد: امروز نیز با خودم فکر میکنم اگر هنر من در کتاب «زبان زنان» بماند و مردم عادی نتوانند این کتاب را بخوانند تا ببینند مطالبات زنانه و زبان زنانه چهقدر تغییر کرده است، هنر مفیدی نیست! هنری که مولف در قسمتی از کتابش در بررسی سیر آن از گذشته تا به امروز به زیبایی آورده که «زنان دیگر دنبال کلیشههای سابق نیستند. آنها از پرخاشگری و انزوا بیرون آمدند و دارند کم کم جایگاه خودشان را پیدا میکنند.» در شرح این جملات باید بگویم به واقع در گذشته و حتی قبل از انقلاب در نوشتههای زنان عصیانی پنهان مبنی بر پایمال شدن حقشان در جامعه وجود داشت، چیزی که امروز کمتر با آن مواجه هستیم.
وی عنوان کرد: با این حال هرچه از دیروز به امروز میآییم و آثار زنان را ورق میزنیم، درمیبابیم که مولفان دارند به زندگی روزمره نزدیک میشوند. ضمن اینکه با گذر زمان به وظایف خود به عنوان یک مادر، همسر، زن و یک نویسنده بیشتر توجه دارند. آن پرخاشگری دیروز جای خود را به آرامش، توجه به جزئیات زندگی، کمک برای الگوهای رفتاری مثبت در جامعه، نسلپروری و تربیت فرزندان بهتر داده است. با این تغییر باید گفت ما هنوز نیاز به زنان بسیاری در عرصه نویسندگی در جامعهای که برشمردم، داریم؛ نویسندگان و نمایشنامهنویسانی که دیگر مساله شهرت، نام و دریافت جایزه برای آنها مطرح نیست.
دکتر محمد نجاری در این کتاب به زندگی ، نگاه و نقد و بررسی بیست و هفت نمایشنامه از میان آثار چاپ شده
#چیستایثربی پرداخته است و آنها را از منظر زبان ؛ شخصیت و روانشناسی موضوعی بررسی کرده است...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دکتر محمد نجاری بیش از سی نمایش دکتر چیستایثربی را از میان نمایشنامه های چاپ شده ی وی ، از منظر ؛ زبان ؛ شخصیت پردازی و جامعه شناسی بررسی کرده است و همچنین با نقد مشابهی در همان کتاب به بررسی آثار خانم ثمینی پرداخته است.نشر اختران ؛ کتاب زبان زنان را منتشر کرده است.
#زبان_زنان
#چیستایثربی
#محمد_نجاری
#نشر_اختران
@chista_yasrebi
#زبان_زنان
#چیستایثربی
#محمد_نجاری
#نشر_اختران
@chista_yasrebi
در ضمن، عزیز من، دخترا هنوز بعد از ۲۰۰ سال "غرور و تعصب "رو که که میخونن می خوان برن هرجور شده "مستر دارسی" بدبخت رو از تو گور بکشن بیرون باهاش عروسی کنن. اونوقت شما آمدی نمونه حی و حاضر امروزش رو تازه از نوع قهرمانش نشون دادی انتظار داری عکس ازت نخوان؟😜 😁😁😁😁می ترسم از فردا دخترای مجرد کمپین "پیدا کردن حاج علی" راه بندازن!
#یکی از خوانندگان
#پستچی
@chista_yasrebi
#جواب :
عالی بود خانم.
برنده ی جایزه ی طنز پستچی
شما را نمیشناسم
اما انقدر خندیدم که حالم خوب شد !!!!
#عالی_بود
#چیستایثربی
#خانمها_و_آقایان_بخوانند....
#پیام _خانمی_در_تلگرام_به_من
@chista_yasrebi
#یکی از خوانندگان
#پستچی
@chista_yasrebi
#جواب :
عالی بود خانم.
برنده ی جایزه ی طنز پستچی
شما را نمیشناسم
اما انقدر خندیدم که حالم خوب شد !!!!
#عالی_بود
#چیستایثربی
#خانمها_و_آقایان_بخوانند....
#پیام _خانمی_در_تلگرام_به_من
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی#قسمت_اول#چیستا_یثربی
@yasrebi_chista
خیابانها همه شبیه هم بودند.تا حالا زندان نرفته بودم.با خودم گفتم ،باز خود شیرینی جلوی رییس؟ آخر این چه سوژه ای بود که قبول کردی؟پسر جوان پولداری به جرم قتل نامزدش در زندان است و هر لحظه ، منتظر حکم قصاص است.خانواده ی دختر هم کارخانه دارند و ابدا حاضر به بخشش نیستند.میدانستم که اسم دختر صوفی بوده.هفده ساله.پیش دانشگاهی هنر.دم ورودی زندان مجوزهای روزنامه و موبایلم را از من گرفتند.خودم را برای ملاقات با یک پسر عاصی و ویران، آماده کرده بودم.آرش مشکات.پسری که هجده سالش تمام شده و هر لحظه در انتظار طناب دار به سر میبرد.در اتاق نشسته بودم که او را آوردند.رنگ پریده با موهای مشکی،چشمان درشت و صورت سبزه.گفتم:من شیدام...خبرنگار.اگه دوست داشتی میتونی حرف نزنی!تردید کرد.خواست بیرون برود.گفتم :هیچ چی رو ضبط نمیکنم.فقط گوش میدم!نشست.نمیدانستم از کجا شروع کنم.چهره اش به هر چیزی می آمد جز اینکه با شال؛ دختری را خفه کرده باشد!گفت:عکساشو دیدین؟گفتم:یه آلبوم عکس ازش دیدم.همه ش زیبا.گفت:من ازش انداختم!گفتم، سوال نمیکنم.خودت از هر جا میخوای شروع کن!گفت:برای عکس مدرسه ش اومد آتلیه ما.دیدینش که!خیلی معصوم بود، به،باباگفتم :من عکسا رو میندازم.انقدر جاشو عوض کردم و هول کردم که همه عکسا تار شد.مجبور شد یه روز دیگه بیاد.اینباربا مادرش اومد.زیر چشمش ،کمی کبود بود.هر چی بش میگفتم لبخند بزن ،نمیزد.با عالم و آدم قهر بود.گفتم :خانم موهاتون معلومه...این عکسو قبول نمیکنن!بابی حوصلگی، عکس انداخت.از داخل لنز نگاهش میکردم.کوچولوی معصوم.انگار به زور او را عکاسی آورده بودند.مادرش گفت، یه جور بنداز آقا،برای عکس گذرنامه هم مناسب باشه.موقع نوشتن قبض؛ دستام میلرزید.امابالاخره جرات کردم و شماره ی خودم رو پشت قبض نوشتم.صوفی دید.ولی خود را به ندیدن زد.قبض را در کیفش گذاشت.روز بعد عکس آماده بود.مدام به گوشی نگاه میکردم.خبری از تماس او نبود.برای گرفتن عکسها خودش آمد.گفتم قابلی نداره.گفت: داره!میخوام یه کاری برام بکنی.خرجش هر چقدر بشه! یک دسته اسکناس از کیفش درآورد.گفت :بگوعکسا خراب شده! گفتم ،خب باز میارنت اینجا.گفت:نه! این بار دستشون بم نمیرسه.ترسیدم.دختر کوچک هفده ساله چکار میخواست بکند؟گفت، تو با منی یا با اونا؟گفتم،خب معلومه باتو.ولی پولتو بردار!گفت:بیرونت میکنن!گفتم اینجا مال پدرمه.گفت:یه کار دیگه هم ازت میخوام.دیگر شبیه دخترهای معصوم خجالتی نبود! میخوام سه روز منو بدزدی!جاشو پیدا کن!فوریه.دیر بجنبی تمومه!اسمت آرش بود.نه؟ میدونی شکل جانی دپی؟ادامه دارد.
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_اول
هر گونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده, ممنوع است.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@yasrebi_chista
خیابانها همه شبیه هم بودند.تا حالا زندان نرفته بودم.با خودم گفتم ،باز خود شیرینی جلوی رییس؟ آخر این چه سوژه ای بود که قبول کردی؟پسر جوان پولداری به جرم قتل نامزدش در زندان است و هر لحظه ، منتظر حکم قصاص است.خانواده ی دختر هم کارخانه دارند و ابدا حاضر به بخشش نیستند.میدانستم که اسم دختر صوفی بوده.هفده ساله.پیش دانشگاهی هنر.دم ورودی زندان مجوزهای روزنامه و موبایلم را از من گرفتند.خودم را برای ملاقات با یک پسر عاصی و ویران، آماده کرده بودم.آرش مشکات.پسری که هجده سالش تمام شده و هر لحظه در انتظار طناب دار به سر میبرد.در اتاق نشسته بودم که او را آوردند.رنگ پریده با موهای مشکی،چشمان درشت و صورت سبزه.گفتم:من شیدام...خبرنگار.اگه دوست داشتی میتونی حرف نزنی!تردید کرد.خواست بیرون برود.گفتم :هیچ چی رو ضبط نمیکنم.فقط گوش میدم!نشست.نمیدانستم از کجا شروع کنم.چهره اش به هر چیزی می آمد جز اینکه با شال؛ دختری را خفه کرده باشد!گفت:عکساشو دیدین؟گفتم:یه آلبوم عکس ازش دیدم.همه ش زیبا.گفت:من ازش انداختم!گفتم، سوال نمیکنم.خودت از هر جا میخوای شروع کن!گفت:برای عکس مدرسه ش اومد آتلیه ما.دیدینش که!خیلی معصوم بود، به،باباگفتم :من عکسا رو میندازم.انقدر جاشو عوض کردم و هول کردم که همه عکسا تار شد.مجبور شد یه روز دیگه بیاد.اینباربا مادرش اومد.زیر چشمش ،کمی کبود بود.هر چی بش میگفتم لبخند بزن ،نمیزد.با عالم و آدم قهر بود.گفتم :خانم موهاتون معلومه...این عکسو قبول نمیکنن!بابی حوصلگی، عکس انداخت.از داخل لنز نگاهش میکردم.کوچولوی معصوم.انگار به زور او را عکاسی آورده بودند.مادرش گفت، یه جور بنداز آقا،برای عکس گذرنامه هم مناسب باشه.موقع نوشتن قبض؛ دستام میلرزید.امابالاخره جرات کردم و شماره ی خودم رو پشت قبض نوشتم.صوفی دید.ولی خود را به ندیدن زد.قبض را در کیفش گذاشت.روز بعد عکس آماده بود.مدام به گوشی نگاه میکردم.خبری از تماس او نبود.برای گرفتن عکسها خودش آمد.گفتم قابلی نداره.گفت: داره!میخوام یه کاری برام بکنی.خرجش هر چقدر بشه! یک دسته اسکناس از کیفش درآورد.گفت :بگوعکسا خراب شده! گفتم ،خب باز میارنت اینجا.گفت:نه! این بار دستشون بم نمیرسه.ترسیدم.دختر کوچک هفده ساله چکار میخواست بکند؟گفت، تو با منی یا با اونا؟گفتم،خب معلومه باتو.ولی پولتو بردار!گفت:بیرونت میکنن!گفتم اینجا مال پدرمه.گفت:یه کار دیگه هم ازت میخوام.دیگر شبیه دخترهای معصوم خجالتی نبود! میخوام سه روز منو بدزدی!جاشو پیدا کن!فوریه.دیر بجنبی تمومه!اسمت آرش بود.نه؟ میدونی شکل جانی دپی؟ادامه دارد.
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_اول
هر گونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده, ممنوع است.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
درباره ی داستان جدیدم
شیدا و صوفی
پنج سال پیش ، این داستان نوشته شد.مجوز چاپ نگرفت.امسال وقتی آن را تبدیل به نمایشنامه کردم ، مجوز گرفت.
اما شما اصل داستان اصلی را می خوانید.همان که مجوز چاپ نگرفت و دلیلش ساده بود :داستان واقعا اتفاق افتاده بود.....و شیدا ، خبرنگاری که در قصه میبینید ، در واقع ؛ خودم هستم....
همیشه روی پرونده های واقعی ، حساسیت وجود دارد.
خیلی سعی کردم ، این داستان را فراموش کنم.آرش و صوفی را از یاد ببرم و به زندگی معمولی ام ادامه دهم....اما غیر ممکن بود.چنان درگیر ماجرا شدم که دیگر من هم بخشی از آن بودم...
صوفی هر شب به خوابم می آید و از من میخواهد قصه اش را منتشر کنم...میخواهد آدمهای بیشتری او را بشناسند....
به خاطر این ماجرا ، از دو نفر تشکر ویژه میکنم. برادر آرش و حاج علی که اگر این دو نفر نبودند ؛ هیچکس نمیدانست وسط آن ماجرای عجیب و این عشق جادویی ؛ سرنوشت من به کجا رسیده بود!...
سعی میکنم امانتدار خوبی برای قصه باشم.موقع رخ دادن رویدادها ؛ سی و چند سالم بود گمانم.... به هر حال ماجرا از دید من ، انگار همین دیروز اتفاق افتاده است.
لحن این داستان با پستچی یک تفاوت اساسی دارد.ما در داستان وارد ذهن آدمهای مختلف میشویم و داستان را از نگاه آنها هم میبینیم و روایت میکنیم.چون
#شیداوصوفی اساسا داستان یک نفر نیست.داستان سه نسل است که جایی به هم گره میخورد.داستان همیشگی خانواده های ایرانی است.بلوغ.نوجوانی.عشق.تنهایی بچه ها.فداکاری والدین و غربت سالخوردگان....
داستان سختی است.شاید سخت تر از پستچی از لحاظ شیوه روایت.آن جا من فقط خودم بودم و علی....اینجا پای یک عده آدم مختلف وسط است که همه گناهکارند و همه محق....و باید حق همه را درست ادا کرد....
اصلا نمیدانم داستان چند قسمتی میشود و لطفا از من نپرسید.چون فشرده کردن رمان ؛ آنهم یک ماجرای واقعی ، همیشه وقت میبرد....واگر سطحی از آن عبور کنی ، همان قصه ی مجلات زردی میشود که هیچکدام نمیخواهیم.....
این داستان را با احترام به جوانان سرزمینم نوشتم.....احترام به آنها که نیاید دست کم گرفته شوند.چون امروز و فردا مال آنهاست....اما پدران.مادران و حتی پدر بزرگها و مادر بزرگها در این داستان نقش مهمی دارند.این داستانی درباره ی
#خانواده_ایرانی است....
وقتی میخواستم شیداو صوفی را شروع کنم....یک جمله از آرش به یادم آمد : نسل ما یاد گرفته ، وقتی میفهمه گولش زدن ، تلافی کنه......
شاید این جمله ی آرش باعث شد که بخواهم.قصه را در فضای مجازی منتشر کنم.
داستان نسلی که بازی نمیخورد.....
داستان نسلی که تلافی کردن بلد است...
من بلد نبودم
آرش و صوفی بلد بودند...
سپاس از شوقتان ....
ارادتمند
#چیستایثربی
#شیداوصوفی
#مقدمه
.
.
@chista_yasrebi
شیدا و صوفی
پنج سال پیش ، این داستان نوشته شد.مجوز چاپ نگرفت.امسال وقتی آن را تبدیل به نمایشنامه کردم ، مجوز گرفت.
اما شما اصل داستان اصلی را می خوانید.همان که مجوز چاپ نگرفت و دلیلش ساده بود :داستان واقعا اتفاق افتاده بود.....و شیدا ، خبرنگاری که در قصه میبینید ، در واقع ؛ خودم هستم....
همیشه روی پرونده های واقعی ، حساسیت وجود دارد.
خیلی سعی کردم ، این داستان را فراموش کنم.آرش و صوفی را از یاد ببرم و به زندگی معمولی ام ادامه دهم....اما غیر ممکن بود.چنان درگیر ماجرا شدم که دیگر من هم بخشی از آن بودم...
صوفی هر شب به خوابم می آید و از من میخواهد قصه اش را منتشر کنم...میخواهد آدمهای بیشتری او را بشناسند....
به خاطر این ماجرا ، از دو نفر تشکر ویژه میکنم. برادر آرش و حاج علی که اگر این دو نفر نبودند ؛ هیچکس نمیدانست وسط آن ماجرای عجیب و این عشق جادویی ؛ سرنوشت من به کجا رسیده بود!...
سعی میکنم امانتدار خوبی برای قصه باشم.موقع رخ دادن رویدادها ؛ سی و چند سالم بود گمانم.... به هر حال ماجرا از دید من ، انگار همین دیروز اتفاق افتاده است.
لحن این داستان با پستچی یک تفاوت اساسی دارد.ما در داستان وارد ذهن آدمهای مختلف میشویم و داستان را از نگاه آنها هم میبینیم و روایت میکنیم.چون
#شیداوصوفی اساسا داستان یک نفر نیست.داستان سه نسل است که جایی به هم گره میخورد.داستان همیشگی خانواده های ایرانی است.بلوغ.نوجوانی.عشق.تنهایی بچه ها.فداکاری والدین و غربت سالخوردگان....
داستان سختی است.شاید سخت تر از پستچی از لحاظ شیوه روایت.آن جا من فقط خودم بودم و علی....اینجا پای یک عده آدم مختلف وسط است که همه گناهکارند و همه محق....و باید حق همه را درست ادا کرد....
اصلا نمیدانم داستان چند قسمتی میشود و لطفا از من نپرسید.چون فشرده کردن رمان ؛ آنهم یک ماجرای واقعی ، همیشه وقت میبرد....واگر سطحی از آن عبور کنی ، همان قصه ی مجلات زردی میشود که هیچکدام نمیخواهیم.....
این داستان را با احترام به جوانان سرزمینم نوشتم.....احترام به آنها که نیاید دست کم گرفته شوند.چون امروز و فردا مال آنهاست....اما پدران.مادران و حتی پدر بزرگها و مادر بزرگها در این داستان نقش مهمی دارند.این داستانی درباره ی
#خانواده_ایرانی است....
وقتی میخواستم شیداو صوفی را شروع کنم....یک جمله از آرش به یادم آمد : نسل ما یاد گرفته ، وقتی میفهمه گولش زدن ، تلافی کنه......
شاید این جمله ی آرش باعث شد که بخواهم.قصه را در فضای مجازی منتشر کنم.
داستان نسلی که بازی نمیخورد.....
داستان نسلی که تلافی کردن بلد است...
من بلد نبودم
آرش و صوفی بلد بودند...
سپاس از شوقتان ....
ارادتمند
#چیستایثربی
#شیداوصوفی
#مقدمه
.
.
@chista_yasrebi
#غریبه_ها_در_شب
#فرانک_سیناترا
#شیداوصوفی
#گاهی همه چیز از یک آوای قدیمی پدربزرگ شروع میشود....
#عشق در سه نسل مختلف
#strangers_in_the_night
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#فرانک_سیناترا
#شیداوصوفی
#گاهی همه چیز از یک آوای قدیمی پدربزرگ شروع میشود....
#عشق در سه نسل مختلف
#strangers_in_the_night
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
🔺تحلیل روانشناختی، رسانهای، هنری و جامعهشناختی پدیده «پستچی»
پرویز امینی جامعهشناس طی یادداشتی در اینستاگرام خود به تحلیل روانشناختی، رسانهای، هنری و جامعهشناختی پدیده «پستچی» چیستا یثربی پرداخت.
http://www.tasnimnews.com/fa/news/1394/08/29/921769
.
.
.
@chista_yasrebi
پرویز امینی جامعهشناس طی یادداشتی در اینستاگرام خود به تحلیل روانشناختی، رسانهای، هنری و جامعهشناختی پدیده «پستچی» چیستا یثربی پرداخت.
http://www.tasnimnews.com/fa/news/1394/08/29/921769
.
.
.
@chista_yasrebi
خبرگزاری تسنیم
خبرگزاری تسنیم - تحلیل روانشناختی، رسانهای، هنری و جامعهشناختی داستانهای جدید «چیستا یثربی»
پرویز امینی جامعهشناس طی یادداشتی در اینستاگرام خود به تحلیل روانشناختی، رسانهای، هنری و جامعهشناختی پدیده «پستچی» چیستا یثربی پرداخت.
@chista_yasrebi بخشی از سخنان آقای پرویز امینی، جامعه شناس و مدرس دانشگاه و واکنش گسترده این تحلیل در فضای رسانه
@chista_yasrebi بخشی از تحلیل مفصل پستچی /توسط پرویز امینی، مدرس و جامعه شناس/متن کامل خبر.لینک بالا/تسنیم
@chista_yasrebi بخش پایانی تحلیل پرویز امینی، مدرس و جامعه شناس درباره پدیده ی پستچی/برای خواندن اصل مفصل مطلب که طولانیست، لینک بالا/