#شب_بخیر_کوچولو
#شاعر_ترانه_تیتراژ : #مصطفی_رحماندوست
#سردبیر_برنامه :/ پنج سال
#چیستایثربی
خیلی جوان بودم که نوشتن برای کودکان را شروع کردم. خودم ؛ هنوز کودک بودم..اما یکی از خاطرات خوب زندگی ام ؛
#جوانترین_سردبیر_رادیو
آن هم
#یک_دختر_خانم
بود....
#چیستایثربی
به عنوان
#اولین_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو
به پیشنهاد
#شاعر_خوب و رییس گروه کودک رادیو در آن دوران ؛ آقای
#ساعد_باقری
به دلیل شعرها و دکلمه هایم ؛
چند بار برای شعر خوانی به رادیو دعوت شدم و همان ایام ؛ به پیشنهاد جناب ساعد باقری ؛ در اوج ناباوری به یک دختر هجده ساله؛
#سردبیری
#شب_بخیر_کوچولو
پیشنهاد شد!
تیمم را تشکیل دادم و شروع به کار کردم.آن تیم ؛ امروز ؛ هر کدام وزنه ای در ادبیات کشور شده اند....یکروز با اجازه ی خودشان؛ چند تایشان را نام میبرم....
آن موقع؛ همه ؛ هم سن بودیم....
خوشحالم که
#اولین_بانوی_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو بودم
#خوشحالم برای بچه ها؛
#قصه مینوشتم و کار میکردم و اکنون هم گروه قصه خوانی برای کودکان#کار و #خیابان دارم....
و خوشحالم که اولین همکاری من با
#صداوسیما با
#شب_بخیر_کوچولو
بود.....
همراه صدای آسمانی
#مریم_نشیبا ی عزیز
#بدعتی که در قصه گویی متفاوت ؛ قبل از خواب ؛ برای بچه ها ؛ گذاشتیم ؛
#اولین_قصه_های_متفاوت_کودکان
بعد از
#انقلاب
و آن همه خاطرات خوب از تیمم ؛ در
#شب_بخیر_کوچولو
و
افتخار میکنم , سالها بعد که برای دخترم ؛ قصه میگفتم ؛ او
#شب_بخیر_کوچولو ؛ گوش نمیداد ؛
#مرا_گوش_میداد.....
#اولین_دوشیزه_سردبیر_رادیو
#شب_بخیر_کوچولو
#چیستایثربی
یادی کنیم...
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شاعر_ترانه_تیتراژ : #مصطفی_رحماندوست
#سردبیر_برنامه :/ پنج سال
#چیستایثربی
خیلی جوان بودم که نوشتن برای کودکان را شروع کردم. خودم ؛ هنوز کودک بودم..اما یکی از خاطرات خوب زندگی ام ؛
#جوانترین_سردبیر_رادیو
آن هم
#یک_دختر_خانم
بود....
#چیستایثربی
به عنوان
#اولین_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو
به پیشنهاد
#شاعر_خوب و رییس گروه کودک رادیو در آن دوران ؛ آقای
#ساعد_باقری
به دلیل شعرها و دکلمه هایم ؛
چند بار برای شعر خوانی به رادیو دعوت شدم و همان ایام ؛ به پیشنهاد جناب ساعد باقری ؛ در اوج ناباوری به یک دختر هجده ساله؛
#سردبیری
#شب_بخیر_کوچولو
پیشنهاد شد!
تیمم را تشکیل دادم و شروع به کار کردم.آن تیم ؛ امروز ؛ هر کدام وزنه ای در ادبیات کشور شده اند....یکروز با اجازه ی خودشان؛ چند تایشان را نام میبرم....
آن موقع؛ همه ؛ هم سن بودیم....
خوشحالم که
#اولین_بانوی_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو بودم
#خوشحالم برای بچه ها؛
#قصه مینوشتم و کار میکردم و اکنون هم گروه قصه خوانی برای کودکان#کار و #خیابان دارم....
و خوشحالم که اولین همکاری من با
#صداوسیما با
#شب_بخیر_کوچولو
بود.....
همراه صدای آسمانی
#مریم_نشیبا ی عزیز
#بدعتی که در قصه گویی متفاوت ؛ قبل از خواب ؛ برای بچه ها ؛ گذاشتیم ؛
#اولین_قصه_های_متفاوت_کودکان
بعد از
#انقلاب
و آن همه خاطرات خوب از تیمم ؛ در
#شب_بخیر_کوچولو
و
افتخار میکنم , سالها بعد که برای دخترم ؛ قصه میگفتم ؛ او
#شب_بخیر_کوچولو ؛ گوش نمیداد ؛
#مرا_گوش_میداد.....
#اولین_دوشیزه_سردبیر_رادیو
#شب_بخیر_کوچولو
#چیستایثربی
یادی کنیم...
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دوستان عزیز
برای رمان#نداشتن باید صبر کنید
ثبت نام آن کمی به تاخیر افتاده است
قطعا پستچی_جلددوم ؛ درقسمت21 تمام خواهدشد.
بعد میتوانیم درباره ادامه کار و رمان جدید صحبت کنیم
قسمت21
برای چیستایثربی
مساله مرگ و زندگیست
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
برای رمان#نداشتن باید صبر کنید
ثبت نام آن کمی به تاخیر افتاده است
قطعا پستچی_جلددوم ؛ درقسمت21 تمام خواهدشد.
بعد میتوانیم درباره ادامه کار و رمان جدید صحبت کنیم
قسمت21
برای چیستایثربی
مساله مرگ و زندگیست
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
به خاطر #پستچی
جلد دوم
وقسمت خاص ۲۱
که منتشر خواهد شد
#قسمت_آخر
#کانال_خصوصی
#جلد_دوم_پستچی
ادمین
@ccch999
هر کس میتواند عاشق شود ؛ ولی هر کس نمیتواند بخاطر این عشق بمیرد.....
#چیستایثربی
جلد دوم
وقسمت خاص ۲۱
که منتشر خواهد شد
#قسمت_آخر
#کانال_خصوصی
#جلد_دوم_پستچی
ادمین
@ccch999
هر کس میتواند عاشق شود ؛ ولی هر کس نمیتواند بخاطر این عشق بمیرد.....
#چیستایثربی
Forwarded from Mxz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم خاکستری
سعید راد
نوش آفرین
گاهی ؛ عاشق یک فرد نیستیم ؛فقط میخواهیم او را داشته باشیم مثل یک کلکسیونر.....
تقدیم به جلددومپستچی
وبخصوص
قسمت آخر غیرقابل حدس
#کانال_رسمی_چیستایثربی
ادمین کانال خصوصی پستچی
@ccch999
سعید راد
نوش آفرین
گاهی ؛ عاشق یک فرد نیستیم ؛فقط میخواهیم او را داشته باشیم مثل یک کلکسیونر.....
تقدیم به جلددومپستچی
وبخصوص
قسمت آخر غیرقابل حدس
#کانال_رسمی_چیستایثربی
ادمین کانال خصوصی پستچی
@ccch999
ثبت نام رمان
#نداشتن
آغاز شد
این رمان برای همه گروههای سنی و همه اصناف نیست
اثر خاص از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال در تلگرام
@ccch999
واتساپ
09122026792
مهلت هرگز تمدید نمیشود
پایان شهریور
#نداشتن
آغاز شد
این رمان برای همه گروههای سنی و همه اصناف نیست
اثر خاص از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال در تلگرام
@ccch999
واتساپ
09122026792
مهلت هرگز تمدید نمیشود
پایان شهریور
ثبت نام رمان
#نداشتن
آغاز شد
این رمان برای همه گروههای سنی و همه اصناف نیست
اثر خاص از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال در تلگرام
@ccch999
واتساپ
09122026792
مهلت هرگز تمدید نمیشود
پایان شهریور
#نداشتن
آغاز شد
این رمان برای همه گروههای سنی و همه اصناف نیست
اثر خاص از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال در تلگرام
@ccch999
واتساپ
09122026792
مهلت هرگز تمدید نمیشود
پایان شهریور
فرازی از رمان جدید#چیستا_یثربی#نداشتن
نداشتن، واژه ی سختی است. من نمی توانم تعریفش کنم، چون با آن بزرگ شدم و نمی دانم تعریف متضادش چیست....
روز تولد من، پدرم یکی از مستخدمان ما را از خانه بیرون کرد. کوچک بودم دلیلش را نمی دانستم.
جایش زری آمد که مرا دوست داشت...
پدر او را هم بیرون کرد. پس او را هم دیگر نداشتیم.
سه اردک در حوض بودند...
یکی یکی بی دلیل مردند.
جسدهایشان آمد روی آب...
پدرم گفت: مگر اردک در آب خفه می شود!...
پس آن ها را هم دیگر نداشتیم...
یک ساعت پیش به آقایی پیام دادم و خواهش کردم که با من به یک مکان اداری بیاید که در آن خیلی اذیت می شدم.
گفت: راستش دندان درد دارم...
صدای دادهای زنش می آمد...
دو دقیقه بعد بلاک شدم.
پس او را هم دیگر ندارم!
نداشتن، یعنی یک حالت سرخوشی که به هر چیزی در زندگیت عادت کنی...
یادم است نوجوان بودم که استادم را دیدم، از دور با اساتید دیگر داشت می آمد...
من خیره بودم، او نگاهم نمی کرد.
در دوره ی ماخیره شدن بد بود...
.
نزدیک ما که رسیدند، نزدیک بود حرف بزنم، بگویم آقا من از سوم راهنمایی با شعرهای شما زندگی می کنم...
دوستم گفت: زشته!
چه فکری می کنه؟
استادان به داخل اتاقشان رفتند و در را بستند.
در که بسته شد، انگار دنیا بسته شد.
.
انگار یک نفر به من گفت: ول معطلی چیستا!
این درها که بسته می شوند، دیگر روی تو باز نمی شوند،
مگر خودت در را باز کنی و وارد شوی.
و
اینگونه بود که زندگی من در آن لحظه، ساعت سه و چهل دقیقه بعدازظهر در پارک شهر تهران؛ برای ابد ؛ عوض شد!..
.
#چیستایثربی
#موسیقی : #مرتضی_پاشایی
این رمان به نوعی، #هنر_درمانی است و به شکل #کانال_خصوصی در واتساپ و تلگرام خواهد آمد رمان دو زبانه است.دکتر#لعیا_متین_پارسا ترجمه انگلیسی کار را انجام داده است
ادمین تلگرام :@ccch999
ادمین واتساپ: 09122026792
ثبت نام تا اوایل مهر.
دوستتان دارم.
#کتاب#نشر
#مترجم:
#LaiyaMatinParsa
#Not_to_have
Not to have is a difficult word I
cannot define it as I grew up by it and I do not know its opposite. My dad dismissed one of our maids on my birthday . I was too young and did not know its reason , she was replaced by Zarei who loved me .Dad dismissed her too so we did not have her anymore. There were three ducks in the pond which died of no reason , their dead bodies were floating on water .My dad asked : can ducks be drowned in water? so I did not have them anymore .I sent a message to a man an hour ago and..
نداشتن، واژه ی سختی است. من نمی توانم تعریفش کنم، چون با آن بزرگ شدم و نمی دانم تعریف متضادش چیست....
روز تولد من، پدرم یکی از مستخدمان ما را از خانه بیرون کرد. کوچک بودم دلیلش را نمی دانستم.
جایش زری آمد که مرا دوست داشت...
پدر او را هم بیرون کرد. پس او را هم دیگر نداشتیم.
سه اردک در حوض بودند...
یکی یکی بی دلیل مردند.
جسدهایشان آمد روی آب...
پدرم گفت: مگر اردک در آب خفه می شود!...
پس آن ها را هم دیگر نداشتیم...
یک ساعت پیش به آقایی پیام دادم و خواهش کردم که با من به یک مکان اداری بیاید که در آن خیلی اذیت می شدم.
گفت: راستش دندان درد دارم...
صدای دادهای زنش می آمد...
دو دقیقه بعد بلاک شدم.
پس او را هم دیگر ندارم!
نداشتن، یعنی یک حالت سرخوشی که به هر چیزی در زندگیت عادت کنی...
یادم است نوجوان بودم که استادم را دیدم، از دور با اساتید دیگر داشت می آمد...
من خیره بودم، او نگاهم نمی کرد.
در دوره ی ماخیره شدن بد بود...
.
نزدیک ما که رسیدند، نزدیک بود حرف بزنم، بگویم آقا من از سوم راهنمایی با شعرهای شما زندگی می کنم...
دوستم گفت: زشته!
چه فکری می کنه؟
استادان به داخل اتاقشان رفتند و در را بستند.
در که بسته شد، انگار دنیا بسته شد.
.
انگار یک نفر به من گفت: ول معطلی چیستا!
این درها که بسته می شوند، دیگر روی تو باز نمی شوند،
مگر خودت در را باز کنی و وارد شوی.
و
اینگونه بود که زندگی من در آن لحظه، ساعت سه و چهل دقیقه بعدازظهر در پارک شهر تهران؛ برای ابد ؛ عوض شد!..
.
#چیستایثربی
#موسیقی : #مرتضی_پاشایی
این رمان به نوعی، #هنر_درمانی است و به شکل #کانال_خصوصی در واتساپ و تلگرام خواهد آمد رمان دو زبانه است.دکتر#لعیا_متین_پارسا ترجمه انگلیسی کار را انجام داده است
ادمین تلگرام :@ccch999
ادمین واتساپ: 09122026792
ثبت نام تا اوایل مهر.
دوستتان دارم.
#کتاب#نشر
#مترجم:
#LaiyaMatinParsa
#Not_to_have
Not to have is a difficult word I
cannot define it as I grew up by it and I do not know its opposite. My dad dismissed one of our maids on my birthday . I was too young and did not know its reason , she was replaced by Zarei who loved me .Dad dismissed her too so we did not have her anymore. There were three ducks in the pond which died of no reason , their dead bodies were floating on water .My dad asked : can ducks be drowned in water? so I did not have them anymore .I sent a message to a man an hour ago and..
قسمت اخر پستچی دو ؛ قسمت۲۱ خواهد بود
#نداشتن
#رمان جدیدی از :
#چیستا_یثربی
دو زبانه
مترجم انگلیسی
#لعیا_متین_پارسا
تقدیم به پرندگانمهاجر پرواز اکراین
یک روز ؛ حقایق باید آشکار شود
ترکیب ادبیات و هنر
بازیگر این پارت :
#مینا_عبدی
ثبت نام تا هفته اول مهر
#ادمین_کانال_نداشتن
@ccch999
#چیستایثربی
#داستان_نویس
#نمایشنامه_نویس
#کارگردان_تاتر
#روانشناس
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#رمان جدیدی از :
#چیستا_یثربی
دو زبانه
مترجم انگلیسی
#لعیا_متین_پارسا
تقدیم به پرندگانمهاجر پرواز اکراین
یک روز ؛ حقایق باید آشکار شود
ترکیب ادبیات و هنر
بازیگر این پارت :
#مینا_عبدی
ثبت نام تا هفته اول مهر
#ادمین_کانال_نداشتن
@ccch999
#چیستایثربی
#داستان_نویس
#نمایشنامه_نویس
#کارگردان_تاتر
#روانشناس
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi