چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
شاید کمتر فردی تصور می کرد که جانی دپ و همسرش امبر هرد که در سال 2015 به شکلی عاشقانه ازدواج کردند در مدتی کمتر از یک سال به شکلی خصمانه جدا شوند. آن هم با اتهاماتی سنگین علیه جانی دپ که شامل انواع خشونت خانگی می شد. این پرونده اکنون وارد مرحله ای جدید شده است.

به گزارش سرویس خواندنی های انتخاب، امبر هرد و جانی دپ را می توان از جذاب ترین و محبوب ترین زوج های هالیوودی دانست. اما عمر این آشنایی و ازدواج کوتاه بود و درست یک سال پس از ازدواج این دو نفر کارشان به جدایی کشید. امبر هرد با انتشار تصاویری مدعی شد که همسرش او را کتک زده و مورد آزار جسمی قرار داده است.



از سوی دیگر جانی دپ بارها مدعی شد تمامی اینها افتراست و حتی اخیرا تقاضای غرامت 50 میلیون دلاری علیه همسرش را مطرح کرد. اما اکنون این پرونده وارد فاز جدید شده است چرا که دوست مشترک امبر و جانی یعنی لائورا دایونر می گوید امبر یک دروغگو و بیمار روانی است. وی می گوید من به فاصله روزهای بیست و سوم تا بیست و پنجم ماه می یعنی روزهایی که امبر مدعی خشونت خانگی شده با او بودم و او را چندیدن بار از نزدیک ملاقات کردم وی در این روزها هیچ نشانه ای از سوء استفاده یا آسیب جسمی، از جمله قرمزی، تورم، برش، کبودی یا آسیب های دیگر نداشت و کل ادعاهای وی دروغی بزرگ است.



وی افزود طی ماه های مختلف آشنایی و ازدواج امبر و جانی من با هر دو آنها ملاقات داشتم اما امبر هرگز کوچکترین حرفی یا نشانه ای از کتک خوردن  یا آسیب روانی و جسمانی نشان نمی داد. او تاکید کرد اتفاقا این آمبر بود که همیشه پرخاشگر و عصبی بود و بارها شاهد فریاد ها و عصبانیت وی در قبال کارمندان، مدیربرنامه ها یا حتی عوامل یک فیلم بوده ام.

البته وکیل امبر هرد؛ اریک جورج در بیانیه ای گفت که سخنان خانم دایونر چیزی را ثابت نمیکند.

@chista_yasrebi

#جانی_دپ
#امبر_هرد

#کانال_رسمی_چیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت82
#چیستا_یثربی
#رمان
#قصه
#کتاب
#پاورقی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#چیستایثربی

#قسمت_هشتاد_و_دوم

جهان، کوچک است...
گاهی در یک عکس فشرده می شود.
گاهی در یک انگشتر، گاهی در یک سلام و یا در یک خداحافظی.

می دانستم که مادرم، همه ی ماجرا را به من نمی گوید، نه اینکه نخواهد، نمی تواند...

به چشمهایش خیره می نگرم، دختر جوانی، بر کف زمین افتاده...
مرد جوانی روی قلب او، واژگون می شود.

دختر زخمیِ نیش شلاق است.
جسمش، نحیف است و ناتوان...
تاب ندارد.
نفسهایش به شماره افتاده، حس مرگ دارد.

مرد، حتی لمسش نمی کند...
از کنار لبِ دختر، خون جاریست.‌
مرد، سریع بلند می شود.
دختر را کول می گیرد.
بهداری زندان...

تنها جایی که به ذهنش می رسد.

دو شب، پشت درِ بهداری زندان می نشیند.
به او می گویند که ریه های دختر، مشکل جدی پیدا کرده...
به دستگاه اکسیژن، وصل است، ممکن است دوام نیاورد.

مرد نمی داند چه کند!
سوار موتورش می شود، سراسیمه به سمت امامزاده ای می رود که در کودکی، با مادر، خواهر و برادرهایش، به آنجا می رفتند...
تکه ای از پیراهن دختر را که بر زمین سلول شلاق یافته، به ضریح، دخیل می بندد.

فقط یک جمله می گوید:
"من نمی خواستم اینجوری شه خدا!
به من رحم کن، به اون دختر رحم کن!"

درست نمی داند که چند شب با زبان روزه، آنجا می نشیند، تا فرمانده پیدایش می کند.

_حدس زدم اینجایی!
چیکار کردی مرد؟
چیکار کردی تو؟!
شلاق!...
تن ضعیف دختر هفده ساله ای که جرمی نکرده؟

جوان، چشمهایش را می بندد.
فرمانده می فهمد که حال‌ جوان، خوب نیست.

فرمانده ادامه می دهد:
خواب دوست قدیمیمو دیدم که اول جنگ، شهید شد...
زنش، مادرِ همین دختر بود...

بهم گفت: ما شهید نشدیم که بچه هامون، شلاق بخورن...
اونم فقط بخاطر یه اعتراض!

یاسر می گوید:
مگه شما خودتون تو اون نامه ننوشتید؟!ننوشتید: بچه های ما، از ما می پرسند، رگ غیرتتون کجاست؟
به آقای شما توهین شده!...

فرمانده یادِ نامه ی معروف، میافتد...

من ننوشتم! فقط امضاء کردم...
نباید می کردم ... اگه می دونستم نتیجه ش اینه که شما بچه ها، به اسم لباس شخصی، بیفتین به جون بچه های بیگناه مردم...
من اشتباه کردم! تو هم اشتباه کردی!جبرانش کن!

یاسر بغض دارد:
چیکار کنم الان؟

فرمانده می گوید:
این لباس شخصی رو دربیار!
میخوای بجنگی، لباس رزم بپوش، جایی بجنگ، که لازمه...
نه با بچه های کشورِ خودت!
نه با دختر بچه ها...

از اون دختر، حلالیت بخواه و یه عمر، غلامیشو کن، مثل یه مرد واقعی!
ازش خواستگاری کن مومن!
محترمانه و باوقار.

_اون نامزد داره!

_تو کارتو بکن!
انتخاب با اونه...
ازش بدت میاد؟

یاسر، از شرم، سرخ می شود.
نگاهش را ، زمین می اندازد.

فرمانده می گوید:

تو خیلی شبیه خواهر خدابیامرزتی!
زن مهربون من...
خدا رحمتش کنه...

کاش اخلاقتم، مثل اون بود!
آزارش به هیچکس نمیرسید....

یاسر بلند می شود...

_وضو می گیرم، بعد میرم.
توکل به رحمتش!
فقط حلالیت میخوام که بعدش برم لبنان...
حتی اگه فحشم بده...
من آدمکش نیستم.


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت82
#قسمت_هشتاد_و_دوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#پستچی_دو ؛ فقط یک رمان نیست!

یک آسیب شناسی اجتماعی از طریق
یک زندگینامه واقعی و شخصیست‌.

چرا عاشقان در این جامعه دچار مشکل میشوند ....
مرز حریم خصوصی و اجتماعی کجاست؟

اخرین روزهای ثبت نام کانال خصوصی

#جلد_دوم
#پستچی


@ccch999
ایدی جهت ثبت نام توسط ادمین من
ایلسا : می تونم یه داستان برات تعریف کنم ؟
ریک : پایان تعجب آوری داره ؟
ایلسا : هنوز پایانش رو نمی دونم .
ریک : بسیار خوب تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن پایانی براش پیدا کنیم .

فیلم کازابلانکا
جملات خوب
#چیستا_یثربی


#پستچی_دو
#پستچی
#جلد_دوم

برای یک‌دنیای بهتر ، کلمات بهتری باید ساخت.

ثبت‌نام داستان
#پستچی_دوم
آیدی
@ccch999
هفته اخر
Audio
#پستچی
#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi

آماده برای #پستچی_دو

خواننده :امیر حسام رهنورد
تنظیم : موسیقی نیکان
@nickanmusic
ملودی : برزو ذاکری
ترانه : امیر علی رادی
میکس : میلاد فرهودی
#پستچی
نشر قطره
جلددوم
کانال خصوصی
ثبت نام
@ccch999
_چشمها تو ببند
بستی ؟

حالا از در سمت راست برو تو.... دستتو بده من نیفتی‌...


_چقدر تاریکه....نمیتونم راه برم میخورم زمین!

_من میگیرمت.... واجبه تو تاریکی راه رفتنو تمرین کنی....

#پستچی
#جلد_دوم
#پستچی
#نشر_قطره


جلددوم فقط کانال خصوصی
ثبت نام
اکانت
@ccch999
پستچی کیست
همان کس
که
نزد وی است
رقیه و تریاکم

همه ی انسانها به #پستچی_ها زنده اند!


#چیستایثربی
#پستچی_دو
#جلد_دوم


آیدی برای ثبت نام‌در کانال خاص داستان جلددوم در تلگرام
@ccch999


دوستانی که تلگرام ندارند
برای #واتساپ تعداد محدودی میپذیریم
Farhad Fakhredini - Emam Ali
www.SongSara.Net
امام علی
موسیقی :
فرهادفخرالدینی
شعر : مراغه ای
خواننده : صدیق تعریف
پستچی دو
Forwarded from چیستا_وان
سلام
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....



یک اینستاگرامر دلخور :

1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...

خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!..‌.

من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...

خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم‌ ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی‌ من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏

من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...


در عوالم‌ خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم‌!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...‌🙁



نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم‌ نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.

دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !

مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه‌‌‌‌‌‌‌‌...

بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌....

مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!

بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!

از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!


من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...

با اون بانو که بشدت درکش میکنم....


یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام .‌‌..🧐

من رمان نویسم...
چون‌ مجبورم....






چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !



نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم.‌.‌.

اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده .‌‌...

حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ،‌ رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات‌‌‌‌ ‌....


من زیاد عاشق میشم ...

اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂

شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐

من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷

ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡

من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ‌، ‌در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...

تنهای تنهام....



فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه‌...

یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐

فکر میکنم‌ ‌آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!


دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...

بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!

من عاشق حماسه ام !



از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم.‌..😆

#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....

بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم‌‌....


من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
‌ و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .‌‌‌‌‌‌‌‌....

اینا رو گفتم که بگم :


هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....

من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،

من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....

من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...

این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...

میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....

اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_وان
سلام
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....



یک اینستاگرامر دلخور :

1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...

خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!..‌.

من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...

خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم‌ ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی‌ من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏

من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...


در عوالم‌ خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم‌!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...‌🙁



نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم‌ نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.

دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !

مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه‌‌‌‌‌‌‌‌...

بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌....

مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!

بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!

از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!


من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...

با اون بانو که بشدت درکش میکنم....


یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام .‌‌..🧐

من رمان نویسم...
چون‌ مجبورم....






چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !



نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم.‌.‌. مخلصشم بد جور!

اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده .‌‌...

حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ،‌ رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات‌‌‌‌ ‌....


من زیاد عاشق میشم ...

اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂

شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐

من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷

ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡

من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ‌، ‌در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...

تنهای تنهام....



فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه‌...

یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐

فکر میکنم‌ ‌آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!


دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...

بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!

من عاشق حماسه ام !



از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم.‌..😆

#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....

بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم‌‌....


من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
‌ و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .‌‌‌‌‌‌‌‌....

اینا رو گفتم که بگم :


هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....

من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،

من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....

من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...

این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...

میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....

اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
عزیزان


با وجود‌‌ اینکه گفته بودم آوا باید تمام شود بعد‌این شروع شود ، ولی انشالله از آخر هفته
#پستچی_دو شروع میشود

چون بعدش درگیر یک سریالم

زودتر شروع میکنم
ممنون از همراهی

انشالله
💙💙🙏🙏


#چیستایثربی

@chista_yasrebi
ایدی جهت ثبت نام کانال پستچی دو

@ccch999
ادمین‌دارد
وقتی کتاب
#صد_سال_تنهایی
#مارکز را شروع می‌کنید مترجم یک نمودار چارت مانندی در ابتدای رمان قرار داده است که در آن روابطی مشخص شده است. اولش شاید زیاد اهمیت ندهید اما بعد متوجه می‌شوید چقدر این چارت به درد می خورد و چقدر کاربردی است. چون وقتی به وسط کتاب می رسید عملا در بین اسامی کتاب گم می شوید. در رمان صد سال تنهایی پدر و مادرها اسم فرزندانشان را هم اسم با پدر بزرگ و مابقی اعضای خانواده خود انتخاب می کنند و همین باعث پیچیدگی کتاب می شود.

در رمان صد سال تنهایی جذابیت‌های خاصی وجود داره که خواننده را در اغما قرار می‌دهد و فقط در آخر کتاب است که نویسنده موضوع را برای خواننده روشن می کند به همین خاطر ممکن است افرادی این سردرگمی را تحمل نکنند و کتاب را چندان جذاب و خواندنی تلقی نکنند. حتی شاید شما این کتاب را نیمه رها کنید و به طور کلی از خواندن آن صرف نظر کنید. اما بهتر است صبور باشید و کتاب را به انتها برسانید.

در کل میشه گفت رمان صد سال تنهایی به شدت مخاطب را درگیر می کند و از خواننده انرژی زیادی می‌گیرد. اما در نهایت وقتی کتاب را تمام می‌کنید احساس بی‌نظیری خواهید داشت.
خلاصه رمان صد سال تنهایی

#مارکز


ماجرای کتاب از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز می‌شود. درحالیکه مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشته‌اش را مرور می‌کند، یعنی زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو زمانی که جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می‌بایست با انگشت به آنها اشاره کنی.

در رمان صد سال تنهایی به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده که نسل اول آن‌ها در دهکده‌ای به نام ماکوندو ساکن می‌شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می‌شود.

سبک این رمان رئالیسم جادویی است. مارکز با نوشتن از کولی ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می‌پردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می‌دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید. ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایت‌ها می‌افزاید.

باید به این نکته هم اشاره کرد که رمان صد سال تنهایی کتاب ساده‌ای نیست و ممکن است خواننده به دلیل شباهت اسامی دچار اشتباه شود. پس اگر تازه کتاب خواندن را شروع کرده‌اید و بیشتر از چند جلد کتاب نخوانده‌اید، شاید این کتاب گزینه‌ی مناسبی برای خواندن نباشد.

@chista_yasrebi

#کانال_رسمی_چیستایثربی