#تقدیم به
#من
به
#نلی
به
#شهرام_نیکان
به
#سهراب_رهاورد
به
#.........
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
به فرزندانمان؛
#عشق_راستین را آموزش دهیم
حتی اگر ناراحت شوند....
#من
به
#نلی
به
#شهرام_نیکان
به
#سهراب_رهاورد
به
#.........
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
به فرزندانمان؛
#عشق_راستین را آموزش دهیم
حتی اگر ناراحت شوند....
#فریاد_زیر_آب
#داریوش
#ایرج_جنتی_عطایی
#بابک_بیات
#واروژان
تقدیم به افراد داستان
او_یکزن
واقعی یا تخیلی......
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#داریوش
#ایرج_جنتی_عطایی
#بابک_بیات
#واروژان
تقدیم به افراد داستان
او_یکزن
واقعی یا تخیلی......
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
امروز ساعت پنج
#انجمن_روانشناسان_بین_المللی
#سخنرانی من
درباره
#سایکودرام
به همراه پخش فیلمی از من به نام
#راه_امید
درباره کودکان
#سندرم_داون
و تاتر درمانی با آنها
ورود فقط ؛ برای دانشجویان دکترا و کارشناسی ارشد روانشناسی آزاد است.
اطلاعات بیشتر و تلفن رزرو :
0903 10153 36
#چیستایثربی
#تاتر_درمانی
سخنران سوم
@chista_yasrebi
#انجمن_روانشناسان_بین_المللی
#سخنرانی من
درباره
#سایکودرام
به همراه پخش فیلمی از من به نام
#راه_امید
درباره کودکان
#سندرم_داون
و تاتر درمانی با آنها
ورود فقط ؛ برای دانشجویان دکترا و کارشناسی ارشد روانشناسی آزاد است.
اطلاعات بیشتر و تلفن رزرو :
0903 10153 36
#چیستایثربی
#تاتر_درمانی
سخنران سوم
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی
چیزی که روی زمین افتاده بود؛ آشنا به نظر میرسید ؛ یک کیسه بود؛ با چند بسته قرص من ؛ که از خانه آورده بودم ! آنجا چکار میکرد؟! یعنی در جیب نیکان بوده؟ ازساکم برداشته بود؟ چرا؟! کیسه را فوری برداشتم و در جیب عبایم گذاشتم. سهراب و نیکان برگشتند.نیکان درد میکشید. از چهره اش معلوم بود ؛ سهراب گفت:خب اگه خونریزی داشته؛ چرا نرفتید بیمارستان؟ نیکان گفت:خونریزی مال بخیه هاست که باز شد...چند وقت پیش سر فیلمبرداری زخمی شدم.صحنه موتورسواری مادر مرده ! دستام لت و پار شد ؛ خودم اصرار کردم به جای بدل؛ بازی کنم! بخیه ها شکافتن!...نکبتا.....خون؛ مال اوناست وگرنه این دکتره سختگیره؛ به زور منو میبرد بیمارستان! حالا دوباره بخیه زد...داشت خوب میشد لعنتی...این مسکنا اثر نداره چرا؟!... گفتم اون زهر ماری که شیشه شو؛ کوبوندی تو کمرم و موبایلم شکست،بخور! شاید اثر کنه! سهراب گفت: "با بطری شیشه ای زدین به کمرش؟!" گفت: یواش زدم...
گفت از کجا میدونین یواش بوده؟شاید میخورد به ستون فقراتش؟! گفتم: الان ناراحت گوشیمم.سهراب گفت:بدین من،به چیزایی حالیم میشه؛ گوشی رادید ؛ گفت:نه.خیلی اوضاعش بده؛ باید ببرم اتاقم؛ اونجا وسایل یدکی دارم. تا اون موقع سیم کارتتونو بذارین تو گوشی من...گفتم : "نه! خودتون احتیاج پیدا میکنین! باشه درست کردین برام بیارین، حتما قسمت بوده یه مدت؛ تلفن جواب ندم!" ....سهراب گفت ؛ پس من میرم فعلا! چیزی لازم داشتین اتاقک من یه کم بالاتره ؛ سر شیب اول....تا در باغ با او رفتم.گفتم: اوضاع روحیش خیلی بده! نمیدونم چرا! هر دو دستش تا بازو بخیه خورده.نمیدونستم مال تصادف قبلیشه! شکستگی گمونم شدید نیست ؛ ولی چون بخیه ها بازشده؛ دردش زیاده.این بازیگرام بدتر از ما ؛ شغلشون سخته.با دست چپشم به زور کار میکنه.پر بخیه ست....
گفتم: خب میخواست من؛ تو دستشویی چیکار کنم براش ؟من یه زنم! گفت:اشتباهش این بود با دوستاش نرفت؛ یا نذاشت دوستش بمونه.فکرنکنم هدف بدی داشت. دو تا سرویسه؛ ایرانی و خارجی!خارجیه خزه بسته ؛ میخواست تمیزش کنین از اون استفاده کنه... تمیز که کردم گفت برم بیرون! مغروره؛ هیچ کمکی نخواست! گفتم، محیط بانا همه جا هستن؟ گفت؛ هر جا طبیعت هست،ولی من اینبار ماموریت دارم؛ خواهشا بین خودمون باشه ؛ نمیتونم به شما دروغ بگم! پدرتون ازم خواستن انتقالی بگیرم بیام اینجا ؛ نگرانتونه....گفتم: واقعا؟! فکر نمیکردم تو این دنیا ؛ کسی نگرانم باشه! گفت: پدرتون مرد شریفیه. به خاطر تقاضای ایشون؛ جامو با دوستم عوض کردم. مراقب خودتون باشین! من گوشی رو زود میارم.از پایین که نگاه کنید اتاقک منو، اون بالامیبینید.نارنجیه.دادبزنید میشنوم!
عمدا اتاقو اینجا سرهم کردم ؛وگرنه دورتر بود.من به پدرتون قول دادم...گفتم:مرسی! سکوت شد.سهراب انگار میخواست چیزی بگوید؛ ولی رفت.من هم ؛ به سمت کلبه رفتم. داشت غروب میشد.غروب زندگی من!..هنوزبعد ار تجربه ی ازرواجم و سیدنی ؛ نمیدانستم هر غروبی؛ زیبا نیست !....
#او_یک_زن
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
#ادبیات
برگرفته از پیج اینستاگرام رسمی
#یثربی_چیستا/به انگلیسی
دوستان عزیز؛ هر گونه اشتراک گذاری این قصه با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام رسمی او بلا مانع است....حقوق معنوی نویسندگان مثل سایر اصناف؛ محترم است.ممنون که رعایت میفرمایید.
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
@chista_2
کانال این قصه
#او_یکزن.... که میتوانید همه ی قسمتها را پشت هم بخوانید.دومی #کانال مختص این قصه است.
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی
چیزی که روی زمین افتاده بود؛ آشنا به نظر میرسید ؛ یک کیسه بود؛ با چند بسته قرص من ؛ که از خانه آورده بودم ! آنجا چکار میکرد؟! یعنی در جیب نیکان بوده؟ ازساکم برداشته بود؟ چرا؟! کیسه را فوری برداشتم و در جیب عبایم گذاشتم. سهراب و نیکان برگشتند.نیکان درد میکشید. از چهره اش معلوم بود ؛ سهراب گفت:خب اگه خونریزی داشته؛ چرا نرفتید بیمارستان؟ نیکان گفت:خونریزی مال بخیه هاست که باز شد...چند وقت پیش سر فیلمبرداری زخمی شدم.صحنه موتورسواری مادر مرده ! دستام لت و پار شد ؛ خودم اصرار کردم به جای بدل؛ بازی کنم! بخیه ها شکافتن!...نکبتا.....خون؛ مال اوناست وگرنه این دکتره سختگیره؛ به زور منو میبرد بیمارستان! حالا دوباره بخیه زد...داشت خوب میشد لعنتی...این مسکنا اثر نداره چرا؟!... گفتم اون زهر ماری که شیشه شو؛ کوبوندی تو کمرم و موبایلم شکست،بخور! شاید اثر کنه! سهراب گفت: "با بطری شیشه ای زدین به کمرش؟!" گفت: یواش زدم...
گفت از کجا میدونین یواش بوده؟شاید میخورد به ستون فقراتش؟! گفتم: الان ناراحت گوشیمم.سهراب گفت:بدین من،به چیزایی حالیم میشه؛ گوشی رادید ؛ گفت:نه.خیلی اوضاعش بده؛ باید ببرم اتاقم؛ اونجا وسایل یدکی دارم. تا اون موقع سیم کارتتونو بذارین تو گوشی من...گفتم : "نه! خودتون احتیاج پیدا میکنین! باشه درست کردین برام بیارین، حتما قسمت بوده یه مدت؛ تلفن جواب ندم!" ....سهراب گفت ؛ پس من میرم فعلا! چیزی لازم داشتین اتاقک من یه کم بالاتره ؛ سر شیب اول....تا در باغ با او رفتم.گفتم: اوضاع روحیش خیلی بده! نمیدونم چرا! هر دو دستش تا بازو بخیه خورده.نمیدونستم مال تصادف قبلیشه! شکستگی گمونم شدید نیست ؛ ولی چون بخیه ها بازشده؛ دردش زیاده.این بازیگرام بدتر از ما ؛ شغلشون سخته.با دست چپشم به زور کار میکنه.پر بخیه ست....
گفتم: خب میخواست من؛ تو دستشویی چیکار کنم براش ؟من یه زنم! گفت:اشتباهش این بود با دوستاش نرفت؛ یا نذاشت دوستش بمونه.فکرنکنم هدف بدی داشت. دو تا سرویسه؛ ایرانی و خارجی!خارجیه خزه بسته ؛ میخواست تمیزش کنین از اون استفاده کنه... تمیز که کردم گفت برم بیرون! مغروره؛ هیچ کمکی نخواست! گفتم، محیط بانا همه جا هستن؟ گفت؛ هر جا طبیعت هست،ولی من اینبار ماموریت دارم؛ خواهشا بین خودمون باشه ؛ نمیتونم به شما دروغ بگم! پدرتون ازم خواستن انتقالی بگیرم بیام اینجا ؛ نگرانتونه....گفتم: واقعا؟! فکر نمیکردم تو این دنیا ؛ کسی نگرانم باشه! گفت: پدرتون مرد شریفیه. به خاطر تقاضای ایشون؛ جامو با دوستم عوض کردم. مراقب خودتون باشین! من گوشی رو زود میارم.از پایین که نگاه کنید اتاقک منو، اون بالامیبینید.نارنجیه.دادبزنید میشنوم!
عمدا اتاقو اینجا سرهم کردم ؛وگرنه دورتر بود.من به پدرتون قول دادم...گفتم:مرسی! سکوت شد.سهراب انگار میخواست چیزی بگوید؛ ولی رفت.من هم ؛ به سمت کلبه رفتم. داشت غروب میشد.غروب زندگی من!..هنوزبعد ار تجربه ی ازرواجم و سیدنی ؛ نمیدانستم هر غروبی؛ زیبا نیست !....
#او_یک_زن
#قسمت_بیستم
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
#ادبیات
برگرفته از پیج اینستاگرام رسمی
#یثربی_چیستا/به انگلیسی
دوستان عزیز؛ هر گونه اشتراک گذاری این قصه با ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام رسمی او بلا مانع است....حقوق معنوی نویسندگان مثل سایر اصناف؛ محترم است.ممنون که رعایت میفرمایید.
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
@chista_2
کانال این قصه
#او_یکزن.... که میتوانید همه ی قسمتها را پشت هم بخوانید.دومی #کانال مختص این قصه است.
#دکلمه
#شاملو از
#لورکا
#سبزتو را من سبز میخواهم
مرگ لورکا :
شلیک گلوله توسط نظامیان حکومتی میان باغهای زیتون
لورکا شاعر مردمی ؛ عاشق زندگی بود.
پس از مرگش همه هنرمندان اسپانیا به جای نام خود امضا میکردند :
#ما_همه_لورکا_هستیم
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شاملو از
#لورکا
#سبزتو را من سبز میخواهم
مرگ لورکا :
شلیک گلوله توسط نظامیان حکومتی میان باغهای زیتون
لورکا شاعر مردمی ؛ عاشق زندگی بود.
پس از مرگش همه هنرمندان اسپانیا به جای نام خود امضا میکردند :
#ما_همه_لورکا_هستیم
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
برنده قسمت هفدهم مسابقه
#او_یک_زن
@mona_zandi58
گزینه صحیح
#سه
شبنم ، راز زندگی شهرام نیکان است.وگرنه در این شرایط بحرانی و شکستن دستش ؛ تست کردن سطح هشیاری نلی بی معناست.اشتباه لفظی و شباهت هم بی معناست.چون همیشه میتواند اتفاق بیفتد.انسانها در لحظه های سخت ؛ کلماتی میگویند که پرده از راز زندگیشان برمیدارد....کلماتی معنادار و ناخواسته...
ضمن تبریک به برنده ی محترم ؛ لطفا ادرس و تلفن خود را در دایرکت پیج دوم من بنویسد....و
هرکه میخواند
#برنده است
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
@chista_2
#او_یک_زن
@mona_zandi58
گزینه صحیح
#سه
شبنم ، راز زندگی شهرام نیکان است.وگرنه در این شرایط بحرانی و شکستن دستش ؛ تست کردن سطح هشیاری نلی بی معناست.اشتباه لفظی و شباهت هم بی معناست.چون همیشه میتواند اتفاق بیفتد.انسانها در لحظه های سخت ؛ کلماتی میگویند که پرده از راز زندگیشان برمیدارد....کلماتی معنادار و ناخواسته...
ضمن تبریک به برنده ی محترم ؛ لطفا ادرس و تلفن خود را در دایرکت پیج دوم من بنویسد....و
هرکه میخواند
#برنده است
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
@chista_2
@chista_yasrebi در کنار قصه نویسان آینده این کشور/اگر نفسی هست ؛ از شماست/چیستایثربی
#معلم_پیانو
رمانی در باره ی فاصله ی بین نسلها
و داستانی درباره ی #عشق _مادری
نوشته:چیستا_یثربی
.
کاش نرفته بودم..کاش هرگز آن روز طوفانی؛ با کفشهای لژدار پاشنه بلند ؛ به کوچه ی شباهنگ نرفته بودم......کاش خود را به ندیدن میزدم.ولی مگر میشد؟؟؟ کیمیا #دختر_من بود.... .
.
.
رمانی جدید درباره ی #عشق خانواده از چیستایثربی
مرز دوست داشتن میان فرزندان و والدینشان کجاست؟ این رمان را عید امسال سایت#طاقچه منتشر کرد و خیلی از شما ؛ قادر به خواندنش نشدید و هم اکنون در #نمایشگاه_بین_المللی_کتاب در #نشر_کوله_پشتی
#معلم_پیانو
#رمان
#ادبیات
#رمان_نویسان_ایرانی
#چیستایثربی
#نشر_کوله_پشتی
#رمان_اجتماعی
#شهر_آفتاب.سالن.ملل 2.راهرو 6.غرفه900 و 924
#نشر_کوله_پشتی
دوستان آدرس کانال اصلی من بالای صفحه در لینک آبیست.اگر میخواهید از روزهای حضور من در غرفه ها ی نمایشگاه ملحق شوید ؛ لطفا به کانال ملحق شوید.من هفت کتاب در نمایشگاه امسال دارم ؛ و باید خودم را میان روزها و ناشران مختلف ؛ تقسیم کنم.درود و سپاس
دیدارتان نعمتی خواهد بود..... .
#چیستایثربی
.
.
.@chista_yasrebiکانال رسمی
.
..
.
.
.
....
.
رمانی در باره ی فاصله ی بین نسلها
و داستانی درباره ی #عشق _مادری
نوشته:چیستا_یثربی
.
کاش نرفته بودم..کاش هرگز آن روز طوفانی؛ با کفشهای لژدار پاشنه بلند ؛ به کوچه ی شباهنگ نرفته بودم......کاش خود را به ندیدن میزدم.ولی مگر میشد؟؟؟ کیمیا #دختر_من بود.... .
.
.
رمانی جدید درباره ی #عشق خانواده از چیستایثربی
مرز دوست داشتن میان فرزندان و والدینشان کجاست؟ این رمان را عید امسال سایت#طاقچه منتشر کرد و خیلی از شما ؛ قادر به خواندنش نشدید و هم اکنون در #نمایشگاه_بین_المللی_کتاب در #نشر_کوله_پشتی
#معلم_پیانو
#رمان
#ادبیات
#رمان_نویسان_ایرانی
#چیستایثربی
#نشر_کوله_پشتی
#رمان_اجتماعی
#شهر_آفتاب.سالن.ملل 2.راهرو 6.غرفه900 و 924
#نشر_کوله_پشتی
دوستان آدرس کانال اصلی من بالای صفحه در لینک آبیست.اگر میخواهید از روزهای حضور من در غرفه ها ی نمایشگاه ملحق شوید ؛ لطفا به کانال ملحق شوید.من هفت کتاب در نمایشگاه امسال دارم ؛ و باید خودم را میان روزها و ناشران مختلف ؛ تقسیم کنم.درود و سپاس
دیدارتان نعمتی خواهد بود..... .
#چیستایثربی
.
.
.@chista_yasrebiکانال رسمی
.
..
.
.
.
....
.
@chista_yasrebi/خوشحالم در تمام زندگی ام به جای تحقیر و تمسخر دیگران و هیچ کاری نکردن ؛ روی پای خودم ایستادم و گفتم :حالا وقتشه دختر! حرکت کن....یا الان یا هیچوقت! چیستایثربی
@chista_yasrebi/چاپ اول:پژوهشگاه الزهرا/نسخه دیجیتال+هدیه فایل رایگان/سالن رسانه های دیجیتال/غرفه طاقچه/اثری تاریخی و روانشناختی/از دوران رضاخان تاکنون