@chista_yasrebi/عشقت ، همان نسیم بازیگوشی بود/ که هفت نسل بعد از مرا؛ عاشق کرده است/ما که هستیم ...تا آخرش/چیستایثربی
@chista_yasrebi/چشمانت سخن میگویند....من زبانش را نمیدانم...بروم یاد بگیرم.../چیستایثربی
@chista_yasrebi/ادامه ی شیدا و صوفی/از فردا..نخست در اینستاگرام وسپس کانال چیستایثربی/آخرش تو می مانی و من....چیستایثربی
Forwarded from AtousaDolatyari
Yare Dabestani Man-(IRMP3.IR)
Fereydoon Foroughi
Forwarded from جشنواره ادبى حيات
داوران بخش داستان :
محمد رضا صفدری
حسین سناپور
حسن میرعابدینی
داوران بخش نمایش نامه نویسی :
چیستا یثربی
محمد رضا خاکی
داوران بخش ادبیات کودک:
فریدون عموزاده خلیلی
هوشنگ مرادی کرمانی
با معرفی اولین مسابقه داستان خوانی کشور.
محمد رضا صفدری
حسین سناپور
حسن میرعابدینی
داوران بخش نمایش نامه نویسی :
چیستا یثربی
محمد رضا خاکی
داوران بخش ادبیات کودک:
فریدون عموزاده خلیلی
هوشنگ مرادی کرمانی
با معرفی اولین مسابقه داستان خوانی کشور.
@chista_yasrebi/بیا بر اسب چوبین شهر بازی سوار شویم/اسب واقعی رم کرد/ما را به جایی نرساند/بیا با اسب چوبی ؛ یکبار دیگر به کودکی برگردیم
#شیداوصوفی #قسمت_هفتادم #چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@yasrebi_chista
صوفی آمد روبرویم نشست؛ گفت: گیج نشو!! ما سه خانواده بودیم؛ پروا، مشکات، اقتداری؛ این وسط از همه پولدارتر کی بود؟ پروا! از همه بدبخت تر کی؟ اقتداری! حالا نمیشه جاشون عوض شه؟ گفتم: یعنی چی جاشون عوض شه؟ گفت: یعنی شرایطی پیش بیاد که پرواها مجبور بشن به اردشیر و آدماش، حق سکوت بدن و کم کم تمام اختیار زندگیشون بیفته دست اقتداریا! اونم برای یه راز مخفی یا یه رسوایی خانوادگی! گفتم: غزال؟! ماجراش باور نکردنیه! حس میکنم از خودتون ساختین! این همه سال! مخفی! تو زیر زمین!... فقط چون رازی رو میدونسته و از چنگیز طلاق میخواسته؟ خب چنگیز که مرده، غزال چی شد؟ الان باید هفتاد سالی داشته باشه؛ صوفی خندید؛ گفت: ساده ای تو! گفتم: اگه سمانه همه چیزو بش گفته، حتما دوستای با نفوذی داشته که براش خبر میاوردن؛ چطوری؟ گفت: تو اون محله های بد نام ؛ همه جاسوس پولدارا و کله گنده ها بودن؛ خبری نبود که سر کرده ها ندونن! فقط لو دادنش، مایه لازم داشت که سمانه جور کرد؛ گفتم؟ یه دختر مستخدم ساده؟ که هیچکسو نداشت؟...خودشم فروخته شده بود!... صوفی دوباره لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت: اینو بعدا بت میگم؛ ای خدا، تو سمانه رو اصلا نشناختی! گفتم: اما مشکات گفت سمانه و بمانی کشته شدن! اون گفت جسد سمانه الان... صوفی وسط حرفم پرید و گفت: وسط سیمانای ساختمان بابامه؟ حرف اونو چرا، باور میکنی آخه؟ پس لابد الهه هم الان، همزمان سه نفره! مگه تو مهمونی سه نفر بود؟ گفتم، تاریک بود؛ منم یه کم هول بودم؛ تک تکو از دور دیدم، نه باهم! بهشون دقت نکردم! نه..من همه رو کنار هم ندیدم.... گفت: بلند شو با من بیا! مگه نمیخوای واقعیتو بدونی؟ آرش گفت: صوفی بسه! صوفی گفت: جای خوبی میبرمت!..... تو یکی که دوست داری! بیمارستان روانی! دوره ی لیسانست اونجا کار میکردی! آرش داد زد؛ صوفی نه!.... صوفی گفت: تو چی میگی؟ فرمانده منم یا تو؟ بعدم شیدا یا چیستا خانم، دیگه یه جورایی خودیه!..... گفتم: کی خودی شدم خودم نمیدونم؟ صوفی گفت: وقتی رفتیم بیمارستان، آشنا میبینی؛ اونوقت میفهمی که خودی هستی. گفتم: حاج علی میدونه؟ گفت: اون به خاطر تو، بدونه هم نمیگه؛ راستی میدونستی بدجور دوستت داره؟ گفتم: نه! گفت خبر نداری؟! مشکلش اینه که با خودش درگیره؛ وگرنه بت نشون میداد. گفتم: تو از کجا میدونی؟ گفت: زندان که بودم؛ چند بار دیدمش... رنگم پرید: زندان؟ کی؟ چرا؟ تو زندان بودی؟!... آرش داد زد: صوفی نگو! صوفی گفت: سیزده ساله م بود؛ به جرم قتل غیر عمد... رضایت دادن؛ آزاد شدم. گفتم: تو کسی رو کشتی؟کیو؟ گفت: فقط از خودم دفاع کردم! حاج علی میدونه... فقط یه چیزی، تا حالا تو این پرونده ؛ خیلی دروغ شنیدی؛ چون تو خبرنگاری نه خودی! با من که باشی، دروغ نمیشنوی؛ حاج علی هم نشنید! گفتم: از کجا باورت کنم صوفی؟ همه تون دروغ گفتید!حتی تو ! گفت: بریم بیمارستان روانی،حالا که خودی شدی ؛ همه چیزو میفهمی کم کم... جرات میخواد...که میدونم داری!.....
#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_هفتادم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده و ذکر صفحه یا لینک تلگرام، ممنوع است.
https://telegram.me/chista_yasrebi
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@yasrebi_chista
صوفی آمد روبرویم نشست؛ گفت: گیج نشو!! ما سه خانواده بودیم؛ پروا، مشکات، اقتداری؛ این وسط از همه پولدارتر کی بود؟ پروا! از همه بدبخت تر کی؟ اقتداری! حالا نمیشه جاشون عوض شه؟ گفتم: یعنی چی جاشون عوض شه؟ گفت: یعنی شرایطی پیش بیاد که پرواها مجبور بشن به اردشیر و آدماش، حق سکوت بدن و کم کم تمام اختیار زندگیشون بیفته دست اقتداریا! اونم برای یه راز مخفی یا یه رسوایی خانوادگی! گفتم: غزال؟! ماجراش باور نکردنیه! حس میکنم از خودتون ساختین! این همه سال! مخفی! تو زیر زمین!... فقط چون رازی رو میدونسته و از چنگیز طلاق میخواسته؟ خب چنگیز که مرده، غزال چی شد؟ الان باید هفتاد سالی داشته باشه؛ صوفی خندید؛ گفت: ساده ای تو! گفتم: اگه سمانه همه چیزو بش گفته، حتما دوستای با نفوذی داشته که براش خبر میاوردن؛ چطوری؟ گفت: تو اون محله های بد نام ؛ همه جاسوس پولدارا و کله گنده ها بودن؛ خبری نبود که سر کرده ها ندونن! فقط لو دادنش، مایه لازم داشت که سمانه جور کرد؛ گفتم؟ یه دختر مستخدم ساده؟ که هیچکسو نداشت؟...خودشم فروخته شده بود!... صوفی دوباره لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت: اینو بعدا بت میگم؛ ای خدا، تو سمانه رو اصلا نشناختی! گفتم: اما مشکات گفت سمانه و بمانی کشته شدن! اون گفت جسد سمانه الان... صوفی وسط حرفم پرید و گفت: وسط سیمانای ساختمان بابامه؟ حرف اونو چرا، باور میکنی آخه؟ پس لابد الهه هم الان، همزمان سه نفره! مگه تو مهمونی سه نفر بود؟ گفتم، تاریک بود؛ منم یه کم هول بودم؛ تک تکو از دور دیدم، نه باهم! بهشون دقت نکردم! نه..من همه رو کنار هم ندیدم.... گفت: بلند شو با من بیا! مگه نمیخوای واقعیتو بدونی؟ آرش گفت: صوفی بسه! صوفی گفت: جای خوبی میبرمت!..... تو یکی که دوست داری! بیمارستان روانی! دوره ی لیسانست اونجا کار میکردی! آرش داد زد؛ صوفی نه!.... صوفی گفت: تو چی میگی؟ فرمانده منم یا تو؟ بعدم شیدا یا چیستا خانم، دیگه یه جورایی خودیه!..... گفتم: کی خودی شدم خودم نمیدونم؟ صوفی گفت: وقتی رفتیم بیمارستان، آشنا میبینی؛ اونوقت میفهمی که خودی هستی. گفتم: حاج علی میدونه؟ گفت: اون به خاطر تو، بدونه هم نمیگه؛ راستی میدونستی بدجور دوستت داره؟ گفتم: نه! گفت خبر نداری؟! مشکلش اینه که با خودش درگیره؛ وگرنه بت نشون میداد. گفتم: تو از کجا میدونی؟ گفت: زندان که بودم؛ چند بار دیدمش... رنگم پرید: زندان؟ کی؟ چرا؟ تو زندان بودی؟!... آرش داد زد: صوفی نگو! صوفی گفت: سیزده ساله م بود؛ به جرم قتل غیر عمد... رضایت دادن؛ آزاد شدم. گفتم: تو کسی رو کشتی؟کیو؟ گفت: فقط از خودم دفاع کردم! حاج علی میدونه... فقط یه چیزی، تا حالا تو این پرونده ؛ خیلی دروغ شنیدی؛ چون تو خبرنگاری نه خودی! با من که باشی، دروغ نمیشنوی؛ حاج علی هم نشنید! گفتم: از کجا باورت کنم صوفی؟ همه تون دروغ گفتید!حتی تو ! گفت: بریم بیمارستان روانی،حالا که خودی شدی ؛ همه چیزو میفهمی کم کم... جرات میخواد...که میدونم داری!.....
#ادامه_دارد...
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_هفتادم
#چیستایثربی
هرگونه برداشت یا کپی از این داستان بدون ذکر نام نویسنده و ذکر صفحه یا لینک تلگرام، ممنوع است.
https://telegram.me/chista_yasrebi
تمام پستهای قبلی
#شیداوصوفی
#هفت؛ هشت پست بالاتر.پشت هم
#احترام
#چیستایثربی
#نقد_مودبانه
#نقد_اثر_یا_صاحب_اثر؟
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی
#هفت؛ هشت پست بالاتر.پشت هم
#احترام
#چیستایثربی
#نقد_مودبانه
#نقد_اثر_یا_صاحب_اثر؟
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/دوست داشتنت؛ نوازش کردن جهان است.../نه چیزی بیشتر از آن/نه چیزی کمتر از آن/چیستایثربی
@chista_yasrebi/انقدر نگاهت میکنم که نگاهم کنی/خدایا ....من این زیرم! ببین! چیستایثربی
جالب است که سال های جوانی ات را به جای خواندن رمان های عامیانه با کتاب هایی بگذرانی که داستان هایشان گره های پیچیده ی روانشناختی دارند. داستان هایی که هر بار خواندنشان بعد از مدت ها باز هم برایت جذابیت دارد و هنوز منتظری پایان را حدس بزنی. کتاب ها و داستان هایی که تاریخ انقضا ندارند. آثار خانم دکتر چیستا یثربی از این قسم بودند. همیشه جذاب و خواندنی و تو در تو و پیچیده. علت اصلی آن بود که نویسنده خود روانشناس بود با تحقیقات گسترده. مفتخریم که امروز دکتر چیستا یثربی را در کنارمان داریم که دکترای روانشناسی دارد و پایان نامه ی کارشناسی ارشد ایشان نیز درباره ی اُتیسم بوده. کمپین «صدایم شو» به لطف و محبت سرکار خانم وحیده رزمی توانست با دکتر یثربی ارتباط برقرار کند و ایشان فروتنانه برگه ی کمپین را در کانال تلگرام صد هزار نفره شان به اشتراک گذاشتند و بعد آدرس کانال و اینستاگرام ما را. مفتخریم که به عنوان یک مهمان ویژه در نمایشگاه «من را ببین» در خدمت ایشان باشیم و اگر وقت و فرصت به ایشان اجازه دهد و بتوانیم این رخصت را بگیریم که در هفته یک ساعتی پاسخگوی سئوالات والدین درباره ی اُتیسم باشند که بسیار خرسند خواهیم شد.
آدرس کانال خانم دکتر یثربی
@chista_yasrebi
آدرس اینستاگرام ایشان:
yasrebi_chista
chista_yasrebi.2
Telegram: @bemyvoice
#کمپین_صدایم_شو #be_my_voice_campaign
#autism#autismawareness#iran#iran_autism#iranautism#autismappreciation#myautism#card#be_my_voice_campaign
#کمپین#کمپین_صدایم_شو#اتیسم#اوتیسم#مادران_اتیسم#حامیان_اتیسم#اتیسم_ایران#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
آدرس کانال خانم دکتر یثربی
@chista_yasrebi
آدرس اینستاگرام ایشان:
yasrebi_chista
chista_yasrebi.2
Telegram: @bemyvoice
#کمپین_صدایم_شو #be_my_voice_campaign
#autism#autismawareness#iran#iran_autism#iranautism#autismappreciation#myautism#card#be_my_voice_campaign
#کمپین#کمپین_صدایم_شو#اتیسم#اوتیسم#مادران_اتیسم#حامیان_اتیسم#اتیسم_ایران#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from روزهای زندگی
"دوست داشتنت"
نوازش کردن جهان است...
نه چیزی بیشتر از آن...
نه چیزی کمتر از آن!
#چیستا_یثربی
@setaremahi Channel
نوازش کردن جهان است...
نه چیزی بیشتر از آن...
نه چیزی کمتر از آن!
#چیستا_یثربی
@setaremahi Channel