تابه امروز اينهمه عاشق به جنگ نگاه نكرده بودم!!
ببين كه دركنار هرخاكريز
نه تنها در سينه ي خونين غرب وجنوب،
كه درلبنان وغزه وبوسني هم؛!
بنام هرشهيد
بنام هردلاور
قلب دختركي شكسته است!! و"دنيا"!!
٨سال..
وسالهاي ديگرهم ؛
باتمام تسهيلات!
باقلب دختركان ما؛
باعشق !جنگيده است!
واكنون
در زندگي هاي مشتركِ بيست - سي ساله
شبح يك عشق ناكام
خميازه ميكشد!!
بعضي سالهاي تولد
تا ابد شناسنامه هاي غمگينند؛
اگرچه جلدشان عوض شود!!
رؤيا صدر
درحاشيه ي داستان دلنواز "پستچي"چيستايثربي
@chista_yasrebi
ببين كه دركنار هرخاكريز
نه تنها در سينه ي خونين غرب وجنوب،
كه درلبنان وغزه وبوسني هم؛!
بنام هرشهيد
بنام هردلاور
قلب دختركي شكسته است!! و"دنيا"!!
٨سال..
وسالهاي ديگرهم ؛
باتمام تسهيلات!
باقلب دختركان ما؛
باعشق !جنگيده است!
واكنون
در زندگي هاي مشتركِ بيست - سي ساله
شبح يك عشق ناكام
خميازه ميكشد!!
بعضي سالهاي تولد
تا ابد شناسنامه هاي غمگينند؛
اگرچه جلدشان عوض شود!!
رؤيا صدر
درحاشيه ي داستان دلنواز "پستچي"چيستايثربي
@chista_yasrebi
داستان کامل عاشقانه چیستا و علی را، اینجا بخوانید/ این داستان که موجی را در شبکههای اجتماعی ایجاد کرده بود، امروز در 29 قسمت به پایان رسید و رمان اصلی آن در 170 صفحه کتاب منتشر خواهد شد.
http://www.sedayeeghtesad.ir/News/22550.html
@sedayeeghtesad
@chista_yasrebi
http://www.sedayeeghtesad.ir/News/22550.html
@sedayeeghtesad
@chista_yasrebi
تکمله ای بر یک رؤیا... نقد پدیده ها کار آسانی نیست و داستان پستچی از این جهت از دیگر پدیده ها مستثنی نیست.بیگمان پستچی آغازگر جدی حرکت داستان نویسی دنباله دار در فضای مجازی در ایران است که تاکنون با این حد از اقبال عمومی مواجه شده است و نویسنده ای که حرکت خویش را برای آشتی با کلمه بنا نهاده به نیکی به این مقصود دست یازیده است.شاید بتوان آنچه تب و تاب این پاورقی ها ناميد جریانی بوده که حتی نویسنده را با خود همراه و در صف مشتاقان به پاورقی های جدید نشانده. همراهی دکتر چیستا یثربی با حضوری پررنگ میان خطوط کامنت های هر پاورقی خود شاید نشان از انرژی انبوهیست که نویسنده در پس تک تک واژه های هر پاورقی نشانده و گویی با این حضور پررنگ سعی در دمیدن روحی دوباره بر پیکر خسته اش برای تداوم پاورقی ها داشته است. شروع داستان يک شوک عاطفي بزرگي را به خواننده وارد مي کند و برآمدن مجموعه ى رويدادها از بطن يک رويداد واقعى همراهى و انتظار را در خاطر خواننده مى نشاند،داستان به داستان که جلو ميرويم رنگ آن عشق را پر تلالو در زاويای داستان حس می کنیم. اما آنچه را به گمانم نمی توان نادیده گرفت تکه تکه جلو رفتن داستان و عدم رعایت توجیه مخاطب در پیوستگی برخی وقایع است که شاید از محدودیت های نویسنده در به تصویر کشیدن رویدادها و حجم واژه ها ناشی شود. این مهم وقتی به سطور انتهایی داستان نزدیک می شویم بیشتر جلوه گر می شود و در چند سطر انتهایی سیر وقایع بسیار سریع و پر ابهام از نظر خواننده عبور می کند. شاید بتوان این سطور را سخت ترین قسمت داستان برای نویسنده در توجیه مخاطب شمرد...می توان و بایست نقد سازنده ی این اتفاق-پستچی- را پی گرفت تا شاید زنده تر و زیباتر در قالب داستانی بلند دوباره جلوه گر شود ...تولد پستچی روحی دوباره بر پیکر بی جان کتاب در سرزمینیست که کتابخوانی اش در حال احتضار است و از این حیث چقدر به پستچی های بیشتر محتاج...
#نقد
#پستچی_چیستایثربی
#منتقد
#مهرداد_مهر_آور
@chista_yasrebi
#نقد
#پستچی_چیستایثربی
#منتقد
#مهرداد_مهر_آور
@chista_yasrebi
#قسمت_صفر #پستچی #چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi
چهارده ساله بودم که عاشق پستچی محل شدم. تا مدتها فکر میکردم عاشقانه ترین جمله جهان این است: چقدر نامه دارید! خوش به حالتان! هجده ساله بودم که دوباره دیدمش و کم کم یقین پیدا کردم که دیگر در زندگی، کسی را به اندازه او دوست نخواهم داشت. حضورش، بهاربود. چشمانش قدم زدن در کوچه های پاییز، موهای روشنش، تابستان و شجاعت و جوانمردی اش، قصه های مادربزرگان پای اجاق زمستان... همه چیز بود و من عاشقش بودم و خداوند عشق را آفرید و قلب انسانها را به هم مهربان کرد. من سعادتمند بودم که عاشق شدم. هر چند با او زندگی نکردم. شبی که در خانه شان با او تنها بودم، همان شب کذایی ماموران و ریحانه.. چیزی از من خواست که من قبول نکردم. با اجازه حاج علی، مینویسم. اگه زنم بشی، باز میخوای بنویسی؟ تاتر کار کنی؟ با مردم مصاحبه کنی؟ گفتم: مگه بده؟ گفت: عشق من کافی نیست؟ گفتم، طپش قلبت کافیه که همه قلمای دنیا شروع به نوشتن کنن! گفت: من دوست ندارم. میخوام فقط مال من باشی. شعر عاشقانه تو، من بخونم. حس عاشقانه تو من ببینم. نمیدانم چرا یاد پدرم افتادم. همیشه میگفت: علی خودش خوبه؛ اما روحتم باش خوبه؟ آن شب ما را گرفتند و بحث نصفه کاره ماند. بعد از رهایی گفت: الان عقد کنیم! من برم ماموریت، زود میام. گفتم: من چیکار کنم؟ لبخند زد. معنی اش را میدانستم. یعنی منتظرش بمونم؛ اما این بار زنش میشدم و اگه دوست نداشت بنویسم؟ کدام مهمتربود؟ کدام را باید قربانی میکردم. بدون نوشتن میمردم. بدون علی هم میمردم. عقد نکردم! گفتم صبر میکنم. همه چیزو فهمید. کار او مهم بود. کار منهم برای خودم... سرد شد. گفت: فکر کردم دوستم داری! الان شبا همه ش این جمله تو گوشمه. فکر کردم دوسم داری! دخترم میگه حالا چرا عروسی نمیکنی؟ میترسم بش بگم چیکار کردم. تصمیم درست نسبیه. هجده سال عمرم تاوان این "صبرمیکنم"رو پس دادم. دیگه نمیخوام دروغ بگم. علی از وقتی برگشته، با وجود ماموریتای مهمش، همیشه دلش و حواسش پیش منه. چندصد بار حرف عقدو زده و من از همون اول گفتم: نه عزیز. دیره! دیگه دختر دارم. چرا میترسم زنش شم؟ چون میترسم! اعتراف میکنم علی جان. عاشقتم و میترسم ناامیدت کنم! هنوز عاشق نوشتنم. دیروز داشت کامنتامو میخوند گفت: چقدر کامنت داری، خوش به حالتان! بعد اومد جلو. گفت: منو ببخش! عشق تو به قلم، رقیب من نبود. حسود بودم از بس میخواستمت. زندگیتو خراب کردم. حالا بذار جبران کنم. بخون! کلمه بخوان را چقدر دوست دارم؛ اما منظور علی خواندن صیغه زن مطلقه بود. گفت الان محرم میشیم. تا آخر هفته عقد. گفتم: بلد نیستم؛ گفت: من مینویسم تو از روش بخون! زوجتک... گفتم صبر کن علی! یه هفته بم مهلت بده. الان یه روزش گذشته. شش روز دیگه. خدایا!...
برایم دعا کنید تصمیم درست را بگیرم...
#چیستایثربی
#داستان
#پستچی
#قسمت_صفر
@chista_yasrebi
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi
چهارده ساله بودم که عاشق پستچی محل شدم. تا مدتها فکر میکردم عاشقانه ترین جمله جهان این است: چقدر نامه دارید! خوش به حالتان! هجده ساله بودم که دوباره دیدمش و کم کم یقین پیدا کردم که دیگر در زندگی، کسی را به اندازه او دوست نخواهم داشت. حضورش، بهاربود. چشمانش قدم زدن در کوچه های پاییز، موهای روشنش، تابستان و شجاعت و جوانمردی اش، قصه های مادربزرگان پای اجاق زمستان... همه چیز بود و من عاشقش بودم و خداوند عشق را آفرید و قلب انسانها را به هم مهربان کرد. من سعادتمند بودم که عاشق شدم. هر چند با او زندگی نکردم. شبی که در خانه شان با او تنها بودم، همان شب کذایی ماموران و ریحانه.. چیزی از من خواست که من قبول نکردم. با اجازه حاج علی، مینویسم. اگه زنم بشی، باز میخوای بنویسی؟ تاتر کار کنی؟ با مردم مصاحبه کنی؟ گفتم: مگه بده؟ گفت: عشق من کافی نیست؟ گفتم، طپش قلبت کافیه که همه قلمای دنیا شروع به نوشتن کنن! گفت: من دوست ندارم. میخوام فقط مال من باشی. شعر عاشقانه تو، من بخونم. حس عاشقانه تو من ببینم. نمیدانم چرا یاد پدرم افتادم. همیشه میگفت: علی خودش خوبه؛ اما روحتم باش خوبه؟ آن شب ما را گرفتند و بحث نصفه کاره ماند. بعد از رهایی گفت: الان عقد کنیم! من برم ماموریت، زود میام. گفتم: من چیکار کنم؟ لبخند زد. معنی اش را میدانستم. یعنی منتظرش بمونم؛ اما این بار زنش میشدم و اگه دوست نداشت بنویسم؟ کدام مهمتربود؟ کدام را باید قربانی میکردم. بدون نوشتن میمردم. بدون علی هم میمردم. عقد نکردم! گفتم صبر میکنم. همه چیزو فهمید. کار او مهم بود. کار منهم برای خودم... سرد شد. گفت: فکر کردم دوستم داری! الان شبا همه ش این جمله تو گوشمه. فکر کردم دوسم داری! دخترم میگه حالا چرا عروسی نمیکنی؟ میترسم بش بگم چیکار کردم. تصمیم درست نسبیه. هجده سال عمرم تاوان این "صبرمیکنم"رو پس دادم. دیگه نمیخوام دروغ بگم. علی از وقتی برگشته، با وجود ماموریتای مهمش، همیشه دلش و حواسش پیش منه. چندصد بار حرف عقدو زده و من از همون اول گفتم: نه عزیز. دیره! دیگه دختر دارم. چرا میترسم زنش شم؟ چون میترسم! اعتراف میکنم علی جان. عاشقتم و میترسم ناامیدت کنم! هنوز عاشق نوشتنم. دیروز داشت کامنتامو میخوند گفت: چقدر کامنت داری، خوش به حالتان! بعد اومد جلو. گفت: منو ببخش! عشق تو به قلم، رقیب من نبود. حسود بودم از بس میخواستمت. زندگیتو خراب کردم. حالا بذار جبران کنم. بخون! کلمه بخوان را چقدر دوست دارم؛ اما منظور علی خواندن صیغه زن مطلقه بود. گفت الان محرم میشیم. تا آخر هفته عقد. گفتم: بلد نیستم؛ گفت: من مینویسم تو از روش بخون! زوجتک... گفتم صبر کن علی! یه هفته بم مهلت بده. الان یه روزش گذشته. شش روز دیگه. خدایا!...
برایم دعا کنید تصمیم درست را بگیرم...
#چیستایثربی
#داستان
#پستچی
#قسمت_صفر
@chista_yasrebi
دوستان و همراهان همیشگی
همیشه میپرسیدید چرا ناگهان تصمیم گرفتی داستان پستچی را بنویسی؟
فالورهای ثابتم میدانستند من کسی را دوست دارم که تمام شعرهای صفحه ام متعلق به اوست....
هر کسی در زندگی ؛ جایی اشتباه می کند.
پستچی را نوشتم که علی و دخترم بخوانند و بدانند منافاتی بین عشق به یک انسان و قلم نیست....
او برای وطنش، جوانی اش را داد ، من دستهایم از نوشتن پینه زد....
دو مبارز بودیم..جبهه هایمان فرق داشت....
پستچی را نوشتم که نسل دختر من و نسلهای بعد ، آگاهانه تر تصمیم بگیرند....
من به اشتباهات خود واقفم.
پستچی را نوشتم که شور شما کمکم کند علی و حاج علی ها بفهمند، گاهی نوشتن هم مبارزه است و خداوند ما را به یاری کلمه ، از ظلمات جهل به نور دانش هدایت کند.....
پاسخ من مهم نیست.نسلهای بعد نباید اشتباه من و علی را تکرار کند....
به قول اکبر رادی عزیز :
من زنی را میپسندم ؛ دوشادوش مرد؛ همقدم با او برای غلبه بر ظلمات جهل....
برای زنان و مردان آینده ی این سرزمین ، چنین آرزویی دارم....
با احترام به صبوری شما
#چیستایثربی
#داستان
#پستچی
#نویسنده_داستان_پستچی
@chista_yasrebi
همیشه میپرسیدید چرا ناگهان تصمیم گرفتی داستان پستچی را بنویسی؟
فالورهای ثابتم میدانستند من کسی را دوست دارم که تمام شعرهای صفحه ام متعلق به اوست....
هر کسی در زندگی ؛ جایی اشتباه می کند.
پستچی را نوشتم که علی و دخترم بخوانند و بدانند منافاتی بین عشق به یک انسان و قلم نیست....
او برای وطنش، جوانی اش را داد ، من دستهایم از نوشتن پینه زد....
دو مبارز بودیم..جبهه هایمان فرق داشت....
پستچی را نوشتم که نسل دختر من و نسلهای بعد ، آگاهانه تر تصمیم بگیرند....
من به اشتباهات خود واقفم.
پستچی را نوشتم که شور شما کمکم کند علی و حاج علی ها بفهمند، گاهی نوشتن هم مبارزه است و خداوند ما را به یاری کلمه ، از ظلمات جهل به نور دانش هدایت کند.....
پاسخ من مهم نیست.نسلهای بعد نباید اشتباه من و علی را تکرار کند....
به قول اکبر رادی عزیز :
من زنی را میپسندم ؛ دوشادوش مرد؛ همقدم با او برای غلبه بر ظلمات جهل....
برای زنان و مردان آینده ی این سرزمین ، چنین آرزویی دارم....
با احترام به صبوری شما
#چیستایثربی
#داستان
#پستچی
#نویسنده_داستان_پستچی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi درددل بهار ارجمند، بازیگر، درباره پستچی چیستایثربی در اینستاگرامش
درحاشيه ي داستان پستچي
******
بي شك يك نام بزرگ "چيستا يثربي" درتاريخ ادبيات اين مرز بوم باشكوه وشيريني تمام خواهد ماند وفرزندان ما دركتاب تاريخ ادبيات سالهاي آينده شرح حال بانويي جسور وعاشق راخواهند خواند كه هرچه از جان وروح خود- درطول سالهاي سنگين انتظار وعاشقي- شمع صفت ذوب كرده بود همه رافروغي كرد وبه جان "قلم" بخشيد
عشقش درپيكره ي قلم دويد؛شور بخشيد وبرانگيخت وشيدايي وعطش "خواندن"را بعداز نسل هاي بسيار ،دوباره زنده كرد وآموخت كه طبع نازك وذوق سليم ايراني جماعت به خواندن ونوشتن صيقلي ميشود وازنو ميدرخشد.
اماآنچه دركنار قلم توانا، نثر روان وحسي نزديك وملموس؛نفس درنفس مخاطب ودريك كلام چابك سواري هاي ادبي ،شكوهي افسانه اي يافته حريريست كه چيستا يثربي آنرا باظرافت ووزانت بدست گرفته تا غبار ازچهره ي معصوم ومغموم "عشق "پاك كند!
"پستچي"درخشيده تا نشان دهد تعريف درست از يك زن عاشق چيست؟ زني كه دركوران وطوفان بهشتي ترين احساسات بشري؛ مقتدر وبزرگ ، عفيف وشريف قدعلم ميكند وشكوه شأن عاشقي درحرير پاكي ومعصوميت او رقم ميخورد!
"پستچي"درخشيده تادراين آشفته بازارلجام گسيختگي هايي كه بي پرواوناپاك حريم خانواده هارا به تيرزهرآلود نشانه گرفته وبه جفا نام عشق!!!! رالكه دار كرده اند؛ از صبوريهاي بزرگ منشانه وغناي روح يك زن ، يك زن عاشق كه قهرمانانه براي حراست ازحريم حرمت عشق جانفشانيها كرده است؛ سخن بگويد.
بي شك درخشش نام چيستا يثربي نه فقط براي خنياگري تارسخن، نه فقط براي آغاز راهي تازه وابداعي ارزشمند، نه فقط براي به شور وحركت آوردن تن محتضرمطالعه؛ كه براي زدودن غبارها از رخ ذرين"بانوي عاشق ايراني"ست!
دستهاي پينه بسته اش پرتوان باد
رؤيا صدر- شاعر
@chista_yasrebi
******
بي شك يك نام بزرگ "چيستا يثربي" درتاريخ ادبيات اين مرز بوم باشكوه وشيريني تمام خواهد ماند وفرزندان ما دركتاب تاريخ ادبيات سالهاي آينده شرح حال بانويي جسور وعاشق راخواهند خواند كه هرچه از جان وروح خود- درطول سالهاي سنگين انتظار وعاشقي- شمع صفت ذوب كرده بود همه رافروغي كرد وبه جان "قلم" بخشيد
عشقش درپيكره ي قلم دويد؛شور بخشيد وبرانگيخت وشيدايي وعطش "خواندن"را بعداز نسل هاي بسيار ،دوباره زنده كرد وآموخت كه طبع نازك وذوق سليم ايراني جماعت به خواندن ونوشتن صيقلي ميشود وازنو ميدرخشد.
اماآنچه دركنار قلم توانا، نثر روان وحسي نزديك وملموس؛نفس درنفس مخاطب ودريك كلام چابك سواري هاي ادبي ،شكوهي افسانه اي يافته حريريست كه چيستا يثربي آنرا باظرافت ووزانت بدست گرفته تا غبار ازچهره ي معصوم ومغموم "عشق "پاك كند!
"پستچي"درخشيده تا نشان دهد تعريف درست از يك زن عاشق چيست؟ زني كه دركوران وطوفان بهشتي ترين احساسات بشري؛ مقتدر وبزرگ ، عفيف وشريف قدعلم ميكند وشكوه شأن عاشقي درحرير پاكي ومعصوميت او رقم ميخورد!
"پستچي"درخشيده تادراين آشفته بازارلجام گسيختگي هايي كه بي پرواوناپاك حريم خانواده هارا به تيرزهرآلود نشانه گرفته وبه جفا نام عشق!!!! رالكه دار كرده اند؛ از صبوريهاي بزرگ منشانه وغناي روح يك زن ، يك زن عاشق كه قهرمانانه براي حراست ازحريم حرمت عشق جانفشانيها كرده است؛ سخن بگويد.
بي شك درخشش نام چيستا يثربي نه فقط براي خنياگري تارسخن، نه فقط براي آغاز راهي تازه وابداعي ارزشمند، نه فقط براي به شور وحركت آوردن تن محتضرمطالعه؛ كه براي زدودن غبارها از رخ ذرين"بانوي عاشق ايراني"ست!
دستهاي پينه بسته اش پرتوان باد
رؤيا صدر- شاعر
@chista_yasrebi
Forwarded from کانال رسمی عاشقانه ها
@chista_yasrebi درددل شاعر خوب، زهرا عاملی بامن/ درباره پستچی/ در اینستاگرامش
Forwarded from كارخانه آنلاين
مصاحبه اختصاصی صدای اقتصاد با چیستا یثربی، هرآنچه باید در مورد داستان پستچی بدانید/ چیستا یثربی:چهگوارا را با عاشقی شناختم/
گفتن و درد دل کردن، رسم زنهاست. گاهی اما حرفهای جمع شده روی دل آنقدر زیاد است، که گوش شنوای دوست و آشنا کفایت نمیکند. باید برای مردم ناشناسی، قصه نوشت. قصه عاشقانگی دخترکی روزنامهنگار، که دنیایش بزرگ میشود اما عشقش کوچک نمیشود. که کتابها و قصههای دوران نوجوانیاش را، هنوز زندگی میکند. که چهگوارا را با علی میشناسد. قصه عاشقانگیها در روزگاری که زنها، نباید عاشق شوند. در روزگاری که زنها اگر عاشق میشوند، بین خاکریز عشق و خط مقدم جامعه، باید بجنگند. حتی اگر کهنه سربازی، رویایشان را داشته باشد. چیستا یثربی پای گفتگو با صدای اقتصاد نشسته و از زیر و بم ماجرای پستچی تعریف کرده است. او از معمولی نبودن دخترهایی گفته که در جامعه پا به پای مردان کار میکنند و با مردهای زندگیشان، درگیر میشوند. یثربی از صحبتهای قیصرامینپور درباره علی و "زیبا" صبر کردن گفته است. او میگوید:«من بدون علی میتوانستم زندگی کنم، ولی بدون کارم نه. اگر کار را از من میگرفتند دیگر علی را هم دوست نداشتم. در دوره ما، روز به روز زندگی میکردیم و عاشقانههایمان حساب و کتاب نداشت»
گفتوگوی کامل صدای اقتصاد با چیستا یثربی و هرآنچه را که باید درباره داستان پستچی بدانید، در لینک زیر بخوانید:
http://www.sedayeeghtesad.ir/News/33387.html
@sedayeeghtesad
گفتن و درد دل کردن، رسم زنهاست. گاهی اما حرفهای جمع شده روی دل آنقدر زیاد است، که گوش شنوای دوست و آشنا کفایت نمیکند. باید برای مردم ناشناسی، قصه نوشت. قصه عاشقانگی دخترکی روزنامهنگار، که دنیایش بزرگ میشود اما عشقش کوچک نمیشود. که کتابها و قصههای دوران نوجوانیاش را، هنوز زندگی میکند. که چهگوارا را با علی میشناسد. قصه عاشقانگیها در روزگاری که زنها، نباید عاشق شوند. در روزگاری که زنها اگر عاشق میشوند، بین خاکریز عشق و خط مقدم جامعه، باید بجنگند. حتی اگر کهنه سربازی، رویایشان را داشته باشد. چیستا یثربی پای گفتگو با صدای اقتصاد نشسته و از زیر و بم ماجرای پستچی تعریف کرده است. او از معمولی نبودن دخترهایی گفته که در جامعه پا به پای مردان کار میکنند و با مردهای زندگیشان، درگیر میشوند. یثربی از صحبتهای قیصرامینپور درباره علی و "زیبا" صبر کردن گفته است. او میگوید:«من بدون علی میتوانستم زندگی کنم، ولی بدون کارم نه. اگر کار را از من میگرفتند دیگر علی را هم دوست نداشتم. در دوره ما، روز به روز زندگی میکردیم و عاشقانههایمان حساب و کتاب نداشت»
گفتوگوی کامل صدای اقتصاد با چیستا یثربی و هرآنچه را که باید درباره داستان پستچی بدانید، در لینک زیر بخوانید:
http://www.sedayeeghtesad.ir/News/33387.html
@sedayeeghtesad