چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.06K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
فیلم سینمایی " شکوه علفزار "

Splendor in the Grass






این درام ، محصول سال ۱۹۶۱ به کارگردانی
#الیا_کازان است. این فیلم به موضوعاتی مثل #عشق، #دلشکستگی و خودداری از #رابطه_جنسی قبل از #ازدواج و مفهوم #نجابت و تعارضش با دنیای امروز ، می‌پردازد

#ناتالی_وود
#وارن_بیتی
#شکوه_علفزار

مفهوم
#نجابت در عشق چیست؟

#چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا

#نویسنده
#منتقد_سینما
#سینما
#فیلم
#ویدیو
#کلیپ
#نقد
#بکارت روحی و جسمی
#بحث و
#مشارکت
#آزاد




عشق نجیبانه و باوقار ، به چه عشقی میگویند؟
و آیا در دوران معاصر ، ممکن است
یا به جنون ،طرد و انزوا ، منجر میشود؟
در این فیلم ؛ دختر ، علی رغم عشق شدیدش به معشوق ، از رابطه ی جسمی و جنسی ، گریزان است و میخواهد #بکارت خود را حفظ کند...علی رغم مشکلات شدیدی که بر سر ازدواج آن دو وجود دارد...



در نهایت ، کارِ دختر به آستانه فروپاشی عصبی و کار پسر ، به ازدواجی فرمایشی با یکنفر دیگر و احساس بدبختی درونی میرسد...



هر دو عشق و شور زندگی و جوانی را تا ابد ، از دست میدهند ، و با درد هجرانی شدید، مواجه میشوند.

این فیلم در دهه شصت میلادی ، واکنشهای موافق و مخالف فراوانی را در میان مخاطبان گسترده اش ، برانگیخت.

خب من شخصا ، به شدت به بکارتِ‌ روح معتقدم .


در موردِ جسم ، همیشه فکر میکنم تاجایی که دو طرف میتوانند ، حرمت و حریم هم را نگه دارند و
اگر نمیتوانند ، حداقل در عشق ، قباحت پدید نیاورند...
و حریمشان ، بوی ریا ، فریب ، گناه ، فشار و اجحاف ندهد.


برخی عشق ورزیها ، عاشقی نیست.
قباحت و وقاحت است.
اگر به من باشد همان دو آیه ی معروف را میگویم :
زن پاک ، برای مرد پاک ،
و زن ناپاک ، برای مرد ناپاک...





گمانم منظورم را رساندم ....



من عشقِ توام با شرف ، احترام و پاکدامنی را میپسندم .


من شور و شوقِ باوقار را میپسندم...


عشق ، اگر دمِ دستی و بی شرافت شود ،
خیلی چیزهای دیگر هم ، شرفِ خود را از دست میدهد.

#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista

#cinema
#movie
#splendorinthegrass
#nataliewood
هميشه حرفی را بزن که بتوانی بنويسی، چيزی را بنويس که بتوانی امضايش کنی وچيزی را امضا کن که بتوانی پايش بايستی.
#بورخس

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
همه پیر میشوند!
لارافابین‌از ۲۰۱۳ نه آلبوم‌منتشر کرده نه عکسی
این‌عکس چهار سال پیش او ... که تصادفی لو رفته


همه پیر میشوند
برخی دیگر در رسانه ها ظاهر نمیشوند که تصویر چهره ی جوانی شان در ذهن مردم ، ماندگار شود.
لارا متولد 1970 یا۱۳۴۹ ماست


#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#آوا_متولد۱۳۷۹
رمانی از

#چیستایثربی

تقدیم با درد
به سرزمینی که دوستش داشتم

#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi


#داستان
#رمان
#آوا
پنج‌شش قسمت دیگر تمام‌میشود
چیستایثربی کانال رسمی pinned «تمام قسمتهای #رمان #داستان #قصه #داستان_دنباله_دار #آوا_متولد۱۳۷۹ را در کانال #قصه_های_چیستایثربی بخوانید کانال @chistaa_2 لینک https://t.me/joinchat/AAAAAD1J55v7lM2oraPEBA @chistaa_2»
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت36
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی

#قسمت_سی_و_ششم

باور نمی کنم زنی در حوالی چهل، مثل زنی سی ساله به نظر برسد!

از ماشین‌ پیاده می شوم، مثل بره ای سر به زیر که به مسلخ‌ می رود، چشمان‌ بادامی روشنش، جادویم کرده است...

طاها داد می زند:
نه آوا...
یا با هم یا هیچ جا!

بناز که سعی می کند به طاها نگاه نکند، به کردی، به سردار می گوید:
این‌ جوجه خروسو، خفه کن!

سردار می گوید:
عاشقه، خفه نمیشه!وگرنه تا حالا، خودم، خفه ش کرده بودم که با هم عروسی نکنن!

بناز به فارسی می گوید:
های پسر، بشین سرجات!
گفتم آوا رو‌ تیر نمی زنم...
تو رو زیاد حرف بزنی، ادب می کنم!

طاها می گوید:
پس بزن!
شلیک‌ کن...
نمی ذارم ببریش!

بناز از طاها، خنده اش گرفته است...

به سردار می گوید:
رد سارا رو دنبال کردم عروستو پیدا کنم، این سَرخر، کیه آوردی؟!

سردار می گوید:
هر عروسی، یه عاشقم داره نه؟!

و با‌ نگاه معنی داری ادامه می دهد:
شایدم چندتا عاشق!
ببین بناز، جنگ من و تو سال هاست‌ تمومه!
چی کار داری با اینا؟
ما بی حساب شدیم!

بناز گفت:
بی حساب؟
نه... هنوز خیلی مونده‌ سردار!
گوش کن‌ دختر!
اینایی که میگم، به مردت بگو!

_من، زنتو، سه روز می خوام. نه بیشتر!
نه وقتشو دارم، نه حوصله شو...

طاها می گوید:
خودم فهمیدم حرفتو!
سه روز می خوای چی کارش کنی؟
منم‌ میام!

بناز گفت: ای بچه چموش!
به تو چه؟

_پس از روی نعش من رد میشی و‌ می بریش!

بناز می گوید: من‌ مرد، تو اتاقم راه نمیدم‌ پسر!
تو نمی تونی بیای...

فرمانده می گوید:
خب نگران‌ زنشه!
اول زلزله، حالام که تو ماشالله دست زلزله رو، از پشت، بستی!
اون‌ چکاری بود، مثل بهمن، خودتو انداختی وسط جاده؟
همیشه گفتم سرباز به خوبی تو ندیدم!

_های مرد، حالا‌ منم، مثل تو فرمانده ام.
سربازه مُرد... فهمیدی؟!

فرمانده‌ گفت: بله، خبرا رسید.
فرمانده بناز آل طاها!
هزاران فدایی داره!

بناز علامت می دهد...
مردانی از تپه پایین می آیند، سربازان بناز!

به یکیشان می گوید:
دختر رو ببر تو ماشین. با ادب...

و با نگاه خاصی به فرمانده‌ می گوید:
اسیر رو کتک نمی زنن!

_تو هفت سرباز بی گناه منو کشتی، باید برات‌ گوسفندم قربانی می کردم؟

بناز می گوید: تو چند تا رو کشتی؟
بگو! جلوی پسرت‌ بگو و عروست!

فرمانده ساکت است...

بناز به طاها می گوید:
من، زنتو، تو اتاقم‌ نگه میدارم!
هیچ‌ مردی نمی بینتش!
غروب روز سوم‌، بیا، خونه ی درویش، ببرش!

طاها به سمت من می دود...

مردان‌ بناز، با ته اسلحه، محکم‌ چند ضربه به همسر من می زنند.

طاها، روی زمین می افتد...
جیغ می کشم!

_اگه مردتو، زنده می خوای، بگو گمشه!

_طاها جان‌ میگن فرمانده بناز، هیچوقت زیر قولش، نمی زنه!
فقط سه روز صبر کن!
به پدرمم یه جوری بگو، نگران نشه، به دایی هم بگو!

اسم دایی که می آید، بناز خنده اش می گیرد...
همان‌ خنده های عصبی معروفش!

فرمانده، خیره است، انگار او را می فهمد.

_منو برای چی می خوای؟

_ شنیدم نویسنده ای! نه؟
لازمت دارم دختر!
خیلی وقته...

#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت36
#قسمت_سی_و_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#قسمت_اول
رمانی از
#چیستا_یثربی
این‌ رمان، ‌نوشته ی
#چیستایثربی است و تنها در پیج و کانال شخصی خودش ، منتشر میشود.

اشتراک آن‌، در کانالها و گروهها ، تنها با ذکر نام نویسنده ممکن است. داستان در کانال خواهد آمد و
با صدای خود نویسنده ، خوانش خواهد شد و فایل صوتی خواهد داشت ، آدرس کانال رسمی در بیوی پیج اینستاگرام.

پیشاپیش از همکاری شما عزیزانم ،سپاسگزارم
#چیستا
#نویسنده
#رمان_نویس
#قصه
#داستان
#chista_yasrebi
#novelist
#story
#novel
#Ava
Written by
#chistayasrebi

نمیشد نگاهش کرد !
چشمانش آتش داشت...آدم را میسوزاند ، برای چند زمستان، گرمت میکرد....
اصلا باور نمیکردم به آقا سلیمان گفته میخواهد به خواستگاری من بیاید!

معلم کلاس خواهرم بود.
یکسال از مابزرگتر بودند. پیش دانشگاهی!
اول فکر کردم خواهرم را بامن اشتباه گرفته است ، اما آقا سلیمان تاکید کرد :

آقا معلم گفته آوا... خواهر کوچیکتره که شال قرمز میندازه دور گردنش ...
انگار دنیا را به من داده بودند !

آرزو ، خواهرم میگفت : همچین تحفه ای هم نیست... فقط تیپش گول زنکه ، پولدار هم که نیست!
گفتم: پولشو میخوام چیکار ؟ باسواده!وخوش تیپ! با شخصیت هم که هست.

گفت: احمقی دیگه ! ...
پشیمون میشی . من که خوشحالم از من خواستگاری نکرده! چون اگه آدم به معلمش بگه نه ، ممکنه تو درس ردش کنه! ...
حالا اخلاقاشو از نزدیک که ببینی ، میخوره تو ذوقت. میفهمی!
میدانستم که توی ذوقم نخواهد خورد...

این هفته قرار بود یکروز با اجازه ی پدرم، به خانه مان بیاید تا کمی با این معلم تهرانی آشناشویم ، دل توی دلم نبود.
من فقط هفده سال داشتم و او بیست و پنج سال...
کلی کتاب خوانده بود. از بچه ها شنیده بودم ،
میترسیدم حرف احمقانه ای بزنم، اما میدانستم که من هم بلدم درباره چیزهایی حرف بزنم، مثل جنگ، داعش، ترامپ، کردهای عراق ، ریزگردها ، زلزله و فیلم جدایی نادر از سیمین فرهادی!

همینها فعلا کافی بود... زیاد هم بود، پدرم خوشش نمی آمد آدم زیاد حرف بزند. روز موعود رسید...
#ادامه_دارد

#چیستایثربی
#آوا
#قسمت_اول

https://www.instagram.com/p/BpcryG9n9zo/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=crgkohnbkra5