Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت36
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_سی_و_ششم
باور نمی کنم زنی در حوالی چهل، مثل زنی سی ساله به نظر برسد!
از ماشین پیاده می شوم، مثل بره ای سر به زیر که به مسلخ می رود، چشمان بادامی روشنش، جادویم کرده است...
طاها داد می زند:
نه آوا...
یا با هم یا هیچ جا!
بناز که سعی می کند به طاها نگاه نکند، به کردی، به سردار می گوید:
این جوجه خروسو، خفه کن!
سردار می گوید:
عاشقه، خفه نمیشه!وگرنه تا حالا، خودم، خفه ش کرده بودم که با هم عروسی نکنن!
بناز به فارسی می گوید:
های پسر، بشین سرجات!
گفتم آوا رو تیر نمی زنم...
تو رو زیاد حرف بزنی، ادب می کنم!
طاها می گوید:
پس بزن!
شلیک کن...
نمی ذارم ببریش!
بناز از طاها، خنده اش گرفته است...
به سردار می گوید:
رد سارا رو دنبال کردم عروستو پیدا کنم، این سَرخر، کیه آوردی؟!
سردار می گوید:
هر عروسی، یه عاشقم داره نه؟!
و با نگاه معنی داری ادامه می دهد:
شایدم چندتا عاشق!
ببین بناز، جنگ من و تو سال هاست تمومه!
چی کار داری با اینا؟
ما بی حساب شدیم!
بناز گفت:
بی حساب؟
نه... هنوز خیلی مونده سردار!
گوش کن دختر!
اینایی که میگم، به مردت بگو!
_من، زنتو، سه روز می خوام. نه بیشتر!
نه وقتشو دارم، نه حوصله شو...
طاها می گوید:
خودم فهمیدم حرفتو!
سه روز می خوای چی کارش کنی؟
منم میام!
بناز گفت: ای بچه چموش!
به تو چه؟
_پس از روی نعش من رد میشی و می بریش!
بناز می گوید: من مرد، تو اتاقم راه نمیدم پسر!
تو نمی تونی بیای...
فرمانده می گوید:
خب نگران زنشه!
اول زلزله، حالام که تو ماشالله دست زلزله رو، از پشت، بستی!
اون چکاری بود، مثل بهمن، خودتو انداختی وسط جاده؟
همیشه گفتم سرباز به خوبی تو ندیدم!
_های مرد، حالا منم، مثل تو فرمانده ام.
سربازه مُرد... فهمیدی؟!
فرمانده گفت: بله، خبرا رسید.
فرمانده بناز آل طاها!
هزاران فدایی داره!
بناز علامت می دهد...
مردانی از تپه پایین می آیند، سربازان بناز!
به یکیشان می گوید:
دختر رو ببر تو ماشین. با ادب...
و با نگاه خاصی به فرمانده می گوید:
اسیر رو کتک نمی زنن!
_تو هفت سرباز بی گناه منو کشتی، باید برات گوسفندم قربانی می کردم؟
بناز می گوید: تو چند تا رو کشتی؟
بگو! جلوی پسرت بگو و عروست!
فرمانده ساکت است...
بناز به طاها می گوید:
من، زنتو، تو اتاقم نگه میدارم!
هیچ مردی نمی بینتش!
غروب روز سوم، بیا، خونه ی درویش، ببرش!
طاها به سمت من می دود...
مردان بناز، با ته اسلحه، محکم چند ضربه به همسر من می زنند.
طاها، روی زمین می افتد...
جیغ می کشم!
_اگه مردتو، زنده می خوای، بگو گمشه!
_طاها جان میگن فرمانده بناز، هیچوقت زیر قولش، نمی زنه!
فقط سه روز صبر کن!
به پدرمم یه جوری بگو، نگران نشه، به دایی هم بگو!
اسم دایی که می آید، بناز خنده اش می گیرد...
همان خنده های عصبی معروفش!
فرمانده، خیره است، انگار او را می فهمد.
_منو برای چی می خوای؟
_ شنیدم نویسنده ای! نه؟
لازمت دارم دختر!
خیلی وقته...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت36
#قسمت_سی_و_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت36
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_سی_و_ششم
باور نمی کنم زنی در حوالی چهل، مثل زنی سی ساله به نظر برسد!
از ماشین پیاده می شوم، مثل بره ای سر به زیر که به مسلخ می رود، چشمان بادامی روشنش، جادویم کرده است...
طاها داد می زند:
نه آوا...
یا با هم یا هیچ جا!
بناز که سعی می کند به طاها نگاه نکند، به کردی، به سردار می گوید:
این جوجه خروسو، خفه کن!
سردار می گوید:
عاشقه، خفه نمیشه!وگرنه تا حالا، خودم، خفه ش کرده بودم که با هم عروسی نکنن!
بناز به فارسی می گوید:
های پسر، بشین سرجات!
گفتم آوا رو تیر نمی زنم...
تو رو زیاد حرف بزنی، ادب می کنم!
طاها می گوید:
پس بزن!
شلیک کن...
نمی ذارم ببریش!
بناز از طاها، خنده اش گرفته است...
به سردار می گوید:
رد سارا رو دنبال کردم عروستو پیدا کنم، این سَرخر، کیه آوردی؟!
سردار می گوید:
هر عروسی، یه عاشقم داره نه؟!
و با نگاه معنی داری ادامه می دهد:
شایدم چندتا عاشق!
ببین بناز، جنگ من و تو سال هاست تمومه!
چی کار داری با اینا؟
ما بی حساب شدیم!
بناز گفت:
بی حساب؟
نه... هنوز خیلی مونده سردار!
گوش کن دختر!
اینایی که میگم، به مردت بگو!
_من، زنتو، سه روز می خوام. نه بیشتر!
نه وقتشو دارم، نه حوصله شو...
طاها می گوید:
خودم فهمیدم حرفتو!
سه روز می خوای چی کارش کنی؟
منم میام!
بناز گفت: ای بچه چموش!
به تو چه؟
_پس از روی نعش من رد میشی و می بریش!
بناز می گوید: من مرد، تو اتاقم راه نمیدم پسر!
تو نمی تونی بیای...
فرمانده می گوید:
خب نگران زنشه!
اول زلزله، حالام که تو ماشالله دست زلزله رو، از پشت، بستی!
اون چکاری بود، مثل بهمن، خودتو انداختی وسط جاده؟
همیشه گفتم سرباز به خوبی تو ندیدم!
_های مرد، حالا منم، مثل تو فرمانده ام.
سربازه مُرد... فهمیدی؟!
فرمانده گفت: بله، خبرا رسید.
فرمانده بناز آل طاها!
هزاران فدایی داره!
بناز علامت می دهد...
مردانی از تپه پایین می آیند، سربازان بناز!
به یکیشان می گوید:
دختر رو ببر تو ماشین. با ادب...
و با نگاه خاصی به فرمانده می گوید:
اسیر رو کتک نمی زنن!
_تو هفت سرباز بی گناه منو کشتی، باید برات گوسفندم قربانی می کردم؟
بناز می گوید: تو چند تا رو کشتی؟
بگو! جلوی پسرت بگو و عروست!
فرمانده ساکت است...
بناز به طاها می گوید:
من، زنتو، تو اتاقم نگه میدارم!
هیچ مردی نمی بینتش!
غروب روز سوم، بیا، خونه ی درویش، ببرش!
طاها به سمت من می دود...
مردان بناز، با ته اسلحه، محکم چند ضربه به همسر من می زنند.
طاها، روی زمین می افتد...
جیغ می کشم!
_اگه مردتو، زنده می خوای، بگو گمشه!
_طاها جان میگن فرمانده بناز، هیچوقت زیر قولش، نمی زنه!
فقط سه روز صبر کن!
به پدرمم یه جوری بگو، نگران نشه، به دایی هم بگو!
اسم دایی که می آید، بناز خنده اش می گیرد...
همان خنده های عصبی معروفش!
فرمانده، خیره است، انگار او را می فهمد.
_منو برای چی می خوای؟
_ شنیدم نویسنده ای! نه؟
لازمت دارم دختر!
خیلی وقته...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت36
#قسمت_سی_و_ششم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ملودی فیلم
آخرین نواده موهیکان
نوازنده ی هیابانی سرخپوستی و
خونی مغرور و اصیل
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
آخرین نواده موهیکان
نوازنده ی هیابانی سرخپوستی و
خونی مغرور و اصیل
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
داستان 98 ویژه نوروز 98؛ همراه نوروز شما
«بهار هرجا شبیه مردم آنجاست، چنانکه بهار اینجا شبیه خود مردم ماست، مردمي که میدانند بهار از کدام سو وارد میشود.»
#محمد_صالحعلا #عباس_مخبر #مسعود_فروتن #محمدرضا_بایرامی #منصور_ضابطیان #قباد_آذرآیین
#محمدآصف_سلطانزاده #چیستا_یثربی #شهریار_عباسی #امیررضا_بیگدلی #سلمان_امین
#ریرا_عباسی، #حمید_سلیمی #علی_حاتم #فرید_قدمی #هادی_تقیزاده #آرین_فرنگی #منا_اختیاری #سارا_نجمآبادی
#مریم_حسیننژاد #شکوفه_آروین #یاسین_نمکچیان #محمدجواد_اسعدی #مینا_خراسانی
@hmdastan
«بهار هرجا شبیه مردم آنجاست، چنانکه بهار اینجا شبیه خود مردم ماست، مردمي که میدانند بهار از کدام سو وارد میشود.»
#محمد_صالحعلا #عباس_مخبر #مسعود_فروتن #محمدرضا_بایرامی #منصور_ضابطیان #قباد_آذرآیین
#محمدآصف_سلطانزاده #چیستا_یثربی #شهریار_عباسی #امیررضا_بیگدلی #سلمان_امین
#ریرا_عباسی، #حمید_سلیمی #علی_حاتم #فرید_قدمی #هادی_تقیزاده #آرین_فرنگی #منا_اختیاری #سارا_نجمآبادی
#مریم_حسیننژاد #شکوفه_آروین #یاسین_نمکچیان #محمدجواد_اسعدی #مینا_خراسانی
@hmdastan
قصه ی عیدانه مرا هم در این نشریه بخوانید 👆👆👆👆👆
#همشهری_داستان
#داستان
#متروی_شب_عید
از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
#همشهری_داستان
#داستان
#متروی_شب_عید
از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#55#چیستا_یثربی شب شروع همه اتفاقاتِ نهفته است. شب، یعنی زندگی تازه. شب یعنی من ،شب یعنی تو.شب یعنی من و تو! از آینه بیرون نمیایم.گذشته مقابلم است. سارا را،در شب، عقد کردند.عقدی ساده،اتاقی ساده،عاقدیدوست..همان شب که سارا،پابرهنه،در کوهستان،نامِ…
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
روز #پدر و روز #مولا مبارک!
.
از سکوت و گریه سرشارم علی
تا همیشه دوستت دارم علی
.
شعر : "یا #علی گفتیم و عشق آغاز شد"
از دکتر
#محمود_اکرامی_فر
به یاد نازنین
#پدرم و تمام
#پدران عزیز و تمام
#خانواده های ایرانی در همه جای جهان
.
.
. . .
پیشاپیش ، شما را به #سال_نو ؛ تبریک میگویم
#حول_حالنا
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.
#تبریک
#عید
#پدر
. .
#موزیک
#موسیقی
#ترانه
#درویش
#خواننده
#گلپا
#بازخوانی در این
#ویدیو
بانو
#لیلا_مرودشتی
#موزیک_ویدیو
#کلیپ
#فارسی
#کردی
#عشق
درویشم و دنیا برام یه مُشت خاکه!
پدرم هم ، مثل مادر ، صدای خوشی داشت...
روحش نور...
این ترانه را گاهی میخواند.
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
.
@chista_yasrebi.2 .
https://www.instagram.com/p/BvORRnRACeO/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=wayjnymrwhjt
روز #پدر و روز #مولا مبارک!
.
از سکوت و گریه سرشارم علی
تا همیشه دوستت دارم علی
.
شعر : "یا #علی گفتیم و عشق آغاز شد"
از دکتر
#محمود_اکرامی_فر
به یاد نازنین
#پدرم و تمام
#پدران عزیز و تمام
#خانواده های ایرانی در همه جای جهان
.
.
. . .
پیشاپیش ، شما را به #سال_نو ؛ تبریک میگویم
#حول_حالنا
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.
#تبریک
#عید
#پدر
. .
#موزیک
#موسیقی
#ترانه
#درویش
#خواننده
#گلپا
#بازخوانی در این
#ویدیو
بانو
#لیلا_مرودشتی
#موزیک_ویدیو
#کلیپ
#فارسی
#کردی
#عشق
درویشم و دنیا برام یه مُشت خاکه!
پدرم هم ، مثل مادر ، صدای خوشی داشت...
روحش نور...
این ترانه را گاهی میخواند.
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
.
@chista_yasrebi.2 .
https://www.instagram.com/p/BvORRnRACeO/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=wayjnymrwhjt
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد روز #پدر و روز #مولا مبارک! . از سکوت و گریه سرشارم علی تا همیشه دوستت دارم علی . شعر : "یا #علی گفتیم و عشق آغاز شد" از دکتر #محمود_اکرامی_فر به یاد نازنین #پدرم و تمام #پدران عزیز و تمام #خانواده های ایرانی در همه جای جهان . .…
عزیزانم
مرا در دعای سال نو
فراموش نفرمایید
انشالله همگی
#حول_حالنا
ببخشید این روزها تلگرام ندارم و الان به کمک یکی از دوستان این عکس را در کانالم گذاشتم.
التماس نور
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
مرا در دعای سال نو
فراموش نفرمایید
انشالله همگی
#حول_حالنا
ببخشید این روزها تلگرام ندارم و الان به کمک یکی از دوستان این عکس را در کانالم گذاشتم.
التماس نور
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
خدایی که تو دوست داری ، بندگانش را دوست دارد. .
#محی_الدین_عربی
#عارف .
و میتوان بر یک گل سرخ ، حاجت برد و بر گُلی ، نماز خواند.
اگر خدا را طوری دوست داشته باشی ، که انگار او را میبینی!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#پدر
#یتیم
#ایتام
#پدران
#پدرم
#پدرم_روحت_نور
تنها مانده ایم سخت ...
#خدایا_مددی
https://www.instagram.com/p/BvQoHi0A4Xb/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1densrley066j
#محی_الدین_عربی
#عارف .
و میتوان بر یک گل سرخ ، حاجت برد و بر گُلی ، نماز خواند.
اگر خدا را طوری دوست داشته باشی ، که انگار او را میبینی!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#پدر
#یتیم
#ایتام
#پدران
#پدرم
#پدرم_روحت_نور
تنها مانده ایم سخت ...
#خدایا_مددی
https://www.instagram.com/p/BvQoHi0A4Xb/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1densrley066j
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت38
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_سی_و_هشتم
شب شد...
شبی تیره تر از تمام شب های عمرم!
شب زلزله که فرمانده ی آب ها، مرا گروگانگرفت، بیهوش بودم، اما این بانوی فرمانده ی گیسو طلا، بیهوشم نمی کند!
جلوی آینه، نشسته است، فاتح و بردبار...
نه قصه می گوید، نه حرف می زند...
رازی را می داند که من نمی دانم!
چشمانش را لحظه ای می بندد، آنچه می بیند، خوب نیست!
به سرعت، چشمانش را باز می کند، منتظر است.
می گویم: داره دیر میشه!
شب اول تموم شد و تو هنوز، چیزی نگفتی من بنویسم!
می گوید: همه شو گفتم!
احساس می کنم ملکه ای قدرتمند، رعیتش را، مسخره می کند...
من حریف او هستم، شاید مردها حریفش نباشند، من یک زن عاشقم!
داد می زنم: فقط گفتی سعید با تو نموند!
لبخند می زند:
_من چنین چیزی گفتم؟
نه!
عقلش، تو پایگاهشون بود، دلش، پیش من! ولی من تمام یه مرد رو می خواستم، نه نصفه نیمه!
می گویم: به هر حال سعید، پسر یه شهیده!
پدرش، اول جنگ شهید شد...
مادرش، دوباره ازدواج کرد و مادر من، بدنیا اومد...
نمی تونست به هم رزمای پدرش، پشت کنه!
بناز می گوید: می دونم!
سرباز باید به فرمانده ش وفادار باشه!برای همین نکشتمش!
وگرنه فکر می کنی کسی می تونه بنازو، بازی بده و زنده بمونه؟
اون دست خودش نبود، قلبش برای ایران می تپید.
ما هم، با ایران، جنگی نداشتیم اون موقع...
بعد از جریان بمباران شیمیایی حلبچه، ایران کم، کمکمون نکرد، اما چیزی که ما می خواستیم، اونا نفهمیدن!
کنترل منطقه ی ما، باید دست خودمون باشه، نه ایران و نه هیچ دولت دیگه!
_برای همین، هفت تا سربازو کشتی؟
_اسلحه م، اتومات بود!
باید می رفتم سراغ فرمانده شون!
ماموریت بنازِ کم سن، کشتن همه ی فرمانده هایی بود که پاشونو میذاشتن روی قلعه ی شنیِ ما!
_اما، اون، چهار سال قبلش، یه دختر بچه ی کرد رو، نجات داده بود!
_بله! همون یه لحظه تردید، کارمو خراب کرد، وگرنه، غافلگیرش کرده بودم...
می زدمش!
_نمی زدی!
می دونستی خواهرت، عاشقشه!
به خاطرِ جوونمردیش...
اونا، گاهی، همو می دیدن، سارا می رفت پیشش، به بهانه های مختلف...
اونم، به سارا می گفت، تو رو کنترل کنه!
می گوید: حس سارا، اولش، فقط یه حس ساده ی دخترونه بود...
حس یه ناجی، وسط صحرا!
من که از کمپ فرار کردم، اون دستور داد، سارارو، جای من نگه دارن!
فکر می کرد، برای نجات سارا، برمی گردم!
باید قاتل سربازاشو، مجازات می کرد!
اگه حامله بودم، لااقل، نه ماه وقت داشت فکر کنه که باهام چی کار کنه!
اگه به سارا، حسی نداشت، همون اول، منو کشته بود!
می دونستم، برای همین برنگشتم!
_اینا تشکر نداره؟
_چرا آوا!
برای همین، وقتی بعثیای کثافت، برادرم و زنشو، کشتن، نوزادشونو، فرستادم برای سردار...
پیام دادم: بچه ی بنازه، نگهش دار!
به همه بگو بناز حامله بود که نکشتمش!
من طاها رو، بهش هدیه دادم!
بچه ی داداشِ عزیزمو...
طاها، تک پسر طایفه ماست!
طاهای عزیز آل طاها.
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت38
#قسمت_سی_و_هشتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت38
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_سی_و_هشتم
شب شد...
شبی تیره تر از تمام شب های عمرم!
شب زلزله که فرمانده ی آب ها، مرا گروگانگرفت، بیهوش بودم، اما این بانوی فرمانده ی گیسو طلا، بیهوشم نمی کند!
جلوی آینه، نشسته است، فاتح و بردبار...
نه قصه می گوید، نه حرف می زند...
رازی را می داند که من نمی دانم!
چشمانش را لحظه ای می بندد، آنچه می بیند، خوب نیست!
به سرعت، چشمانش را باز می کند، منتظر است.
می گویم: داره دیر میشه!
شب اول تموم شد و تو هنوز، چیزی نگفتی من بنویسم!
می گوید: همه شو گفتم!
احساس می کنم ملکه ای قدرتمند، رعیتش را، مسخره می کند...
من حریف او هستم، شاید مردها حریفش نباشند، من یک زن عاشقم!
داد می زنم: فقط گفتی سعید با تو نموند!
لبخند می زند:
_من چنین چیزی گفتم؟
نه!
عقلش، تو پایگاهشون بود، دلش، پیش من! ولی من تمام یه مرد رو می خواستم، نه نصفه نیمه!
می گویم: به هر حال سعید، پسر یه شهیده!
پدرش، اول جنگ شهید شد...
مادرش، دوباره ازدواج کرد و مادر من، بدنیا اومد...
نمی تونست به هم رزمای پدرش، پشت کنه!
بناز می گوید: می دونم!
سرباز باید به فرمانده ش وفادار باشه!برای همین نکشتمش!
وگرنه فکر می کنی کسی می تونه بنازو، بازی بده و زنده بمونه؟
اون دست خودش نبود، قلبش برای ایران می تپید.
ما هم، با ایران، جنگی نداشتیم اون موقع...
بعد از جریان بمباران شیمیایی حلبچه، ایران کم، کمکمون نکرد، اما چیزی که ما می خواستیم، اونا نفهمیدن!
کنترل منطقه ی ما، باید دست خودمون باشه، نه ایران و نه هیچ دولت دیگه!
_برای همین، هفت تا سربازو کشتی؟
_اسلحه م، اتومات بود!
باید می رفتم سراغ فرمانده شون!
ماموریت بنازِ کم سن، کشتن همه ی فرمانده هایی بود که پاشونو میذاشتن روی قلعه ی شنیِ ما!
_اما، اون، چهار سال قبلش، یه دختر بچه ی کرد رو، نجات داده بود!
_بله! همون یه لحظه تردید، کارمو خراب کرد، وگرنه، غافلگیرش کرده بودم...
می زدمش!
_نمی زدی!
می دونستی خواهرت، عاشقشه!
به خاطرِ جوونمردیش...
اونا، گاهی، همو می دیدن، سارا می رفت پیشش، به بهانه های مختلف...
اونم، به سارا می گفت، تو رو کنترل کنه!
می گوید: حس سارا، اولش، فقط یه حس ساده ی دخترونه بود...
حس یه ناجی، وسط صحرا!
من که از کمپ فرار کردم، اون دستور داد، سارارو، جای من نگه دارن!
فکر می کرد، برای نجات سارا، برمی گردم!
باید قاتل سربازاشو، مجازات می کرد!
اگه حامله بودم، لااقل، نه ماه وقت داشت فکر کنه که باهام چی کار کنه!
اگه به سارا، حسی نداشت، همون اول، منو کشته بود!
می دونستم، برای همین برنگشتم!
_اینا تشکر نداره؟
_چرا آوا!
برای همین، وقتی بعثیای کثافت، برادرم و زنشو، کشتن، نوزادشونو، فرستادم برای سردار...
پیام دادم: بچه ی بنازه، نگهش دار!
به همه بگو بناز حامله بود که نکشتمش!
من طاها رو، بهش هدیه دادم!
بچه ی داداشِ عزیزمو...
طاها، تک پسر طایفه ماست!
طاهای عزیز آل طاها.
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت38
#قسمت_سی_و_هشتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستا_وان
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
یک زن مگر چقدر قدرت دارد که در بزند و کَسی در را برایش باز نکند ؟ یک در مگر چقدر قدرت دارد که بسته بماند وقتی زنی عاشق در می زند ؟ شعر از : چیستایثربی #چیستا_یثربی #چیستایثربی #چیستا #شعر_نو #شعر_معاصر #شعر_ایرانی #ادبیات_معاصر_ایران #مینیمال #مینیمالها #جشنواره…