#عشق(#اونی_که_سه_حرفه_اسمش)
#عارف
شاعر: #منصور_تهرانی
آهنگساز:
#سیاوش_قمیشی
تنظیم :
#اندرانیک
و تقدیم به
اونی که #سه_حرفه اسمش....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#عارف
شاعر: #منصور_تهرانی
آهنگساز:
#سیاوش_قمیشی
تنظیم :
#اندرانیک
و تقدیم به
اونی که #سه_حرفه اسمش....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/درباره ی هنر تاب آوردن...فیلم "هنوز_آلیس"هم اکنون در پیج دوم اینستاگرام من@chista_yasrebi.2
ما زنان
دخترکان از یاد رفته حوا...
هیچ عشقی شکستمان نمی دهد؛
عاشق ترمان می کند...
#چیستا_یثربی
Nous;
Les femmes;
Les filles oubliées d'Eve...
Aucun amour ne peut nous briser;
Mais nous devenons de plus en plus amoureuses...
#چیستا_یثربی
#شعر_معاصر #شاعران
#زنان
#چیستایثربی
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#شعر_دو_زبانه
@chista_yasrebi
دخترکان از یاد رفته حوا...
هیچ عشقی شکستمان نمی دهد؛
عاشق ترمان می کند...
#چیستا_یثربی
Nous;
Les femmes;
Les filles oubliées d'Eve...
Aucun amour ne peut nous briser;
Mais nous devenons de plus en plus amoureuses...
#چیستا_یثربی
#شعر_معاصر #شاعران
#زنان
#چیستایثربی
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#شعر_دو_زبانه
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/خورشید زیباست؛ /اما لعنت به روزی که بدون تو شروع شود/چیستایثربی
#نگاه
عنصر اصلی بازیگری است...
من هر وقت قرار است برای تاتر یا بازیگردانی سینما یا سریالی ؛ از کسی تست بگیرم ؛ اولین چیزی که دقت میکنم ؛
#چشمها
و شیوه ی
#نگریستن آن فرد است....
نگاه ؛ اولین راه ارتباط بشر بوده و هست.....و در تمام روابط عاطفی ؛ میان همجنس و غیر همجنس ؛ حرف اول را میزند....
#نگاه خود را از هم دریغ نکنیم.
فردا شاید دیر باشد...
شاید آنکه باید نگاهش میکردیم ؛ رفته باشد....
در
#ویدیوی بعدی؛ طریقه ی نگاه کردن خاص یک بازیگر خوب
#کوین_اسپیسی را ؛ در سریالی میبینیم.نگاهی که از صد کلمه بیشتر حرف میزند....
اصولا کوین اسپیسی ؛ با نگاه های متفاوت ؛ و بازی زیر پوستی خاصش معروف است..
#چیستایثربی
#سینما
#بازیگری
#ارتباط
#عشق
#نگاه
@chista_yasrebi
عنصر اصلی بازیگری است...
من هر وقت قرار است برای تاتر یا بازیگردانی سینما یا سریالی ؛ از کسی تست بگیرم ؛ اولین چیزی که دقت میکنم ؛
#چشمها
و شیوه ی
#نگریستن آن فرد است....
نگاه ؛ اولین راه ارتباط بشر بوده و هست.....و در تمام روابط عاطفی ؛ میان همجنس و غیر همجنس ؛ حرف اول را میزند....
#نگاه خود را از هم دریغ نکنیم.
فردا شاید دیر باشد...
شاید آنکه باید نگاهش میکردیم ؛ رفته باشد....
در
#ویدیوی بعدی؛ طریقه ی نگاه کردن خاص یک بازیگر خوب
#کوین_اسپیسی را ؛ در سریالی میبینیم.نگاهی که از صد کلمه بیشتر حرف میزند....
اصولا کوین اسپیسی ؛ با نگاه های متفاوت ؛ و بازی زیر پوستی خاصش معروف است..
#چیستایثربی
#سینما
#بازیگری
#ارتباط
#عشق
#نگاه
@chista_yasrebi
نقد کتاب/ «زني که تابستان گذشته رسيد» اثر چيستا يثربي
تاریخ انتشار: 94/11/10 13:13
www.akharinkhabar.com/Pages/News.aspx?id=2435483
تاریخ انتشار: 94/11/10 13:13
www.akharinkhabar.com/Pages/News.aspx?id=2435483
آخرین خبر | در کوتاهترین زمان بروزترین باشید
آخرین خبر | نقد کتاب/ «زنی که تابستان گذشته رسید» اثر چیستا یثربی
نقد و بررسی کتاب «زنی که تابستان گذشته رسید» اثر چیستا یثربی با حضور سپیده بهزادی، مدرس کارگاه فیلمنامه نویسی و جمعی از علاقه مندان...

نقد کتاب/ «زنی که تابستان گذشته رسید» اثر چیستا یثربی
خبرگزاری دانشجو
94/11/10 13:13کتاب259
خبرگزاری دانشجو/ نقد و بررسی کتاب «زنی که تابستان گذشته رسید» اثر چیستا یثربی با حضور سپیده بهزادی، مدرس کارگاه فیلمنامه نویسی و جمعی از علاقه مندان برگزار شد
سپیده بهزادی به اهمیت دیالوگ در نمایشنامه پرداخته گفت: این کتاب سرشار از دیالوگ های روان است که نویسنده ی آن توانسته در قالب دیالوگ های روزمره ، شخصیت پردازیهای خوبی خلق نماید.
وی افزود: با وجود آنکه امروزه اتکای صرف به دیالوگ چندان مقبول نیست اما با این وجود همچنان دیالوگ در قالب نمایشنامه ها رکن اصلی در شکل گیری درام ایفا می نماید،
بهزادی خاطرنشان کرد: در این اثر نویسنده توانسته اطلاعات خوبی را نه فقط در قالب گفت وگو و گفت و شنود ارائه کنند، بلکه حالات و صدای درونی شخصیت های نمایشنامه را قابل شنیدن نماید؛ به گونه ای که دیالوگ ها متأثر از روان شناسی شخصیت ها تنظیم و مدون گردیده و بیانگر حالات روانی شخصیت های نمایشنامه است.
وی یادآورشد: با وجود آنکه گفتگوها در این اثر متعلق به یک خانواده متوسط ایرانی است که دچار آشفتگی شده اند اما نویسنده توانسته از خلال همین گفتگوهای روزمره، خالق فضای سومی باشد و ذهنیت انسان را به نقد و چالش بکشاند.
در این کارگاه بخش هایی از نمایشنامه «زنی که تابستان گذشته رسید» قرائت و مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
گفتنی است، این نمایشنامه روایتگر زندگی یک خانواده چهار نفره است که در سوگ فرزند خود عزادارند که با ورود مستأجری که دختر جوان دارد با اتفاقاتی مواجه می شوند.
«زنی که تابستان گذشته رسید» در قطع رقعی، جلد شومیز در 108 صفحه توسط انتشارات قطره چاپ و منتشر شده است.
به نقل از
#خبرگزاری_دانشجو
#نقد
#نمایشنامه
#زنی_که_تابستان_گذشته_رسید
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
نقد کتاب/ «زنی که تابستان گذشته رسید» اثر چیستا یثربی
خبرگزاری دانشجو
94/11/10 13:13کتاب259
خبرگزاری دانشجو/ نقد و بررسی کتاب «زنی که تابستان گذشته رسید» اثر چیستا یثربی با حضور سپیده بهزادی، مدرس کارگاه فیلمنامه نویسی و جمعی از علاقه مندان برگزار شد
سپیده بهزادی به اهمیت دیالوگ در نمایشنامه پرداخته گفت: این کتاب سرشار از دیالوگ های روان است که نویسنده ی آن توانسته در قالب دیالوگ های روزمره ، شخصیت پردازیهای خوبی خلق نماید.
وی افزود: با وجود آنکه امروزه اتکای صرف به دیالوگ چندان مقبول نیست اما با این وجود همچنان دیالوگ در قالب نمایشنامه ها رکن اصلی در شکل گیری درام ایفا می نماید،
بهزادی خاطرنشان کرد: در این اثر نویسنده توانسته اطلاعات خوبی را نه فقط در قالب گفت وگو و گفت و شنود ارائه کنند، بلکه حالات و صدای درونی شخصیت های نمایشنامه را قابل شنیدن نماید؛ به گونه ای که دیالوگ ها متأثر از روان شناسی شخصیت ها تنظیم و مدون گردیده و بیانگر حالات روانی شخصیت های نمایشنامه است.
وی یادآورشد: با وجود آنکه گفتگوها در این اثر متعلق به یک خانواده متوسط ایرانی است که دچار آشفتگی شده اند اما نویسنده توانسته از خلال همین گفتگوهای روزمره، خالق فضای سومی باشد و ذهنیت انسان را به نقد و چالش بکشاند.
در این کارگاه بخش هایی از نمایشنامه «زنی که تابستان گذشته رسید» قرائت و مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
گفتنی است، این نمایشنامه روایتگر زندگی یک خانواده چهار نفره است که در سوگ فرزند خود عزادارند که با ورود مستأجری که دختر جوان دارد با اتفاقاتی مواجه می شوند.
«زنی که تابستان گذشته رسید» در قطع رقعی، جلد شومیز در 108 صفحه توسط انتشارات قطره چاپ و منتشر شده است.
به نقل از
#خبرگزاری_دانشجو
#نقد
#نمایشنامه
#زنی_که_تابستان_گذشته_رسید
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/نقد و بررسی نمایش چاپ پنجم چیستایثربی/زنی که تابستان گذشته رسید/در کارگاه فیلمنامه نویسی برگزار شد
این را خوب ببینید....
یک تکه از یک فیلم هندی است....
حالا ساعتی دیگر ؛ به قصه ی من گوش کنید
@chista_yasrebi
یک تکه از یک فیلم هندی است....
حالا ساعتی دیگر ؛ به قصه ی من گوش کنید
@chista_yasrebi
#داماد
#چیستایثربی
#داستان_تک_قسمتی در
#تلگرام
برداشته شده از اینستاگرام #چیستایثربی.همین حالا
@yasrebi_chista
از عروسی یکی از اقوام دور آمده بودیم...عروس خیلی زیبا بود.زیباترش هم کرده بودند.با آن لباس و موی بلندی که برایش درست کرده بودند...اتاق عقد پر از بچه بود.همه منتظر بودیم نقل و پولک و سکه و منجوقها را که روی سر عروس و داماد بریزند ؛ برای جمع کردن غنیمت؛ حمله کنیم .من یک دستم در گچ بود و میدانستم غنیمت زیادی نصیبم نخواهد شد!....
بالاخره خطبه خوانده شد و زمانش رسید.بچه ها با فریاد سرخپوستها ؛ به طرف زمین هجوم بردند.شاباش و سکه بود که زمین را پر میکرد.دست چپم درد میکرد.تنهایی با دست راست و مشت کوجک شش ساله ام ؛ خیلی نمیتوانستم غنیمت جمع کنم...تا اینکه دیدم یک نفر کنارم خم شد.بوی کف دریا با عطر یاس و مریم در آمیخت...داشت سکه ها را جمع میکرد و کف دست من میریخت.گفتم : ا..شما دامادید؟ گفت :بله.گفتم :یعنی کی من میشید؟ گفت: نمیدونم.اما یه دستت تو بانده.برای غنیمت کمک میخوای...زن میانه سالی داد زد:اوا شهریار! برای چی خم شدی رو زمین؟ لباس سفیدت کثیف میشه.عروس زیبا چیزی نمیگفت.فقط اخم کرده بود و به ما نگاه نمیکرد.داماد یا آقای شهریار ؛ تا توانست سکه در دامن و جیب پیراهنم ریخت..گفت :فامیل عروسی؟ گفتم ؛ نه.فامیل داماد!-اسمت چیه.چیستا.چیستایثربی.رنگ از روی داماد پرید!
مادرش فریاد زد :شهریار بیا بریم دیگه پسرم !سمیرا خسته شده.انقدر تند رفتند که فرصت نشد تشکرکنم.از همه بچه ها بیشتر غنیمت داشتم....دامن و جیبهایم پر از سکه بود...بچه ها چشم دیدنم را نداشتند ؛ چون داماد زیبا با موی بلوطی و چشمان درشت و مهربانش ؛آنها را برایم جمع کرده بود..هنوز بوی عطرش روی سکه ها بود.شب که به خانه برمیگشتیم پدرم گفت :چرا ساکتی؟گفتم :بده آدم عاشق داماد یکی دیگه شه ؟گفت: نکنه عاشق شهریار شدی؟ گفتم :خوش به حال زنش.هم خودش خوشگل بود؛ هم شوهرش..داماد ؛کلی برای من سکه جمع کرد.پدر نزدیک بود برود توی دیوار !!! گفت :سکه؟میدونست تو کی هستی؟ گفتم :اولش نه..ولی اسممو بش گفتم.پدر گفت؛ اون چی گفت؛ گفتم :هیچی.دیگه رفت.پدرم گفت : بچه که بودیم ؛ مسابقه اسب سواری میدادیم.پدرش؛ امیر سر کیسه کن ؛ عمدی منو از رو اسبم پرت کرد پایین.واسه ارث...مطمینم !میخواست بمیرم.بیاد خواهرمو بگیره! هیچوقت کمرم خوب نشد.الان پدرش فوت کرده.گفتم : چیزی نیست که! بچه بودین.بده آدم عاشق داماد یه عروس شه؟ پدرم گفت :بله بده! گفتم :چیکار کنم ؟ از فکرم نمیاد بیرون...الان کجا میرن؟پدر گفت :خونه ی داماد.خصوصی ترا ؛میزنن؛ میرقصن؛ بعدم میرن خونه شون.گفتم :ما خصوصی تر ها نبودیم ؟ گفت :نخیر! من و پدرخدا بیامرزش همیشه رقیب بودیم...یه فامیلی دور....بوی عطر داماد؛ کف دستم روی سکه عرق کرده بود.گفتم : حالا بده آدم توی دلش؛ ته ته دلش ؛ عاشق داماد یکی دیگه شه؟ پدرم گفت ؛ که چی بشه؟ گفتم ؛ هیچی.کمکم کرد سکه جمع کنم. آدم ،فقط عاشق شه.هیچ جا نگه هیچ کار بدی ام نکنه..پدرم گفت :تو خلی بابا !...
همین چند روز پیش دیدمش.چهارده سالی ار من بزرگتر بود....اما تا در تاکسی ؛کنارم نشست شناختمش.او مرا با عینک تیره نشناخت.عجیب هنوز بوی کف دریا و عطر مریم میداد.به مقصد رسیدیم.ناگهان متوجه شد کیف پولش را جا گذاشته است.کلی از راننده ی عصبانی عذر خواهی کرد.من گفتم :من حساب میکنم آقا شهریار...جا خورد.هنوز نشناخته بود! گفتم ؛ من چیستام.گفت:همون که دستت تو باند بود؟ میدونی پدرامون به خون هم تشنه بودن؟ دو رقیب قدیمی! من و تو که نمیخواستیم اونا باهم بد باشن..یا پدرت از اسب بیفته.پس بی خیال !..گفتم :اینجا زندگی میکنید؟-گفت: آره. یه خونه قدیمی.دو تا بچه مون الان رفتن خارج.تو این خونه بزرگ تنهاییم..گفتم :یه سوال! بده آدم تو ذهنش؛ عاشق داماد عروس دیگه ای شه؟ گفت:منم یه سوال...بده آدم بخواد دخترش؛ شبیه یه دختر دیگه بشه؟ یه دختر مهربون ،درسخون و با نمک...گفتم :نه.گفت پس جواب توهم نه ! گفتم :پس احساس گناه نکنم؟ اخه اون شب خیلی خوشگل شده بودین.این همه هم بم کمک کردین. منم راستش یواشکی عاشقتون شدم
شب خواب دیدم خودم.لباس عروسی پوشیدم.نشستم کنار شما !گفت ؛ تو هم معصوم شده بودی.منم از خدا خواستم یه دختر مثل تو بم بده! گفتم :داد؟گفت:شوهری مثل من به تو داد؟ هر دو خندیدیم...یه چای باما میخوری؟ گفتم، خانم ناراحت نمیشه؟ گفت:تا وقتی عشق آدما ؛ به همدیگه صدمه نزنه ؛ هیچکی نباید ناراحت شه.دل آدم برای هزار جور عشق جا داره....بریم تو !....مجبور شد دستم را بگیرد.کف حیاطشان را کنده بودند.بی اختیار دستم را به سمت صورتم بردم...بوی مریم و کف دریا میداد...گفتم :مرسی که دعوام نکردید عاشقتون شدم....دو هفته عاشقتون بودم...بعد نمیدونم چرا یادم رفت.اما اون دوهفته عالی بود!....لبخند زد و کمکم کرد وارد شوم.گفت: عشق ؛ هر جورش که باشه ؛ یه جایی کمکه..ببین...⬇
#چیستایثربی
#داستان_تک_قسمتی در
#تلگرام
برداشته شده از اینستاگرام #چیستایثربی.همین حالا
@yasrebi_chista
از عروسی یکی از اقوام دور آمده بودیم...عروس خیلی زیبا بود.زیباترش هم کرده بودند.با آن لباس و موی بلندی که برایش درست کرده بودند...اتاق عقد پر از بچه بود.همه منتظر بودیم نقل و پولک و سکه و منجوقها را که روی سر عروس و داماد بریزند ؛ برای جمع کردن غنیمت؛ حمله کنیم .من یک دستم در گچ بود و میدانستم غنیمت زیادی نصیبم نخواهد شد!....
بالاخره خطبه خوانده شد و زمانش رسید.بچه ها با فریاد سرخپوستها ؛ به طرف زمین هجوم بردند.شاباش و سکه بود که زمین را پر میکرد.دست چپم درد میکرد.تنهایی با دست راست و مشت کوجک شش ساله ام ؛ خیلی نمیتوانستم غنیمت جمع کنم...تا اینکه دیدم یک نفر کنارم خم شد.بوی کف دریا با عطر یاس و مریم در آمیخت...داشت سکه ها را جمع میکرد و کف دست من میریخت.گفتم : ا..شما دامادید؟ گفت :بله.گفتم :یعنی کی من میشید؟ گفت: نمیدونم.اما یه دستت تو بانده.برای غنیمت کمک میخوای...زن میانه سالی داد زد:اوا شهریار! برای چی خم شدی رو زمین؟ لباس سفیدت کثیف میشه.عروس زیبا چیزی نمیگفت.فقط اخم کرده بود و به ما نگاه نمیکرد.داماد یا آقای شهریار ؛ تا توانست سکه در دامن و جیب پیراهنم ریخت..گفت :فامیل عروسی؟ گفتم ؛ نه.فامیل داماد!-اسمت چیه.چیستا.چیستایثربی.رنگ از روی داماد پرید!
مادرش فریاد زد :شهریار بیا بریم دیگه پسرم !سمیرا خسته شده.انقدر تند رفتند که فرصت نشد تشکرکنم.از همه بچه ها بیشتر غنیمت داشتم....دامن و جیبهایم پر از سکه بود...بچه ها چشم دیدنم را نداشتند ؛ چون داماد زیبا با موی بلوطی و چشمان درشت و مهربانش ؛آنها را برایم جمع کرده بود..هنوز بوی عطرش روی سکه ها بود.شب که به خانه برمیگشتیم پدرم گفت :چرا ساکتی؟گفتم :بده آدم عاشق داماد یکی دیگه شه ؟گفت: نکنه عاشق شهریار شدی؟ گفتم :خوش به حال زنش.هم خودش خوشگل بود؛ هم شوهرش..داماد ؛کلی برای من سکه جمع کرد.پدر نزدیک بود برود توی دیوار !!! گفت :سکه؟میدونست تو کی هستی؟ گفتم :اولش نه..ولی اسممو بش گفتم.پدر گفت؛ اون چی گفت؛ گفتم :هیچی.دیگه رفت.پدرم گفت : بچه که بودیم ؛ مسابقه اسب سواری میدادیم.پدرش؛ امیر سر کیسه کن ؛ عمدی منو از رو اسبم پرت کرد پایین.واسه ارث...مطمینم !میخواست بمیرم.بیاد خواهرمو بگیره! هیچوقت کمرم خوب نشد.الان پدرش فوت کرده.گفتم : چیزی نیست که! بچه بودین.بده آدم عاشق داماد یه عروس شه؟ پدرم گفت :بله بده! گفتم :چیکار کنم ؟ از فکرم نمیاد بیرون...الان کجا میرن؟پدر گفت :خونه ی داماد.خصوصی ترا ؛میزنن؛ میرقصن؛ بعدم میرن خونه شون.گفتم :ما خصوصی تر ها نبودیم ؟ گفت :نخیر! من و پدرخدا بیامرزش همیشه رقیب بودیم...یه فامیلی دور....بوی عطر داماد؛ کف دستم روی سکه عرق کرده بود.گفتم : حالا بده آدم توی دلش؛ ته ته دلش ؛ عاشق داماد یکی دیگه شه؟ پدرم گفت ؛ که چی بشه؟ گفتم ؛ هیچی.کمکم کرد سکه جمع کنم. آدم ،فقط عاشق شه.هیچ جا نگه هیچ کار بدی ام نکنه..پدرم گفت :تو خلی بابا !...
همین چند روز پیش دیدمش.چهارده سالی ار من بزرگتر بود....اما تا در تاکسی ؛کنارم نشست شناختمش.او مرا با عینک تیره نشناخت.عجیب هنوز بوی کف دریا و عطر مریم میداد.به مقصد رسیدیم.ناگهان متوجه شد کیف پولش را جا گذاشته است.کلی از راننده ی عصبانی عذر خواهی کرد.من گفتم :من حساب میکنم آقا شهریار...جا خورد.هنوز نشناخته بود! گفتم ؛ من چیستام.گفت:همون که دستت تو باند بود؟ میدونی پدرامون به خون هم تشنه بودن؟ دو رقیب قدیمی! من و تو که نمیخواستیم اونا باهم بد باشن..یا پدرت از اسب بیفته.پس بی خیال !..گفتم :اینجا زندگی میکنید؟-گفت: آره. یه خونه قدیمی.دو تا بچه مون الان رفتن خارج.تو این خونه بزرگ تنهاییم..گفتم :یه سوال! بده آدم تو ذهنش؛ عاشق داماد عروس دیگه ای شه؟ گفت:منم یه سوال...بده آدم بخواد دخترش؛ شبیه یه دختر دیگه بشه؟ یه دختر مهربون ،درسخون و با نمک...گفتم :نه.گفت پس جواب توهم نه ! گفتم :پس احساس گناه نکنم؟ اخه اون شب خیلی خوشگل شده بودین.این همه هم بم کمک کردین. منم راستش یواشکی عاشقتون شدم
شب خواب دیدم خودم.لباس عروسی پوشیدم.نشستم کنار شما !گفت ؛ تو هم معصوم شده بودی.منم از خدا خواستم یه دختر مثل تو بم بده! گفتم :داد؟گفت:شوهری مثل من به تو داد؟ هر دو خندیدیم...یه چای باما میخوری؟ گفتم، خانم ناراحت نمیشه؟ گفت:تا وقتی عشق آدما ؛ به همدیگه صدمه نزنه ؛ هیچکی نباید ناراحت شه.دل آدم برای هزار جور عشق جا داره....بریم تو !....مجبور شد دستم را بگیرد.کف حیاطشان را کنده بودند.بی اختیار دستم را به سمت صورتم بردم...بوی مریم و کف دریا میداد...گفتم :مرسی که دعوام نکردید عاشقتون شدم....دو هفته عاشقتون بودم...بعد نمیدونم چرا یادم رفت.اما اون دوهفته عالی بود!....لبخند زد و کمکم کرد وارد شوم.گفت: عشق ؛ هر جورش که باشه ؛ یه جایی کمکه..ببین...⬇
ادامه از بالا
#ادامه_داستان_داماد
تو امروز پول تاکسیمو دادی ! نه.عیب نداره آدم تو دلش ؛ عاشق خیلی کسا بشه !خوش اومدی.هنوز میخندید ؛ گونه اش چال می افتاد....گفت : بفرما ! چه خوب بود که این مرد؛ دو هفته خوشبختی در دنیای عجیب کودکانه ام ؛ به من داده بود...همه ی پولهای تاکسی جهان در برابرش ؛ هیچ بود...دوست داشتن ؛ حتی دوست داشتن عتیقه ی چهل سال پیش ؛ چقدر خوب است.....یک جا یقه ی آدم را میگیرد و دوباره ؛ حال آدم را خوب میکند....و جهان زیباتر میشود و اکسیژن ؛ بیشتر.....مرسی داماد همیشه زیبا....
#داستان
#پایان
#داماد
#چیستایثربی
#از_مجموعه_جدید_نامه_ها
هر گونه اشتراک یا برداشت با ذکر نام نویسنده...سپاس
@chista_yasrebi
#ادامه_داستان_داماد
تو امروز پول تاکسیمو دادی ! نه.عیب نداره آدم تو دلش ؛ عاشق خیلی کسا بشه !خوش اومدی.هنوز میخندید ؛ گونه اش چال می افتاد....گفت : بفرما ! چه خوب بود که این مرد؛ دو هفته خوشبختی در دنیای عجیب کودکانه ام ؛ به من داده بود...همه ی پولهای تاکسی جهان در برابرش ؛ هیچ بود...دوست داشتن ؛ حتی دوست داشتن عتیقه ی چهل سال پیش ؛ چقدر خوب است.....یک جا یقه ی آدم را میگیرد و دوباره ؛ حال آدم را خوب میکند....و جهان زیباتر میشود و اکسیژن ؛ بیشتر.....مرسی داماد همیشه زیبا....
#داستان
#پایان
#داماد
#چیستایثربی
#از_مجموعه_جدید_نامه_ها
هر گونه اشتراک یا برداشت با ذکر نام نویسنده...سپاس
@chista_yasrebi
#آناکارنینا
بر اساس رمان جاودان
#تولستوی
#نویسنده_روسی
#کارگردان :
#جو_رایت
#بازی:
#کایرا_نایتلی
#جود_لاو
و......جمعی از بهترینها
#چگونه_یک_پاورقی_روزنامه_رمان_میشود
#فیلمنامه_نویس
#تام_استوپارد
ترکیبی از تاتر ؛ سینما ؛ ادبیات
همراه با طراحی لباس و صحنه ی زیبا
طراحی ملهم از صحنه ی تاتر
#چیستایثربی
دو سال پیش ؛ هر شب ؛ تقریبا ؛ یک دور کامل؛ این فیلم را به مدت دو ماه میدیدم و دلیل داشت...
درست مثل دارو....داروی خاص من بود.نه برای همه !
افراد خانواده فراری شدند....
سکانسهای مورد علاقه من :
دویل رقص تانگوی لهستانی
مسابقه ی اسب سواری و ترکیب آن
با
#تاتر
#سکانس_خودکشی_آنا
زیر چرخهای قطار
و صد البته روستا.زندگی پرنسس و سکانس پایانی و دست نوزاد
ورسیونهای دیگری نیز از این فیلم وجود دارد.اما زندگی ؛ تاتر است و تاتر ؛ زندگی......♥
همین مرا ؛ شیفته ی این فیلم میکند...که نگارش آن ؛ از نمایشنامه نویس برجسته ای چون
#تام_استوپارد ؛ اصلا ؛ عجیب نیست....
@chista_yasrebi
بر اساس رمان جاودان
#تولستوی
#نویسنده_روسی
#کارگردان :
#جو_رایت
#بازی:
#کایرا_نایتلی
#جود_لاو
و......جمعی از بهترینها
#چگونه_یک_پاورقی_روزنامه_رمان_میشود
#فیلمنامه_نویس
#تام_استوپارد
ترکیبی از تاتر ؛ سینما ؛ ادبیات
همراه با طراحی لباس و صحنه ی زیبا
طراحی ملهم از صحنه ی تاتر
#چیستایثربی
دو سال پیش ؛ هر شب ؛ تقریبا ؛ یک دور کامل؛ این فیلم را به مدت دو ماه میدیدم و دلیل داشت...
درست مثل دارو....داروی خاص من بود.نه برای همه !
افراد خانواده فراری شدند....
سکانسهای مورد علاقه من :
دویل رقص تانگوی لهستانی
مسابقه ی اسب سواری و ترکیب آن
با
#تاتر
#سکانس_خودکشی_آنا
زیر چرخهای قطار
و صد البته روستا.زندگی پرنسس و سکانس پایانی و دست نوزاد
ورسیونهای دیگری نیز از این فیلم وجود دارد.اما زندگی ؛ تاتر است و تاتر ؛ زندگی......♥
همین مرا ؛ شیفته ی این فیلم میکند...که نگارش آن ؛ از نمایشنامه نویس برجسته ای چون
#تام_استوپارد ؛ اصلا ؛ عجیب نیست....
@chista_yasrebi