چیستایثربی کانال رسمی
6.59K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#توجه
#برندگان مسابقه ی قسمت چهارده او یک زن به قید قرعه توسط قرعه کشی کامپیوتری

پاسخ درست گزینه 3
برندگان به قید قرعه
نورا نیکاهنگ
محبوبه اسماعیلی
noura_nikahang
Mahboobe_esmaeillli
و برنده جایزه قصه

مثل اینکه حالش خوب نیست:
آتی_متین
Ati_matin

اگر در تایپ اسامی اشتباهی رخ داد عذر میخواهم.برندگان در دایرکت پیج دوم من تماس بگیرند و آدرس و تلفن خود را بگذراند تا جوایز برایشان ارسال شود....

اما چرا گزینه سوم؟

شهرام نیکان یک بازیگر است.نه دکتر یا روانشناس که هیپنوتیزم بداند! و اصلا چرا باید دختر راهیپنوتیزم کند؟ و هیپنوز آنهم روی آدمهای معتاد به داروی خواب آور یا آرام بخش ؛ چنین زود اثر نمیکند. قطعا نلی برای غلبه بر اضطرابش دوز دارویش را بالا برده.....که بتواند مقابل نیکان طبیعی جلوه کند ؛ و بدیهی است که بی خوابیهای قبل و بالا بردن ناگهانی دوز دارو ؛ حالت خواب ناگهانی ایجاد میکند...بدون اینکه فرد بخواهد؛ خوابش میبرد....

از شرکت همه ی شما در این مسابقه ی فرهنگی متشکریم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_پانزده
#چیستا_یثربی

نفهمیدم کی خوابم رفت و چقدرخوابیدم ؛ وقتی بیدار شدم سرم روی شیشه ی ماشین بود و هنوز صدای سوت در سرم تکرار میشد.

خدایا! چقدر آشنا بود ! ولی هر چقدر فکر میکردم ؛ یادم نمی آمد کجا آن را شنیده ام!
... سه قاچ از پرتقالی که میخورد ؛ کف دستم گذاشت ؛ گفت:بخور! مثل دستور رییس بود!
تهران را پشت سر گذاشتیم؛ خانواده ی مرا پشت سر گذاشتیم ، چیستا، دوستم را پشت سر گذاشتیم ؛ و حتی شاید نلی سابق را پشت سر گذاشتیم و من سخت دلم شور میزد ؛ یک پتوی سفری روی تنم بود ؛ ترمز محکمی کرد؛ نزدیک بود سرم به شیشه بخورد. گفت: میگم کمربندو باز نکن ؛ لج میکنی؟ خواب بودی برات بستم ؛ وگرنه الان تو شیشه بودی! لعنت به این شیب تند که همیشه یادم میره !"همیشه" ؟ مگر چقدر به آنجا می آمد؟ فکر میکردم خاطرات تلخی را برایش زنده میکند.... خب!.... رسیدیم شنل قرمزی! نگاه کردم ؛ خانه ای نمیدیدم؛ تا چشم کار میکرد؛ درخت بود و جنگل...صنوبر، کاج ؛ فندق.گفتم :پس خونه کو؟! گفت: پله های سنگی رو ؛ برو پایین! کنار رودخونه...گفتم :خونه ی کیه؟ گفتم : شبنم! به اسم اون کرد ؛ حس غریبی به من میگفت؛ این خانه ؛ اول و آخر همه چیز است.همه چیز زندگی من....مثل شبنم ! وارد آن شوم ؛ دیگر راه خروجی ندارم ؛ جایی که یک زن ؛ یک دختر شانزده ساله عاشق شده؛ با فریب یک مرد؛ ازدواج کرده؛ مادر شده و بچه اش را به زور کشته اند؛ و بعد خودش ناپدید شده !

هنوز پتو روی شانه ام بود ؛ داشت وسایل را میآورد.گفتم؛کو شن بقیه؟ گفت:کیا؟ -فیلمبردار؟عوامل؟....
گفت:آهان اونا؟روز فیلمبرداری میان. چند روز اول ؛ تمرینه و جمع کردن سناریو... وسایل را تقسیم کردیم و باهم به سمت خانه رفتیم.از دور دیدمش ؛ کلبه ای قرمز بود.مثل خانه ای از آبنبات سرخ یا ژله ؛ با شیروانی سبز؛ درست رنگ گوجه سبز..یاد خانه ی پیرزن جادوگر قصه ی هنسل و گرتل افتادم. کسی قرار بود آنجا خورده شود یا زندانی ؟ چرا ترسیده بودم ؟ صدای کلاغی مرا ترساند! درست از بالای سرم رد شد. تماس بالش را با پیشانی ام ؛ حس کردم ؛ جیغ زدم ! خندید؛ گفتم: میخواست بزنه تو سرم ؛ چرا؟! گفت:مال رنگ کلاته؛ قرمزته! خوششون میاد...با چشمان سبز مردابی اش؛ در چشمانم خیره شد و گفت: میدونستی اونم کلاه سرش میذاشت؟ شبنم؟ گفتم : نه! همین قرمز؟گفت؛ بنفش! عاشق کلاه بنفشش بود. یک لحظه غم سنگینی را درنگاهش حس کردم؛ گفتم : چیشد؟میخوای درش بیارم؟ دستم را ناگهان گرفت؛ ترسیدم!.... به نظرم حال طبیعی نداشت: گفت: منو ترک نکن نلی ! باشه؟ گفتم: تا وقتی قرارداد داریم! گفت:خفه شو! میگم ترکم نکن! بگو باشه! دستم را محکم نگه داشته بود؛ گاهی چاره ای نداری؛ با پای خودت به سلاخ خانه آمده ای! این جمله را کجا شنیده بودم؟! چیستا؟ آره...چیستا گفته بود! یادم نیست برای چی؟ و کجا ؛ دستم در دستش بود ؛ گفتم : باشه ؛ میلرزیدم؛ گفت:سردته.بریم تو! نگاه ترسناکی در آن چشمان زیبا دیدم. از بچگی؛ از هر چه میترسیدم؛ بیشتر خوشم می آمد.لعنت!....


#او_یک_زن
#قسمت_پانزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج اصلی اینستاگرام
#چیستایثربی

دوستان گرامی؛ لطفا در اشتراک گذاری؛ نام.مولف و لینک تلگرام او ؛ قید شود.این کتاب ثبت شده است و شابک دارد.حقوق معنوی نویسندگان مثل هر صنف دیگری؛ قابل احترام است.سپاس
#چیستا_یثربی

@chista_yasrebi
کانال رسمی

@chista_2


کانال قصه /او ؛ یک زن/برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم بخوانند و یا در
#مسابقات همین قصه ؛ شرکت کنند.
مسابقه ی قسمت پانزدهم
پس از لایک ؛ لطفا گزینه ی مورد نظر را بنویسید

.مثل کامنت ریر پست قصه

غم ناگهانی
#نیکان در پایان این قسمت ؛ به نظر شما از کجا ناشی میشد؟

یک-خاطره ی خواهرش.

دو- تنهایی اش؛ علی رغم اینکه بازیگری مطرح است.

سه-رازی دردناک که در سینه پنهان کرده.

چهار_احساس وابستگی ناخوداگاه به معصومیت و سادگی نلی


لطفا گزینه ی مورد نظرتان را زیر پست قصه در صفحه ی اصلی اینستاگرام یثربی_چیستا بنویسید.سپاس
برندگان قبل از قست بعدی اعلام خواهند شد و جوایز ارسال میشود
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
@chista_2کانال قصه
.


.
#نامه_سوسن_پرور_به_چیستایثربی
چبستایثربی:اهانت و تخریب شخصیت ؛ در فضای مجازی بیداد میکند...

اسطوره ای به نام چیستا یثربی
چیستا جانم مدتهاست که می خواهم برایت چیزی بنویسم ولی نوشتن برای تو سخت است برای تو که خوب می نویسی برای تو که جسوری ، برای تو که بی پروا هستی نوشتن سخت است . چیستا جان ما نسلی هستیم که به پنجره هایمان پرده های کلفت می زنیم و همه ی دریچه هایمان را می بندیم تا کسی ما را در تنهاییمان نبیند ما نسلی هستیم که همه رازی در دل داریم ما نسلی هستیم که آموختیم همیشه نقاب داشته باشیم . و تو مثل همیشه همه تابوها رو شکستی رازت را فاش کردی . تو رها بودن را آموخته ای روح آزاده ی تو هیچ چهارچوبی را قبول نمی کند . تو شفاف ترین زنی هستی که شناخته ام . بیست و نه روز از عشق برایمان گفتی و عشق آن دهه ها را هم نسلان تو خوب می شناسند . آن سالها همه عاشق می شدیم ولی کمتر کسی برای رسیدن به عشقش می جنگید ما نسلی بودیم که عشق را در پستوی خانه نهان کردیم ولی تو بی پروا عشق را به کوچه خیابان بردی به قبرستان بردی به کمیته بردی به خانه مادر علی بردی به تئاتر شهر بردی . عاشق بودن یعنی چیستا بودن . از چیستا بودنت هر چه بگویم کم است . رفیق کهنه ی من عشق را برایم تازه کردی . الهی زنده بمانی و شاهد عاشقی هایت باشم .
#سوسن_پرور
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
نامه ای از یک دوست روزنامه نگار به
#چیستایثربی

ساده و صاف که باشی، همین می شود!
گاهی بی تفاوت از کاری که برای شان انجام داده ای رد می شوند، انگار وظیفه ات بوده و حالا که انتظار جبران از طرف مقابل را داری، هیچ پاسخی نمی بینی!
گاهی اوقات اوضاع از این هم بدتر می شود، پاسخ مهرت را نمی دهند که هیچ، چنان نقره داغت می کنند که تا ته قلبت را می سوزاند!
این را که دوستان می ببینند می گویندخوب بودن و ساده بودن،
برای گذشته بوده، نه حالا که خیلی ها فقط به اینکه نفعی از هم ببرند، فکر می کنند!
اما خوب ها، ذات شان عوض نمی شود، پلید نمی شود، گاهی گرد و خاک روی شان می نشیند اما سریع آن را می زدایند.
خوب ها خوب می مانند، تو هم خوب بمان عزیز...

#حامد_جیرودی
#روزنامه_نگار
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
. .
.
..
.

برای #چیستا_یثربی .



شعری از
#استاد
#ناصر_شمس
برگرفته از پست امروز اینستاگرام ایشان


در این گردونه زندان
نه دنبال نفس میگردم
نه آن صحنی که علم گردم
به بی تایی،

به دنیایت
من آن بیگانه ام
که در رنگ آیینه ات
نقش خودبینی و
در چشم من
بینی
روی دیگر.
من آن همخوانم
که می خوانم به شادی
به تکرار لحنی ته نشین،
جامانده
از گورکنم
ز خوشحالی واپسین تیشه ها،
با لباسی گل منگولی
در نمناکی گورم.
#ناصرشمس.
پ.ن.برشی اززندگی و وصف الحال اینروزهای بانو چیستا یثربی توسط،حقیر

پ.ن.من همیشه احساس می کنم گورکن من با آواز و زمزمه مشغول گور کندن خواهد .همچنان که مردنم او را ناراحت نخواهد کرد لباس،شاد اورا نیزبدل نمی گیرم


استاد#ناصرشمس عزیز.کلماتت متبرک باد در روز بیدلی من.....خداوند ؛ گنجینه کلمانش را همیشه به رویت باز نگهدارد.جایی از حضرت علی "ع" خواندم :

انسان؛ به میزانی که انسانتر است ؛ تنهاتر میشود.....
.
گمانم این روزها ؛یکی از آزمونهای سخت زندگی ام را طی میکنم.درود و سپاس تا بیکران افق و سرمد بر شما و بر همه ی دوستان دور و نزدیک ؛ که مرا حمایت کردند و میکنند.

ما همه از یک#خانواده_ایم

#چیستا_یثربی

#شعر_معاصر
#ناصرشمس

هم اکنون در پیج استاد که#بنده_نوازی کردند و این شعر را برای این روزهای #من سرودند....وصف حال این روزهای خاکستری من.....سپاس

#شعر ی
#وصف_حال_این_روزهای_چیستا
#استاد_ناصر_شمس

با سپاس فراوان ؛ از جناب شمس برگرفته ازپست امروز اینستاگرام ایشان.....

..........این شعر؛ یکی از بهترین هدایای زندگی من بود!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/عشق یعنی روز به روز امید داشتن...مثل کودکان مبتلا به سرطان که خود عشقند
@chista_yasrebi
امروز در جمع ناشران/ساده گرایی یا مینی مالیسم؛ سبک اکثر آثار بزرگ امروز جهان است.سادگی بیان ؛ به دور از پیچیدگی فلسفی؛مینی مال یعنی حداقل و هنر امروز محتوای بیشتر و توضیح کمتر میخواهد!
شما همانی هستید که شوق عمیق و پیش برنده ی شماست...

هر چه شوق شما باشد؛ خواسته ی شما خواهد بود.

هر چه خواسته ی شما باشد ؛ عملتان خواهد بود ؛

هر چه عملتان باشد ؛ سرنوشت شما خواهد بود...

#متنی_قدیمی_هندی
#اپانیشاد_برهمن

#چیستایثربی

هر روز صبح که بلند میشوم به خودم یاد آوری میکنم :
هر چه عمل شما باشد ؛ سرنوشتتان خواهد بود....

@chista_yasrebi
دوستان عزیز ؛ همراهان جان....

قسمت
#شانزدهم داستان
#او_یکزن هم اکنون در صفحه ی
#اینستاگرام اصلی من منتشر شد...به دلیل وابستگی شدید این قسمت با قسمت بعدی؛ به طور استثناء ؛ قسمت بعدی یا
#هفدهم ؛ امشب در صفحه ی من ؛ منتشر میشود.
امکان صبر کردن برای فردا یا پس فردا نیست. چون این دو قسمت به شدت به هم ؛ وابسته اند و کم بودن حجم اینستاگرام ؛ آن را به دو بخش تقسیم کرد...وگرنه باید ادامه اش هم می آمد!


از اینکه صبور و دوست و همراهید ؛ سپاسگزارم...

#چیستایثربی
#او_یکزن
مربوط به قسمت
#شانزدهم
که هم اکنون در اینستاگرام اصلی #یثربی_چیستا

منتشر شد
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_شانزدهم
#چیستایثربی

داخل خانه؛ مثل کلبه ارواح بود. روی همه چیز؛ ملافه ی سپید انداخته بودند.ملافه هایی که بعضی از آنها ؛ غبار گرفته و برخی هنوز سفید بود!

برخی جاها لکه ی سبزی؛ روی ملافه ها دیده میشد ؛ خزه و بوی ماندگی ؛ حس خوبی به من نمیداد...نیکان ؛ سوتی زد و گفت: چه خبره اینجا؟! فکر نمیکردم انقدر داغون باشه! عمدی کارگر نگرفتم ؛ همسایه ها شک نکنن کسی اینجاست؛ میریزن برای امضا وعکس ؛ باز شلوغ میکنن.از پنجره نگاه کردم ؛ تاچشم کار میکرد درخت بود...همسایه ؟کدوم همسایه؟ گفت:اون بالا یه روستاست.همه شون آشنان؛ دوست داشتم بی سر صدا فیلمو تموم کنم.خبرش بپیچه من اینجام ؛ خبرنگارا هم پیداشون میشه؛ تو بشین!
آستینهایش را بالا زد. "من سه سوته همه جا رو تمیز میکنم!" ؛ فقط اگه گشنته ؛ تو اون کیسه ها خوردنی هست؛ گازم وصله؛ بی اختیار روی مبلی نشستم.نمیدانم چرا آنجا مرا یاد خانه ی خانم "هاویشام" چارلز دیکنز می انداخت ؛ وقتی فهمید عروسی به هم خورده و مردی که دوستش داشته رفته؛ دیگر به هیچ چیز دست نزد.روی همه چیز ملافه ی سپید انداخت و خودش تا آخر عمر؛ با لباس عروسی پوسیده بر تنش زندگی کرد! نمیدانم آن حس غریب چه بود؟ اما نگار بوی عطرشبنم را در خانه حس میکردم.از بچه گی روی بوها حساس بودم.بوی سرد و آرامش بخشی بود؛ مثل قدم زدن میان یاسهای زرد...به نیکان گفتم :کمک نمیخوای؟ گفت:مگه بلدی؟ گفتم: من یه سال خانم یه خونه بودم .بوی سیدنی؛ آب؛ ماهی و مرغ دریایی در بینی ام پیچید. گفت: من باید این لامپو وصل کنم. سوخته؛ بیا این چهار پایه رو نگهدار؛ لق میزنه؛ چهار پایه را نگه داشتم.رفت روی آن؛گفتم: برق که قطع نیست ؛ نگیرتت! گفت؛ بیکاره از این همه آدم بیاد منو بگیره؟ ناگهان مارمولکی از زیر پایم رد شد.موجودی که از آن وحشت داشتم! با دم چندش آور درازش!..جیغ زدم و یک لحظه که آمدم جابه جا شوم ؛ چهار پایه را رها کردم.نیکان افتاد؛ همه چیز در یک لحظه بود.اما افتاد! روی دستش افتاد.آهی از درد کشید.گفتم : وای! تو رو خدا ببخش....مارمولک! من از بچگی...به سقف خیره بود؛ گفت: میدونی چیه؟گفتم: تو رو خدا؛ چیزیت که نشده؟ گفت: گمونم دستم شکسته! رانندگی بلدی؟ گفتم: نه؛ همیشه میترسیدم.گفت: پس باید پیاده بری ده! تمام این سربالایی رو تا بالای تپه؛ اونجا درمونگاه دارن؛ بگو نیکان اینجاست؛ جریانو بگو ؛ بیان؛ هر دکتری که بود....گفتم: شاید نشکسته! فریاد زد: شاید من داد نمیزنم از درد؛ شاید من با دیدن یه مارمولک جیغ نمیزنم! شاید دارم میمیرم ازخونریزی و هیچی نمیگم! برو درمونگاه ده؛ اگرم سر جاده وایسی ؛ شاید ماشینای عبوری ببرنت.ولی بعد از اون ماجرا؛ فکر نکنم دیگه سوار ماشین عبوری شی!برو!....


#او_یک_زن
#قسمت_شانزده
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
#ادبیات
برگرفته از پیج اصلی اینستاگرام
#یثربی_چیستا

دوستان عزیز ؛ اشتراک گذاری این داستان با ذکر نام و لینک تلگرام نویسنده بلامانع است.حقوق معنوی نویسندگان مانند هر صنف دیگری ؛ محترم است.ممنون که رعایت میفرمایید.

@chista_yasrebi

@chista_2
کانال قصه که میتوانید همه ی قسمتهای داستان را پشت هم بخوانید.
نتایج برندگان قسمت پانزدهم او_یکزن امشب اعلام میشود.

#مسابقه
#قسمت_شانزدهم

#شهرام_نیکان ؛
#بازیگر ؛ از نظر شما تا این قسمت ؛ چگونه شخصیتیست؟

یک_ صادق و جذاب
دو_ مکار و جذاب
سه_ ویرانگر و بیمار
چهار_ قربانی/قربانی گذشته ی خود یا ماجرایی در آینده ی قصه

پاسخ گزینه ی درست را زیر پست داستان ؛ همین.قسمت 16 ؛ در اینستاگرام رسمی ؛ چیستایثربی و نه پیج دوم او ؛ بنویسید...


جایزه ی
برندگان کتاب یا اعتبار خرید کتاب است.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
نتایج برندگان قسمت
#پانزدهم
#او_یکزن
به قید
#برنامه_قرعه_کشی_تصادفی



گزینه درست
پاسخ 3.

رازی دردناک که در سینه پنهان کرده/

درست است که همه ی گزینه ها میتواند به نوعی درست باشد ؛ اما وجه تمایز آنها ایجاد انگیزه است.مثلا بازیگر جذاب و معروفی چون نیکان ؛ نیازی ندارد که به خاطر حس تنهایی یا صرفا یاد خواهر گمشده اش؛ برنامه ای پیچیده و تا حدی خطرناک ؛ طراحی کند ؛مگر اینکه واقعا از چیزی رنج بکشد!
و او رنج میکشد.گزینه سوم #صحیح است

برندگان به قید قرعه سرکار خانمها
.
Roshanajoon
Soryya_a


امیدوارم اسامی را درست تایپ کرده باشم.صاحبان این دو آیدی آدرس و شماره تلفن خود را در دایرکت پیج دوم اینستاگرام من بگذارند و قید کنند
#برنده_مسابقه_قسمت_15

به آنها تبریک میگوییم و بار دیگر :
هر کس که #میخواند؛ برنده است

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi بهار بیرحم ؛ تو را از من دزدید و کودکی سرخوش ؛ تو را از دست بهار...بهار و من ؛ هردو بی تو مانده ایم ....چیستایثربی