چیستایثربی کانال رسمی
6.64K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#شهرزاد قصه میگفت تا از مرگ جان به در ببرد؛ و من آنها را میخواندم به امید این که بمیرم.

#بیضایی؛ شب هزار و یکم
#نمایشنامه
#شب_هزار_و_یکم
مسئله تنها این نیست كه چیزها ناپدید می شوند، بلكه پس از آن، یادشان نیز نابود می شود.

#ژان_پل_سارتر
#نویسنده و
#نظریه_پرداز
فرانسوی

کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
 

دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند.

#دکتر_علی_شریعتی

  
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
دلم برای تو تنگ است
و این را نمی‌توانم بگویم
مثل باد که از پشت 
پنجره‌ات می‌گذرد
و یا درخت‌ها که
خاموش‌اند
سرنوشت عشق
گاهی سکوت است

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

#مینیمال
#مینیمالها

#موسیقی
#دو_خوانی
#اوچوم_سیاهه
#گیلکی
#موزیک
#ویدئو
#موزیک_ویدئو
#موسیقی_بانوان
#موسیقی_بانوان_ایران
#مدرسان_موسیقی
#صدای_زنان_ایران

دراین کار هیچ سازی به کار برده نشده است.

خوانندگان : #سمیرا_پسندیده
و#هلیا_محمدی


تنظیم کننده: #مهیار_جوانبخت
میکس: #سروش_شجاع_طلب
ضبط #استودیو_ماهی

#آهنگساز : #کریستف_رضاعی
خواننده اصلی : #روزبه_رخشا
در #فیلم:
"در دنیای تو ساعت چند است؟"

با‌تشکر از گروه اجرا که کامل #ویدیو را در اختیارم گذاشتند.پست قبل به شکلIGTV و کامل بود‌.

او چوم سیایه.
او چوم گیرایه
او چوم تا آیم می چوما پایه
همه چیه دانه
می رازا خوانه
دانه باز می دیل تی جایه

اون چشماش سیاهه
اون چشماش گیرایه
چشماش تا من میام دنبالم میکنه
همه چیزو میدونه
راز منو میخونه و میدونه
دلم هنوز جاتو حفظ کرده توی وجودم
https://www.instagram.com/p/CJUG4DVlDGC/?igshid=nl7k2nxc7643
دنیا کوچک است. بااین حال خودت را در آن، گم میکنی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi
#یادداشتهای_آیدا
#یادداشتهای_واقعی
#قسمت_نوزدهم
نویسنده: #چیستایثربی


دقیقا نمی دانم چه اتفاقی افتاد، جز اینکه یک زن از پشت سر به من نزدیک شد و بازویم را گرفت.
شاید اختر بود!
تا آمدم بجنبم، آمپول را زده بود...

وقتی چشمانم را باز کردم در آن خانه ی پنج طبقه بودم...
پس مرا به زور برده بودند!

دنبال ابل می گشتم...
او فامیل بود، باید مرا نجات می داد!
من فقط می خواستم برای آلیس کار کنم. آن‌ هم برای کمی تجربه!

دنبال آلیس گشتم، دنبال الناز گشتم.
آن خانه پر از زن بود.
زن هایی با لباس های متفاوت، رنگ موهای متفاوت و قیافه های عجیب و غریب!
یکی سر تا پا مشکی پوشیده بود، یکی لباس محلی...

اصلا نمی فهمیدم اینجا کجاست!
همه آراسته بودند، اما هرکس به سبک خود.
شاید ساده ترین آن ها من بودم!

ابل را پیدا کردم، داشت با آلیس حرف می زد...

_منو برگردون!
برای چی منو آوردی اینجا؟
می دونی مادرم بیمارستانه!

_برای آرامش آوردمت اینجا.
حال مادرت بهتر شده.
وقتی کاملا خوب شد، تو هم برمی گردی!

_اینجا کجاست؟

_شهر ما، شهر زن ها...
اینجا بهت خوش می گذره.
بستگی داره چه سِمتی رو قبول کنی!یعنی نشون بدی که شایستگی چه سِمتی رو داری.

_یعنی چی؟

_خب همه ی زنای اینجا یه شغلی دارن توی این شهر.
آلیس شهردار اینجاست، الناز معاون شهرداره، یکی نماینده ی مجلسه، اون یکی جزو شورای شهره.
ما اینجا رئیس جمهور هم داریم و...

_و چی؟

_خب یه شورا لازمه، نه؟
رئیس جمهور نمی تونه همه ی تصمیمات رو، خودش بگیره.
در واقع ما یک شورای نظارت داریم، نظارت به رازها و قوانینمون که رئیس جمهور، باید طبق اون، عمل کنه.

_رئیس جمهور کیه؟

_من!

_فکر کردم فقط زنا اینجا، سِمت دارن؟

_فقط یه مرد هست که رئیس جمهوره، اونم منم!
آره من رئیس جمهور شهر زنام!
ولی به رای زنا انتخاب شدم.
خودمو تحمیل نکردم!
رای آوردم و این یعنی دموکراسی...

خب حالا شهردار آلیس، بهت میگه که چیکار باید کنی.

این را گفت و دور شد...

به آلیس گفتم: تو منو گول زدی نه؟
من دوستت داشتم، بخاطر تو اومدم.
به من گفتن چند شخصیتی هستی!
به من دروغ گفتن؟!

آلیس گفت: اینجا یاد می گیریم که خودمون باشیم!

_پس فرارت از خونه و همه چیز، نمایشی بود؟!

_رئیس جمهور تعیین می کنه من چیکار کنم.
اون گفته بود باید فرار کنم و بعد برگردم.
خب کاری که رئیس جمهورت میگه‌ باید انجام بدی وگرنه دچار دردسر میشی.
ما به رئیس جمهور رای دادیم.
ابل رو رئیس جمهور کردیم، درصورتیکه می تونستیم یکی از خانم هارو رئیس جمهور کنیم.

_وظیفه ی من چیه؟

_فعلا تازه واردی.
تو یه شهروند معمولی هستی.
یه شهروند درجه ی دو یا سه!
فعلا کار خاصی نمی تونم بهت بدم، جز خزانه داری!
کارمند خزانه داری باش.

_یعنی چی؟
من اصلا حساب کتاب بلد نیستم!

_اونجا خانمی به اسم شهین همه کاره ست!
تو زیر دست اون کار می کنی.

زنی که لباس محلی پوشیده بود، جلو آمد...

_شهین هستم، رئیست!
بیا! سخت نیست...

#چیستا_یثربی
ادامه دارد

@chista_yasrebi

#کانال_رسمی_چیستایثربی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و بالاخره یک‌روز
یک‌نفر
این قصه را مینوشت
بگذار آن یکنفر من باشم
من به لعنت شدن عادت دارم
#آوا_متولد۱۳۷۹
رمانی
از
#چیستایثربی
جایی که جنگ خود باخود ، ‌مهمتر از جنگ
با دشمن است.

@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کارگاه تحلیل فیلم
#چیستایثربی
مجازی
موقع کارگاه مجبور نیستید آنلاین باشید

فیلم ببینیم ؛ تحلیل کنیم ، بیشتر از سینما لذت ببریم ، و بیشتر مدلهای زندگی مختلف را یاد بگیریم.۳۵ سال سابقه نقد فیلم ؛ در مطبوعات و شبکه های مختلف.
صاحب تالیفات متفاوت در این مورد
مثل #کتاب
#چشمان_باز_بسته
روزهای آخر ثبت نام
پرداخت در دو قسط

ادمین کانال
@ccch999
ادمین ثبت نام

@ccch999
هوانورد فیلمی زندگینامه‌ای محصول سال ۲۰۰۴ آمریکا به نویسندگی جان لوگان و کارگردانی مارتین اسکورسیزی است که بر مبنای زندگی هوانورد، تهیه‌کننده و کارگردان سینمای مشهور آمریکایی هوارد هیوز ساخته شده‌است. هوارد هیوز دچار بیماری اختلال وسواسی جبری بود.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هوانورد. کارگاه تحلیل فیلم چیستایثربی. ادمین ثبت نام
@ccch999
مراسمشان لطیف است
دوستان
#یادداشتهای_آیدا

در پیج و کانال ادامه مییابد
من فعلا درگیر قضاهایی هستم که دیر به منزل میرسم
ممنونم
#یادداشتهای_آیدا
#یادداشتهای_واقعی
#قسمت_بیستم
نویسنده: #چیستایثربی

چشمانم را باز کردم...
یادم آمد بوی ادویه و دارچین شنیدم و سوزنی که در بازویم، فرو رفت...

اکنون در یک اتاق خواب بودم، با یک تخت دو نفره و تابلویی بر دیوار که مرا می ترساند، چون سیاهی مطلق بود، با دو چشم سفید از حدقه بیرون زده!

چند دقیقه بعد، کسی وارد شد، اختر بود.
برایم چای و صبحانه آورده بود.

گفتم: اینجا کجاست؟!

گفت: خونه.

_خونه ی پنج طبقه، نه؟

_این مزخرفا چیه میگی بچه؟

_من دیدمش، ما الان اونجاییم...

خندید و گفت: پس دارو اثر کرده، خیلی هم اثر کرده!
صبحونه تو بخور، یه روز کامل خوابیدی.

از جا بلند شدم، به طرف در رفتم و راه پله را نگاه کردم...
هنوز در خانه ی ابل بودیم، همان خانه ی دو طبقه، نزدیک اوین!
پس آن خانه ی پنج طبقه چه شد؟!
یعنی من همه چیز را خواب دیده بودم؟!

ابل را پایین، روی مبل دیدم.
پای برهنه، به سمتش رفتم...

_اون خونه ی پنج طبقه چی شد که منو بردی؟!

همونجایی که آلیس شهردار بود، الناز دستیار شهردار، منم شدم خزانه دار؟!

ابل لبخند زد...

_خواب دیدی!

_خواب نبود!
خودتم می دونی.

_خوابه.
اون دارو اثر توهم زا داره.
خونه ی پنج طبقه ای وجود نداره...
فقط یه آرزوی محاله، برای این زنای بیچاره که از همه جا رونده و مونده ان و به ما پناه آوردن.

کار شرکت ما، سرویس دهی به زناییه که هیچکس رو ندارن و بدبختن!

همیشه می خواستی بدونی شغلم دقیقا چیه...
خدمات! خدمات رایگان...

_یعنی تو همه ی سرمایه ت رو گذاشتی که فقط به زنای بدبخت کمک کنی و من باور کنم؟!

_بله، چون مادر من هم یه روزی، جزء این زنا بوده!

یادم افتاد که مادرش، مستخدم خانواده ی عمه های پدرم بوده...
چرا حاضر شده بچه ش را به آن ها ببخشد؟!

_اختر خانم ماشالله فرمانرواست!
کی می تونه بهش آسیب بزنه؟!

می خواستم بیشتر حرف بزند...

لبخند تلخی زد و گفت:
تو چه می دونی اختر چی کشیده دختر!

_خب من اینجا چیکار می کنم؟!
الان دیگه باید برم بیمارستان.

_باشه، بخوای می رسونمت...
راستش فقط ازت کمک خواسته بودم، برای اینکه واقعا می خوام حال آلیس خوب شه...
اون خیلی آسیب دیده و من خیلی از چیزارو بهت نگفتم، اون زن من نیست.
من فقط به عنوان یه درمانگر، به عنوان یه مددکار، چه می دونم، به عنوان یه دوست، تو زندگی اونم.

من ازت کمک خواستم، چون به نظرم دختر باهوشی اومدی، چون بچگیت یادم اومد و می دونستم تو هم آسیب دیدی...

_من؟ نه!

_چرا...
تو اون خانواده هر زنی زندگی کنه، آسیب می بینه.
اینا دختر دوست ندارن!

یه عمر، به من گفتن چون پسری، تو رو به فرزندی قبول کردیم، وارث می خواستیم.
عمه خانما ، ازدواج نکرده بودن!

تو می دونی!

سکوت کردم...

بله پدرم همیشه این را می گفت، ولی لزومی نداشت جلوی ابل این را اعتراف کنم.

ابل گفت: آدم بده ی قصه ممکنه من باشم، ولی بدی که ذاتا بد نیست.
ظاهرم تلخه، اما قصدم کمکه.
آلیس خواهر منه!


#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

ادامه دارد

@chista_yasrebi

#کانال_رسمی_چیستایثربی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
دوستان‌گلم
به دلیل حساسیتهای داستان #یادداشتهای_آیدا
پیج‌رسمی اینستاگرام من پرایوت شد
ادرس‌پیج
@chistayasrebiofficial
من را در Instagram دنبال کنید! نام کاربری: chistayasrebiofficialpage
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage?r=nametag