چیستایثربی کانال رسمی
6.63K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
و حالا. از این پس........
ادمین کانال. رمان #وقت_عاشقی
@ccch999

نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین این قصه
@ccch999
Forwarded from Chista Yasrebi official
کمی تنفس میان قسمتهای قصه

این قسمت جزء قصه #وقت_عاشقی نیست
حس من است:
آمدم قسمت بعدی را بگذارم ، یک نفر انگار دستم را گرفت و گفت : از این جلوتر نرو !
گفتم: ولم کن....قصه مانده
گفت: هر جا به علت ترسهایت میرسیدی؛قصه را رها میکردی...نباید ادامه دهی ؛
مگر علی کنارت باشد‌.
گفتم: علی فعلا نیست‌.
گفت: تو فقط وقتی او زیر آسمان تهران است ؛ میتوانی بنویسی.

گفتم: نه.الان فرق کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌...من دخترم را میخواهم.
دارم مینویسم که پیدایش کنم
صدا گفت:
تو هرگز جریان آب لجنِ استخر متل قو ؛ نحوه ی ترسناک و پردرد مرگ پدرت ؛
گرسنگی کودکی ات در یک خانواده ی مولتی میلیاردر ؛ و بیرون شدنت از خانه را نمینویسی!
خیلی چیزهای دیگر را هم نمینویسی.
آن بیماری سخت را نمینویسی که آن دخترِگفتار درمان؛ که فالوئرت بود در تو پدید آورد ؛
و چهار سال است از این بیماری رهایی نداری‌‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‌‌‌
جریان معاونت هنری و پشت پرده ی ممنوع الکاری ات‌‌‌‌‌‌‌.‌..
صدای "زوجتک نفسی" کارگردانت...
که داشت یادت میداد مثلا‌!!

تو نمینویسی...
نباید بنویسی!

گفتم : پس مردم چگونه حقیقت را دریابند ؟
گفت: به وقتش در می یابند.
هنوز تیزی آن کاتر روی گردنت است چیستا!
تو رها نشدی!
تو نمینویسی!
چرا قصه ی جدید را شروع کردی؟
تو ایران زندگی میکنی.
از مهاجرت بیزاری.
عاشق ایرانی.
چطور به عواقبش فکر نکردی؟

گفتم: ایران منم...ایرانی منم.
هر بلایی سر من و دوستانم آمده باشد؛ سر هر کس میتواند بیاید.
بگذار مردم بدانند ؛
و آگاه باشند
و مثل منِ ساده دل ؛ آسیب نبینند.
گفت:
دخترت چه میخواهد؟
گفتم:
حقیقت را...
حتما حقیقت را...

هر جای دنیا که باشد ؛ حقیقت یک  مادر نویسنده ی 
دو قطبی شیدا را‌‌‌‌‌.
یک روان نژند بی پناه را‌.‌.‌.

مادری که دوست داشت دخترش ؛ پتو را رویش بیندازد ، وگرنه خوابش نمیبُرد.
نویسنده ای بی تکیه گاه که دوست داشت دخترش ؛ مادرش باشد.
دخترم این بار حقیقت را خواهد شنید.

هنوز دستهایم از کراهت عقده های مردی درد میکند که در حد جنون مرا میزد و دنده هایم را له میکرد ؛
هنوز دوست دارم منش بانوی جوانی چون #مونا_مهرجویی را داشتم.
من هنوز
عاشقم
هنوز
عاشق دخترک
صدا گفت :
پس علی چه میشود ؟
گفتم :
بی علی ؛ مگر میشود قصه نوشت ؟
او می آید
در این قصه
در خواب من
در هق هق گریه هایم
خودش را خواهد رساند
خودش را به قصه خواهد رساند‌
در گریز خود خواسته ی من از او.
او میآید
و اولِ اگاهی ؛ نترسیدن است
نمیترسم
تا بااین قصه
رسالت آگاهی رسانی یک نویسنده را تمام کنم
صدا رفت.
آدم عاشق که باشد ؛
  دریا دریا اشک
غرقش نمیکند
شناگر میشود.

#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/C1pj6mnrLoA/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
خوب گوش کنید
تا هشت سال آینده ؛ همه سوگوار خواهیم بود‌‌‌‌‌‌‌...

جمله ی معروف #نمایش
#لورکا

#خانه_برناردا_آلبا

یک نمایش بینظیر از سه گانه ی روستایی
#فدریکو_گارسیا_لورکا

تضاد میان سنت و مدرنیسم

انقطاع نسلها
و

عصیان نسل جوان

گاهی فکر میکنم لورکا را فقط برای این نمایش کشتند‌!

هشت سال گرفتن زندگی جوانان از آنان
در جامعه ای سوگوار و ماتم زده

و

#عصیان

عصیان کوچکترین دختر خانواده
و
#تراژدی

جهانی که تراژدی ندارد ؛ ارزش ندارد.

منتظر تماشای این نمایش در #اینستاگرام من باشید

هر شب یک قسمت


و باز به قول لورکا

دنیای کهنه باید بمیرد
تا جهانی تازه ؛ طلوع کند

اقتباس و کارگردانی

#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
https://www.instagram.com/reel/C1sVv81rx31/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
#یکروز

شاید
#بزودی

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

اگر اعتقاد دارید ذره ای دعایم کنید یا انرژی بفرستید
متشکرم از لطف تک تک شما❤️❤️❤️

کماکان بتوانم ؛ استوری میگذارم
مگر دیگر نتوانم گوشی را در دست بگیرم

دوستتان دارم
شما هموطن منید
و #ایران عزیز ؛ مادرم

فقط خدا میداند در چه جهنمی هستم
و چه می کِشم
خدا هیچکس را بی یاور و تنها نکند.

#چیستا
.
https://www.instagram.com/p/C1tyK-Ct4Ea/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
در حال پرورش روح

چه جوری بخورمش ؟!

این سوالی نیست که از اساتید
یا جناب عطار و سهروردی بپرسم.....
دُمِ ماهی رو کندم...داره میگه چرا کندی؟!

میگه :ضمنا باید از بالا بخوری بیای پایین ؛
نه از پایین بری بالا‌‌‌‌ !

والله من از این خبرها نداشتم!
از،این کارها نکرده بودم....

سر این سن ؛ اولین بارم بود بخدا....
خجالت کشیدم!

خوردن ماهی به آن بزرگی ؛ فلسفه ای میخواهد که هنوز نمیدانم.....
باید پیدایش کنم !

واجب تر از انبوه نمایشهایی است که به من #صحنه نمیدهند اجرایشان کنم

و کمی زندگی به زیبایی زندگی کوچک خود و مردمم بیاورم

و اصلا علاقه ای هم ندارم برای کاری به کسانی که خود را خدا میبینند ؛ خواهش و التماس کنم....

خدا خودش جوابشان را میدهد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...
و او بهترین وکیل و رفیق است.
صحنه مال من است
آنها فقط چند صباحی پشت میز مینشینند
و به همان ادمهای تکراری همه ی دورانها ؛ اجازه ی کار میدهند.

صحنه ؛ مال من است
ماهی ؛ مال هر کس.....

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#طنز_تلخ

#موسیقی
#زاز

.
.
https://www.instagram.com/p/C14DBfgrFh-/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
جملاتی از رمان
#جنایت_و_مکافات

#فیودور_داستایوفسکی
#داستایفسکی

#رمان
#کتاب
#کتابخوانی

قهرمان داستایفسکی ؛ راسکلنیکوف ؛ با دیدن این همه تیرگی و تباهی در کشورش ؛ تصمیم به قتل پیرزن رباخوار میگیرد ؛ به این امید که با پول او ؛ به قول خودش با پول این " حشره ی خونخوار " چند نفری را از فقر و تباهی نجات دهد‌.

اما در میابد که وقتی سیستم فاسد و معیوب است ؛ کشتن یک نفر؛ دردی را دوا نمیکند و بعد از قتل پیرزن و قتل ناخواسته ی خواهر او که ناگهان در خانه ظاهر میشود ؛ عذاب وجدان شدیدی را تجربه میکند که با آشنایی با سونیا؛ دختر مظلومی که بخاطر خوراک خواهران و مادر ناتنی و بیمارش؛ بدنش را میفروشد ، این حس عذاب وجدان بیشتر میشود و در نهایت به اعتراف او نزد پلیس میانجامد.
جنایتی که عواقب آن؛حبس طولانی و کار اجباری در سیبری است و سونیا نیز بخاطر او به سیبری میرود‌.

روزهایی که داستایفسکی این رمان را به شکل پاورقی منتشر میکرد،بدحال و مقروض بود.
جامعه ی تزاری؛ در دو قطبی ترین شکل؛ جامعه را به دو قسمت کاخ نشین و کوخ نشین بدل کرده بود.
جوانان هیچ چشم اندازی برای زندگی نداشتند.
انگار خاک مرده بر روسیه پاشیده بودند.
فقر و فساد سیتماتیک و عصیان طبقه ی فرودست بیدار میکرد.

داستایفسکی جایی میگوید :
" هر یک کلمه را که مینوشتم دلم میخواست بمیرم!
اما بخاطر رستگاری راسکلنیکوف؛ قهرمان رمان؛ باید آن را تمام میکردم."

#فروید ؛ این کتاب را پدر روانکاوی میداند و میگوید : شخصیت پردازی درست داستایفسکی از آدمهایش؛در هیچ مطب روان درمانی دیده نشده است.
بالاخره کتاب تمام و جاودانه میشود.

اما درد داستایفسکی همچنان در جهان جاری است.

افتخار داشتم تمام ۱۸ شخصیت اصلی را فقط با دو بازیگر توانایم در مسکو ؛در جشنواره ی کلاسیکهای روس اجرا کنم.#مهسا_مهجور به خاطر تعدد و تعمق شخصیتهایی که بازی کرده بود ؛ برنده ی بهترین بازیگر زن جشنواره ی روسیه شد‌.حسین کشفی اصل هم در نقش راسکلنیکف و نقشهای دیگرش ؛ نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد بود.اقتباس دو نفره ی مرا هم،دوست داشتند؛ ولی نمیتوانستند همه ی جوایز را از کل نمایشهای جهان به گروه ما بدهند!
اجرای این #تاتر؛ در مسکو و تهران؛ اثری که از کودکی عاشقانه دوستش داشتم؛مدیون عذابی بود که چون داستایفسکی میکشیدم و میکشم.

این همه جوان
این همه انرژی
جایی برای ظهور ندارند!
و نسل سنین میانسال؛ عملا به خاطره ؛ تبدیل شده است.
چراغهای رابطه خاموشند.
آیا در پایان زمان ما،رستگاری خواهد بود؟
آنگونه که برای روح راسکلنیکف رستگاری پدید آمد؟
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/C191CM-L1mb/?igsh=Y3VkODh1MGRmMnZl
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi official)
❤️💗یک #داستان کوتاه

#دختر

درست نمیدانم از کجا شروع شد!
یادم میآید در رختخوابم خوابیده بودم
روی زمین
روی تشکم
سالهاست نمیتوانم روی تخت بخوابم

نوری مرا بیدار کرد
نور سرخ رنگی بود از اتاق روبرو...

من هرگز چراغ خواب قرمز نداشتم!

باید بلند میشدم
باید میدیدم آن نور چیست!

صدای وزوزی داخل خانه پبچیده بود.
من سالها بود به آن اتاق روبرو نرفته بودم.
گمانم از زمان طلاقم به بعد.
هزاران سال پیش!

هر جور خاک و خاشاک و موجود مزاحمی میتوانست در آن اتاق باشد !

بخصوص خاطرات خطرناک...
ولی باید می رفتم.

صدای وزوز ؛ مثل پازازیت رادیو در خانه پیچیده بود
و مرا یاد فیلمهای جنگی دهه شصت انداخت.

نور سرخ قطع نمیشد.
نوری کوچک؛
مثل یک شعله ی کبریت‌ یا یک زخم.

در اتاق نیمه باز بود.
بازش کردم.

یک بی سیم کودکانه جلوی در اتاق افتاده بود ؛

با نور سرخ چراغش و صدای وزوز و پازایت از آن میامد.

این بی‌سیم اسباب بازی را در پنج سالگی دخترم برایش خریده بودم.

بیست و دو سال پیش...
عمری بود!

اصلا شهری که دخترم الان در آن است نمیدانم کجاست...

بی سیم را در کودکی اش گم کرده بودیم

اماحالا اینجا بود و باطری داشت !

بعد از ۲۲ سال!
آن را برداشتم.

گفتم : الو....دخترم تویی؟

صدای کودکانه ای گفت :
من یه دختر شش ساله ام‌ ایرانی ام‌‌‌‌‌‌‌...
اما شناسنامه ندارم.


گفتم : اسمت چیه ؟
گفت : اسمم دختره....همین!
و ادامه داد :

من میدونم تو مریض شدی.
شاید حرفت رو باور نکنن.

ولی بهشون حرفهامو بگو
تو کارِت نوشتنه
اینا رو بنویس‌...

بگو من میخوام سال بعد برم مدرسه.
دوست دارم درس بخونم
خدا بهم زندگی داده
میخوام زنده بمونم

من روی خط مرزی زندگی میکنم
بگو انقدر منو نکشن!

هر روز من و خواهر برادرامو میکشن...
و فرداش با درد ؛ دوباره زنده میشیم

آماده ی یه جور مرگ دیگه !

بگو منم آدمم.

یه دختر بلوچ که فقط میخواد زندگی کنه ؛
درس بخونه ، شاد باشه

نه اینکه هر روز بمیره.

اینها رو به تو گفتم ؛

چون میدونم هر چقدر مریض باشی ؛ نویسنده ای؛
دل خودت هم شکسته و حرفام رو مینویسی.

آخرش گفت :

بهشون بگو خدای همه ی ما یکیست.
خدا جان داده....
چرا جان ما را میگیرید؟!

چرا هر روز ما را میکشید؟!

صدا قطع شد
و آن نور سرخ‌‌‌‌‌...

بی‌سیم کودکی دخترم را روی میز گذاشتم .
و تا این را ننوشتم ؛ میدانستم خوابم نخواهد رفت.

ماجرای امشب به همین سادگی بود...

آیا " دختر " فردا هم میمیرد؟

آیا هر صبح باید بمیرد؟
آیا نجات نزدیک نیست ؟!

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا

#داستانک
#داستان_کوتاه

#بلوچ
#بلوچستان
https://www.instagram.com/p/C2QyHgECZ8s/?igsh=d2s1ZXAyejNheTYz