برای دوست داشتنِ من ، نمیخواهد فرهاد کوه کن باشی....
فقط کافیست نگاهم کنی ، حالم را بپرسی و لبخند بزنی ...
#چیستایثربی
رمان
#داستان
#آوا_متولد۱۳۷۹
قسمت87
امشب
فقط کافیست نگاهم کنی ، حالم را بپرسی و لبخند بزنی ...
#چیستایثربی
رمان
#داستان
#آوا_متولد۱۳۷۹
قسمت87
امشب
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت86
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#قصه
#رمان
#کتاب
#پاورقی
#چیستایثربی
#قسمت_هشتاد_و_ششم
ما همه ی روزها را زندگی نمی کنیم، برخی از روزها فقط، دم و بازدم است، از اینسو به آنسو می رویم، کارهایی می کنیم، ولی دلمان مرده است!
با این حساب، عمر واقعی ما خیلی کمتر از آن است که فکر می کنیم.
ما فقط، روزهایی که دلمان می تپد، زنده ایم، و بناز، دلش نمی تپید...
احساس می کرد که اتفاقی افتاده است، به همه چیز، بی تفاوت شده است، حتی گاهی، در هدفش؛ شک می کرد!
اینکه زندگیش را وقف یک "جمله" کرده بود:
"خاک من، ناموس من!"
آیا خاکش، او را هرگز تحویل می گرفت؟
آیا او را به عنوان یک زن، یک چریک، یک فرمانده ی پیشمرگ، جدی می گرفت؟
یا او، خودش را به زور، به صف اول تمام جبهه ها، رسانده بود؟
حالا یک اسم بود...
اسمی که از آن می ترسیدند!
اما آیا قلبی هم داشت؟
خواهرش گم شده بود...
شنید که او را گروگان گرفته اند.
یک دورگه ی چشم آبی!
باید بخاطر سارا، سفر می کرد...
شنید فرمانده رفته!
شنید، سعیدصادقی هم به فرمانده کمک می کند!
بناز، سعید را درک نمی کرد.
نمی دانست سعیدصادقی، با خانواده ی او صمیمی تر است یا ارادتش به فرمانده، بیشتر؟!
می دانست سعید، به فرمانده ایمان دارد، اما دلش، با هموطنانش است، با کردها...
بناز، خود را، عراقی نمی دانست، خود را یک کرد ازلی، می دانست و می دانست که همه ی کردهای عالم، از یک ریشه اند و همگی، درد مشترک دارند.
می دانست که سعید، نمی تواند از کنار آن ها و رنجشان بی تفاوت بگذرد، همانگونه که برای او، از ضرب و شتم، دستگیری و شلاق خوردن خواهر کوچکش، درد دل کرده بود و تلخ گریسته بود، اکنون به یاری فرمانده رفته بود، تا سارا را پیدا کنند!
آیا برای فرمانده رفته بود؟
یا برای سارا؟
بناز مطمئن نبود!
شاید سعید، فقط برای کمک به سارا، پا جلو گذاشته بود.
به هرحال هنوز هیچکس نمی دانست، هیچکس...
که فرمانده، چه نامه هایی امضا کرده و واقعا کیست!
شاید فقط خدا می دانست، نه سعید می دانست، نه سارا و نه حتی بناز!
خواهرش، گم شده بود، یک جاسوس دو رگه، او را دزدیده بود و بناز در دیار غریب، گروگانی داشت که دلش می خواست او را، با برادرزاده اش، عوض کند...
برادرزاده ای که به اشتباه، به فرمانده داده بود!
در سن کم...
پانزده سالگی!
در وقت عزای مادرش که دق مرگ شده بود!
در عزای برادری که با همسرش، سلاخی شده بود!
و او، در آن ایام، دختر نوجوان آسیب دیده ای بود که فقط چهار سالِ عمرش، از آن روز شوم می گذشت...
روزی که سه مرد بعثی، در کنار رودخانه برای ابد، روح او را به سه تکه تقسیم کردند!
یک تکه وطنش، یک تکه اسلحه و یک تکه دفاع همیشگی! و دیگر هیچ!
او "زن بودن" را هرگز به معنای واقعی، حس نکرده بود!
حالا تنها چیزی که آزارش می داد یاسر بود...
اگر او را نگه می داشت باید با او چه می کرد؟!
اگر کسی دنبال یاسر نمی آمد چه؟
اصلا شاید هیچکس طاها را، جای یاسر تحویل نمی داد!
شاید هیچکس یاسر را نمی خواست.
هیچکس جز...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت86
#قسمت_هشتاد_و_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت86
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#قصه
#رمان
#کتاب
#پاورقی
#چیستایثربی
#قسمت_هشتاد_و_ششم
ما همه ی روزها را زندگی نمی کنیم، برخی از روزها فقط، دم و بازدم است، از اینسو به آنسو می رویم، کارهایی می کنیم، ولی دلمان مرده است!
با این حساب، عمر واقعی ما خیلی کمتر از آن است که فکر می کنیم.
ما فقط، روزهایی که دلمان می تپد، زنده ایم، و بناز، دلش نمی تپید...
احساس می کرد که اتفاقی افتاده است، به همه چیز، بی تفاوت شده است، حتی گاهی، در هدفش؛ شک می کرد!
اینکه زندگیش را وقف یک "جمله" کرده بود:
"خاک من، ناموس من!"
آیا خاکش، او را هرگز تحویل می گرفت؟
آیا او را به عنوان یک زن، یک چریک، یک فرمانده ی پیشمرگ، جدی می گرفت؟
یا او، خودش را به زور، به صف اول تمام جبهه ها، رسانده بود؟
حالا یک اسم بود...
اسمی که از آن می ترسیدند!
اما آیا قلبی هم داشت؟
خواهرش گم شده بود...
شنید که او را گروگان گرفته اند.
یک دورگه ی چشم آبی!
باید بخاطر سارا، سفر می کرد...
شنید فرمانده رفته!
شنید، سعیدصادقی هم به فرمانده کمک می کند!
بناز، سعید را درک نمی کرد.
نمی دانست سعیدصادقی، با خانواده ی او صمیمی تر است یا ارادتش به فرمانده، بیشتر؟!
می دانست سعید، به فرمانده ایمان دارد، اما دلش، با هموطنانش است، با کردها...
بناز، خود را، عراقی نمی دانست، خود را یک کرد ازلی، می دانست و می دانست که همه ی کردهای عالم، از یک ریشه اند و همگی، درد مشترک دارند.
می دانست که سعید، نمی تواند از کنار آن ها و رنجشان بی تفاوت بگذرد، همانگونه که برای او، از ضرب و شتم، دستگیری و شلاق خوردن خواهر کوچکش، درد دل کرده بود و تلخ گریسته بود، اکنون به یاری فرمانده رفته بود، تا سارا را پیدا کنند!
آیا برای فرمانده رفته بود؟
یا برای سارا؟
بناز مطمئن نبود!
شاید سعید، فقط برای کمک به سارا، پا جلو گذاشته بود.
به هرحال هنوز هیچکس نمی دانست، هیچکس...
که فرمانده، چه نامه هایی امضا کرده و واقعا کیست!
شاید فقط خدا می دانست، نه سعید می دانست، نه سارا و نه حتی بناز!
خواهرش، گم شده بود، یک جاسوس دو رگه، او را دزدیده بود و بناز در دیار غریب، گروگانی داشت که دلش می خواست او را، با برادرزاده اش، عوض کند...
برادرزاده ای که به اشتباه، به فرمانده داده بود!
در سن کم...
پانزده سالگی!
در وقت عزای مادرش که دق مرگ شده بود!
در عزای برادری که با همسرش، سلاخی شده بود!
و او، در آن ایام، دختر نوجوان آسیب دیده ای بود که فقط چهار سالِ عمرش، از آن روز شوم می گذشت...
روزی که سه مرد بعثی، در کنار رودخانه برای ابد، روح او را به سه تکه تقسیم کردند!
یک تکه وطنش، یک تکه اسلحه و یک تکه دفاع همیشگی! و دیگر هیچ!
او "زن بودن" را هرگز به معنای واقعی، حس نکرده بود!
حالا تنها چیزی که آزارش می داد یاسر بود...
اگر او را نگه می داشت باید با او چه می کرد؟!
اگر کسی دنبال یاسر نمی آمد چه؟
اصلا شاید هیچکس طاها را، جای یاسر تحویل نمی داد!
شاید هیچکس یاسر را نمی خواست.
هیچکس جز...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت86
#قسمت_هشتاد_و_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹ #87 #چیستا_یثربی بنازمانده بود و تنهایی.بناز مانده بودو تصمیم سخت.بناز مانده بودو یکلشکر سرباز که منتظر دستورش بودندو هیچ قلبی که هرگز،منتظرش نبود! حالا که به مشورت سارا و سعید احتیاج داشت،هردونبودند! چقدر آدمها،وقتی که بایدباشند نیستند!…
اگر دنیا فقط یک روز بود چکار میکردی؟
_عاشق تو میشدم و برام مهم نبود تو چه کار میکنی؟
یادت نره این عاشقه که همیشه فاتحه!
چون اونه که عاشق شده...
اونه که رنج میکشه...
اونه که طپش قلبو میفهمه !
و مسیر باد
و عطر بهار رو .... .
.
من اینا رومیفهمم ....
چون عاشق توام .... .
.
.
.
حالا
من از یک ژنرال قویترم!
به اون دوستای لعنتیت بگو!
.
.
.
.
از رمان #پستچی_دو
فقط در کانال خصوصی
تلگرام_واتساپ
عزیزانم این رمان ، فعلا چاپ نخواهد شد
چون شاکی حقیقی و حقوقی پیدا میکند.
من به همه ی آنها گفتم که سیاهی یا روشنی وجودتان را آفتابی میکنم و آنها فقط خندیدند!
حالا شما میخوانید....
وقت خنده ی ما و شماست! .
.
#ثبت_نام برای خواندن رمان
فقط در تلگرام و واتساپ
تلگرام _آیدی
@ccch999
واتساپ_09122026792
فقط #پیام دهید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.
.
.#فیلم
#سینما#فیلم_قدیمی
#فیلم_ایرانی
#دشمن
#ناصر_ملک_مطیعی
#نوش_آفرین
#ترانه ها
#عارف
#عهدیه
#رمان
#داستان
پستچی_دو
#جلد_دوم
#پستچی
#محرمانه
#خصوصی
#زندگینامه
هر گونه اشتراک گذاری #ممنوع
#قسمت_اول در واتساپ و کانال تلگرام، منتشر شده است.
هر هفته دو قسمت ، از این پس
منتشر میشود.
.
درود .
_عاشق تو میشدم و برام مهم نبود تو چه کار میکنی؟
یادت نره این عاشقه که همیشه فاتحه!
چون اونه که عاشق شده...
اونه که رنج میکشه...
اونه که طپش قلبو میفهمه !
و مسیر باد
و عطر بهار رو .... .
.
من اینا رومیفهمم ....
چون عاشق توام .... .
.
.
.
حالا
من از یک ژنرال قویترم!
به اون دوستای لعنتیت بگو!
.
.
.
.
از رمان #پستچی_دو
فقط در کانال خصوصی
تلگرام_واتساپ
عزیزانم این رمان ، فعلا چاپ نخواهد شد
چون شاکی حقیقی و حقوقی پیدا میکند.
من به همه ی آنها گفتم که سیاهی یا روشنی وجودتان را آفتابی میکنم و آنها فقط خندیدند!
حالا شما میخوانید....
وقت خنده ی ما و شماست! .
.
#ثبت_نام برای خواندن رمان
فقط در تلگرام و واتساپ
تلگرام _آیدی
@ccch999
واتساپ_09122026792
فقط #پیام دهید
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.
.
.#فیلم
#سینما#فیلم_قدیمی
#فیلم_ایرانی
#دشمن
#ناصر_ملک_مطیعی
#نوش_آفرین
#ترانه ها
#عارف
#عهدیه
#رمان
#داستان
پستچی_دو
#جلد_دوم
#پستچی
#محرمانه
#خصوصی
#زندگینامه
هر گونه اشتراک گذاری #ممنوع
#قسمت_اول در واتساپ و کانال تلگرام، منتشر شده است.
هر هفته دو قسمت ، از این پس
منتشر میشود.
.
درود .
پرت کردن میان #گرگها :
این یکی از شیوه هایی بود که سازمان اطلاعاتی و امنیتی #شوروی (کا.گ.ب) برای از بین بردن روشنفکران ، نویسندگان و آزادیخواهان آن کشور اختراع کرد . در این شیوه هیچ نیازی به احضار و دستگیری و بازجویی و شکنجه و زندان و کشتن روشنفکران و اهل قلم نبود . بلکه به شکلی #غیر_مستقیم و نامریی ، در زندگی آنها رخنه می کردند و برایشان گرفتاری ها و مشکلات و سختی ها و بن بست ها و یاس ها و نا امیدی ها و بدبختی های شدید و پی در پی مالی و شخصی و شغلی و روحی و روانی و عاطفی و خانوادگی می ساختند و دشمنان شخصی و شاکی های خصوصی می تراشیدند .
در چنان شرایطی ، فرد مورد نظر بقدری در میان مشکلات و بیچارگی هایش محاصره میشد که دیگر کاری به کار #حکومت و شعر و سیاست و فرهنگ و ادبیات و هنر و هرآنچه در جامعه می گذشت نداشت و آنچنان زیر بار رنج ها و مصیبت های فردی و خانوادگی اش قرار میگرفت که نهایتا" یا دیوانه میشد ، یا #خودکشی میکرد ، یا فرار میکرد ، و یا افسرده و روانپریش میشد و گوشه نشین می گشت. بهرحال به یک طریقی له میشد و از بین میرفت.
در سازمان کا.گ.ب به این مشکلات و بدبختی های شخصی می گفتند گرگها . گرگها هایی که هر انسان شریف و روشنفکر و اهل قلمی را از دنیای گفتن و نوشتن و تفکر و اندیشه به جهنمی از #فقر و بیکاری و ناامیدی و فلاکت و تنهایی و #روانپریشی و راهروهای دادگاه های عمومی و طلبکارهای بی رحم و عشق های شکست خورده و شاکیان وقیح و رذل شخصی و تحقیرهای مدام می کشاندند و نهایتا" او را محاصرهء خود گرفته و تکه پاره می کردند ؛ شیوه "پرت کردن میان گرگها" بقدری کارایی داشت و با چنان دقت و سرعتی جواب میداد که سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی کشورها نیز آنرا بکار گرفتند و همچنان با علاقهء بسیار بکار می گیرند .
پرت کردن میان گرگها ، یعنی حذف کردن و سربه نیست کردن #روشنفکران و آزادیخواهان و دیگر نویسندگان و اذهان پرسشگر و وجدان های بیدار و مردان شریف #جامعه ، بی هیچ زحمت و هزینه و دردسری برای حکومتها ... .
#حقیقت | کابوسهای #جورج_اورول اینجا رنگ حقیقت میگرفت ...!؟
این یکی از شیوه هایی بود که سازمان اطلاعاتی و امنیتی #شوروی (کا.گ.ب) برای از بین بردن روشنفکران ، نویسندگان و آزادیخواهان آن کشور اختراع کرد . در این شیوه هیچ نیازی به احضار و دستگیری و بازجویی و شکنجه و زندان و کشتن روشنفکران و اهل قلم نبود . بلکه به شکلی #غیر_مستقیم و نامریی ، در زندگی آنها رخنه می کردند و برایشان گرفتاری ها و مشکلات و سختی ها و بن بست ها و یاس ها و نا امیدی ها و بدبختی های شدید و پی در پی مالی و شخصی و شغلی و روحی و روانی و عاطفی و خانوادگی می ساختند و دشمنان شخصی و شاکی های خصوصی می تراشیدند .
در چنان شرایطی ، فرد مورد نظر بقدری در میان مشکلات و بیچارگی هایش محاصره میشد که دیگر کاری به کار #حکومت و شعر و سیاست و فرهنگ و ادبیات و هنر و هرآنچه در جامعه می گذشت نداشت و آنچنان زیر بار رنج ها و مصیبت های فردی و خانوادگی اش قرار میگرفت که نهایتا" یا دیوانه میشد ، یا #خودکشی میکرد ، یا فرار میکرد ، و یا افسرده و روانپریش میشد و گوشه نشین می گشت. بهرحال به یک طریقی له میشد و از بین میرفت.
در سازمان کا.گ.ب به این مشکلات و بدبختی های شخصی می گفتند گرگها . گرگها هایی که هر انسان شریف و روشنفکر و اهل قلمی را از دنیای گفتن و نوشتن و تفکر و اندیشه به جهنمی از #فقر و بیکاری و ناامیدی و فلاکت و تنهایی و #روانپریشی و راهروهای دادگاه های عمومی و طلبکارهای بی رحم و عشق های شکست خورده و شاکیان وقیح و رذل شخصی و تحقیرهای مدام می کشاندند و نهایتا" او را محاصرهء خود گرفته و تکه پاره می کردند ؛ شیوه "پرت کردن میان گرگها" بقدری کارایی داشت و با چنان دقت و سرعتی جواب میداد که سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی کشورها نیز آنرا بکار گرفتند و همچنان با علاقهء بسیار بکار می گیرند .
پرت کردن میان گرگها ، یعنی حذف کردن و سربه نیست کردن #روشنفکران و آزادیخواهان و دیگر نویسندگان و اذهان پرسشگر و وجدان های بیدار و مردان شریف #جامعه ، بی هیچ زحمت و هزینه و دردسری برای حکومتها ... .
#حقیقت | کابوسهای #جورج_اورول اینجا رنگ حقیقت میگرفت ...!؟
Forwarded from دیوانگان
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت87
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
بناز مانده بود و تنهایی...
بناز مانده بود و تصمیم سخت...
بناز مانده بود و یک لشکر سرباز که منتظر دستورش بودند و هیچ قلبی که هرگز، منتظرش نبود!
حالا که به مشورت سارا و سعید، احتیاج داشت، هر دو نبودند!
چقدر آدم ها، وقتی که باید باشند نیستند!
سارا را، ربوده بودند و سعید با فرمانده، دنبالش رفته بود...
کاش سعید هرگز، به او نگفته بود که یاسر می خواهد، از مرز غرب به لبنان برود و آنجا بجنگد.
کاش رد یاسر را هرگز دنبال نکرده بود!این طعمه ای نبود که دلش می خواست.
به زحمتی که برایش کشیده بود، نمی ارزید!
چند بار نامه داد...
به خواهر فرمانده، به مادر یاسر.
آن ها جوابی ندادند!
سعی کرد از طریق دوستان سعید، به فرمانده، پیغام دهد.
گفتند: فرمانده خندیده و گفته:
"مگه فقط بناز، بتونه یاسر رو، چند روزی نگه داره و آدم کنه!
بالاخره یاسر برمیگرده، دستِ هیچ زنی، اسیر نمی مونه!
باید اول سارا رو نجات بدیم... جونش، در خطره!"
اولویت همه، اکنون، سارا بود...
او بخاطر فرمانده، گیر افتاده بود و به زور، وارد خاک یک کشورِ غریبه شده بود، کشوری که حس خوبی، به این فرمانده ایرانی نداشتند!
حالا او، تنهایی، با یاسر، چه می کرد؟!
یادش آمد روزی که طاهای نوزاد را به او می داد، گفت:
اینو، بهت میدم، زنت بزرگ کنه!
شنیدم مهربونه...
شرطش اینه، پاتو از زندگی و خاک من بکِشی بیرون!
و وقتی این بچه بزرگ شد، بهش بگی پدرش، کی بوده!
یه پیشمرگ شجاع که بخاطر هدفش کشته شد!
آیا فرمانده، هرگز به طاها می گفت؟
نه! فرمانده به آن بچه ی باهوش و زیبای کُرد، علاقه پیدا کرده بود و نه تنها از خاک بناز بیرون نرفت، که دل خواهرش، سارا را هم، طوری ربود که اکنون، تصور سارا، بدون فرمانده، دیگر ممکن نبود!
بناز، مشتش را با خشم، به دیوار کوبید!این فرمانده ی ایرانی، همه ی چیزهای مهم زندگی او را، گرفته بود!
و یاسر، از صبح تا شب، مقابلش فقط، نماز می خواند.
کار دیگری بلد نبود؟!
بناز، او را نگاه می کرد، سجود و باز... رکوع! و سپس از اول!
بناز داد زد:
هی مرد!
تو نمازت تموم نمیشه؟
برای چند نسل از امواتت، کفاره می خونی؟!
بسه دیگه، خسته شدم!
و یاسر، جوابش را نمی داد...
از بعد از آن جنگِ تن به تن، یاسر، در ماشین سکوت کرده بود.
غذای کمی می خورد، در حدی که زنده بماند.
فقط نماز می خواند و بناز بیشتر عصبی می شد!
هربار که می دید یاسر، رکوع می رود یا سجده می کند، بیشتر عصبی می شد!
دلش می خواست یاسر از او، خواهشی کند، چیزی بخواهد، دلش می خواست یاسر با او حرف بزند، نجات بخواهد!
ولی یاسر، انگار هیچ چیز نمی خواست!
در برابر تقدیرش، تسلیم بود و شاکر!گویی می خواست تا ابد، اسیر بماند!
"ای وای بر اسیری کز، یاد رفته باشد"
یاسر، فقط گاهی، با یک نفر، حرف می زد، خواهر درویش!
و خواهرِ درویش، عاشق پشیمانی و ویرانی یاسر، شده بود!
و عاشق رویاهای طوفانی اش...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت87
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت87
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
بناز مانده بود و تنهایی...
بناز مانده بود و تصمیم سخت...
بناز مانده بود و یک لشکر سرباز که منتظر دستورش بودند و هیچ قلبی که هرگز، منتظرش نبود!
حالا که به مشورت سارا و سعید، احتیاج داشت، هر دو نبودند!
چقدر آدم ها، وقتی که باید باشند نیستند!
سارا را، ربوده بودند و سعید با فرمانده، دنبالش رفته بود...
کاش سعید هرگز، به او نگفته بود که یاسر می خواهد، از مرز غرب به لبنان برود و آنجا بجنگد.
کاش رد یاسر را هرگز دنبال نکرده بود!این طعمه ای نبود که دلش می خواست.
به زحمتی که برایش کشیده بود، نمی ارزید!
چند بار نامه داد...
به خواهر فرمانده، به مادر یاسر.
آن ها جوابی ندادند!
سعی کرد از طریق دوستان سعید، به فرمانده، پیغام دهد.
گفتند: فرمانده خندیده و گفته:
"مگه فقط بناز، بتونه یاسر رو، چند روزی نگه داره و آدم کنه!
بالاخره یاسر برمیگرده، دستِ هیچ زنی، اسیر نمی مونه!
باید اول سارا رو نجات بدیم... جونش، در خطره!"
اولویت همه، اکنون، سارا بود...
او بخاطر فرمانده، گیر افتاده بود و به زور، وارد خاک یک کشورِ غریبه شده بود، کشوری که حس خوبی، به این فرمانده ایرانی نداشتند!
حالا او، تنهایی، با یاسر، چه می کرد؟!
یادش آمد روزی که طاهای نوزاد را به او می داد، گفت:
اینو، بهت میدم، زنت بزرگ کنه!
شنیدم مهربونه...
شرطش اینه، پاتو از زندگی و خاک من بکِشی بیرون!
و وقتی این بچه بزرگ شد، بهش بگی پدرش، کی بوده!
یه پیشمرگ شجاع که بخاطر هدفش کشته شد!
آیا فرمانده، هرگز به طاها می گفت؟
نه! فرمانده به آن بچه ی باهوش و زیبای کُرد، علاقه پیدا کرده بود و نه تنها از خاک بناز بیرون نرفت، که دل خواهرش، سارا را هم، طوری ربود که اکنون، تصور سارا، بدون فرمانده، دیگر ممکن نبود!
بناز، مشتش را با خشم، به دیوار کوبید!این فرمانده ی ایرانی، همه ی چیزهای مهم زندگی او را، گرفته بود!
و یاسر، از صبح تا شب، مقابلش فقط، نماز می خواند.
کار دیگری بلد نبود؟!
بناز، او را نگاه می کرد، سجود و باز... رکوع! و سپس از اول!
بناز داد زد:
هی مرد!
تو نمازت تموم نمیشه؟
برای چند نسل از امواتت، کفاره می خونی؟!
بسه دیگه، خسته شدم!
و یاسر، جوابش را نمی داد...
از بعد از آن جنگِ تن به تن، یاسر، در ماشین سکوت کرده بود.
غذای کمی می خورد، در حدی که زنده بماند.
فقط نماز می خواند و بناز بیشتر عصبی می شد!
هربار که می دید یاسر، رکوع می رود یا سجده می کند، بیشتر عصبی می شد!
دلش می خواست یاسر از او، خواهشی کند، چیزی بخواهد، دلش می خواست یاسر با او حرف بزند، نجات بخواهد!
ولی یاسر، انگار هیچ چیز نمی خواست!
در برابر تقدیرش، تسلیم بود و شاکر!گویی می خواست تا ابد، اسیر بماند!
"ای وای بر اسیری کز، یاد رفته باشد"
یاسر، فقط گاهی، با یک نفر، حرف می زد، خواهر درویش!
و خواهرِ درویش، عاشق پشیمانی و ویرانی یاسر، شده بود!
و عاشق رویاهای طوفانی اش...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت87
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
انتخاب نوشت: نیکول کیدمن یکی از افرادی است که از زمان آغاز بازیگری تاکنون تغییرات زیادی در چهره خود تجربه کرده است، از تغییر وزن و استایل تا تغییرات محسوس چهره. اکنون مشخص شده که وی در جدیدترین جراحیهای خود حدود یک میلیون دلار هزینه کرده است.
تلاش نیکول کیدمن برای برگرداندن زمان به عقب از طریق جراحی انجام میشود. درواقع به نظر میرسد نیکول کیدمن اتاق عمل را مثل ماشین زمان میبیند چرا که دائم روشهای جدید را برای جوان ماندن میآزماید.
یک منبع ناشناس وابسته به تیم زیبایی نیکول کیدمن در گفتگو با نشنال اینکوایرر فاش کرد که نیکول کیدمن حاضر است هر نوع روش غیرمتعارف و کمتر شناخته شده را برای حفظ جوانی و زیبایی خود امتحان کند. این منبع مدعی شده که کیدمن پنجاه و دوساله از طب سوزنی تا تزریق کلاژن حیوانی و استفاده از امواج فراصوت را برای زیبایی خود امتحان کرده است.
افزون بر اینها، یک ادعای عجیبتر نیز وجود دارد و آن هم این است که او به صورت و لب خود پوست پیوند زده است تا با چین و چروکها مبارزه کند. البته خود کیدمن نیز مدتی پیش در مصاحبهای گفته بود به سلامت و زیبایی خود اهمیت زیادی میدهد چرا که اگر حس کند پیر شده است دچار استرس و اضطراب شدیدی میشود.
یکی از روشهایی که او مرتب استفاده میکند یخ درمانی است. این کار با یخ برای بازگرداندن سلامت پوست انجام میشود. در نهایت شواهد تایید نشده حکایت از آن دارند که خانم کیدمن اخیرا حدود یک میلیون دلار صرف جوانسازی و زیبایی ظاهر خود کرده است. این رقم صرف جراحی هایی شده که خانم کیدمن در دوره پنجم زندگی خود انجام داده است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
تلاش نیکول کیدمن برای برگرداندن زمان به عقب از طریق جراحی انجام میشود. درواقع به نظر میرسد نیکول کیدمن اتاق عمل را مثل ماشین زمان میبیند چرا که دائم روشهای جدید را برای جوان ماندن میآزماید.
یک منبع ناشناس وابسته به تیم زیبایی نیکول کیدمن در گفتگو با نشنال اینکوایرر فاش کرد که نیکول کیدمن حاضر است هر نوع روش غیرمتعارف و کمتر شناخته شده را برای حفظ جوانی و زیبایی خود امتحان کند. این منبع مدعی شده که کیدمن پنجاه و دوساله از طب سوزنی تا تزریق کلاژن حیوانی و استفاده از امواج فراصوت را برای زیبایی خود امتحان کرده است.
افزون بر اینها، یک ادعای عجیبتر نیز وجود دارد و آن هم این است که او به صورت و لب خود پوست پیوند زده است تا با چین و چروکها مبارزه کند. البته خود کیدمن نیز مدتی پیش در مصاحبهای گفته بود به سلامت و زیبایی خود اهمیت زیادی میدهد چرا که اگر حس کند پیر شده است دچار استرس و اضطراب شدیدی میشود.
یکی از روشهایی که او مرتب استفاده میکند یخ درمانی است. این کار با یخ برای بازگرداندن سلامت پوست انجام میشود. در نهایت شواهد تایید نشده حکایت از آن دارند که خانم کیدمن اخیرا حدود یک میلیون دلار صرف جوانسازی و زیبایی ظاهر خود کرده است. این رقم صرف جراحی هایی شده که خانم کیدمن در دوره پنجم زندگی خود انجام داده است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
نمیدهند؟
پاسخ یک حقوقدان به یک سوال پرتکرار
این روزها و با صدور و اجرای حکم زندان هادی رضوی بحث پرتکراری در فضای مجازی شکل گرفته است. بحثی درباره تکلیف افرادی که در عرصه تولید یک محصول فرهنگی با این سرمایهگذار کار کردند.
ترانه علیدوستی، شهاب حسینی، امیر جعفری، پریناز ایزدیار و حتی علی نصیریان، این روزها با این سوال بسیار روبهرو میشوند. همین امروز که حکم هادی رضوی اجرایی شده و این سرمایهگذار پرحاشیه با پروندهای قطور و به حکم قاضی دادگاه به زندان رفته است شاید بیش از قبل این سوال تکرار شود که چرا این بازیگران دستمزدهایشان را پس نمیدهند؟ سوالی که خیلی جدی از سوی بخشی از افکار عمومی پیگیری میشود. افرادی که مجدانه در صفحات مجازی بازیگران «شهرزاد» حضور دارند و از آنها میخواهند که دستمزدهایی را که بابت بازی در این سریال محبوب گرفتهاند، پس بدهند. آنها معتقدند حالا که هادی رضوی مجرم شناخته و محکوم شده است پس بازیگران «شهرزاد» هم که از او پولی دریافت کردهاند باید آن را پس بدهند.
همین چند روز پیش بود که رسول کوهپایهزاده وکیل دادگستری که بابک زنجانی یکی از معروفترین موکلانش است در گفتوگو با یکی از خبرگزاریها درباره هادی رضوی گفته بود: «اموالی که از ایشان کشف و ضبط شده قطعا باید به بیت المال برگردد. اما ممکن است اموال و وجوهی باشد که صرف کارهای دیگری شده و در بخش های دیگری هزینه شده باشد. باز این وظیفه بر عهده اجرای احکام است که می تواند با ردیابی انتقال وجوه حتی اگر این پولها در مواردی مصروف شده باشد که ظاهر به اصطلاح فرهنگی داشته باشد ولی منشا مجرمانه داشته باشد، قابل استرداد است.»
کوهپایهزاده همچنین توضیح داده بود: «هنرمندان یا کسانی که با مجموعه فرهنگی ایشان کار کردند می توانند جداگانه دادخواست مطالبه حق الزحمه را در مرجع ذی صلاح بدهند. فرض کنید وامی را گرفته یا پولی را به دست آورده است که منشأ پول مجرمانه بوده است این پول هر جا هزینه شده قابل استرداد است، وجوه نامشروع در هر جایی که صرف شده قابل استرداد است. اگر مرجع ذیصلاح تشخیص بدهد منشأ پول مجرمانه است، قطعا قابل استرداد است.»
این گفتهها شاید بیشباهت با آنچه این روزها برخی از مردم از بازیگران «شهرزاد» درخواست میکنند نباشد. آنها که اگر سری به صفحات اجتماعی بعضی از هنرمندان این سریال بزنید با کامنتهایشان روبهرو خواهید شد. اما آیا واقعا از نظر حقوقی میتوان بازیگران این سریال را به بازگشت دستمزدهایشان محکوم کرد و اصلا آیا اگر چنین حکمی صادر شود تنها شامل دستمزدهای بازیگران میشود؟ یعنی دیگر عوامل فیلم از تدارکات گرفته تا گریمور و مسوول برق و ... دستمزدی که گرفتند با دستمزد بازیگران متفاوت بوده است؟
این سوالی است که برای پیدا کردن پاسخ آن به سراغ یک حقوقدان رفتیم. کامبیز نوروزی در پاسخ به این سوال خبرنگار خبرآنلاین گفت: «من با چیزی که در سطح افکار عمومی جریان دارد کاری ندارم ولی از نظر حقوقی عوامل را نمیتوان به برگرداندن پول متهم کرد. هر یک از این عوامل قراردادی داشتند و پولی دریافت کردند. اعم از بازیگران، کارگردان، فیلمنامهنویس، عوامل نور و صدا و تصویر تدارکات و سایر بخشها. چه طبق قانون و چه طبق عرف هیچ یک از اینها موظف نبودند که در زمان عقد قرارداد یا در زمان دریافت پول تفحص و بررسی کنند که این پول از کجا آمده، بابت کاری که انجام دادند پولی گرفتند. الان طبق رای دادگاه بدوی مشخص شده که سرمایهگذار این سریال بخشی از داراییاش را از طرق غیرقانونی به دست آورده. این حکم به سایرین تسری پیدا نمیکند. عقل هم چنین حرفی نمیزند.»
نوروزی گفتههایش را با یک مثال اینطور توضیح میدهد: «فرض کنید متهم این پرونده خانهای را از شخصی اجاره کرده و بابت آن پولی پرداخت کرده. ما نمیتوانیم بگوییم که چون این رای علیه این فرد صادر شده آن صاحبخانه هم باید آن مبلغی که بابت اجارهبها گرفته را پس بدهد. فرض کنید متهم این پرونده که رای بدوی علیه او صادر شده، روزانه از میوهفروش و بقالی خرید کرده و پول پرداخت کرده. ما نمیتوانیم به آن میوهفروش و بقال بگوییم حساب کن سودی که از این فروش بردی چقدر بوده پرداخت کن. اگر استدلال کسانی که میگویند باید اینها پول را برگردانند درست باشد، نتیجه منطقیاش این است که تمام کسانی که در طول دوره عملیات غیرقانونی سرمایهگذار «شهرزاد» به هر عنوان پولی از ایشان گرفتند باید این پول را برگردانند. قانون و عرف به کنار، عقل سلیم چنین چیزی را نمیپذیرد.»
بخشی از اعتراضها و انتقادها به بازیگران «شهرزاد» اما یک دلیل عمده دارد. در بخشی از کامنتهای صفحات اجتماعی بازیگران این سریال به رقم بالای دستمزدها اشاره شده است. نکتهای که باعث شده تا برخی کانالهای سینمایی هم این روزها در جبهه مقابل شهرزادیها قرار بگیرند و به محکمهای تبدیل شوند که آنها
پاسخ یک حقوقدان به یک سوال پرتکرار
این روزها و با صدور و اجرای حکم زندان هادی رضوی بحث پرتکراری در فضای مجازی شکل گرفته است. بحثی درباره تکلیف افرادی که در عرصه تولید یک محصول فرهنگی با این سرمایهگذار کار کردند.
ترانه علیدوستی، شهاب حسینی، امیر جعفری، پریناز ایزدیار و حتی علی نصیریان، این روزها با این سوال بسیار روبهرو میشوند. همین امروز که حکم هادی رضوی اجرایی شده و این سرمایهگذار پرحاشیه با پروندهای قطور و به حکم قاضی دادگاه به زندان رفته است شاید بیش از قبل این سوال تکرار شود که چرا این بازیگران دستمزدهایشان را پس نمیدهند؟ سوالی که خیلی جدی از سوی بخشی از افکار عمومی پیگیری میشود. افرادی که مجدانه در صفحات مجازی بازیگران «شهرزاد» حضور دارند و از آنها میخواهند که دستمزدهایی را که بابت بازی در این سریال محبوب گرفتهاند، پس بدهند. آنها معتقدند حالا که هادی رضوی مجرم شناخته و محکوم شده است پس بازیگران «شهرزاد» هم که از او پولی دریافت کردهاند باید آن را پس بدهند.
همین چند روز پیش بود که رسول کوهپایهزاده وکیل دادگستری که بابک زنجانی یکی از معروفترین موکلانش است در گفتوگو با یکی از خبرگزاریها درباره هادی رضوی گفته بود: «اموالی که از ایشان کشف و ضبط شده قطعا باید به بیت المال برگردد. اما ممکن است اموال و وجوهی باشد که صرف کارهای دیگری شده و در بخش های دیگری هزینه شده باشد. باز این وظیفه بر عهده اجرای احکام است که می تواند با ردیابی انتقال وجوه حتی اگر این پولها در مواردی مصروف شده باشد که ظاهر به اصطلاح فرهنگی داشته باشد ولی منشا مجرمانه داشته باشد، قابل استرداد است.»
کوهپایهزاده همچنین توضیح داده بود: «هنرمندان یا کسانی که با مجموعه فرهنگی ایشان کار کردند می توانند جداگانه دادخواست مطالبه حق الزحمه را در مرجع ذی صلاح بدهند. فرض کنید وامی را گرفته یا پولی را به دست آورده است که منشأ پول مجرمانه بوده است این پول هر جا هزینه شده قابل استرداد است، وجوه نامشروع در هر جایی که صرف شده قابل استرداد است. اگر مرجع ذیصلاح تشخیص بدهد منشأ پول مجرمانه است، قطعا قابل استرداد است.»
این گفتهها شاید بیشباهت با آنچه این روزها برخی از مردم از بازیگران «شهرزاد» درخواست میکنند نباشد. آنها که اگر سری به صفحات اجتماعی بعضی از هنرمندان این سریال بزنید با کامنتهایشان روبهرو خواهید شد. اما آیا واقعا از نظر حقوقی میتوان بازیگران این سریال را به بازگشت دستمزدهایشان محکوم کرد و اصلا آیا اگر چنین حکمی صادر شود تنها شامل دستمزدهای بازیگران میشود؟ یعنی دیگر عوامل فیلم از تدارکات گرفته تا گریمور و مسوول برق و ... دستمزدی که گرفتند با دستمزد بازیگران متفاوت بوده است؟
این سوالی است که برای پیدا کردن پاسخ آن به سراغ یک حقوقدان رفتیم. کامبیز نوروزی در پاسخ به این سوال خبرنگار خبرآنلاین گفت: «من با چیزی که در سطح افکار عمومی جریان دارد کاری ندارم ولی از نظر حقوقی عوامل را نمیتوان به برگرداندن پول متهم کرد. هر یک از این عوامل قراردادی داشتند و پولی دریافت کردند. اعم از بازیگران، کارگردان، فیلمنامهنویس، عوامل نور و صدا و تصویر تدارکات و سایر بخشها. چه طبق قانون و چه طبق عرف هیچ یک از اینها موظف نبودند که در زمان عقد قرارداد یا در زمان دریافت پول تفحص و بررسی کنند که این پول از کجا آمده، بابت کاری که انجام دادند پولی گرفتند. الان طبق رای دادگاه بدوی مشخص شده که سرمایهگذار این سریال بخشی از داراییاش را از طرق غیرقانونی به دست آورده. این حکم به سایرین تسری پیدا نمیکند. عقل هم چنین حرفی نمیزند.»
نوروزی گفتههایش را با یک مثال اینطور توضیح میدهد: «فرض کنید متهم این پرونده خانهای را از شخصی اجاره کرده و بابت آن پولی پرداخت کرده. ما نمیتوانیم بگوییم که چون این رای علیه این فرد صادر شده آن صاحبخانه هم باید آن مبلغی که بابت اجارهبها گرفته را پس بدهد. فرض کنید متهم این پرونده که رای بدوی علیه او صادر شده، روزانه از میوهفروش و بقالی خرید کرده و پول پرداخت کرده. ما نمیتوانیم به آن میوهفروش و بقال بگوییم حساب کن سودی که از این فروش بردی چقدر بوده پرداخت کن. اگر استدلال کسانی که میگویند باید اینها پول را برگردانند درست باشد، نتیجه منطقیاش این است که تمام کسانی که در طول دوره عملیات غیرقانونی سرمایهگذار «شهرزاد» به هر عنوان پولی از ایشان گرفتند باید این پول را برگردانند. قانون و عرف به کنار، عقل سلیم چنین چیزی را نمیپذیرد.»
بخشی از اعتراضها و انتقادها به بازیگران «شهرزاد» اما یک دلیل عمده دارد. در بخشی از کامنتهای صفحات اجتماعی بازیگران این سریال به رقم بالای دستمزدها اشاره شده است. نکتهای که باعث شده تا برخی کانالهای سینمایی هم این روزها در جبهه مقابل شهرزادیها قرار بگیرند و به محکمهای تبدیل شوند که آنها
را به رد مالی که از سریال «شهرزاد» و بابت بازی در آن دریافت کردهاند محکوم کنند. اینکه گفته میشود دستمزدهای بازیگران این سریال بالاتر از میزان نرمال بوده و اصلا ساخت این سریال باعث تغییر دستمزدها در سینمای کشور شده است. کامبیز نوروزی با این مساله هم مخالف است و میگوید: «حتی اگر عوامل این سریال دستمزدی بالاتر از نرمال گرفته باشند هم به هیچ عنوان مایه اعتراض نیست. اولا این که میگویید دستمزدها با این سریال افزایش پیدا کرد، من در این گزاره شک دارم. پیش از این سریال هم دستمزدها بالا بود. بازیگری داشتیم که ۷ سال پیش برای یک فیلم با قیمتهای سالهای نود، نود و یک، ۴۰۰میلیون دستمزد گرفته بود. بازیگری برای بازی در یک سکانس یک میلیارد گرفته. یا همین الان بازیگری برای یک سریال نمایش خانگی چندمیلیارد گرفته. این رابطهای است بین تهیهکننده و بازیگر که یک قرارداد خصوصی است و طرفین حق دارند که درباره شرایطش با هم توافق کنند، هیچ ایراد حقوقی نمیشود به این داستان گرفت. شاید از این جهت بشود ایراد گرفت که این منطقی ندارد. کمااینکه الان ممکن است یک فوتبالیست ۱۲ میلیارد برای یک فصل بگیرد، منطقی ندارد ولی اتفاق میافتد و نمیتوانیم بگوییم غیرقانونی است.»
اما آیا امکان دارد بعدها حکم صادره برای هادی رضوی و البته سیدمحمد امامی دیگر سرمایهگذار این سریال که پروندهاش در مراحل دادرسی قرار دارد، به بازیگران و دیگر عوامل «شهرزاد» هم تسری پیدا کند؟ کامبیز نوروزی در پاسخ به این سوال میگوید: «در حال حاضر من هیچ موجبی نمیبینم که موضوع دستمزد بازیگران «شهرزاد» بخواهد در دادگاه مطرح شود. این نکته را هم باز بگویم که اگر هم قرار به چنین حکمی باشد، فقط بازیگران نیستند که باید دستمزدشان را پس بدهند. تمام تیم صد، صدوپنجاه نفرهای که در این پروژه حضور داشتند، حتی آبدارچی باید دستمزدش را برگردانند. اگرچه فعلا طبق رای دادگاه بدوی، سرمایهگذار این فیلم به تحصیل مال نامشروع و روابط مجرمانه مالی متهم شده و به هر حال هر وقت رای دادگاه قطعی شد، باید رای اجرا شود و آن وجوه را هم برگرداند اما این حکم تسری به پرداختهایی که ایشان طبق قرارداد و قانونی انجام داده، نمیشود. این نکته مهمی است.»
اما آیا امکان دارد بعدها حکم صادره برای هادی رضوی و البته سیدمحمد امامی دیگر سرمایهگذار این سریال که پروندهاش در مراحل دادرسی قرار دارد، به بازیگران و دیگر عوامل «شهرزاد» هم تسری پیدا کند؟ کامبیز نوروزی در پاسخ به این سوال میگوید: «در حال حاضر من هیچ موجبی نمیبینم که موضوع دستمزد بازیگران «شهرزاد» بخواهد در دادگاه مطرح شود. این نکته را هم باز بگویم که اگر هم قرار به چنین حکمی باشد، فقط بازیگران نیستند که باید دستمزدشان را پس بدهند. تمام تیم صد، صدوپنجاه نفرهای که در این پروژه حضور داشتند، حتی آبدارچی باید دستمزدش را برگردانند. اگرچه فعلا طبق رای دادگاه بدوی، سرمایهگذار این فیلم به تحصیل مال نامشروع و روابط مجرمانه مالی متهم شده و به هر حال هر وقت رای دادگاه قطعی شد، باید رای اجرا شود و آن وجوه را هم برگرداند اما این حکم تسری به پرداختهایی که ایشان طبق قرارداد و قانونی انجام داده، نمیشود. این نکته مهمی است.»