.مثل اینکه حالش خوب نیست
#داستان
#قسمت_سوم
#چیستا_یثربی
#قسمت_اخر
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@yasrebi_chistaاینستاگرام
پسر آمد کوله پشتی دختر را بردارد ؛ کتاب دختر؛ از کوله پشتی اش زمین افتاد..."دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد" از" آنا گاوالدا"... همان کتاب که دستش بود و میخواند...
پسر کتاب را نخوانده بود ؛ اما جلد آن ، خونی شده بود.آن را با آستین سفید پیراهن عیدش پاک کرد.به کمک نامزدش؛ زیر بغل دخترک را گرفتند.او را پایین بردند و سوار ماشینشان کردند...
دختر ؛ از شدت خونریزی ؛ چشمهایش بسته میشد.فقط آهسته گفت ؛ متشکرم و چشمهایش را بست...کت دختر مو آبی هنوز روی سانه هایش بود.خونی شده بود.... دختر مو آبی ؛ تا فرق سر موهای آبی اش از خون دخترک؛ قرمز بود .با خود گفت : خدایا غلط کردم......منو ببخش! من چی گفتم ؟!....لعنت به من !یه وقت حرفمو جدی نگیری.من خلم....حسودم...... عاشقم...ببخش....حالش خوب بشه...تو رو خدا مریضیش جدی نباشه!....تو رو خدا ؛ خدا جون؛ گناه داره.....پسر و دختر عاشق ؛ در آن لحظه فکر میکردند از همیشه به هم نزدیکترند...حتی از لحظاتی که باهم ؛ روزهای اول ؛ عاشقی کرده بودند...حتی از دیدار اولشان....دخترک پشت ماشین به خواب عمیقی رفته بود...یک حوضچه ی خون کوچک روی مانتویش جمع شده بود.شال اضافی دخترک مو آبی ؛ روی بینی اش ؛ خیس خون بود.پسر به دختر گفت :کاش کسی رو داشته باشه....کاش کسی جایی منتظرش باشه...دختر گفت : چه حرف قشنگی! کاش !...و دیگر سکوت بود....و صدای نفسهای عمیق دخترک ناشناس در خواب...دختر گفت :ما حتی اسمش رو نپرسیدیم!...پسر گفت:ما که نمیتونیم همیشه پیشش بمونیم !....خودت میدونی ؛ فقط تو بیمارستان خدا کنه کسی بیاد پیشش......بیا دعا کنیم ؛کسی ؛ یه جایی منتظرش باشه و پیداش کنه....جاده بود...و دخترکی که معلوم نبود خواب چه میبیند ...پسر دستش را جلو آورد.دست نامزدش را گرفت و گفت :موهات یه طرف....هیچ میدونی عاشق مرامتم ؟!...دختر لبخند شیرینی زد و بی اختیار شالش را جلو آورد.... مثل وقتهایی که در کودکی خجالت میکشید...پسر گفت :راستی ؛ این آنا گاوالدا .....کیه؟!..دختر گفت : نمیدونم...گمونم نویسنده ست....پشت کتابفروشیا؛ اسمشو دیدم....چیزی ازش نخوندم..میدونی که کتاب ... ؛ فقط درسی میخونم.....چطور؟ پسر گفت :هیچی...جمله ای که گفتم؛ همونکه خوشت اومد ؛ مال اون بود...مال کتاب دختره...دخترک گفت :قشنگ بود...حیف....منم مثل خودت کتاب نمیخونم...... ولی...مرسی که گفتی...مرسی آنا گاوالدا.....حالم بهتر شد.....ببین ؛ انقدر تو بیمارستان میمونیم تا بالاخره کس و کارش پیدا شه....مگه نه؟ حتما یه آدم تنها ؛ تو یه پارک سرد ؛ تو دنیا به این بزرگی ؛ یه نفرو یه جا داره که منتطرش باشه....نه؟؟؟؟پسر جوابی نداد.هر دو سکوت کردند.دختر مو آبی گفت : اما اگه نباشه؟!...اگه هیچکی نباشه؟.....اگه هیچکی منتظر آدم نباشه.....چقدر وحشتناکه!.....پسرگفت : ما که فعلا کنارش هستیم....
دختر به عقب نگاه کرد.انگار خونریزی بینی دخترک ؛ بند آمده بود و داشت ؛ با کفشهای فیک خونی اش ؛ خواب خوب میدید..به پسر گفت :بده ببینم این کتاب آنا رو...فامیلش یادش رفت...پسر گفت :گاوالدا....دختر گفت :همون! ..بده ببینم!...میخوام یه نگاهی بش بندازم.....فقط تا برسیم بیمارستان....
#پایان
#چیستا_یثربی
#داستان_سه_قسمتی
#پایان_قسمت_سوم
#داستان
#ادبیات
#قصه_نویسی_مجازی
#مثل_اینکه_حالش_خوب_نیست
هر گونه برداشت یا اشتراک گذاری منوط به دکر نام نویسنده و ذکر لینک تلگرام یا اینستاگرام اوست...
@chista_yasrebi
.
...
#داستان
#قسمت_سوم
#چیستا_یثربی
#قسمت_اخر
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@yasrebi_chistaاینستاگرام
پسر آمد کوله پشتی دختر را بردارد ؛ کتاب دختر؛ از کوله پشتی اش زمین افتاد..."دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد" از" آنا گاوالدا"... همان کتاب که دستش بود و میخواند...
پسر کتاب را نخوانده بود ؛ اما جلد آن ، خونی شده بود.آن را با آستین سفید پیراهن عیدش پاک کرد.به کمک نامزدش؛ زیر بغل دخترک را گرفتند.او را پایین بردند و سوار ماشینشان کردند...
دختر ؛ از شدت خونریزی ؛ چشمهایش بسته میشد.فقط آهسته گفت ؛ متشکرم و چشمهایش را بست...کت دختر مو آبی هنوز روی سانه هایش بود.خونی شده بود.... دختر مو آبی ؛ تا فرق سر موهای آبی اش از خون دخترک؛ قرمز بود .با خود گفت : خدایا غلط کردم......منو ببخش! من چی گفتم ؟!....لعنت به من !یه وقت حرفمو جدی نگیری.من خلم....حسودم...... عاشقم...ببخش....حالش خوب بشه...تو رو خدا مریضیش جدی نباشه!....تو رو خدا ؛ خدا جون؛ گناه داره.....پسر و دختر عاشق ؛ در آن لحظه فکر میکردند از همیشه به هم نزدیکترند...حتی از لحظاتی که باهم ؛ روزهای اول ؛ عاشقی کرده بودند...حتی از دیدار اولشان....دخترک پشت ماشین به خواب عمیقی رفته بود...یک حوضچه ی خون کوچک روی مانتویش جمع شده بود.شال اضافی دخترک مو آبی ؛ روی بینی اش ؛ خیس خون بود.پسر به دختر گفت :کاش کسی رو داشته باشه....کاش کسی جایی منتظرش باشه...دختر گفت : چه حرف قشنگی! کاش !...و دیگر سکوت بود....و صدای نفسهای عمیق دخترک ناشناس در خواب...دختر گفت :ما حتی اسمش رو نپرسیدیم!...پسر گفت:ما که نمیتونیم همیشه پیشش بمونیم !....خودت میدونی ؛ فقط تو بیمارستان خدا کنه کسی بیاد پیشش......بیا دعا کنیم ؛کسی ؛ یه جایی منتظرش باشه و پیداش کنه....جاده بود...و دخترکی که معلوم نبود خواب چه میبیند ...پسر دستش را جلو آورد.دست نامزدش را گرفت و گفت :موهات یه طرف....هیچ میدونی عاشق مرامتم ؟!...دختر لبخند شیرینی زد و بی اختیار شالش را جلو آورد.... مثل وقتهایی که در کودکی خجالت میکشید...پسر گفت :راستی ؛ این آنا گاوالدا .....کیه؟!..دختر گفت : نمیدونم...گمونم نویسنده ست....پشت کتابفروشیا؛ اسمشو دیدم....چیزی ازش نخوندم..میدونی که کتاب ... ؛ فقط درسی میخونم.....چطور؟ پسر گفت :هیچی...جمله ای که گفتم؛ همونکه خوشت اومد ؛ مال اون بود...مال کتاب دختره...دخترک گفت :قشنگ بود...حیف....منم مثل خودت کتاب نمیخونم...... ولی...مرسی که گفتی...مرسی آنا گاوالدا.....حالم بهتر شد.....ببین ؛ انقدر تو بیمارستان میمونیم تا بالاخره کس و کارش پیدا شه....مگه نه؟ حتما یه آدم تنها ؛ تو یه پارک سرد ؛ تو دنیا به این بزرگی ؛ یه نفرو یه جا داره که منتطرش باشه....نه؟؟؟؟پسر جوابی نداد.هر دو سکوت کردند.دختر مو آبی گفت : اما اگه نباشه؟!...اگه هیچکی نباشه؟.....اگه هیچکی منتظر آدم نباشه.....چقدر وحشتناکه!.....پسرگفت : ما که فعلا کنارش هستیم....
دختر به عقب نگاه کرد.انگار خونریزی بینی دخترک ؛ بند آمده بود و داشت ؛ با کفشهای فیک خونی اش ؛ خواب خوب میدید..به پسر گفت :بده ببینم این کتاب آنا رو...فامیلش یادش رفت...پسر گفت :گاوالدا....دختر گفت :همون! ..بده ببینم!...میخوام یه نگاهی بش بندازم.....فقط تا برسیم بیمارستان....
#پایان
#چیستا_یثربی
#داستان_سه_قسمتی
#پایان_قسمت_سوم
#داستان
#ادبیات
#قصه_نویسی_مجازی
#مثل_اینکه_حالش_خوب_نیست
هر گونه برداشت یا اشتراک گذاری منوط به دکر نام نویسنده و ذکر لینک تلگرام یا اینستاگرام اوست...
@chista_yasrebi
.
...
#مسابقه_قصه_خوانی
چرا اسم این داستان این است :
مثل اینکه حالش خوب نیست!
چه کسی یا کسانی ؛ حالش و یا حالشان خوب نیست و چرا؟
این نام برای این داستان ؛ از بین صدها #نام_داستان به دقت و با دلیل ادبی و ایهامی انتخاب شده است.معنای اسم چیست؟ و چرا این نام ؟ از نظر شما.... این نام به چه کسی اشاره دارد؟
پاسخهایتان را در زیر سه پست داستان در
#اینستاگرام من بنویسید.به نفرات برگزیده ؛
#کتاب و به نفر اول
#بن-نقدی خرید کتاب تعلق میگیرد .....
با سپاس
#چیستایثربی
ادرس اینستاگرام من
@yasrebi_chista
معنای نام این قصه به چه کسی ؛ کسانی و یا چه موضوعی اشاره دارد. از حالا تا نیمه شب فردا ؛ منتظر پاسخهای شما زیر سه پست قصه در اینستاگرامم هستم تا برترین پاسخها را اعلام کنم.... درود.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
چرا اسم این داستان این است :
مثل اینکه حالش خوب نیست!
چه کسی یا کسانی ؛ حالش و یا حالشان خوب نیست و چرا؟
این نام برای این داستان ؛ از بین صدها #نام_داستان به دقت و با دلیل ادبی و ایهامی انتخاب شده است.معنای اسم چیست؟ و چرا این نام ؟ از نظر شما.... این نام به چه کسی اشاره دارد؟
پاسخهایتان را در زیر سه پست داستان در
#اینستاگرام من بنویسید.به نفرات برگزیده ؛
#کتاب و به نفر اول
#بن-نقدی خرید کتاب تعلق میگیرد .....
با سپاس
#چیستایثربی
ادرس اینستاگرام من
@yasrebi_chista
معنای نام این قصه به چه کسی ؛ کسانی و یا چه موضوعی اشاره دارد. از حالا تا نیمه شب فردا ؛ منتظر پاسخهای شما زیر سه پست قصه در اینستاگرامم هستم تا برترین پاسخها را اعلام کنم.... درود.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#فور_الیز
#بتهون
#کلیپ
#موسیقی
#سروده_برای_عشقش
#داستان
#معلم_پیانو
#چیستایثربی
#نوول
#هر_شب
سایت طاقچه
تو مرا با صدای خدا ؛ صدا کردی؟
#معلم_پیانو
#امشب
@chista_yasrebi
#بتهون
#کلیپ
#موسیقی
#سروده_برای_عشقش
#داستان
#معلم_پیانو
#چیستایثربی
#نوول
#هر_شب
سایت طاقچه
تو مرا با صدای خدا ؛ صدا کردی؟
#معلم_پیانو
#امشب
@chista_yasrebi
Forwarded from AtousaDolatyari
Yasamin(DornaMusic.Com)
Omid (DornaMusic.Com)
@chista_yasrebi/هیچوقت عاشق کسی نباشید که با شما طوری رفتار میکند که انگار یک آدم عادی هستید/اسکاروایلد/ترجمه:چیستایثربی
سیزده به در جایی نرفتم...اما این هم هدیه
#سیزده_بدری...
#دختر_صحرا
#نیلوفر
نمیدانم چرا مرا یاد دشت و صحرا و طبیعت می اندازد...گویا ترانه ای سیزده به دری است....خوش باشید!
ای عشــق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شب ها نیلوفر من
در بستـــر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتــم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
تویی نامهربــان یامن
مکن جور و جفا بامن
روم در کوه و صحرا بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیـر آشنـا یابـم تورا یابم تورا
آسمانـــی دلبــــر من عشــق من نیلوفر من
ای عشـق مـن ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شب ها نیلوفر من
در بستـــر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتــم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
#اسماعیل_نواب_صفا
@chista_yasrebi
#سیزده_بدری...
#دختر_صحرا
#نیلوفر
نمیدانم چرا مرا یاد دشت و صحرا و طبیعت می اندازد...گویا ترانه ای سیزده به دری است....خوش باشید!
ای عشــق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شب ها نیلوفر من
در بستـــر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتــم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
تویی نامهربــان یامن
مکن جور و جفا بامن
روم در کوه و صحرا بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیـر آشنـا یابـم تورا یابم تورا
آسمانـــی دلبــــر من عشــق من نیلوفر من
ای عشـق مـن ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شب ها نیلوفر من
در بستـــر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتــم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
#اسماعیل_نواب_صفا
@chista_yasrebi