چیستایثربی کانال رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAAD1J55v7lM2oraPEBA
آوا ، تمام قسمتهایش ، پشت هم در این کانال #چیستا_دو میاید لینک را کلیککنید و جوین شوید
Paso Doble (Spanish Tango OST Mask Of Zorro)
James Horner
تانگوی اسپانیایی
موسیقی تانگوی فیلم نقاب زورو
آهنگساز:جیمز هورنر
چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
موسیقی تانگوی فیلم نقاب زورو
آهنگساز:جیمز هورنر
چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم
در یک شب اتفاق افتا د
کارگردان فرانک کاپرا
با بازی کلارک گیب
سکانس طنزی کهدوست دارم
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
در یک شب اتفاق افتا د
کارگردان فرانک کاپرا
با بازی کلارک گیب
سکانس طنزی کهدوست دارم
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
آ
نامه دردناک اسفندیار منفرد زاده، آهنگساز بهترین و ماندگارترین موسیقی های ایرانی درباره دست بردن در شعر " بوی عیدی" فرهاد و اجرای بی اجازه ی آن باشعری ویران ، توسط بنیامین بهادری
اقای بنیامین! شما در دستبرد به آهنگ من و شعر شهیار قنبری بیشرمی کردهاید. چنان بیشرم که من در این ایام تلختر از زهر هم سکوت را جایز ندانستم.
خطاب من به شما باشد، اما امید دارم صدای مرا کسانی از همسلیقهگان شما هم بشنوند.
همین ابتدا تأکید کنم که کار شما دستبرد و سرقت است و هیچ چیز دیگری نیست؛ یعنی رواست که شما را «سارق» بنامم.
«سلیقه» مفهومی نسبیست، اما اعتماد به نفس در بیسلیقه بودن، به طور مطلق شرمآور است.
چهل سال است که روزانه چهل تریبون و چهل دوربین، شما و امثال شما را زیر نور گرفتهاند. در عزاداریهای رسمی سیاه میپوشید و در زیر نور جشنهایشان، رنگارنگ میشوید؛ با این همه همچنان چشم به تتمه سرمایهی ما دارید؟ ما که نام و چهرهمان ممنوع است، اما آثارمان دم دستِ همگان! آنها را نه برای صِلّه و عنوان، که برای همین مردم ساختهایم. عاشقانه به عشق عمومی میاندیشیدیم و خوشبختانه بهترین ارج و اجر را هم از نسلهای بعد گرفتهایم که ما را در خصوصیهایشان میشنوند. چه خوب که همگان ما را بشنوند، اما چه بد که بیهمهکسان به آنها دستبرد بزنند. شرم کنید!
و تلخند اینکه نتیجهی سرقتتان، کوس رسوایی پرصدایی را از شما بر سر بازار آورد! عجب سلیقهی مبتذلی در دستبرد به شعر شهیار! چه کراهتی در بازاجرا و خواندن آهنگ من!
آقای محترم! این سلیقهی زشت از کجا بر ذهن شما و امثال شما نشسته که زیبایی را تحمل نمیکنید؟ چه اصراری به تخریب یادگاریهایِ از سرندِ تاریخ رد شده؟ چه علاقهای به تخریب گوش و هوش و سلیقهی عمومی؟
ترانهی «کودکانه» در زمان خود دست و سطح سلیقهی مردم را گرفت و بالا کشاند. دانسته شد که با زیبایی هم میشود خاطره داشت؛ و حالا شما «پایِ منبر قدکشیدگان»، به هیچ زیباییای رحم نمیکنید؟ شک ندارم که اگر مأموریت تبلیغ سیاهی و زشتی را هم داشتید چنین ماهرانه عمل نمیکردید!
این چه سمّیست در ذهن شما که امر را بر شما مشتبه کرده «با زیباییها عکس گرفتن، یعنی زیبا شدن». آینه دوای درد شما و تفکر شماست. شبیه آن صحرانشین شدهاید که خزندهی بیابانی را به بادیهی خورش دیگران انداخت و فریاد زد: «من هم شریک!».
شرم کنید. قد بکشید! خودتان باشید! خودتان بسازید ، اما مدام از خودِ قبلیتان عبور کنید! به جای شراکت طلبیدن در زیباییهایِ خاطره شده، از زیباییآفرینان گذشته درس بگیرید. رسم زیباییآفرینان تاریخ همین بوده؛ هم چنان که ما نیز از بزرگان پیش از خودمان یاد گرفتیم و عاشقانه چیزی بر آن افزودیم.
این نوشتهی من خطاب به شما و همفکران شما میتوانست پر از مهر و عشقِ پدری به فرزند برومند و دانستهی خود باشد. میشد شما احترام ما را نگاه دارید و ما نیز در اجراهای شما، ایستاده برایتان کف بزنیم! بدِ حادثه آنکه تاریخ آن ملک این آرزوها را از ما گرفت. اما چه جای حسرت؟ اگر در سرزمینمان نیستم، باز هم زیباترین فرزندان آنجا، کارهای ما را در خیابان میخوانند و عاشقانه ما را بارانی میکنند!
شرم کنید و دستِ کم پای اجرای آنها بایستید و باران بخورید! شاید کمی شسته شوید!
اسفندیار منفردزاده خطاب به بنیامین بهادری.
نامه دردناک اسفندیار منفرد زاده، آهنگساز بهترین و ماندگارترین موسیقی های ایرانی درباره دست بردن در شعر " بوی عیدی" فرهاد و اجرای بی اجازه ی آن باشعری ویران ، توسط بنیامین بهادری
اقای بنیامین! شما در دستبرد به آهنگ من و شعر شهیار قنبری بیشرمی کردهاید. چنان بیشرم که من در این ایام تلختر از زهر هم سکوت را جایز ندانستم.
خطاب من به شما باشد، اما امید دارم صدای مرا کسانی از همسلیقهگان شما هم بشنوند.
همین ابتدا تأکید کنم که کار شما دستبرد و سرقت است و هیچ چیز دیگری نیست؛ یعنی رواست که شما را «سارق» بنامم.
«سلیقه» مفهومی نسبیست، اما اعتماد به نفس در بیسلیقه بودن، به طور مطلق شرمآور است.
چهل سال است که روزانه چهل تریبون و چهل دوربین، شما و امثال شما را زیر نور گرفتهاند. در عزاداریهای رسمی سیاه میپوشید و در زیر نور جشنهایشان، رنگارنگ میشوید؛ با این همه همچنان چشم به تتمه سرمایهی ما دارید؟ ما که نام و چهرهمان ممنوع است، اما آثارمان دم دستِ همگان! آنها را نه برای صِلّه و عنوان، که برای همین مردم ساختهایم. عاشقانه به عشق عمومی میاندیشیدیم و خوشبختانه بهترین ارج و اجر را هم از نسلهای بعد گرفتهایم که ما را در خصوصیهایشان میشنوند. چه خوب که همگان ما را بشنوند، اما چه بد که بیهمهکسان به آنها دستبرد بزنند. شرم کنید!
و تلخند اینکه نتیجهی سرقتتان، کوس رسوایی پرصدایی را از شما بر سر بازار آورد! عجب سلیقهی مبتذلی در دستبرد به شعر شهیار! چه کراهتی در بازاجرا و خواندن آهنگ من!
آقای محترم! این سلیقهی زشت از کجا بر ذهن شما و امثال شما نشسته که زیبایی را تحمل نمیکنید؟ چه اصراری به تخریب یادگاریهایِ از سرندِ تاریخ رد شده؟ چه علاقهای به تخریب گوش و هوش و سلیقهی عمومی؟
ترانهی «کودکانه» در زمان خود دست و سطح سلیقهی مردم را گرفت و بالا کشاند. دانسته شد که با زیبایی هم میشود خاطره داشت؛ و حالا شما «پایِ منبر قدکشیدگان»، به هیچ زیباییای رحم نمیکنید؟ شک ندارم که اگر مأموریت تبلیغ سیاهی و زشتی را هم داشتید چنین ماهرانه عمل نمیکردید!
این چه سمّیست در ذهن شما که امر را بر شما مشتبه کرده «با زیباییها عکس گرفتن، یعنی زیبا شدن». آینه دوای درد شما و تفکر شماست. شبیه آن صحرانشین شدهاید که خزندهی بیابانی را به بادیهی خورش دیگران انداخت و فریاد زد: «من هم شریک!».
شرم کنید. قد بکشید! خودتان باشید! خودتان بسازید ، اما مدام از خودِ قبلیتان عبور کنید! به جای شراکت طلبیدن در زیباییهایِ خاطره شده، از زیباییآفرینان گذشته درس بگیرید. رسم زیباییآفرینان تاریخ همین بوده؛ هم چنان که ما نیز از بزرگان پیش از خودمان یاد گرفتیم و عاشقانه چیزی بر آن افزودیم.
این نوشتهی من خطاب به شما و همفکران شما میتوانست پر از مهر و عشقِ پدری به فرزند برومند و دانستهی خود باشد. میشد شما احترام ما را نگاه دارید و ما نیز در اجراهای شما، ایستاده برایتان کف بزنیم! بدِ حادثه آنکه تاریخ آن ملک این آرزوها را از ما گرفت. اما چه جای حسرت؟ اگر در سرزمینمان نیستم، باز هم زیباترین فرزندان آنجا، کارهای ما را در خیابان میخوانند و عاشقانه ما را بارانی میکنند!
شرم کنید و دستِ کم پای اجرای آنها بایستید و باران بخورید! شاید کمی شسته شوید!
اسفندیار منفردزاده خطاب به بنیامین بهادری.
«خواب گل سرخ» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.ir/book/69280
https://taaghche.ir/book/69280
طاقچه
دانلود کتاب صوتی خواب گل سرخ | شهین نجفزاده | طاقچه
کتاب صوتی خواب گل سرخ، نام اثری از چیستا یثربی است که دربارهی زندگی آدمهای معمولی نوشته شده است. نسخه صوتی این اثر را با صدای زیبای شهین نجفزاده، میشنوید.
دربارهی کتاب صوتی خواب گل سرخ
کتاب صوتی خواب گل سرخ، داستانی است دربارهی آدمها. آدمهای معمولی...
دربارهی کتاب صوتی خواب گل سرخ
کتاب صوتی خواب گل سرخ، داستانی است دربارهی آدمها. آدمهای معمولی...
اپلیکیشن #طاقچه هم دارد
و اگر کتاب صوتی ، خوب خوانده شود بیشتر در ذهن میماند و اثر گذارتر است.
و خانم شهین نجف زاده ، خیلی خوب خوانده است.
و صدای زیبا ، نرم و روانی دارد
و یک تاتری اصیل است
درود
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
و اگر کتاب صوتی ، خوب خوانده شود بیشتر در ذهن میماند و اثر گذارتر است.
و خانم شهین نجف زاده ، خیلی خوب خوانده است.
و صدای زیبا ، نرم و روانی دارد
و یک تاتری اصیل است
درود
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت126
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش
بناز بالای دیوار بود...
کلاه، روی سرش...
تیر می زد...
امان نمی داد.
پشت ستونی سنگر گرفته بود.
مرد می خواست او را از روی دیوار پایین بیاورد.
فایده نداشت...
بناز موقع جنگ انگار در این دنیا نبود، به عالم دیگری می رفت.
او را نمی شد پایین آورد یا متوقف کرد!...
اما ناگهان چیزی دید که تیراندازی را متوقف کرد و بعد، از دیوار پایین آمد.
به هیچکس هیچ نگفت...
مرد مو روشن، خواست کلمه ای بگوید...
بناز، فقط گفت:
"خسته ام. می خوام بخوابم..."
و وارد خیمه اش شد.
انگار آن مرد را، که در حلبچه، ماسکش را به او داده بود، و دو ماه پیش، روی سینه اش، به خواب رفته بود، نمی شناخت...
گویی یادش رفته بود چرا این همه راه کوبیده و به اینجا آمده است!
صبح خسته بود...
معلوم بود تمام شب را نخوابیده، با چشمان متورم، بلند شد، کوله پشتی اش را برداشت و به راه افتاد.
سرلشکر مو روشن را مقابلش دید...
بناز گفت:
من چقدر احمق بودم که حتی یه لحظه فکر کردم می تونم یه زن عادی باشم، تو رو دوست داشته باشم و بهت اعتماد کنم...
نه! من زن کوه ها و دشتم.
دیگه هیچی برای خودم نمی خوام!
مرد گفت:
داشتی خوب می جنگیدی...
چی شد؟
بناز گفت:
تو می دونی...
همه تون می دونستید چرا دَم این خط مرزی، پشت دیوار جمع شدید!
اونم می دونست، ولی نیامد!
تو رو جای خودش فرستاد که کسی شک نکنه... نه؟!
زن فرمانده اون پُشته، گروگان گرفتنش!اگه تیر می زدم، زنه کشته می شد!
مرد گفت:
منم دقیق نمی دونم...
میگن می خواسته شوهر شو ببینه.
کار واجبی داشته، اونا پیداش می کنن و گروگان می گیرنش، برای تعویض با گروگان خودشون...
فرمانده، خودشم، تو راهه!
داره میاد!
بناز گفت:
زنشچند وقته دست اوناست؟
خودش الان داره میاد؟!
تا حالا کجا بوده؟
من، نگاه زنشو دیدم!
پر از التماس...
اگه ماشه رو می کشیدم؛ می خورد به اون...
درستآورده بودنش جلوی دیوار!
_از کجا فهمیدی زنِ سرداره؟
_فکر کردی درباره ی خانواده ی کسی که خواهر بدبختم عاشقشه، تحقیق نکردم؟!سیاست کثیف!
اون هیچ جا نگفته زنشو، گروگان گرفتن.
عار داره، نه؟!
زن قشنگیه...
مهربون به نظر میامد، دلم براش سوخت.
من میرم!
من مال این دنیا و معاملاتش نیستم!
مردگفت:
بناز، من اونشب فقط...
_فقط چیآقا؟!
می خواستی برام لالایی بخونی خوابم بره؟
مجبور بودی تا آخرش بری؟
_تو خواستی!
تو... حال طبیعی نداشتی!
من یه بچه ی احمق بودم، دیگه نیستم!
بین ما اتفاقی نیفتاده!
تو فقط یه تاکتیک جنگی روی من پیاده کردی!
تاکتیک خنثی سازی مین!...
خنثی سازی خشم یه زن چریک!
وجدانت راحت!
برو سراغ نامزد ایرانیت مَرد!
من حالم از همه تون بهم می خوره...
از همه ی مردای سیاست.
_خودتم جزوشونی بناز!
_نه، من زنِ جنگم، نه سیاست.
جنگ با مهاجم!
بناز می رود...
جاده او را می بلعد...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت126
#قسمت_صد_و_بیست_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت126
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش
بناز بالای دیوار بود...
کلاه، روی سرش...
تیر می زد...
امان نمی داد.
پشت ستونی سنگر گرفته بود.
مرد می خواست او را از روی دیوار پایین بیاورد.
فایده نداشت...
بناز موقع جنگ انگار در این دنیا نبود، به عالم دیگری می رفت.
او را نمی شد پایین آورد یا متوقف کرد!...
اما ناگهان چیزی دید که تیراندازی را متوقف کرد و بعد، از دیوار پایین آمد.
به هیچکس هیچ نگفت...
مرد مو روشن، خواست کلمه ای بگوید...
بناز، فقط گفت:
"خسته ام. می خوام بخوابم..."
و وارد خیمه اش شد.
انگار آن مرد را، که در حلبچه، ماسکش را به او داده بود، و دو ماه پیش، روی سینه اش، به خواب رفته بود، نمی شناخت...
گویی یادش رفته بود چرا این همه راه کوبیده و به اینجا آمده است!
صبح خسته بود...
معلوم بود تمام شب را نخوابیده، با چشمان متورم، بلند شد، کوله پشتی اش را برداشت و به راه افتاد.
سرلشکر مو روشن را مقابلش دید...
بناز گفت:
من چقدر احمق بودم که حتی یه لحظه فکر کردم می تونم یه زن عادی باشم، تو رو دوست داشته باشم و بهت اعتماد کنم...
نه! من زن کوه ها و دشتم.
دیگه هیچی برای خودم نمی خوام!
مرد گفت:
داشتی خوب می جنگیدی...
چی شد؟
بناز گفت:
تو می دونی...
همه تون می دونستید چرا دَم این خط مرزی، پشت دیوار جمع شدید!
اونم می دونست، ولی نیامد!
تو رو جای خودش فرستاد که کسی شک نکنه... نه؟!
زن فرمانده اون پُشته، گروگان گرفتنش!اگه تیر می زدم، زنه کشته می شد!
مرد گفت:
منم دقیق نمی دونم...
میگن می خواسته شوهر شو ببینه.
کار واجبی داشته، اونا پیداش می کنن و گروگان می گیرنش، برای تعویض با گروگان خودشون...
فرمانده، خودشم، تو راهه!
داره میاد!
بناز گفت:
زنشچند وقته دست اوناست؟
خودش الان داره میاد؟!
تا حالا کجا بوده؟
من، نگاه زنشو دیدم!
پر از التماس...
اگه ماشه رو می کشیدم؛ می خورد به اون...
درستآورده بودنش جلوی دیوار!
_از کجا فهمیدی زنِ سرداره؟
_فکر کردی درباره ی خانواده ی کسی که خواهر بدبختم عاشقشه، تحقیق نکردم؟!سیاست کثیف!
اون هیچ جا نگفته زنشو، گروگان گرفتن.
عار داره، نه؟!
زن قشنگیه...
مهربون به نظر میامد، دلم براش سوخت.
من میرم!
من مال این دنیا و معاملاتش نیستم!
مردگفت:
بناز، من اونشب فقط...
_فقط چیآقا؟!
می خواستی برام لالایی بخونی خوابم بره؟
مجبور بودی تا آخرش بری؟
_تو خواستی!
تو... حال طبیعی نداشتی!
من یه بچه ی احمق بودم، دیگه نیستم!
بین ما اتفاقی نیفتاده!
تو فقط یه تاکتیک جنگی روی من پیاده کردی!
تاکتیک خنثی سازی مین!...
خنثی سازی خشم یه زن چریک!
وجدانت راحت!
برو سراغ نامزد ایرانیت مَرد!
من حالم از همه تون بهم می خوره...
از همه ی مردای سیاست.
_خودتم جزوشونی بناز!
_نه، من زنِ جنگم، نه سیاست.
جنگ با مهاجم!
بناز می رود...
جاده او را می بلعد...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت126
#قسمت_صد_و_بیست_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
دیوید گرت
اصل اهنگ فیلم پاگانی نی و خواننده اصلی
اصل اهنگ فیلم پاگانی نی و خواننده اصلی
Forwarded from Chista Yasrebi official
کیت بلانشت، کن ۲۰۱۸ و نواختن هارمونیکا
https://www.aparat.com/v/8aKBM/%DA%A9%DB%8C%D8%AA_%D8%A8%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AA%D8%8C_%DA%A9%D9%86_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B8_%D9%88_%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%86_%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%DA%A9%D8%A7
https://www.aparat.com/v/8aKBM/%DA%A9%DB%8C%D8%AA_%D8%A8%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AA%D8%8C_%DA%A9%D9%86_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B8_%D9%88_%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%86_%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%DA%A9%D8%A7
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
کیت بلانشت، کن ۲۰۱۸ و نواختن هارمونیکا
نشریه ورایتی، با کیت بلانشت مصاحبه انجام داده است دربارهٔ جشنواره کن ۲۰۱۸ و مسائل روز سینمای جهان. بخشی از مصاحبهٔ رییس هیئت داوران جشنواره کن امسال را همراه با هارمونیکانوازی او در هفدانگ تماشا کنید. www.hafdang.com