چیستایثربی کانال رسمی
6.43K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت106
#چیستا_یثربی
#قصه
#رمان
#کتاب
#پاورقی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#چیستایثربی

#قسمت_صد_و_ششم

یاسر بار دیگر فریاد زد :
کار کدومتون بود ؟
و چرا ؟
ما دو تا جوون بودیم... آزارمون به کی می رسید؟

درویش بعدا اعتراف کرده بود که اون دوربینا رو یه عده تو اتاقش کار گذاشته بودن خیلی وقت پیش...
برای همه ی مسافرای مرزی...
اتاق درویش، درست نوک‌ کوه، مرز دو کشور بود و او می گفت، نمی داند چه کسانی آن دوربین ها را آنجا کار گذاشته اند!

یاسر، خیلی چیزها می دانست.
از بعد از آن ماجرا، جز شلاق و شکنجه و حبس و بیهوشی چیزی یادش نمانده....
تا روزی درِ سلولش باز شد.
سایه ی فرمانده بر دیوار افتاد...

گفت: بلند شو.... باید تعهد بدی!

یاسر با چشمان نیم باز گفت:
تعهد چی؟
مگه‌ من چکار کردم؟
با یه دختر؛ رسمی عقد کردم...
دوست داشتی تو خلوت خودت و سارا هم، اون‌ دوربینا بود؟

فرمانده گفت:
وقت زیادی ندارم. باید برم ماموریت...
تو تعهد میدی که اون یاسر ستوده ای که ما می شناختیم مُرده... تموم شده...
و از امروز یاسری به دنیا میاد که نه عاشقه، نه زن داره، نه دختری رو میشناسه، نه دنبال دختری میره...
اینجوری جونِ اون دختر رو، توی قومش نجات میده.
وگرنه بی برو برگرد، اون دختر رو میکُشن...
الانم تو کوه قایمش کردن...

اما تو یاسر... یه لباس‌ شخصی میشی و به اربابت، خدمت می کنی...
هر کار آقات بخواد می کنی!
شاید اینجوری بخشیده شی...

بخوای فرار کنی، جون اون دخترو به خطر می ندازی...
فقط اینو بدون... عقدتون باطله.
قیم یا پدر دختر بالای سرش نبوده، شاهد هم نداشتین. طلاقتون گرفته شده!

خوب گوش کن یاسر...
از حالا ‌تو نوکر اربابتی. سرباز این ولایت!
فقط همین می تونه ببخشدت.
من هر چی لازم باشه بهت میگم.
من یادت میدم ...
بگوچشم!

یاسر به زمان حال باز می گردد.

_اون موقع چاره ای نداشتم! نمیفهیدم...
من و آوین که سیاسی نبودیم، این همه اصرار برای جدا کردن ما برای چیه؟.... اون موقع نمی دونستم به آوین گفتن که من از دوربینا، خبر داشتم...
ولی نداشتم! وگرنه مگه دیوانه بودم فیلم و تصویر عشقمو، ناموسمو، بدم دست مردم...
من چاره ای نداشتم که قبول کنم...
تا از اون اتاقک مرزی حبس لعنتی بیام بیرون.

اما بعدش...
همه چیز عوض شد.
آوینو پیدا نکردم... نمی ذاشتن به اونور نزدیک شم!
و حالا
پس کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟

از اول سوره می خونم.
کلمه "تکذبان" به هر کی رسید، حرف میزنه....

دوربین کار کی بوده؟
چرا ما؟

سارا می گوید:
اگه ندونیم چی؟!

_اون که می دونه مجبوره جای شما حرف بزنه تا شما؛ بی گناه کتک نخورید!

و شروع می کند:
الرحمن
علم‌القران
خلق الانسان

....

فبای الاء ربکما تکذبان


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت106
#قسمت_صد_و_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت107
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی

#قسمت_صد_و_هفتم

کلمه ی "تکذبان" به پدرم می رسد.
می ترسم...
پدرم در چشم های یاسر، نگاه می کند.

_ازدواج من با آوین تنها راه نجاتش بود...
من یه کُرد روزنامه نگار و معلم ادبیات بودم که سال هفتادوهشت زندان رفتم، بعدش دیگه نخواستم تو این کشور روزنامه نگار باشم...
من از آوین ده سال بزرگترم..‌.
باهاش ازدواج کردم که نجاتش بدم....
از کتک تو نمی ترسم!
ولی یکی باید بدونه اون دوربینا، کار کی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌....
دیگه دو تا دختر بزرگ دارم و آب از سرم گذشته....

درویش افلیج، برای کسی کار می کرد. همون کسی که سردار، به خونش تشنه ست‌‌‌‌‌‌‌‌‌....
یک‌ جنگِ کهنه بین یک سردار وطن و یک چریک دو آتیشه ی جدایی طلب کُرد‌‌‌‌‌... پدر آوین‌‌‌‌‌‌‌‌!...
سعید صادقی، پسر‌ یک شهید جنگه، پسرِ دوست فرمانده...
ولی آوین از شوهر دوم مادرشه...
کسی که همه تون فکر کردید سال هاست مُرده.... درحالی که اون الان عراقه...‌‌‌
یه جدایی طلب دو ‌آتیشه...
یه چریکِ خستگی ناپذیر!
تمام نقشه ها زیر سر اونه و همکاراش اینجا....

این سال ها، همیشه غیب بوده، ولی همه جا، صد تا جاسوس داره...
حواسش به همه چیز هست.
نه دخترش، آوین رو، به برادر زن فرمانده می داد.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نه هرگز فرمانده رو ول می کرد....
اون دخترش رو، فقط تو نوزادی دیده!
مرد تفنگ و کوهه....
حسی به خانواده نداره.

حمله به فرمانده، اونم، صبح ازدواجش با سارا؛ به دستور اون بود!
اون، ردِ سارا رو گرفته بود تا فرمانده رو بُکُشه!

دیگه چی‌ می خوای بدونی؟
دوربین هم، کار اون بود!
هم دخترشو تنبیه کرد، هم تو رو...
دختری که ضد عقاید پدرشه!
هم سعید، و هم تا هفت‌ نسل فرمانده رو، تنبیه کرد...
همه رو بی آبرو کرد و به جون هم انداخت.

یاسر می گوید:
اون کیه؟!
کیه که‌‌ هیچکدوممون ندیدیمش؟

پدرم می گوید:
دیدید! نمی شناختیدش...
داره میاد اینجا!
پدر واقعی آوین....
یک چریک جدایی طلب و.... می بینیدش!

کسی که همه ی عمرشو شایعه می کنه مُرده، تا تو کوه و دشت بجنگه، کسی که دشمن خونی این سرداره!
الان تو راهه... یه کُرد‌ دو رگه ی ایرانی عرب.
دوربینا ، جاسوسیا، به دستور اونه
تنها برادر بازمانده ی خاندان آل طاها...
فکر می کردن مُرده...
برادر بزرگتر‌‌‌‌! عموی بزرگ طاها.....
تنها عموی زنده ی طاها که حتی خواهراشم از زنده بودنش، خبر نداشتن!

اون‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پدر آوینه!
و قسم خورده تا به هدفش نرسه، از خون هیچکدومتون نگذره!
میشناسمش....
اون از همه تون متتفره، بخصوص یکیتون! دلیل داره...
و منتظره که اون یکی رو ببینه!


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت107
#قسمت_صد_و_هفتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
مدتها بود برای خواندنش کنجکاو بودم. حتی بیشتر از روزهایی که در پیج خانم یثربی دنبالش میکردم. اول از همه بگویم داستان در کتاب خواندنش حسن دیگری دارد. به قدری که اگر سردرد اجازه میداد همان دیروز که خریدمش تمامش را میخواندم. اما نشد و امشب تمام شد. بر خلاف شروع آرام و درامی که داشت پایان داستان بسیار تکان دهنده و دردآور بود. شوکی که آخر داستان به خواننده وارد میکند، غمی شناخته شده را به جوش و خروش وامیدارد. از ترس‌هایی که همه ما در زندگیمان داشتیم و داریم. از دردهایی که کشیدیم و سعی در فراموش کردنشان داریم و از عشقهای حقیقی و دروغین و از مظلوم ترین و معصوم ترین قربانیان ظلمهای ظالمین. ظالمینی که نقاب بر چهره دارند و با چهره‌ی یک قهرمان برای همگان حاضر می‌شوند اما در واقعیت سلاخ اند و خونخوار. و مهم ترین دردی که این روزها به آن دچاریم گل‌های سرخی هستند که در انتظار بهاری دور یا نزدیک به خواب زمستانی رفته اند. گل‌هایی که میتوانند شهد عسل بیافرینند و امید به زندگی بخشند. گلهای زندگی اگر یخ بزنند دیگر نه شیرینی در زندگی پیدا میشود نه امید. مراقبشان باشیم. به امید روزی که هیچ لبخندی قربانی شیطان پرستی نشود. #خواب_گل_سرخ متنی در خصوص #خواب_گل_سرخ

نظر و کامنت یکی از دوستان در پیج
درباره ی آخرین رمان چاپ شده ی من
#خواب_گل_سرخ

با سپاس برای وقتی که گذاشتند🙏🙏🙏🙏


@chista_yasrebi
گروه واتساپ چیستایثربی
ادمین تلگرام
@ccch999
گروه واتساپ چیستایثربی
ادمین تلگرام
@ccch999
واتساپ
09122026792
گروه واتساپ #چیستایثربی
ادبیات
هنر
روانشناسی
نقد
اجتماع
زندگی بهتر
عاشقی
با دوستان
اندک
ادمین تلگرام
@ccch999
گروه در واتساپ است
#چیستا_یثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
از صفحه دیگران
پیج کتابک
کتابهایی توصیه شده برای حتماخواندن از جمله:
#شیداوصوفی

باتشکر از پیج محترم
کتاب در کتابفروشیهای معتبر ، موجود است.
#شهرکتابها
خرید حضوری و پستی از ناشر
نشرقطره
.
ادمین کانال پستچی دو_جلددوم #پستچی
@ccch999
آدم گاهی با گاو زندگی کند، ارجح است تا با این آدمهای لعنتی

گابریل گارسیا مارکز
پاییز پدر سالار
پریروز رفتم برای خودم یک رادیوی کوچک مدل قدیمی خریدم. خیلی هم گران....چون نایاب بود...

سالها بود رادیوی آنتن دار این مدلی نداشتم و سالها بود که جز در تاکسیها ، رادیو گوش نکرده بودم.


حس غریبی بود

رادیو داشت یک‌‌ آهنگ عهد بوق پخش میکرد..

مربوط به سالهای جنگ ایران‌ و عراق...

بی اختیار گریه ام گرفت.

دخترم تعجب کرد:
سالها بود گریه ات را ندیده بودم..
تازه تو هیچوقت بلند گریه نمیکنی مامان!

گفتم : این بار حسم گفت بلند گریه کنم. باید با چیزهایی خداحافظی کنم...

دخترم گفت :
با آخرِ پستچی؟

گفتم:
نه پستچی آخر نداره...
با آخرِ داستان آوا...

دلم نمیخواست اینجوری تموم شه ، ولی میشه !
دستِ من نیست...

مثل اتفاقات سال ۸۶ که دست من نبود!

خیلی درگیر این داستان شدم...بیشتر از حد یک رمان....

دخترم گفت :
هیچ فرقی از سال ۸۶ تا حالا نکردی! اون موقع هم درگیر فیلم "دعوت" شدی و ...


گفتم: چرا....
دیگه جز خدا ، میدونم که هیچکس و هیچ چیز الوهیت نداره....
پس به آدمها امید نمیبندم ...
آدمهایی که زندگیمو هدر دادن یا زندگی بقیه رو.... اونم آدمهای آلوده به اسم دین! طفلکی دین...


تو مراقب باش مثل من ساده نباشی‌ دختر .‌‌..
الان فقط دوستهای خوب میخوام‌
مرد یا زن فرقی نمیکنه !....




آخر رمان آوا ، قطعا شوک بزرگی برای دوستدارانش خواهد بود، ولی باید تاب آورد.
چون واقعیت همیشه یک‌لبه ی تلخ دارد...

و نوع مواجهه ی ما با آن لبه تلخ مهم است. قسمتهای آخر داستان ، اول در گروه واتساپ من میاید .

کمی که حالم بهتر شد ، در اینستاگرام و کانال رسمی و قصه.
آدرس کانالها را که دارید
@chista_yasrebi

#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chistaa_2
کانال قصه چیستایثربی


چیستایثربی
تو آن طرف ، بیداری
من این طرف ، خواب

تو آن طرف ، خوابی
من این طرف بیدار.... .

رویاهای ما
هرگز سوار یک‌ قطار نمیشوند..

رویاهای من،
به سراغِ چشمان تو میروند ،
رویاهای تو ،
به سراغِ تمام چشمانِ غمگین جهان



#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا

#مینیمال
#شعر_کوتاه
#شعر_عاشقانه
#شعر_اجتماعی
#مینیمالها

#کلیپ
#موزیک_ویدیو
میکس
#سریال_خارجی

#موزیک
#موسیقی
#شعر و #آهنگساز
#بابک_قادری
#خواننده
#وحید_آژنگ
#ترانه
#چه_خوبه