چیستایثربی کانال رسمی
6.63K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#داستان
#داستان_دو_قسمتی
#نویسنده
#چیستا_یثربی

نام داستان: "اینا مال سالها پیشه"
قسمت اول👇

داشتم از سر کوچه می‌پیچیدم که یکدفعه یک نفر گفت: خانوم!
خانم؟! با من بود؟سالها بود کسی مراصدا نکرده بود.
برگشتم... مردی بود، شاید ده سال بزرگتر از من، نمی‌دانم. گفت: منو یادتون میاد؟
گفتم: نه! گفت: راننده آژانس بودم، کنار خونه تون. گفتم: نه یادم نمیاد...گفت: موقعی که بچه تون برای اولین بار حرف زد، یادتونه اومدین شیرینی دادین؟ گفتم: یادم نیست. گفت: موقعی که راه رفت... گفتم: یادم نیست! گفت: من یادمه! وقتی پیش دبستانی، میایستادین پشت در پیش دبستانی، چون مدیر پیش دبستانی بداخلاق بود و می‌گفت دخترتون با بچه ها نمیسازه و بازی نمیکنه.شما هم میگفتید: میخوام ببرمش.... برای همین اصلا نرفت پیش دبستانی، یادتون میاد؟ همه ش خونه بودید. تئاترو سینما رو ول کردین، یادتونه؟ گفتم: نه یادم نیست! گفت: مدرسه چی،؟صبحهای زود بلند میشدین با وجود اینکه تا مدرسه فقط چند قدم بود، من از پنجره میدیدمتون که ناهارشو اماده میکنید‌ میبردینش و زودتر از همه ی مادرا میرسیدین اونجا. گفتم: یادم نیست! گفت: بیمارستانارو چی؟ من خودم می‌بردمتون. بیمارستان طالقانی کودکان. شبا معمولا دل دردداشت و شما یه تنه هم بغلش میکردین و هم با بچه مریض و تو بغل میرفتین دنبال دارو. یادتونه که همیشه درحال فرار بود؟ یادتونه که یه کمربندایی بود توی آمریکا، بهش میگفتن قلاده کمری بچه ها...
برادر همسر سابقتون براتون فرستاد میگفت اینو ببند دور کمرش، چون همه ش داره فرار میکنه! توی آمریکا توی باند پروازم؛از هواپیما فرار کرده بود.دنبالش میکردن بگیرنش.اینو قصه هم کردید!
یادتونه که میگفتین داور بودین تو اهواز، دخترتون پنج ساله بود،تنهایی سوار ماشین شد؛ رفت دزفول! ماشین یه غریبه!و شما رفتین زیر سِرُم. یادتونه توی خیابونا همیشه درحال دویدن بود و شما هم همیشه در حال گفتن ندو دخترم!نیایش میفتی...برای چی فرار میکنی؟!از چی فرار میکنی!"
و همیشه میفتاد و لب جوی آب ، دماغش خونی میشد! یعنی اینا هم یادتون رفته؟! گفتم: نه اشتباه میکنید! گفت: مگه شما خانم یثربی نیستین؟
گفتم: بله. گفت: دخترتون وقتی بزرگ شد و دانشگاه میرفت، شبایی که دیر میومد،چراغای خونه تون تا صبح روشن بود. یا شبایی که نزدیک صبح می‌رسید، چنان سراسیمه میدویدید؛ درو باز میکردین،

من میترسیدم قلبتون وایسه! و شکر میکردین که سالمه. گفتم: یادم نیست! گفت: مگه شما خانم یثربی نیستید؟! گفتم: نه اینا مال سالها پیشه
#ادامه #قصه قسمت بعد

اکنون... لطفا دو قسمت را باهم بخوانید.مرسی.#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/Cq6Tvo2OFMa/?igshid=MDJmNzVkMjY=
#داستان

همه اینا مال سالها پیشه
#نویسنده
#چیستا_یثربی

قسمت دوم

👇
لطفا قسمت اول را در پست قبل بخوانید

گفتم: آقا؛ شاید با مادربزرگم اشتباه گرفتین! اون یه دختر داشت.

گفت: مادرتون چی؟ گفتم: مادر من بود دیگه دخترش.

فکر میکنم اوایل زندگیش مرد.

بیست و پنج یا شش سالش که بود حامله شد، بعد مرد.

شاید با ایشون اشتباه گرفتین!

من بچه ی اون زایمانم.

گفت: خانم یثربی حالتون خوب نیست؟! من شمارو میشناسم،

نویسنده اید. سالها به شمابیدلیل؛ اجازه کار ندادن. خیلی شکسته شدین،

ولی مغزتون کار میکنه. باور نمیکنم بخاطر اینکه بهتون اجازه کار ندادن، مغزتون هم کار نکرده باشه!

شما داستان# پستچی رو نوشتید، من یادمه. همه صبح بلند میشدیم ببینیم شما و علی ماجراتون چی میشه! خیلی باحال بود...

گفتم: علی کیه؟!

گفت: دخترتون، نیایش یادتون نیست؟!

گفتم: ای وای....الان وقت نیایشه،

ببین نذاشتین به وقت نیایشم برسم، از بس حرف زدین!

گفت: اسم دخترتون بود!

چند قدمی جلو رفتم و برگشتم گفتم:

آقا، اشتباه گرفتین!
من شما رو یادم آمد.چون جایی نداشتین تو آژانس میخوابیدین.
شبها از پشت پنجره ؛ خونه ی ما رو نگاه میکردین. همیشه تو آژانس بودید....

اما بقیه ی چیزایی که گفتید همه قصه ست و قصه ها دروغن! باور نکنید!

اگرم راست بوده ؛ بیست و هشت سال گذشته!

یه مُرده تو بیست و هشت سال؛ تبدیل به غبار میشه‌

و با باد میره....
بیست و هشت سال یک عمره آقا...همه ی عمره!

آدم یادش نمیاد.
حتی اون بچه رو که همیشه میدوید....
خداحافظ

پایان #قصه_کوتاه
#چیستایثربی

#پایان قسمت دوم
لطفا قسمت اول را از پست قبل بخوانید

نمیدانم چرا اینستاگرام. هردو پست را مدتی بلاک کرد!😶😶😶😶😶😶
https://www.instagram.com/p/Cq6Wxk_LEPM/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🙃🙃🙃🙃🙃

و او هنوز هم میدود و عجله دارد به گریختن

و من هنوز عاشقش‌‌‌.‌..

اما دیگر مرا پای دویدن‌ نیست!

بیست و هشت سالگی ام ؛ باردار شدم
اما دیگر بیست و هشت ساله نیستم!

او میدود
به ابرها و افقهای باز میگریزد

و من
میان کوچه زمین خورده ام
جا مانده ام

حتی دیگر صدا ندارم
که صدایش کنم.....

و شاید این
رسم زندگی است

بااحترام
به همه #مادران و #فرزندان
بخصوص
#دختران

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#کتابخوان
#کتابخوانی
#قصه_خوانی
https://www.instagram.com/reel/Cq6VAA5uDDA/?igshid=MDJmNzVkMjY=
مادر آفریده شد
که معنای عشق
تعبیر شود

هر جای جهان و غیر جهان باشی ؛ دختر خودمی....

من مثل کوه پشتت ایستاده ام.

و پته ی همه دشمنانان را ؛
حتی اگر پدرت باشد ؛
روی آب میریزم..‌.

پدری که قصد ویرانی فرزندش را دارد؛
سزایش با خدا‌‌‌‌‌ست

و به قول #اینشتین؛
خالق هر لحظه در قلب ماست

با #عشق یک مادر ؛
دنیایی نمیتواند طرف شود



من تا پای جان ؛ کنارت میایستم.

جان در برابر تو ؛
کلمه ی خنده داری است.

تمام #مادران راستین ؛ اینگونه اند.

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#مادران
#مادران
#دختران
#مادر_دختری

#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/Cq-MzbFuh3x/?igshid=MDJmNzVkMjY=
بیانیه #آلبر_کامو نویسنده فرانسوی
موقع گرفتن جایزه #نوبل_ادبی

خدمت به #حقیقت
خدمت به #آزادی

همین دو کلمه
رسالت انسان
و به ویژه ؛ روزنامه نگار و نویسنده است.

با همین دو کلمه ؛ همه چیز را گفت
صدها صفحه حرف را‌‌‌‌‌.‌‌‌‌

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#نوبل_ادبیات
https://www.instagram.com/reel/Cq_MmRFLgJ6/?igshid=MDJmNzVkMjY=
...

وقتی که زخم روی زخم میزنی
تنها درخت نمیافتد ؛

جنگل روی سرت ویران میشود

و
دور نیست....
و دیر نیست

مراقب باش!

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#مینیمال
https://www.instagram.com/p/CrFRlmROZ2F/?igshid=MDJmNzVkMjY=
#نوشتن_در_تاریکی
قسمت ششم
امروز
#چیستا_یثربی


ادمین تلگرام این قصه
@ccch999
بالاخره یکنفر باید همه این چیزها را بنویسد. با مرگ او ؛ قصه دست چند ادم معتمد است. انوقت خارج منتشر میشود‌ .از مرگ نمیترسد. چون دیر یا زود سراغ همه میاید
قسمت ششم رمان
#نوشتن_در_تاریکی
منتشر شد
در کانال خاص و خصوصی خودش

ادمین کانال
تلگرام
@ccch999
🔻چیستا یثربی: شناخت عطار، شناخت جاودانگی است

▫️
چیستا یثربی، نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر می‌گوید:

▫️تصمیم دارم نمایشنامه «مرد لحظه آخر» که درباره عطار است را برای آگاهی‌رسانی روی صحنه ببرم.

▫️عطار دنبال دنیا نبود اما دنیا به دنبال او بود و حیف است که ما چنین شخصیتی را نشناخته بمیریم. من اشعارش را برای نگارش نمایشنامه می‌خواندم اما اکنون عاشق مرام و مسلک او شده‌ام.

▫️«مرد لحظه آخر» به برهه زمانی که او تصمیم می‌گیرد از عطاری که شغل آبا و اجدادش بوده به عرفان روی بیاورد، اشاره دارد. 

▫️شناخت عطار شناخت جاودانگی است و هیچ شاعری مثل او قصه‌های معروف را به نظم در نیاورده است.

▫️متاسفانه درباره زندگی این شخصیت اطلاعات کمی در دسترس است درواقع ما از شاعرانی که قرن‌ها قبل از او زیسته اند اطلاعات بیشتری در دسترس داریم اما متاسفانه در مورد عطار منابع معدود و محدودی وجود دارد.

جزییات بیشتر را در ایران تئاتر بخوانید: 👇🏻

theater.ir//fa/166063
@irantheater
🗨🗨🗨🗨🗨🗨🗨🗨🗨🗨

I should ask the rain to get up and follow you.

باید از باران بخواهم
که بلند شود ؛
دنبال تو بگردد

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/CrVc5BUOYn1/?igshid=MDJmNzVkMjY=
این پتوی یک نوزاد بود
حدود ۲۷ سال پیش....

من هنوز و هر روز ، مراقب این پتو هستم

برخی چیزها را نمیشود دور ریخت.
آدم بمیرد ؛ شرف دارد......

کاش کمی شرف داشتم ؛
و مرده بودم ....

از مریم عزیز ممنونم ؛ که وقت گرگ و میش ؛ به او زنگ زدم
و مرا به بیمارستان رساند‌‌.

دکتر گوشی را از من گرفته.
الان به دروغ گفتم باید برای رییسم پیام بگذارم.

رییس ؟
کدام رییس ؟!!!!

بگذریم....
اکنون می آیند و گوشی را میگیرند.

اکنون
صدای پایشان را میشنوم...

پتو را در ساکم پنهان کرده ام
خودم را هم در تاریکی ....

عشق این نیست
که
یک
نفر
به تو بگوید :

"چقدر نامه دارید؛ خوش به حالتان...."
رمان #پستچی

عشق راستین این است
که
یک
نفر
بگوید

هیچ نامه ندارید
هیچ پیامی

هیچ تلفنی ندارید

و هنوز امید دارید و زنده اید !

خوش به حالتان ....


#چیستا_یثربی
#چیستا_یثربی

دکتر آمد.....
#تمام

_________

😮‍💨
https://www.instagram.com/p/Crm5hIkMJiq/?igshid=MDJmNzVkMjY=
سلام

زندگی ادامه دارد...

و این در ذات خود، نه خوب است نه بد.

تا از هر لحظه ی آن ؛ چه استفاده ای کنیم..


زندگی علیرغم دردها ؛ رنجها ؛ سوگواریها و امیدها و ناامیدی ما ادامه دارد

و قطار زندگی ؛ در هیچ ایستگاهی برای کسی صبر نمیکند.

اگر جاماندی ؛ تقصیر خودت است.
باید ساعت حرکت قطارت را میدانستی.


باید می جنبیدی!

#باید_آماده_میبودی

من تمام تلاشم را کردم که جا نمانم.

از چیزهای کوچک و بی مقدار.....

اما در عوض ،
از چیزهای بزرگی جا ماندم.


اشکال ندارد
این بار بیشتر دقت میکنم

زودتر آماده میشوم
تندتر میدوم

تاجایی که بیفتم و دیگر پاهایم توان حرکت نداشته باشند‌...

که اگر تالحظه ی آخر ؛ یاری ام کرده باشند؛ پاهای شکوهمندی بوده اند‌‌..‌. و حتما قدمهای خوبی هم برداشته اند.

هر کس دنیای خود را دارد
غم خود را
جنگ خود را
و شادی خود را

هر روز دارم چیزهای جدیدی یاد میگیرم..‌

از شما

از دوستان  فضای واقعی و مجازی
و بخصوص از شاگردانم....


#جوانان این وطن
آیندگان این خاک

   زمانی که ما دیگر نیستیم ؛ آنها هستند و شهادت خواهند داد که ما سعی خود را کردیم....


سعی کردیم عدالت جاری شود. خونی بیهوده نریزد. اشکی مظلومانه جاری نشود.

و عشق باشد
و جهان زیباتر شود‌....


شاید شیوه های ما قدیمی بود.

ولی با همان شیوه هایی که بلد بودیم؛
سعی مان را کردیم و این مهم است.



#دل_نشکنیم

  گمانم این باید؛ پیام تمام داستانهای من باشد.

  دل آدمهای خوب؛  گلبرگ گل است...

نشکنیم
له نکنیم
ویران نکنیم


چون در آن صورت ؛ نفرت ؛ نفرت می آفریند و تا چندین نسل را بر باد داده ایم.


من به زندگی احترام میگذارم.

این موهبتی است که فقط یکبار ؛
به کسی داده میشود.

و باید آن را سلحشورانه زیست و به اتمام رساند. حتی اگر فقط چند سال با شجاعت و آگاهی زیستی؛  کافیست‌‌‌‌‌‌‌.عمر زیاد ؛ ولی بدون آگاهی به دردی نمیخورد‌‌‌‌‌‌‌!

میخواستم دیگر ننویسم
دیدم جز نوشتن کاری بلد نیستم.

رمان  #نوشتن_در_تاریکی ادامه دارد
و دو قصه ی قبلی‌‌‌ آن .‌...

من فقط پشت سر هم گرفتار آزمونهای سخت شدم.
طوری که چشمم خونریزی کرد‌.
حتما دلیلی داشت


نسبت به اطرافیانم آگاهترم کرد.
شناختم از دنیا و آدمها بیشتر شد‌.
 


اما حالا آخرین جمله ی فیلم " بچه_عوض_شده" با بازی زیبای

"آنجلیناجولی" و کارگردانی  "کلینت ایستوود " را به یاد میاورم

/حالا برای جنگیدنم در این زندگی دلیل دارم
و آن یک کلمه است/
#امید


من شک ندارم که امید بر ناامیدی پیروز میشود.

و مثل یک اسب سپید زیبا؛ صدای یورتمه هایش را از دور میشنوم

و این صدا ؛
مرا هشیار نگه میدارد که ساعتهای حرکت قطارها را دقیقتر بدانم.

و بدانم من دقیقا سوار کدام قطار ؛ باید شوم....و این بار جا نمانم.


بیشک آن کس که امیدوار است؛
به زمان ؛ وقت ؛ قطار و مقصدش ؛  دقت بیشتری دارد.

و او حتی اگر نرسد  ؛ راه ؛ خودش سفر بینظیری است‌. راه؛ خودش زندگیست.


باید جرات قدم گذاشتن در راه را داشت‌.

همین!

یک  دنیا تشکر از همه ی شما
به خاطر صبوری تان...
  


با احترام و عشق
نویسنده ی  فقط #مردم

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی