چیستایثربی کانال رسمی
6.62K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi/ما میدانیم چه هستیم؛ اما نمیدانیم چه خواهیم شد...شکسپیر/با تنی چند از هنرجویان شیراز/چیستایثربی
#داستان

#یواشتر!
#چیستایثربی
ازمجموعه#نامه ها

برگرفته از اینستاگرام
#چیستایثربی
@yasrebi_chista
.

کنار پنجره نشسته بود.من کنارش....دو زن در اتوبوس.تقریبا هم سن هم.ورقه ی آزمایش را درجیبم لمس کردم ؛ انگار میخواستم مطمین شوم بچه هنوز همانجاست.انگار بچه ، در جیبم بود!..دو ماه و نیم....و من نمیدانستم باردارم ! مدام به ورقه ی آزمایش در جیبم دست میزدم.بچه سر جایش بود.یعنی الان یک نفر درون من نفس میکشید.غذامیخواست؟ محبت میخواست؟ مادر لازم داشت ؟ منکه هیچکدام را بلد نبودم ! دوباره تهوع گرفتم.خدایا دو ماه و نیم ؛مهمان من آمده بود و من نمیدانستم!همه میگفتند :قرص معده بخور؛ خوب میشوی!رانیتیدین پشت رانیتیدین که میخوردمو باز تهوع! و نمیدانستم بچه رانیتیدین نمیخواهد ؛ غذای خوب میخواهد.آرامش مادر میخواهد.عشق میخواهد.آماده نبودم! ترسیده بودم! ناگهان زن بغلی ام گفت:هیس! حرف نزن! فکر کردم بلند حرف زده بودم؟ نه...چون دو باره ادامه داد :مگه نمیگم حرف نزن! با خودم گفتم :باز گیر یک دیوانه افتادم!گفت:مگه با تو نیستم ؟ حس کردم مهمان کوچکم در دلم مچاله شد.سنگ شد.ترسید! انگار نفس نمیکشید! به زن گفتم :من که حرف نمیزنم.زن گفت :تو رو نمیگم؛شوهرمو میگم! الان داره حرف میزنه.صداشو میشنوم.گفتم : گوشاتو بگیر نشنوی! گفت:فایده نداره.داد میزنه!میگه زن گرفتن تکلیف بود؛وگرنه نمیگرفتمت.کی با توی ایکبیری ازدواج میکرد؟ نه پدر حسابی داری؛ نه مادر..بچه دارم که نمیشی؛ دلم به اون خوش باشه.خب معلومه سرت زن میارم.خوبشم میارم...گفتم :از کجا میدونی اینا رو میگه؟ گفت:چون دارم میشنوم.کر که نیستم! با خودم گفتم:پارانویید نوع حاد.بیچاره! زن دوباره داد زد:بسه دیگه نگو! گفتم:هنوز داره میگه؟ گفت؛ آره..میگه؛ خیلی آدم حسابی بودی؛ مهریه ام میخواستی؟همین که یکی از کنار خیابون جمعت کرد؛ خدا رو شکر کن..من به خدا کنار خیابون جوراب میفروختم.برای خرج مادرم.مریضه.سرطان داره.بابامم پیره.دیگه نمیتونه بنایی کنه.من خانواده دارم.عاشقشونم.مگه آدم پول نداشته باشه؛ یعنی خانواده نداره ؟ مگه آدم بچه دار نشه؛ آدم نیست؟ زن نیست؛ دل نداره؟ دیگر دستم را در جیبم نکردم.ایستگاه بعد باید پیاده میشدم.دهانم تلخ بود.زن محکم روی شیشه کوبید:باشه.هر چی تو میگی.اگه رو تکلیف زن گرفتی؛ طلاقم بده برم.لااقل کلفتی مادر بیچاره مو کنم! پیاده شدم.میخواستم از وسط خیابان رد شوم.دیدم هنوز دارد روی شیشه میکوبد. صدایش را نمیشنیدم.چقدر شکل خودم بود.کلید انداختم.چطور به او بگویم بهتر است؟ چطور خوشحالتر میشود؟بگویم بزودی پدر میشوی! تازه از خواب بیدار شده بود.گفتم :سلام.آزمایشگاه بودم.گفت:زخم معده که نیست؟ گفتم :نه.بچه ست.بچه دار شدیم.پشتش را به من کرد تا صورتش را با حوله خشک کند.خیلی طول کشید تا برگردد..به قول انیشتین گاهی زمان به اندازه ابدیت طول میکشد.حوله را آویزان کردو گفت: زود بود.خیلی! باورم.نمیشه.سکوت کرد...ادامه داد:ولی به هر حال بچه هم ؛ مثل ازدواج ؛ تکلیفه...رفت.صدای در یخچال آمد.به آینه نگاه کردم.گفتم ؛ دارم صداتو میشنوم.انقدر بلند نگو ! گفت:دیوونه شدی؟ من حرف نمیزنم! گفتم..ولی واقعا دارم میشنوم. بسه دیگه نگو ! ورقه ی آزمایش را از جیبم درآوردم.به آن خیره شدم.بچه عشق میخواست.پدر و مادر میخواست...تکلیف نبود! کاش میتوانستم گوشهای بچه ام را بگیرم...

#یواشتر
#داستان_کوتاه
#تک_قسمتی
#داستان
#چیستایثربی
هر گونه برداشت و اشتراک گذاری این داستان ؛ منوط به ذکر نام.نویسنده و لینک اینستاگرام یا تلگرام اوست.

@chista_yasrebi
#خون_به_پا_میشود
#دانیل_دی_لوییس
#داماد_آرتور_میلر
یک تنه این فیلم را جلو برد و اسکار گرفت
#کارگردان :
#پل_توماس_آندرسون

این صحنه ای است که به زور او را به کلیسا آورده اند تا مقابل همه اعتراف کند که فرزندش را ترک کرده است
#من_فرزندم_را_رها_کردم

جمله ی معروف فیلم ؛ با بازیگری بی نظیر دی_لوییس....او تاکنون سه بار جایزه بهترین اسکار مرد را گرفته است.

@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/کمپین حمایت از دانش آموزان مستعد نیازمند/برای آگاهی بیشتر با آنها تماس بگیرید
دلیل دوست داشتنی بودن بعضی ها هنوز نامعلوم است..یک مساله بی پاسخ است.شما از همان آدمها هستید.دوست داشتنی و عزیز...ارادتمند:ریحانه😍😍😍
@chista_yasrebi/عید....سورپرایزی جدید....و هدیه ای ناگهانی و به یاد ماندنی..فقط برای دوستان واقعی/چیستا
@zehnemovafagh



⭕️ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ.
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ. ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ. ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ یا ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ، ﺭﻓﺘﮕﺮ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ، ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ.

ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ، ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ، ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ، ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.

تﻨﻬﺎﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ...

#ویلارد_هارلی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/چند ساعت خوب با بانوی فیلمساز و دوست خوبم نسرین محمد طاهری که قصد دارد فیلم مستندی درباره زندگی من بسازد:چیستا/همان که هست
#فیلمی_درباره
#چیستا
همانگونه که هست.....
.

از نسرین محمد طاهری ؛ بانوی فیلمساز آثار مستند ؛ کوتاه وانیمیشن تشکر میکنم که زندگی مرا خوب میشناسد و قصد دارد با نگاه خلاقش ؛ از منظری جدید ؛ فیلمی درباره ی تنهایی؛ عشق ؛ تناقضات درون و برون ؛ مشکلات یک بانوی نویسنده ی مستقل در جامعه و خود کاویهایش بسازد.نسرین محمد طاهری سالها پیش مستند سازی را شروع کرد و صاحب چندین جایزه ی معتبر برای آثارش است.راستش دوست نداشتم بار دیگر؛ موضوع فیلم یا گزارشی باشم ؛ ولی چون نسرین عزیز یک فیلمساز خلاق است و مرا از خانواده ام هم ؛ بهتر میشناسد ؛ به پیشنهاد او پاسخ مثبت دادم.به قول او :
چیستا؛ چیستاست....عاشق سالیان دور پستچی.....نه اسطوره است ؛ نه فریبکار و غریب !...فقط چیستایی است که آثارش را دوست داریم و هر کدام در ذهن خودمان از او شخصیتی ساخته ایم! و دوست داریم طبق انتظارات ما رفتار کند !.... در صورتی که چیستا؛ چیستاست؛ یکسال است به فضای مجازی آمده...و قبل از آن هم چیستا بوده.....نسرین تلاش میکند چهره ی بی نقاب و راحت نویسنده را در برخورد با چالشهای زندگی اش به تصویر بکشد....و به خصوص بخشی از زندگی اش را که کمتر کسی میشناسد....علی....

مفتخرم که سوژه ی فیلم جدید او هستم.حرفهای زیادی برای گفتن دارم.....به خصوص درباره ی تاثیر خانواده ؛ بر سرنوشت متفاوتم که کسی چیزی درباره ی آن ؛ نمیداند......نسرین عزیز در این فیلم هم ؛ چون آثار قبلی ات برایت آرزوی موفقیت دارم.....دوست تو.

#چیستایثربی
#سینما
#فیلم
#فیلم_مستند
#فیلمی_درباره_چیستایثربی_و_نگاهش_به_دنیا
#نسرین_محمد_طاهری
#مستند



@chista_yasrebi
چیستای عزیز ومهربان
از اینکه میتوانم و به من اجازه دادید . آهنگ چیستای دلنشین روزگارم را با زبان تصویر بسرایم .ممنون وسپاسگزارم .ارادتمند

#نسرین_محمد_طاهری
@chista_yasrebi
سلام به همه اعضای کانال و........
من دیشب عکسی رو که "خودم" و با گوشی خودم درست کرده بودم،برای خانم یثربی فرستادم؛عکس رو با تمام عشق و شوق و ذوق برای ایشون فرستادم به علاوه جمله ای که خودم گفتم که این بود:[دلیل دوست داشتنی بودن بعضی آدمها هنوز نامعلوم است..یک مساله بی پاسخ است.شما از همان آدمها هستید؛دوست داشتنی و عزیز].و بسیار از ایشون ممنونم و سپاسگزارم که به فکربنده بودند؛و عکس رو فوروارد نکردند که مبادا کسی یا کسانی مزاحم بنده بشن؛ممنونم بابت نهایت توجتون خانم یثربی عزیز*❤️❤️❤️
عزیزان!!!من ریحانه؛ اون عکس و اون جمله رو برای ایشون فرستادم!!!متاسفانه افرادی فکرکردن که این عکس و جمله متعلق به یک طرفدار نیست و شاید خانم یثربی این کار رو کردن...حرفی برای این افراد ندارم...جز تاسف...
ریحانه
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/آنگونه زندگی کن که میخواهی بعدها به همین دلیل از تو یاد شود/یک جمله معروف روانشناسی/چیستایثربی
#شوالیه/داستان
#سه_قسمتی
#قسمت_اول
#داستان
#چیستا_یثربی
#مجموعه_نامه_ها
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
به آدرس
@yasrebi_chista


هوای کافی شاپ ؛ داغ بود. دخترک ؛ به زور میتوانست از لابلای آن همه دود سیگار، آدمها راتشخیص دهد ؛
زیاد اهل کافه نبود.این بار دوم یا سومش بود ؛ که با همکلاسیهایش آمده بود...آنقدر آنجا سروصدای جوانها با موسیقی لیلی #سینا_حجازی ؛ آمیخته شده بود که صدای بغل دستی اش راهم نمیشنید.بالاخره نوبت میز آنها رسید.پسری قد بلند ؛ با موهای بلند قهوه ای فرفری؛ و چهره ای جدی؛ جلو آمد تا سفارششان را یادداشت کند.دختر حواسش پرت شد.چقدر این چهره برایش آشنا و باستانی بود !...انگار از وسط یک کتاب تاریخ جنگجویان قدیمی بیرون آمده بود!بی اختیار یاد سهراب؛ سیاوش؛ آرش و اشعار فردوسی افتاد!...انگار پسرک با جلیقه مشکی زیبا و بوی تلخ و خوب ادکلنش ؛ همین حالا از وسط کتابهای تاریخ ایران؛ یونان یا روم باستان بیرون آمده بود و یا از وسط شاهنامه؛ و هنوز موهایش بوی اساطیرمیداد ؛اما با لباسهای امروزی.چقدر جذبه و وقار درایستادنش بود.انگار نه منتظر سفارش آنها ؛ که منتظر پایان جهان بود.تمام دوستانش ؛ سفارشهایشان را دادند.هنوز فقط دخترک بود که به جای لیست خوراکیها ؛به پسر نگاه میکرد.پسر از زیر چشم، نگاهی به او انداخت وگفت: شما سفارشی ندارید؟ دختر میدانست پول زیادی همراهش نیست.گفت؛ چای اگه ممکنه! و انگار صدای خودش را از سیاره دیگری میشنید.پسر گفت ؛ ما چای را با کیک سرو میکنیم.چه نوع کیکی؟ دخترپول برای کیک نداشت.وگرنه کیک شکلاتی دوست داشت.چشمان پسر؛ رنگ همه شکلاتها ی خوشمزه ی دنیا بود.گفت:من کیک میل ندارم..پسر بی نمکی از همکلاسیهایش گفت: خسیس نباش! تو بگیر.ما برات میخوریم.همه خندیدند..جز پسر قد بلند مو فرفری که داشت به جایی در دوردست؛ نگاه میکرد؛ انگار آن آدمها وجود نداشتند...گفت: بالاخره؟ دختر گفت: ممنون.من چیزی میل ندارم!..پسر رفت.بچه ها گفتند:خسیس! دختر گفت :خب کیک دوست ندارم.ولم کنید!...اصلا من نمیخواستم بیام.شما اصرار کردین!و ساکت نشست و به روبرویش خیره شدبه پیشخوان...پسر قدبلند مو فرفری؛ همه کار میکرد.قهوه درست میکرد.آب پرتقال را در لیوان میریخت.دختر باخودش گفت : خیلی شبیه شوالیه های قدیمه..تند و فرز و باهوش....اینجا چکار میکنه؟!
الان باید؛ تو میدون جنگ باشه!
پسر دیگری سفارشها را آورد.یک چای و کیک شکلاتی اضافه بود .بچه ها گفتند:این مال میز ما نیست! پسرک گارسون گفت:رییس گفته؛ مال این خانمه و دخترک را نشان داد...امشب مهمان کافی شاپ هستند.دوستانش با صدای بلند خندیدند !دختر سرش گیج رفت.شوالیه او را مهمان کرده بود؟! چرا؟! چه شوالیه ی سخاوتمندی !/ادامه دارد.

#شوالیه
#داستان_سه_قسمتی
#قسمت_اول
#چیستایثربی
#مجموعه_نامه_ها
#زیر_چاپ

هر گونه اشتراک یا برداشت از این قصه ؛ منوط به ذکر نام نویسنده و لینک اینستاگرام یا تلگرام رسمی اوست.
@chista_yasrebi
#شوالیه
#چیستا_یثربی
#قسمت #دوم
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
@yasrebi_chista
آدرس اینستاگرام چیستایثربی

چه شوالیه ی سخاوتمندی ! خوشمزه ترین چای و کیکی بود که در عمرش خورده بود.چقدر هم گرسنه بود....

آخر کار که همه به شلوغ کاری مشغول بودند؛ دختر جلوی پیشخوان رفت.رییس مو فرفری شیکپوش ؛ داشت با گوشی اش حرف میزد.یک حلقه مویش روی پیشانی اش ریخته بود و دختر بی اختیار؛ یاد آرش کمانگیر افتاد و نمیدانست چرا!....فقط گفت: خواستم تشکر کنم.پولشو براتون میارم. رییس گفت:خواهش میکنم! لازم نیست.ماهر هفته یه نفر رو تصادفی مهمون میکنیم.امشب قرعه به شماافتاد...کی از شما بهتر؟! صدای سینا حجازی بلند بود..."با خودم گفتم من کجا،مجنون کجا؟"...
دختر تشکر کرد.میخواست برود.دلیلی برای ایستادن نداشت.اما ناگهان نفس بلندی کشید و گفت؛ من اینجا مهندسی برق میخونم...هفته دیگه با دوستای دیگه م میام.از شرمندگیتون در میام"آی لیلی..آی لیلی"..موسیقی ادامه داشت.مدام تکرار میشد.پسر لبخند خاصی زد.چهره ی مغرور و عبوس و جنگجویش ؛ کمی مهربان شد.گفت :کافه پدرمه.هم کار میکنم ؛ هم اینجا یه کم پول درمیارم ؛خوشحال میشم بیاین ! راستی کیک شکلاتی خوب بود؟ دختر گفت؛ از کجا میدونستین شکلاتی دوست دارم؟پسر گفت:رنگ گل سرتون! دختر بی اختیار به سنجاق سرش که روی آن یک گل شکلاتی بافتنی بود؛ دست زد وگفت :فقط خواستم بگم مرسی ؛ دیگه هیچی!....
و خیلی چیزها دلش میخواست بگوید و رویش نمیشد.مثلا دوست داشت اسم پسر را بپرسد.حتما یک اسم اساطیری داشت.پسر با سر جواب دختر را داد.گوشی اش دو باره زنگ خورد.دختر رنگ شلوار لی پسر را دوست داشت و فکر کرد شوالیه باشلوار لی ! جالبه !.... یکهفته منتظر بود که با دو دوست دختر صمیمی اش ؛ به کافه بروند.پولهایشان را جمع کرده بودند. اینبار جوان کوتاه و کم مویی سفارشها رامیگرفت.دختر داشت حالش بد میشد.شوالیه کجا بود.چرا غلامش را فرستاده بود؟شوالیه ی چشم شکلاتی که نبود ؛ پس او هم گرسنه نبود.دوستانش گفتند:چت شده؟ تو خواستی بیایم ؟ ! بالاخره دخترک ؛ دل به دریا زد و گفت؛ اون بار ؛ یه آقای دیگه سفارش ما رو گرفت.موهای بلندی داشت.قد بلند....پسر کوتاه قد گفت:یکی از شرکای ما بودن.متاسفانه فوت کردن! ظاهرا قرصا بشون نساخته بود! دختر جیغ زد:کی؟ چند شنبه ؟ پسرک از واکنش دختر ترسید؛ گفت: چهار روز پیش خانم ! دیروز سومش بود.چطور؟میشناختینش؟ دختر از پشت میز بلند شد.به طرف آشپزخانه دوید.کسی داد زد: آی خانم ؛ اونجا ممنوعه! دختر میان دود غلیظ آشپزخانه؛ شوالیه اش را دید.سهراب بود؛ پسر رستم دستان ؛ سیاوش بود؛ میان آتش ؛ ؛آرش کمانگیر بود ؛ در حال کشیدن کمان ؛ و پرتاب آخرین تیرخود ؛ و نفس آخر!....اینجا بود......دختر نفس راحتی کشید.اینجا بود ! زنده بود !دود غلیظ سیگار و مواد دیگر؛ چهره اش را پنهان کرده بود ؛ ولی مو و ادکلن تلخ خودش بود!/ادامه دارد

#شوالیه
#داستان_سه_قسمتی
#قسمت_دوم
#چیستایثربی
#داستان
از
#مجموعه_قصه
#نامه_ها
#زیر_چاپ

هر گونه اشتراک یا برداشت ؛ منوط به ذکر نام نویسنده است.
@chista_yasrebi
#شوالیه
#چیستایثربی
#قسمت_سوم
#قسمت_پایانی
#داستان_سه_قسمتی
برداشت از اینستاگرام چیستایثربی به آدرس
@yasrebi_chista


یک "لیلی "پروتزی هم ؛ کنار پسرک نشسته بود و دود سیگارش را به شکل حلقه حلقه از بینی اش ؛ بیرون میداد؛ با موی زرد کاهی.... ؛دخترک با سادگی و شادی کودکانه ای گفت : چرا گفتن مردید شما ؟.... داشتم سکته میکردم!.... پسر لبخندی زد و گفت : هر هفته یکی اینجا میره یا میمیره...
اینبار ؛ قرعه به نام من نبود...یه بنده خدای دیگه بود...چند تا ناجور باهم خورده بود....ریق رحمتو سر کشید......دخترک گفت :سیگاره اینکه شما میکشی ؟!..... ببخشید؛ ولی چه بوی بدی داره!....برای شوالیه ها خوب نیست! باید مراقب خودتون باشین...مگه چند تا از نسل شما مونده؟ این را گفت و رفت...
صدای خنده ی دختر پروتزی را پشت سرش شنید...شوالیه؟! دختره ی خل ؛ به تو گفت؟ پاک قاطی بود! اینو دیگه از دکون کدوم عتیقه ای پیدا کردی ؟ نسل شما!!! نسل شما مگه کیه؟...نسل ماموتای منقرض شده ؟!.....مثل خودت؛ خل مشنگ بود ؛ و دوباره دود را از بینی اش بیرون داد و خنده ی هیستریکی کرد! تکرار کرد:

"شوالیه"!!!!......و باز خندید !

ولی پسر مو بلند؛ اصلا نخندید.سیگار را خاموش کرد و جدی از جایش بلند شد...از آن روز پسر؛ هزار بار ؛دانشکده مهندسی برق را زیر و رو ؛ تا دخترک ساده ی مقنعه کج ؛ را پیدا کند....حتی نامش را نمیدانست ! فقط میدانست آن دخترک او را "شوالیه" صدا کرده بود ! در صورتی که همه به او از کودکی بی عرضه؛ خنگ ؛ نفهم یا بنگی میگفتند!....
بالاخره پیدایش کرد!...دختر داشت کنفرانس میداد.پسر صبر کرد ؛ دختر که از کلاس بیرون امد؛ پسر کمی خجالتزده سلام داد و گفت؛ اون سیگار بدبو رو گذاشتم کنار!...اومدم بگم....یادم رفت چی میخواستم بگم....خیلی گشتم پیداتون کردم ؛راستی ؛ وقت دارین این هفته بریم کوه؟ از بچه گی نرفتم...اگه دوست داشته باشین!..و نمیدانست چرا از بین این همه لیلی؛ جلوی این دختر ساده ی معمولی ؛ با مقنعه کج و ابروهای نامرتبش ؛ هول کرده است؟!.... دخترگفت: نمیدونم ! باید از مادرم اجازه بگیرم...اما گمانم باکوه مخالف نباشه! ورزشه دیگه ! البته اگه خودشم با ما بیاد ایرادی نداره ؛ معمولا ؛ اون پایین میشینه....پسر گفت: چه خوب! بعدش سه تایی چای ذغالی میخوریم.اونجا کیک؛ اجباری نیست !
در دانشگاه ؛ همه به پسر خوش تیپ قد بلندی؛ نگاه میکردند؛ که شلوار لی، پوتین آخرین مدل خارجی و موهای بلندش به دانشجویان آنجا شبیه نبود.انگاردرست همان لحظه ؛ از کره مریخ وسط دانشگاه آنها ؛ پرت شده بود! و داشت با درسخوانترین بانوی دانشجوی مهندسی برق حرف میزد.
دختر گفت:مثل فیلم سینماییه؛ همه به شما زل زدن! گناهی هم ندارن! حتما تا حالا شوالیه ندیدن! اونم با شلوار لی و جلیقه ی مارکدار ! مطمینم ؛ حتی فیلم بن هور و اسپارتاکوس رو هم ندیدن! شوالیه های قدیم....
پسر گفت : راستش منم ندیدم! و لبخند شیرینی زد.شیرین تر از تمام کیکهایی که تاکنون سرو کرده بود.شیرین تر از تمام کیکهایی که دخترک از کودکی به حال خورده بود. دخترک حس کرد آن لحظه مزه ی همه کیکهای جهان را میفهمد.■
پایان.
#شوالیه
#داستان_سه_قسمتی
#قسمت_آخر
#چیستایثربی
#داستان
#مجموعه_داستان
#زیر_چاپ
#نامه_ها

هر گونه اشتراک ؛ منوط به ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام یا اینستاگرام اوست.
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/این روزها باید خیلی مواظب کودک درونم باشم ؛ هر جا میروم فالورهای نازنین صدایم میکنند/ناهید عزیز همراه دخترش رها .امشب/گیشا