@chista_yasrebi/جایزه ی بهترین بانوی نمایشنامه نویس/هفته پیش/جایزه روی صحنه؛ همیشه برایم کمی سخت است/چیستایثربی
جهان
کاغذ مچاله ای در دستم
نشانی ات رویش نوشته...
چرا از هر طرف که می روم؛
بن بست است؟
#چیستایثربی
Le monde
Comme un papier froissé
Sur lequel ton adresse est écrit... mais pourquoi n'importe où je vais;
C'est l'impasse?
#چیستایثربی #شعر #معاصر
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#شعر_عاشقانه
#شعر_دوزبانه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
کاغذ مچاله ای در دستم
نشانی ات رویش نوشته...
چرا از هر طرف که می روم؛
بن بست است؟
#چیستایثربی
Le monde
Comme un papier froissé
Sur lequel ton adresse est écrit... mais pourquoi n'importe où je vais;
C'est l'impasse?
#چیستایثربی #شعر #معاصر
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری
#شعر_عاشقانه
#شعر_دوزبانه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
من ؛ روزی 1780 بار نگاهت میکنم....
ار مجموعه
#نامه_های_خصوصی
#چیستایثربی
امروز شمردم.شد 1780 بار....مگر میشود انقدر به کسی نگاه کرد و طرف نپرسد :بله؟چیه خانم ؟ مشکلی دارید؟ چرا هی به من نگاه میکنید؟ ولی او نپرسید.به نگاه کردن مردم عادت دارد...گاهی با خودم میگویم چطور میتواند زیر بار این همه نگاه زندگی کند؟ بعد میروم کنارش مینشینم ؛ میگویم :من که چیزی ازت نمیخوام.خودت میدونی.....یه سقف ؛ یه سرپناه ، یه قالی قرمز ، یه سفره، چند تا بچه ی هم قد و نیم قد..یه مرد خونه.....اگه لطف کنی یه کادوی کوچولو هم بد نیست..مثلا یه النگو...النگو خوبه..آدم دستشو که تکون میده جیرینگ جیرینگ صدا میکنه.دوست دارم....نه.البته باید دو تا باشه که صدا کنه....حالا دو تا بگیر عزیز..چی ازبزرگیت کم میشه؟ میدونی من باید یه اعترافی بت کنم....من اصلا به دخترم نمیگم میام اینجا پیشت. میگم کار دارم.بده؟ دروغ نمیگم به خدا.فقط راستشو بش نمیگم.میترسم باز دعوام کنه...بگه برای چی رفتی خودتو کوچیک کردی؟ اونکه به حرفات گوش نمیده؟راستی گوش نمیدی؟ خوبم میدی.میدونی چقدر نگات میکنم؟ پس میدونی دوستت دارم.امیدم تویی...راستی امروز اقدس خانم ؛ مثل دیوونه ها باهام دعوا کرد.میگفت؛ آب لجنو عمدی ریختم در خونه شون!..عمدی نریختم.اومدم بریزم توی جوی.یه کم شتک شد رو در اونا..به من چه که تازه درشونو رنگ کردن...در خونه ما خیلی کهنه شده ؛ پوسته پوسته شده.من تنهایی پول ندارم رنگش کنم.اگه تو یه کم..بتونی برام پول جور کنی...رنگش میکنم.پول زیادی نمیشه... نه...اول دندون خرابمو درست میکنم.آب سرد میخورم تیر میکشه...گوشتم نمیتونم بجوم.البته اگه یه کم؛ پول بم بدی ؛ قربونت برم ؛ اول یه پیرهن برای خودم میخرم.داره عید میشه.من هیچی ندارم...این پیرهنو تنم مبینی ؟ دو ساله با این میام پیشت....نخ نما شده.خجالت میکشم به خدا جلوی تو..ولی میگم تو برات مهم نیست.آقایی.ظاهر بین نیستی...منو همینجوری قبول داری. اما صاحبخونه چی؟ اون اجاره شو میخواد.همه ش بش میگم آقامو ببینم پولتو میدم.اما تو به روت نمیاری فدات شم...خب آدمیزاده.خرج داره.زن تنها دو برابر خرج داره.حالا اگه یه دخترم داشته باشه...گفتم دختر؟...باید ببرمش دکتر استخون.همه ش پا درد داره.بیمه هم نیست که....این دکترای تخصصی هم قد خون باباشون پول میگیرن.یه چیز دیگه هم بت بگم...من شبا میترسم.از انبار یه صداهایی میاد.دخترم میگه موشه!ولی من گمونم بزرگتره.هر چی هست ببینمش غش میکنم.پول سمپاشی ندارم.یعنی یه ممکنه یه دزد غولتشن؛ تو خونه ی ما قایم شده باشه؟ ما که چیزی نداریم ببره ؟ دوست دارم شبا منتظرت بودم می اومدی خونه..رو قالی قرمزمون سه تایی با هم شام میخوردیم.من و تو ودخترم ...راستی چی دوست داری برات بپزم؟ ماکارونی خوبه؟ عاشقتم.ماکارونی که سهله..بگو کباب!....فقط پول گوشتشو ندارم.بعد من...بعدش من...سرمو میذارم رو شونه ت....راحت میخوابم.دیگه خواب بد نمبینم...زن نمیدانست چه کسی بیدارش میکند:مادر جان....مادر جان...بیدار شو! اینجا جای خواب نیست.برو خونه تون بخواب!... میخوایم درو ببندیم.زن گفت:اما آقام...هنوزعقبم نیومده.زن دوم گفت؛ کجاست؟ گفت؛ گمونم خوابه..زن دوم گفت : ما ماموریم... باید درو ببندیم...بیرون منتظرش باش..زن کفشهایش را پوشید.یک بار دیگر نگاهش کرد.گفت ؛ منو نمیرسونی؟ نه.نمیتونی.خوابت میاد...باشه..من برم.الان صدای دختره در میاد. ببخشید دوهزار تومن بیشتر ندارم.بقیه شو میخوام واسه خونه یه کم برنج بخرم...ببخشید کمه.دو تومن را همانجا گذاشت...دم در مکثی کرد وگفت ؛ یعنی چه خوابی میبینی؟ خیلی دوست دارم بدونم..دوست دارم تو خوابت؛ باهات قدم بزنم....خیابان تاریک بود.کوه این ساعت خلوت میشد.هیچ ماشینی نبود زن را با آن پول کم به خانه کوچکش برگرداند.برگشت.زن دوم ؛ دم در گفت ؛ پس چرا برگشتی؟ گفت: اگه بذارین امشب این گوشه بخوابم؟..
به خدا ؛کاریش ندارم....فقط از دور نگاش میکنم.امروز 1780 بار نگاش کردم.بازم نگاه میکنم. تا صبح بشه پنج هزار بار.خوبه ؟ زن دوم گفت ؛ نمیشه بیرون!..باید درو ببندم.باد سردی داخل پیراهن زن وزید.سردش بود.لباسش کافی نبود.روی قبرها نشست.گفت:داشتیم آقا...درسته بت دروغ گفتم.غلط کردم! دخترم عروسی کرد رفت.بم سر نمیزنه.وقت نداره.اما من که عاشق مرام شمام.ده ساله همه جا میگم آقامی؛سرورمی! چرا بیرونم کردی؟ من این ساعت کجا برم؟نصفه شب میرسم خونه باز اقدسه گیر میده..برنجم نمیتونم بگیرم.بستن دیگه.. در خیابان بود.دست در جیبش کرد تا مطمین شود ده هزار تومانی اش آنجاست.تعجب کرد.چند تا ده هزار تومانی در جیبش بودند! مطمین بود که فقط یکی داشت! خدا را شکر کرد.گفت ؛ مرسی آقا جونم.میدونستم حواست بم هست...تو گذاشتی جیبم؟ فردا باز میام نگات میکنم. زن با چادر سیاهش، در شب گم شد.زن مسول امامزاده؛ آخرین جارو را کشید و گفت:بیچاره پیرزن.ده ساله عاشق این امامزاده ست.
ار مجموعه
#نامه_های_خصوصی
#چیستایثربی
امروز شمردم.شد 1780 بار....مگر میشود انقدر به کسی نگاه کرد و طرف نپرسد :بله؟چیه خانم ؟ مشکلی دارید؟ چرا هی به من نگاه میکنید؟ ولی او نپرسید.به نگاه کردن مردم عادت دارد...گاهی با خودم میگویم چطور میتواند زیر بار این همه نگاه زندگی کند؟ بعد میروم کنارش مینشینم ؛ میگویم :من که چیزی ازت نمیخوام.خودت میدونی.....یه سقف ؛ یه سرپناه ، یه قالی قرمز ، یه سفره، چند تا بچه ی هم قد و نیم قد..یه مرد خونه.....اگه لطف کنی یه کادوی کوچولو هم بد نیست..مثلا یه النگو...النگو خوبه..آدم دستشو که تکون میده جیرینگ جیرینگ صدا میکنه.دوست دارم....نه.البته باید دو تا باشه که صدا کنه....حالا دو تا بگیر عزیز..چی ازبزرگیت کم میشه؟ میدونی من باید یه اعترافی بت کنم....من اصلا به دخترم نمیگم میام اینجا پیشت. میگم کار دارم.بده؟ دروغ نمیگم به خدا.فقط راستشو بش نمیگم.میترسم باز دعوام کنه...بگه برای چی رفتی خودتو کوچیک کردی؟ اونکه به حرفات گوش نمیده؟راستی گوش نمیدی؟ خوبم میدی.میدونی چقدر نگات میکنم؟ پس میدونی دوستت دارم.امیدم تویی...راستی امروز اقدس خانم ؛ مثل دیوونه ها باهام دعوا کرد.میگفت؛ آب لجنو عمدی ریختم در خونه شون!..عمدی نریختم.اومدم بریزم توی جوی.یه کم شتک شد رو در اونا..به من چه که تازه درشونو رنگ کردن...در خونه ما خیلی کهنه شده ؛ پوسته پوسته شده.من تنهایی پول ندارم رنگش کنم.اگه تو یه کم..بتونی برام پول جور کنی...رنگش میکنم.پول زیادی نمیشه... نه...اول دندون خرابمو درست میکنم.آب سرد میخورم تیر میکشه...گوشتم نمیتونم بجوم.البته اگه یه کم؛ پول بم بدی ؛ قربونت برم ؛ اول یه پیرهن برای خودم میخرم.داره عید میشه.من هیچی ندارم...این پیرهنو تنم مبینی ؟ دو ساله با این میام پیشت....نخ نما شده.خجالت میکشم به خدا جلوی تو..ولی میگم تو برات مهم نیست.آقایی.ظاهر بین نیستی...منو همینجوری قبول داری. اما صاحبخونه چی؟ اون اجاره شو میخواد.همه ش بش میگم آقامو ببینم پولتو میدم.اما تو به روت نمیاری فدات شم...خب آدمیزاده.خرج داره.زن تنها دو برابر خرج داره.حالا اگه یه دخترم داشته باشه...گفتم دختر؟...باید ببرمش دکتر استخون.همه ش پا درد داره.بیمه هم نیست که....این دکترای تخصصی هم قد خون باباشون پول میگیرن.یه چیز دیگه هم بت بگم...من شبا میترسم.از انبار یه صداهایی میاد.دخترم میگه موشه!ولی من گمونم بزرگتره.هر چی هست ببینمش غش میکنم.پول سمپاشی ندارم.یعنی یه ممکنه یه دزد غولتشن؛ تو خونه ی ما قایم شده باشه؟ ما که چیزی نداریم ببره ؟ دوست دارم شبا منتظرت بودم می اومدی خونه..رو قالی قرمزمون سه تایی با هم شام میخوردیم.من و تو ودخترم ...راستی چی دوست داری برات بپزم؟ ماکارونی خوبه؟ عاشقتم.ماکارونی که سهله..بگو کباب!....فقط پول گوشتشو ندارم.بعد من...بعدش من...سرمو میذارم رو شونه ت....راحت میخوابم.دیگه خواب بد نمبینم...زن نمیدانست چه کسی بیدارش میکند:مادر جان....مادر جان...بیدار شو! اینجا جای خواب نیست.برو خونه تون بخواب!... میخوایم درو ببندیم.زن گفت:اما آقام...هنوزعقبم نیومده.زن دوم گفت؛ کجاست؟ گفت؛ گمونم خوابه..زن دوم گفت : ما ماموریم... باید درو ببندیم...بیرون منتظرش باش..زن کفشهایش را پوشید.یک بار دیگر نگاهش کرد.گفت ؛ منو نمیرسونی؟ نه.نمیتونی.خوابت میاد...باشه..من برم.الان صدای دختره در میاد. ببخشید دوهزار تومن بیشتر ندارم.بقیه شو میخوام واسه خونه یه کم برنج بخرم...ببخشید کمه.دو تومن را همانجا گذاشت...دم در مکثی کرد وگفت ؛ یعنی چه خوابی میبینی؟ خیلی دوست دارم بدونم..دوست دارم تو خوابت؛ باهات قدم بزنم....خیابان تاریک بود.کوه این ساعت خلوت میشد.هیچ ماشینی نبود زن را با آن پول کم به خانه کوچکش برگرداند.برگشت.زن دوم ؛ دم در گفت ؛ پس چرا برگشتی؟ گفت: اگه بذارین امشب این گوشه بخوابم؟..
به خدا ؛کاریش ندارم....فقط از دور نگاش میکنم.امروز 1780 بار نگاش کردم.بازم نگاه میکنم. تا صبح بشه پنج هزار بار.خوبه ؟ زن دوم گفت ؛ نمیشه بیرون!..باید درو ببندم.باد سردی داخل پیراهن زن وزید.سردش بود.لباسش کافی نبود.روی قبرها نشست.گفت:داشتیم آقا...درسته بت دروغ گفتم.غلط کردم! دخترم عروسی کرد رفت.بم سر نمیزنه.وقت نداره.اما من که عاشق مرام شمام.ده ساله همه جا میگم آقامی؛سرورمی! چرا بیرونم کردی؟ من این ساعت کجا برم؟نصفه شب میرسم خونه باز اقدسه گیر میده..برنجم نمیتونم بگیرم.بستن دیگه.. در خیابان بود.دست در جیبش کرد تا مطمین شود ده هزار تومانی اش آنجاست.تعجب کرد.چند تا ده هزار تومانی در جیبش بودند! مطمین بود که فقط یکی داشت! خدا را شکر کرد.گفت ؛ مرسی آقا جونم.میدونستم حواست بم هست...تو گذاشتی جیبم؟ فردا باز میام نگات میکنم. زن با چادر سیاهش، در شب گم شد.زن مسول امامزاده؛ آخرین جارو را کشید و گفت:بیچاره پیرزن.ده ساله عاشق این امامزاده ست.
خدا هیچکسو تنهانکنه..خوب کردم اون پولو با اجازه آقا گذاشتتم تو جیبش..مگه نه آقا؟ راضی نبودی یه زن که مریدته این وقت شب با جیب خالی بره بیرون؟ میگم.... شما به من گفتی پولو از دخل امامزاه بذارم تو جیب اون.؟ آخه یه صدایی تو ذهنم گفت این کارو کنم.....من هیچوقت از این کارا نمیکنم.....میگم آقا...حواست بش هستا....خوش به حالش....
.
#چیستایثربی
#داستان_تک_قسمتی
#مجموعه
#نامه_های_خصوصی
روزی 1780 بار نگاهت میکنم
@chista_yasrebi
.
#چیستایثربی
#داستان_تک_قسمتی
#مجموعه
#نامه_های_خصوصی
روزی 1780 بار نگاهت میکنم
@chista_yasrebi
هر گونه کپی یا اشتراک قصه های این مجموعه ؛ بی ذکر نام.نویسنده و لینک تلگرام او ممنوع است.
#چیستایثربی
#اینستاگرام_رسمی
@yasrebi_chista
#نامه های_عاشقانه
@chista_yasrebi
کانال رسمی تلگرام نویسنده
#چیستایثربی
#اینستاگرام_رسمی
@yasrebi_chista
#نامه های_عاشقانه
@chista_yasrebi
کانال رسمی تلگرام نویسنده
@chista_yasrebi/به زودی/دوستان هر شب یک قصه از مجموعه نامه های عاشقانه داریم در تلگرام..دیشب اولین آن بود.پست بالاتر.بخوانید.ممنونم
صدها سوال در مورد
#شیداوصوفی شاید باقی ماند که مناسب طرح انها ؛ در فضای مجازی ؛ در این زمان فشرده نبود....گفتم که!....شاید اشتباه من بود.شاید با این همه لطف و احساس مثبتتان به داستان ؛ انتخاب کتابی به این حجم قطور با 37 شخصیت اصلی؛ مناسب اینستاگرام نبود....برای تلگرام ؛ شاید مناسبتر بود....به زودی پاسخ پرسشهایتان را در کتاب میخوانید!
انشالله........
به همایش داستانهای نامه گونه ی شبانه ی مابپیوندید.....بر اساس زندگی خود شما و ما.......توضیحات بیشتر در اینستاگرام رسمی من داده خواهد شد....اولین آن دیشب بود.
من روزی 1780 بار نگاهت میکنم
#داستان
#چیستایثربی
#سپاس
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی شاید باقی ماند که مناسب طرح انها ؛ در فضای مجازی ؛ در این زمان فشرده نبود....گفتم که!....شاید اشتباه من بود.شاید با این همه لطف و احساس مثبتتان به داستان ؛ انتخاب کتابی به این حجم قطور با 37 شخصیت اصلی؛ مناسب اینستاگرام نبود....برای تلگرام ؛ شاید مناسبتر بود....به زودی پاسخ پرسشهایتان را در کتاب میخوانید!
انشالله........
به همایش داستانهای نامه گونه ی شبانه ی مابپیوندید.....بر اساس زندگی خود شما و ما.......توضیحات بیشتر در اینستاگرام رسمی من داده خواهد شد....اولین آن دیشب بود.
من روزی 1780 بار نگاهت میکنم
#داستان
#چیستایثربی
#سپاس
@chista_yasrebi
دوستان عزیزم سلام
داستان #شیدا_و_صوفی، پس از فراز و فرودهایی که داشت، بالاخره به پایان رسید. بسیاری از فالوورها و دوستانم که داستان را خوانده اند درخواست داشتند که کل قسمتها در یک مجموعه منتشر شود. از آنجایی که قبلا همین تجربه مشابه را در داستان #پستچی با اپلیکیشن #طاقچه (taaghche.ir) داشتیم، و بسیاری از شما راضی بودید، داستان شیدا و صوفی را همراه با سرنوشت و حکم محکومیت قضایی بیشتر شخصیتهای داستان، به صورت یک مجموعه کامل و رایگان در اپلیکیشن طاقچه منتشر کردیم.
اگر دستگاه اندروید دارید طاقچه رو از لینک زیر دانلود کنید:
http://cdn.taaghche.ir/taaghche.473.apk
اگر گوشیتون اپل هست هم از این لینک دانلود کنید:
https://itunes.apple.com/us/app/taaghche/id738455338?mt=8
لطفا اگر خواستید داستان شیدا و صوفی را به کسی پیشنهاد بدهید بگویید که تنها نسخه کامل و درست که مورد تایید من هست ؛ همین نسخه ای است ، که امروز روی طاقچه قرار داده ام.
اگر با هر مشکلی در دانلود طاقچه ؛ یا داستان برخوردید؛ با تلگرام طاقچه یا تلفنشون تماس بگیرید:
@taaghche_support
02188149813 /طاقچه
@chista_yasrebi
داستان #شیدا_و_صوفی، پس از فراز و فرودهایی که داشت، بالاخره به پایان رسید. بسیاری از فالوورها و دوستانم که داستان را خوانده اند درخواست داشتند که کل قسمتها در یک مجموعه منتشر شود. از آنجایی که قبلا همین تجربه مشابه را در داستان #پستچی با اپلیکیشن #طاقچه (taaghche.ir) داشتیم، و بسیاری از شما راضی بودید، داستان شیدا و صوفی را همراه با سرنوشت و حکم محکومیت قضایی بیشتر شخصیتهای داستان، به صورت یک مجموعه کامل و رایگان در اپلیکیشن طاقچه منتشر کردیم.
اگر دستگاه اندروید دارید طاقچه رو از لینک زیر دانلود کنید:
http://cdn.taaghche.ir/taaghche.473.apk
اگر گوشیتون اپل هست هم از این لینک دانلود کنید:
https://itunes.apple.com/us/app/taaghche/id738455338?mt=8
لطفا اگر خواستید داستان شیدا و صوفی را به کسی پیشنهاد بدهید بگویید که تنها نسخه کامل و درست که مورد تایید من هست ؛ همین نسخه ای است ، که امروز روی طاقچه قرار داده ام.
اگر با هر مشکلی در دانلود طاقچه ؛ یا داستان برخوردید؛ با تلگرام طاقچه یا تلفنشون تماس بگیرید:
@taaghche_support
02188149813 /طاقچه
@chista_yasrebi
طاقچه
دانلود و خرید کتاب و کتاب صوتی با طاقچه
در فروشگاه اینترنتی کتاب طاقچه میتوانید از خرید آنلاین کتاب با تخفیف تا ۹۰٪ و دانلود کتاب الکترونیکی و صوتی لذت ببرید و در اپلیکیشن رایگان، کتاب بخوانید و بشنوید.
#آخرین_موهیکان
#کارگردان
#مایکل_مان
#بازیگر_اصلی
#دانیل_دی_لوییس
#موزیک
#ترور_جونز
#رندی_الدمن
فیلمی حماسی و تاریخی درباره ی جنگ فرانسویان و سرخپوستها در قرن هجدهم.
#1992
#فیلمی که چند سکانس آن ؛ با بازی بی نظیر :
#دی_لوییس
هرگز از یاد نمیرود.....
اساسا چیزهای خیلی خوب و خیلی بد از یاد نمیروند....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کارگردان
#مایکل_مان
#بازیگر_اصلی
#دانیل_دی_لوییس
#موزیک
#ترور_جونز
#رندی_الدمن
فیلمی حماسی و تاریخی درباره ی جنگ فرانسویان و سرخپوستها در قرن هجدهم.
#1992
#فیلمی که چند سکانس آن ؛ با بازی بی نظیر :
#دی_لوییس
هرگز از یاد نمیرود.....
اساسا چیزهای خیلی خوب و خیلی بد از یاد نمیروند....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/ما میدانیم چه هستیم؛ اما نمیدانیم چه خواهیم شد...شکسپیر/با تنی چند از هنرجویان شیراز/چیستایثربی
#داستان
#یواشتر!
#چیستایثربی
ازمجموعه#نامه ها
برگرفته از اینستاگرام
#چیستایثربی
@yasrebi_chista
.
کنار پنجره نشسته بود.من کنارش....دو زن در اتوبوس.تقریبا هم سن هم.ورقه ی آزمایش را درجیبم لمس کردم ؛ انگار میخواستم مطمین شوم بچه هنوز همانجاست.انگار بچه ، در جیبم بود!..دو ماه و نیم....و من نمیدانستم باردارم ! مدام به ورقه ی آزمایش در جیبم دست میزدم.بچه سر جایش بود.یعنی الان یک نفر درون من نفس میکشید.غذامیخواست؟ محبت میخواست؟ مادر لازم داشت ؟ منکه هیچکدام را بلد نبودم ! دوباره تهوع گرفتم.خدایا دو ماه و نیم ؛مهمان من آمده بود و من نمیدانستم!همه میگفتند :قرص معده بخور؛ خوب میشوی!رانیتیدین پشت رانیتیدین که میخوردمو باز تهوع! و نمیدانستم بچه رانیتیدین نمیخواهد ؛ غذای خوب میخواهد.آرامش مادر میخواهد.عشق میخواهد.آماده نبودم! ترسیده بودم! ناگهان زن بغلی ام گفت:هیس! حرف نزن! فکر کردم بلند حرف زده بودم؟ نه...چون دو باره ادامه داد :مگه نمیگم حرف نزن! با خودم گفتم :باز گیر یک دیوانه افتادم!گفت:مگه با تو نیستم ؟ حس کردم مهمان کوچکم در دلم مچاله شد.سنگ شد.ترسید! انگار نفس نمیکشید! به زن گفتم :من که حرف نمیزنم.زن گفت :تو رو نمیگم؛شوهرمو میگم! الان داره حرف میزنه.صداشو میشنوم.گفتم : گوشاتو بگیر نشنوی! گفت:فایده نداره.داد میزنه!میگه زن گرفتن تکلیف بود؛وگرنه نمیگرفتمت.کی با توی ایکبیری ازدواج میکرد؟ نه پدر حسابی داری؛ نه مادر..بچه دارم که نمیشی؛ دلم به اون خوش باشه.خب معلومه سرت زن میارم.خوبشم میارم...گفتم :از کجا میدونی اینا رو میگه؟ گفت:چون دارم میشنوم.کر که نیستم! با خودم گفتم:پارانویید نوع حاد.بیچاره! زن دوباره داد زد:بسه دیگه نگو! گفتم:هنوز داره میگه؟ گفت؛ آره..میگه؛ خیلی آدم حسابی بودی؛ مهریه ام میخواستی؟همین که یکی از کنار خیابون جمعت کرد؛ خدا رو شکر کن..من به خدا کنار خیابون جوراب میفروختم.برای خرج مادرم.مریضه.سرطان داره.بابامم پیره.دیگه نمیتونه بنایی کنه.من خانواده دارم.عاشقشونم.مگه آدم پول نداشته باشه؛ یعنی خانواده نداره ؟ مگه آدم بچه دار نشه؛ آدم نیست؟ زن نیست؛ دل نداره؟ دیگر دستم را در جیبم نکردم.ایستگاه بعد باید پیاده میشدم.دهانم تلخ بود.زن محکم روی شیشه کوبید:باشه.هر چی تو میگی.اگه رو تکلیف زن گرفتی؛ طلاقم بده برم.لااقل کلفتی مادر بیچاره مو کنم! پیاده شدم.میخواستم از وسط خیابان رد شوم.دیدم هنوز دارد روی شیشه میکوبد. صدایش را نمیشنیدم.چقدر شکل خودم بود.کلید انداختم.چطور به او بگویم بهتر است؟ چطور خوشحالتر میشود؟بگویم بزودی پدر میشوی! تازه از خواب بیدار شده بود.گفتم :سلام.آزمایشگاه بودم.گفت:زخم معده که نیست؟ گفتم :نه.بچه ست.بچه دار شدیم.پشتش را به من کرد تا صورتش را با حوله خشک کند.خیلی طول کشید تا برگردد..به قول انیشتین گاهی زمان به اندازه ابدیت طول میکشد.حوله را آویزان کردو گفت: زود بود.خیلی! باورم.نمیشه.سکوت کرد...ادامه داد:ولی به هر حال بچه هم ؛ مثل ازدواج ؛ تکلیفه...رفت.صدای در یخچال آمد.به آینه نگاه کردم.گفتم ؛ دارم صداتو میشنوم.انقدر بلند نگو ! گفت:دیوونه شدی؟ من حرف نمیزنم! گفتم..ولی واقعا دارم میشنوم. بسه دیگه نگو ! ورقه ی آزمایش را از جیبم درآوردم.به آن خیره شدم.بچه عشق میخواست.پدر و مادر میخواست...تکلیف نبود! کاش میتوانستم گوشهای بچه ام را بگیرم...
#یواشتر
#داستان_کوتاه
#تک_قسمتی
#داستان
#چیستایثربی
هر گونه برداشت و اشتراک گذاری این داستان ؛ منوط به ذکر نام.نویسنده و لینک اینستاگرام یا تلگرام اوست.
@chista_yasrebi
#یواشتر!
#چیستایثربی
ازمجموعه#نامه ها
برگرفته از اینستاگرام
#چیستایثربی
@yasrebi_chista
.
کنار پنجره نشسته بود.من کنارش....دو زن در اتوبوس.تقریبا هم سن هم.ورقه ی آزمایش را درجیبم لمس کردم ؛ انگار میخواستم مطمین شوم بچه هنوز همانجاست.انگار بچه ، در جیبم بود!..دو ماه و نیم....و من نمیدانستم باردارم ! مدام به ورقه ی آزمایش در جیبم دست میزدم.بچه سر جایش بود.یعنی الان یک نفر درون من نفس میکشید.غذامیخواست؟ محبت میخواست؟ مادر لازم داشت ؟ منکه هیچکدام را بلد نبودم ! دوباره تهوع گرفتم.خدایا دو ماه و نیم ؛مهمان من آمده بود و من نمیدانستم!همه میگفتند :قرص معده بخور؛ خوب میشوی!رانیتیدین پشت رانیتیدین که میخوردمو باز تهوع! و نمیدانستم بچه رانیتیدین نمیخواهد ؛ غذای خوب میخواهد.آرامش مادر میخواهد.عشق میخواهد.آماده نبودم! ترسیده بودم! ناگهان زن بغلی ام گفت:هیس! حرف نزن! فکر کردم بلند حرف زده بودم؟ نه...چون دو باره ادامه داد :مگه نمیگم حرف نزن! با خودم گفتم :باز گیر یک دیوانه افتادم!گفت:مگه با تو نیستم ؟ حس کردم مهمان کوچکم در دلم مچاله شد.سنگ شد.ترسید! انگار نفس نمیکشید! به زن گفتم :من که حرف نمیزنم.زن گفت :تو رو نمیگم؛شوهرمو میگم! الان داره حرف میزنه.صداشو میشنوم.گفتم : گوشاتو بگیر نشنوی! گفت:فایده نداره.داد میزنه!میگه زن گرفتن تکلیف بود؛وگرنه نمیگرفتمت.کی با توی ایکبیری ازدواج میکرد؟ نه پدر حسابی داری؛ نه مادر..بچه دارم که نمیشی؛ دلم به اون خوش باشه.خب معلومه سرت زن میارم.خوبشم میارم...گفتم :از کجا میدونی اینا رو میگه؟ گفت:چون دارم میشنوم.کر که نیستم! با خودم گفتم:پارانویید نوع حاد.بیچاره! زن دوباره داد زد:بسه دیگه نگو! گفتم:هنوز داره میگه؟ گفت؛ آره..میگه؛ خیلی آدم حسابی بودی؛ مهریه ام میخواستی؟همین که یکی از کنار خیابون جمعت کرد؛ خدا رو شکر کن..من به خدا کنار خیابون جوراب میفروختم.برای خرج مادرم.مریضه.سرطان داره.بابامم پیره.دیگه نمیتونه بنایی کنه.من خانواده دارم.عاشقشونم.مگه آدم پول نداشته باشه؛ یعنی خانواده نداره ؟ مگه آدم بچه دار نشه؛ آدم نیست؟ زن نیست؛ دل نداره؟ دیگر دستم را در جیبم نکردم.ایستگاه بعد باید پیاده میشدم.دهانم تلخ بود.زن محکم روی شیشه کوبید:باشه.هر چی تو میگی.اگه رو تکلیف زن گرفتی؛ طلاقم بده برم.لااقل کلفتی مادر بیچاره مو کنم! پیاده شدم.میخواستم از وسط خیابان رد شوم.دیدم هنوز دارد روی شیشه میکوبد. صدایش را نمیشنیدم.چقدر شکل خودم بود.کلید انداختم.چطور به او بگویم بهتر است؟ چطور خوشحالتر میشود؟بگویم بزودی پدر میشوی! تازه از خواب بیدار شده بود.گفتم :سلام.آزمایشگاه بودم.گفت:زخم معده که نیست؟ گفتم :نه.بچه ست.بچه دار شدیم.پشتش را به من کرد تا صورتش را با حوله خشک کند.خیلی طول کشید تا برگردد..به قول انیشتین گاهی زمان به اندازه ابدیت طول میکشد.حوله را آویزان کردو گفت: زود بود.خیلی! باورم.نمیشه.سکوت کرد...ادامه داد:ولی به هر حال بچه هم ؛ مثل ازدواج ؛ تکلیفه...رفت.صدای در یخچال آمد.به آینه نگاه کردم.گفتم ؛ دارم صداتو میشنوم.انقدر بلند نگو ! گفت:دیوونه شدی؟ من حرف نمیزنم! گفتم..ولی واقعا دارم میشنوم. بسه دیگه نگو ! ورقه ی آزمایش را از جیبم درآوردم.به آن خیره شدم.بچه عشق میخواست.پدر و مادر میخواست...تکلیف نبود! کاش میتوانستم گوشهای بچه ام را بگیرم...
#یواشتر
#داستان_کوتاه
#تک_قسمتی
#داستان
#چیستایثربی
هر گونه برداشت و اشتراک گذاری این داستان ؛ منوط به ذکر نام.نویسنده و لینک اینستاگرام یا تلگرام اوست.
@chista_yasrebi
#خون_به_پا_میشود
#دانیل_دی_لوییس
#داماد_آرتور_میلر
یک تنه این فیلم را جلو برد و اسکار گرفت
#کارگردان :
#پل_توماس_آندرسون
این صحنه ای است که به زور او را به کلیسا آورده اند تا مقابل همه اعتراف کند که فرزندش را ترک کرده است
#من_فرزندم_را_رها_کردم
جمله ی معروف فیلم ؛ با بازیگری بی نظیر دی_لوییس....او تاکنون سه بار جایزه بهترین اسکار مرد را گرفته است.
@chista_yasrebi
#دانیل_دی_لوییس
#داماد_آرتور_میلر
یک تنه این فیلم را جلو برد و اسکار گرفت
#کارگردان :
#پل_توماس_آندرسون
این صحنه ای است که به زور او را به کلیسا آورده اند تا مقابل همه اعتراف کند که فرزندش را ترک کرده است
#من_فرزندم_را_رها_کردم
جمله ی معروف فیلم ؛ با بازیگری بی نظیر دی_لوییس....او تاکنون سه بار جایزه بهترین اسکار مرد را گرفته است.
@chista_yasrebi