ادامه :
چرا
#کامنت_بلاک
میشویم
منبع :اینترنت
در صورتی که ورژن اینستاگرام رایج استفاده می کنید و کامنت گذاشتن های شما با شکست مواجه شده، دلایل متعددی دارد ؛
شما فقط می توانید تا پنج نفر را در یک کامنت منشن کنید
فقط می توانید تا سقف 30 هشتگ روی یک عکس داشته باشید.
نباید یک کامنت مشابه و تکراری را چندین بار ارسال کنید.(حتی شکلک ها)
این راهنمایی ها به کاهش اسپم کمک می کند. گفتگوهای بسیاری در عکس ها ی اشترا ک گذاشته شده انجام می شود و سعی بر این است ،گفتگوها با کامنت های اسپم قطع شود.
چنانچه کامنتی یکی از سه شرط بالا را داشته باشد، پیغام هشدار دریافت می شود که موجب می شود درباره کامنت گذاشتن و پاک شدن بیشتر یادبگیرید.هم چنین بعضی لغات و عبارات فیلتر می شود . امیدواریم بااین تغییرات تعاملات درستی بین مردم در اینستاگرام ایجاد شود.
منبع:
#آموزش_اینترنت در
#نت
چرا کامنت بلاک میشویم؟
با تشکر از آتوسا دولتیاری گرامی که زحمت مطلب را کشید....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
چرا
#کامنت_بلاک
میشویم
منبع :اینترنت
در صورتی که ورژن اینستاگرام رایج استفاده می کنید و کامنت گذاشتن های شما با شکست مواجه شده، دلایل متعددی دارد ؛
شما فقط می توانید تا پنج نفر را در یک کامنت منشن کنید
فقط می توانید تا سقف 30 هشتگ روی یک عکس داشته باشید.
نباید یک کامنت مشابه و تکراری را چندین بار ارسال کنید.(حتی شکلک ها)
این راهنمایی ها به کاهش اسپم کمک می کند. گفتگوهای بسیاری در عکس ها ی اشترا ک گذاشته شده انجام می شود و سعی بر این است ،گفتگوها با کامنت های اسپم قطع شود.
چنانچه کامنتی یکی از سه شرط بالا را داشته باشد، پیغام هشدار دریافت می شود که موجب می شود درباره کامنت گذاشتن و پاک شدن بیشتر یادبگیرید.هم چنین بعضی لغات و عبارات فیلتر می شود . امیدواریم بااین تغییرات تعاملات درستی بین مردم در اینستاگرام ایجاد شود.
منبع:
#آموزش_اینترنت در
#نت
چرا کامنت بلاک میشویم؟
با تشکر از آتوسا دولتیاری گرامی که زحمت مطلب را کشید....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#او_یکزن
#قسمت_دوازده
#چیستایثربی
فقط به چیستا نگو!نمیدانم عطر کداممان بود که گفتم :باشه!
آن شب؛ مثل انتظار برزخ ؛ بر من گذشت.چشم میبستم ؛ چشمهایش را میدیدم ؛ چشم باز میکردم؛ چشمهایش را میدیدم ؛ روی تخت مینشستم؛ صدایش را میشنیدم..."این فقط یه رازه ؛ یه راز بین من و تو ! "...چه خوب است آدم با کسی راز مشترک پنهانی داشته باشد! هرگز این حس را تجربه نکرده بودم ؛ و حالا ؛ قرار بود این اتفاق بیفتد! نسبت به معلم آلمانی ام؛ احساس گناه میکردم ؛ ولی ته دلم میگفتم : او هم ؛ همه ی رازهای زندگیش را که به من نگفته ! اصلا قرار نیست که همه ی رازهایمان را به هم بگوییم ؛ آدمها باید کمی "یواشکی"برای خود؛ داشته باشند..این هم "یواشکی" کوچک من؛ که روز بعد فهمیدم ؛ چندان هم کوچک نبود ! در دفتر خصوصی اش؛ چند کوچه بالاتر از قبلی نشسته بودیم ؛ رنگش کمی پریده بود. بوی عود با بوی یاسهای بهاری در آمیخته بود ؛ پنجره نیمه باز بود ؛ نسیم خنکی بوی بهار را میآورد و شاخه سروی؛ مدام با گوشه ی پرده؛ بازیگوشی میکرد. او ؛ سراسر مشکی پوشیده بود. در چشمهایش ؛ غمی بود که تا بحال ندیده بودم ؛ دلم خواست بلند شوم و تمام گلدانهای کوچک کنار ایوانش را آب دهم ؛ و شاخه های سرو پشت پنجره اش را ؛ نوازش کنم ؛ کاری کنم تا او آرامش پیدا کند؛ آنقدر که بتواند حرف بزند ؛ من قرصم را خورده بودم و دردی نداشتم ؛ قرص او چه بود؟! سایه ی سنگین خاطرات در نگاهش؛ مرا یاد غروبهای دلگیر سیدنی انداخت که از پنجره به چشم اندازی نگاه میکردم که مال من نبود! ناگهان حرف زد: راستش من یه خواهر داشتم ؛ تو سن و سال تو! شوخ و شیطون. یه کمم شبیه تو ! گفتم؛ خب؛ خیلی خوبه! و چون سکوت کرد و نمیدانستم چه بگویم: ادامه دادم: خواهر شیطون داشتن ؛ خیلی خوبه؛ گفت:دیگه نیست! حالا من سکوت کردم.اصلا دوست نداشتم مرده باشد ؛ و مرا جای خواهر مرده اش بخواهد...یا بخواهد نزدیک من باشد تا یاد آن مرحوم بیفتد؛ گفت: رفت..گفتم: کجا؟ گفت: نمیدونم ؛ کاش میدونستم؛ کاش هر سه تامون ؛ من و مادر و پدرم میدونستیم... عاشق شد ؛ خیلی بچه بود هنوز؛ شونزده؛ شایدم هفده....حامله شد.مرده وادارش کرد سقط کنه.یواشکی...ما هیچی نمیدونستیم.مرده خیلی بزرگتر بود.سکوت کرد...احساس کردم دارم تمام سروهای پشت پنجره را میجوم.... دهانم تلخ شده بود و دل درد داشت از عرق کف دستم شروع میشد ؛ گفت: سقط کرد؛ بعدش یه مدت مریض شد ؛ بستریش کردیم ؛ یه اسایشگاه خوب؛ اما فرار کرد! هیچ ردی ازش پیدا نکردیم. الان هفت ساله؛ مرده رو چند بار پلیس گرفته و باز جویی کرده ؛ هیچی نمیدونه ؛مرده ؛ زن و بچه داره؛ با یه شغل مهم؛ ولی واقعا نمیدونه !...انگار راست میگه...خواهرم فرار کرده؛ اون چرا باید بدونه؟!....
#او_یک_زن
#قسمت_دوازدهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از اینستاگرام رسمی
#چیستا_یثربی
#ادبیات
دوستان عزیز؛ لطفا در اشتراک گذاری؛ نام نویسنده و لینک تلگرام او را بیاوریم. حق معنوی نویسنده، مانند حقوق سایر اصناف؛ محترم است.سپاس
@chista_yasrebi
کانال رسمی
@chista_2
کانال قصه
#قسمت_دوازده
#چیستایثربی
فقط به چیستا نگو!نمیدانم عطر کداممان بود که گفتم :باشه!
آن شب؛ مثل انتظار برزخ ؛ بر من گذشت.چشم میبستم ؛ چشمهایش را میدیدم ؛ چشم باز میکردم؛ چشمهایش را میدیدم ؛ روی تخت مینشستم؛ صدایش را میشنیدم..."این فقط یه رازه ؛ یه راز بین من و تو ! "...چه خوب است آدم با کسی راز مشترک پنهانی داشته باشد! هرگز این حس را تجربه نکرده بودم ؛ و حالا ؛ قرار بود این اتفاق بیفتد! نسبت به معلم آلمانی ام؛ احساس گناه میکردم ؛ ولی ته دلم میگفتم : او هم ؛ همه ی رازهای زندگیش را که به من نگفته ! اصلا قرار نیست که همه ی رازهایمان را به هم بگوییم ؛ آدمها باید کمی "یواشکی"برای خود؛ داشته باشند..این هم "یواشکی" کوچک من؛ که روز بعد فهمیدم ؛ چندان هم کوچک نبود ! در دفتر خصوصی اش؛ چند کوچه بالاتر از قبلی نشسته بودیم ؛ رنگش کمی پریده بود. بوی عود با بوی یاسهای بهاری در آمیخته بود ؛ پنجره نیمه باز بود ؛ نسیم خنکی بوی بهار را میآورد و شاخه سروی؛ مدام با گوشه ی پرده؛ بازیگوشی میکرد. او ؛ سراسر مشکی پوشیده بود. در چشمهایش ؛ غمی بود که تا بحال ندیده بودم ؛ دلم خواست بلند شوم و تمام گلدانهای کوچک کنار ایوانش را آب دهم ؛ و شاخه های سرو پشت پنجره اش را ؛ نوازش کنم ؛ کاری کنم تا او آرامش پیدا کند؛ آنقدر که بتواند حرف بزند ؛ من قرصم را خورده بودم و دردی نداشتم ؛ قرص او چه بود؟! سایه ی سنگین خاطرات در نگاهش؛ مرا یاد غروبهای دلگیر سیدنی انداخت که از پنجره به چشم اندازی نگاه میکردم که مال من نبود! ناگهان حرف زد: راستش من یه خواهر داشتم ؛ تو سن و سال تو! شوخ و شیطون. یه کمم شبیه تو ! گفتم؛ خب؛ خیلی خوبه! و چون سکوت کرد و نمیدانستم چه بگویم: ادامه دادم: خواهر شیطون داشتن ؛ خیلی خوبه؛ گفت:دیگه نیست! حالا من سکوت کردم.اصلا دوست نداشتم مرده باشد ؛ و مرا جای خواهر مرده اش بخواهد...یا بخواهد نزدیک من باشد تا یاد آن مرحوم بیفتد؛ گفت: رفت..گفتم: کجا؟ گفت: نمیدونم ؛ کاش میدونستم؛ کاش هر سه تامون ؛ من و مادر و پدرم میدونستیم... عاشق شد ؛ خیلی بچه بود هنوز؛ شونزده؛ شایدم هفده....حامله شد.مرده وادارش کرد سقط کنه.یواشکی...ما هیچی نمیدونستیم.مرده خیلی بزرگتر بود.سکوت کرد...احساس کردم دارم تمام سروهای پشت پنجره را میجوم.... دهانم تلخ شده بود و دل درد داشت از عرق کف دستم شروع میشد ؛ گفت: سقط کرد؛ بعدش یه مدت مریض شد ؛ بستریش کردیم ؛ یه اسایشگاه خوب؛ اما فرار کرد! هیچ ردی ازش پیدا نکردیم. الان هفت ساله؛ مرده رو چند بار پلیس گرفته و باز جویی کرده ؛ هیچی نمیدونه ؛مرده ؛ زن و بچه داره؛ با یه شغل مهم؛ ولی واقعا نمیدونه !...انگار راست میگه...خواهرم فرار کرده؛ اون چرا باید بدونه؟!....
#او_یک_زن
#قسمت_دوازدهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از اینستاگرام رسمی
#چیستا_یثربی
#ادبیات
دوستان عزیز؛ لطفا در اشتراک گذاری؛ نام نویسنده و لینک تلگرام او را بیاوریم. حق معنوی نویسنده، مانند حقوق سایر اصناف؛ محترم است.سپاس
@chista_yasrebi
کانال رسمی
@chista_2
کانال قصه
@chista_yasrebi میدانستم یکی از این روزها ؛ آفتاب به من شلیک خواهد کرد.نمیدانستم ؛ آفتاب چشمان توست/چیستایثربی
.
نگاهی به جدیدترین نوول پاورقی
#چیستایثربی
در پیج
#اینستاگرام
فاطمه خادم الحسینی
#نقدو
#معرفی_کتاب
#معلم_پیانو
قسمت کوتاهی از کتاب
گاهی وقتا واقعا ادم باید وانمود کنه ک نترسیده
گفتم اون حتما موقع مرگ ترسیده بود مگه میشه نترسه ولی تونست جوری جلو پسرش تظاهر کنه ک انگار خوابیده فقط برای اینکه اون بچه نترسه برای همین شایان مرگ مادرشو باور نمیکرد فک میکرد فقط خوابه
.
در عرض دوساعت خوندم
اونقدر هیجان داشتم برای خوندنش ک صدای قلبم تو گوشم میزد عشق مادرانه ک میتوته ی مادر رو ب چ کار هایی وادار بکنه...هنوزم کوبش قلبم رو بعد از ساعتها بافکر کردن در مورد داستان میشنوم اونقدر قصه عالی بود ک باید سرتعظیم فرود آورد برای خالقش خانم دکتر #چیستایثربی
اواخر داستان تم روانشناسی داشت
من تاحالا اینجور حالات روانشناسی نشنیده بودم جز توی یک کتاب خونده بودم ولی این خیلی قوی تر بود ورای تصورم بود اونقدر ک هیجان داشتم برای لحظه ای فک میکرم داستان تخیلی هست ... ولی خانم دکتر گفته بودن ک همه داستان هاشون براساس واقعیت هست و همین منو بیش از حد جذب این داستان کرد .....سررشته ای از روانشناسی و موسیقی نداشم ولی حالا میخوام بدونم جذاب شد برام... خیلی زیاددد....
موسیقی #فورالیز #بتهون
#شوپن
#رکوییم #موتسارت
اونقدر داستان خوب بود ک من با اینکه این اهنگها رو گوش نداده ام ولی فقط با اسم یک توصیف کوچک یا اینکه توضیح مختصر از آهنگ دقیقا همون حس رو بهم دست میداد
.
...از اپلیکیشن #طاقچه با پرداخت چهار هزارتومن دانلودش کنید
از پیج
#اینستاگرام
#فاطمه_خادم_حسینی
#نقد ومعرفی کتاب
توسط
فاطمه خادم الحسینی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
نگاهی به جدیدترین نوول پاورقی
#چیستایثربی
در پیج
#اینستاگرام
فاطمه خادم الحسینی
#نقدو
#معرفی_کتاب
#معلم_پیانو
قسمت کوتاهی از کتاب
گاهی وقتا واقعا ادم باید وانمود کنه ک نترسیده
گفتم اون حتما موقع مرگ ترسیده بود مگه میشه نترسه ولی تونست جوری جلو پسرش تظاهر کنه ک انگار خوابیده فقط برای اینکه اون بچه نترسه برای همین شایان مرگ مادرشو باور نمیکرد فک میکرد فقط خوابه
.
در عرض دوساعت خوندم
اونقدر هیجان داشتم برای خوندنش ک صدای قلبم تو گوشم میزد عشق مادرانه ک میتوته ی مادر رو ب چ کار هایی وادار بکنه...هنوزم کوبش قلبم رو بعد از ساعتها بافکر کردن در مورد داستان میشنوم اونقدر قصه عالی بود ک باید سرتعظیم فرود آورد برای خالقش خانم دکتر #چیستایثربی
اواخر داستان تم روانشناسی داشت
من تاحالا اینجور حالات روانشناسی نشنیده بودم جز توی یک کتاب خونده بودم ولی این خیلی قوی تر بود ورای تصورم بود اونقدر ک هیجان داشتم برای لحظه ای فک میکرم داستان تخیلی هست ... ولی خانم دکتر گفته بودن ک همه داستان هاشون براساس واقعیت هست و همین منو بیش از حد جذب این داستان کرد .....سررشته ای از روانشناسی و موسیقی نداشم ولی حالا میخوام بدونم جذاب شد برام... خیلی زیاددد....
موسیقی #فورالیز #بتهون
#شوپن
#رکوییم #موتسارت
اونقدر داستان خوب بود ک من با اینکه این اهنگها رو گوش نداده ام ولی فقط با اسم یک توصیف کوچک یا اینکه توضیح مختصر از آهنگ دقیقا همون حس رو بهم دست میداد
.
...از اپلیکیشن #طاقچه با پرداخت چهار هزارتومن دانلودش کنید
از پیج
#اینستاگرام
#فاطمه_خادم_حسینی
#نقد ومعرفی کتاب
توسط
فاطمه خادم الحسینی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
@chista_yasrebi/دوستان و فالورهای عزیز یزدی...پوستر این سفر و کارگاه ؛ به من دیر رسید .مراسم چهار و نیم عصر امروز؛ عمارت نواب است.لطفا با ارشاد یا سالن برای دیدار هم تماس بگیرید
Forwarded from چیستا_وان
"منتشر شد"
ترانه ی #پستچی
هدیه ی ویژه ی عید ما برای شما
بر اساس داستان #پستچی
#رمان #چیستا_یثربی
#خواننده :#امیر_حسام_رهنورد
#تنظیم_موسیقی :
#نیکان
#ملودی :
#برزو_ذاکری
#ترانه :
#امير_على_رادى
#میکس و #مسترینگ :
#میلاد_فرهودی
.
رو گندمزار موهای تو مردن
واسه م مومن ترین مرگ زمینه
. .
.
.هم اکنون در کانال _تلگرام اصلی #چیستایثربی و #نيكان
@chista_yasrebi
@chista_1
ترانه ی #پستچی
هدیه ی ویژه ی عید ما برای شما
بر اساس داستان #پستچی
#رمان #چیستا_یثربی
#خواننده :#امیر_حسام_رهنورد
#تنظیم_موسیقی :
#نیکان
#ملودی :
#برزو_ذاکری
#ترانه :
#امير_على_رادى
#میکس و #مسترینگ :
#میلاد_فرهودی
.
رو گندمزار موهای تو مردن
واسه م مومن ترین مرگ زمینه
. .
.
.هم اکنون در کانال _تلگرام اصلی #چیستایثربی و #نيكان
@chista_yasrebi
@chista_1
استاد دانشگاه علامه طباطبایی تاکید کرد: خلاء قانونی در حوزه مالکیت ادبی و هنری دلیل ورود کالاهای تقلبی به کشور
www.farhang.gov.ir
اگر کپی رایت را رعایت تکنیم و حقوق مولف و یا صاحب اثر را ندیده بگیریم ؛ راه برای هر گونه دزدی و قاچاقی در کشور باز میشود.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
www.farhang.gov.ir
اگر کپی رایت را رعایت تکنیم و حقوق مولف و یا صاحب اثر را ندیده بگیریم ؛ راه برای هر گونه دزدی و قاچاقی در کشور باز میشود.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/مسجد جامع یزد/قبل از سخنرانی/تو دلت را کجا جا گذاشته ای زن که دیوار مسجد؛ دلت میشود ؟/چیستایثربی